انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

ای فراموشان! به ذوق یاد باید زیستن: نگاهی به: «فرهنگ نمادها»

بیدل است که می‌گوید: ” صد جهان معنی به لفظ ما گم است/این نهان ها، آشکاری بیش نیست”

و جهان امروز در میان عادت های روزمره ی تنگاتنگ، فراموش کرده که آنچه در آشکاری او می‌گذرد، صد جهان پنهانی است.

و خود، انسان، پنهانی است که در آشکاری خود راه می‌رود، و آشکاری او، باز به قول بیدل، ” هزار آینه طوفان حیرت است”. ما فراموشان بیاد نمی‌آوریم که وقتی آینه های تو در توی بینهایت خود و جهان بوده‌ایم، یا می‌باید می‌بودیم و اکنون در پهنه ی هیاهوی جهان تک ساحتی شده، دیگر ” چشمی نیستم آینه ی کیفیت رنگ”، و در این آینه که بیدل در غزلی نیست که نیاورد، نمادها هستند که در پارادوکس خود، تودر تویی می‌شوند که ما را به هزارتوی انسانی- جهانی می‌برند.

حضور آینه – نماد، در ما ذوق یاد را می تراود، تا خود را بیاد بیاوریم. که کیستیم و چه آینه‌یی هستیم، که دیگر غماز نیست. چون که زنگار از رخ ما پاک نیست.

ما فراموشان فراموش کرد‌ه‌ایم که انسان ” شخص سخن” است و ” صورت بنیاد” او این است. و این صورت بنیادین که بیدل می‌گوید، صورتِ کلام – آینه است که جانشین یادآور انسان چند بعدی است؛ و انسان را به خود و به جهان تحویل می‌دهد، و می‌تواند خود و جهان را از تکرار تک بعدی خود برهاند. آدمی از طریق کلام- آینه، – که بی‌فاصله نماد است- منجی جهان مکرر است که حتی ابوسعید ابوالخیر – آن عارف واصل- از تکرار جهان ملول می‌شود و می‌گوید” تا کی بتوان وضع مکرر دیدن” و می‌طلبد که جنگی باشد ، قیامتی باشد و آشوبی باشد. این آشوب چند بعدی و غیرمکرر کننده را آدمی در صورت بنیادین خود، سخن – کلام، آینه- نمادین می‌کند، در نام ها ؛ که قدرت جادویی آن را دارند که صورت جهان را به دال بدل کنند، و مدلول می تواند جداشده، در زیر آن، خود را آشکار کند. و جهان را در مسیر زنجیره ی بینهایت دال ها قرار دهد، که هیچگاه تمامی پذیر و مکرر نشود، و نظم نمادین ایجاد کند، این قدرت نظم بخش نمادین، نو کردن دائمی جهان است، یا خلق مدام جهان، با حضور چند بعدی کننده ی نماد است که آدمی می‌تواند بیاد بیاورد که خود چند بعدی است. و دو بعد جسم و روح، در او ترکیبی بینهایت منشوری آفریده؛ و این بینهایت منشوری، آن چنان فرار و حجیم است که او بار امانت این بینهایت را، خود به تنهایی نمی‌توانست کشید، پس آن را به نماد واگذارد، تا حاضر و غایبی باشد که خودِ انسان است.

صورتی چند بعدی، یا چون بنیاد انسان، دو بعدی، کارکرد نماد، یا حضور نماد، زنده نگهداشتن ذوق یاد در ماست، تا زندگی کنیم به معنای واقعی، نه جسمی کنیم به معنای صوری در جهان فراموشی. و بیاد بیاوریم که زندگی جسممان، روح را فعال می‌کند، و معنای ما در این فعال کردنِ آن فعال پنهان است که آینه‌یی است در برابر خود و جهان، که تو در تویی بینهایت را در برابرمان می‌گسترد؛ و ما در برابر بینهایت تودرتویی، می‌توانیم شادمانه شناکردن- نو شویم در زیستن- این شادمانی فرورفتن در اقیانوس بعدها را از ما گرفته اند، و فراموش کرده‌ایم که هر شیئی، جسمی است که با خود معنایی دارد که روح اوست، و روح او- این جانشین هزار بعدی- “هزار آینه توفان حیرت است اینجا”. و ما چون جلادان، این روح را از اشیاء گرفته‌ایم. اشیاء گله می‌کنند چرا ما را بی روح کرده‌اید. ما زنده‌ایم. ما زنده‌تر از شماییم. پویاتر از شما، و فرو رونده‌تر از شما، ما روحی دارریم سمیع و بصیر، اگر شما نامحرم نباشید، ما ناخوش نخواهیم بود،چرا با ما نامحرم‌اید.چرا ما را ناخوش کرده‌اید، منزوی و صُلب، در خود فرو رفته، و خودباخته،فقط برای مصرف شما. ما می‌توانیم زندگی کردن را در چند بعد بیاموزیم؛ چه زیباست از دیاری به دیاری رفتن. سفر از ذات به معنا، از معنا به ذاتهای بیشمار رسیدن؛

و کلام از ما دلگیر است که در نظم نمادینی که آفریده، می‌توانیم همه عمر با او بود و نیستیم. می‌توانستیم چون سعدی، چون هاملت، در ذاتِ کلام باشیم، و جانشین عین خود شویم،و نیستیم.

وقتی سعدی می‌گوید:

” گر گویمت که سروی، سرو اینچنین نباشد/ گر گویمت که ماهی، مه بر زمین نباشد”

این فقط یک تمثیل، یک تشبیه شاعرانه نیست.این در ذات کلام بودن است. کلامی که می‌تواند جانشین ماه، وسرو باشد. خودِ صدای سرو، کلمه‌ی سرو اینجا می‌گوید که خود جانشین معشوق، نه ،خود، خودِ معشوق است. کلمه‌ی ماه است اینجا که بر زمین نیست. این نامها، این کلمات، نمادی هستند در بازیِ کلامی گزاره‌هایی که خود در ایهام نبودن‌اند. چیزی که نیست، چگونه می‌توان گفت، و چیزی که هست، کجاست که بر زمین نیست،و خود اینچنین نیست. سرو سعدی، نه یک سرو در حیاط خانه او، و شهر او- شیراز- که کلمه‌ی جانشین شده‌ی سرو است که جانشین سرو حیاط خانقاه اوست، و اکنون می‌طلبد که جانشین قامت یار او باشد. جانشین الف باشد. و سرایت کند به جهان بودن یار الف گون. الف چمیده‌ی کوفی یا ثلث مشرقی.

و الف سرایت کند به واحد بودن، به وحدت. و الف سرایت کند به دایره‌ی نازک ماه چمیده، وکیهانِ در خود گردیده، که نه تنها در زمین نیست، که بل، زمین در اوست.

و سلسله‌ی بینهایت دال‌ها، چنین از خم کیهان به کتال می‌رسد.

در کار سعدی، نظم نمادین، نه شیئیت جهان، که در جهان شیئیت جهان، در خود کلام پیش می‌رود، سعدی سازنده‌ی کلام است. نه، که او در کیهان کلام جاری است، و نمی‌تواندنه سلسله‌ی جاری کیهان کلام خارج شود، ذوق یاد بینهایت اینچنین در او زنده و جاری است.

سعدی، موضوعی نمی‌گوید. – یاد یار مهربان در جوانی، چنان که افتد و دانی- بل او غرق در کیهان یا ذوق کیهانی کلام است. کلامی که در خود تراویده، که در فاصله‌ی بودن و نبودن، در نوسان است. و سعدی غرق در طوفان حیرت. چون سخنِ حیرت هاملت. در بودن یا نبودن، مساله این است. در این کلام، بودن نماد نبودن است. به همین دلیل مساله است. چون مساله- سئوال- کنش نماد است. نماد کنش سئوال را بر می‌انگیزد،وسئوال را به کنش بنیادین انسان بدل می‌کند. با فعال شدن این کنش است که ذهن دیگر به خود اعتماد نمی‌کند.به خود متوقف نمی‌ماند، و در حیطه‌ی شناخت ماضی‌شده، و سنت شده، متوقف نمی‌ماند. گنبدی می‌کند و به جهان ناشناخته‌ها می‌جهد، چون یونس، به دهان ماهی، به درون زهدان ناحودآگاه می‌رود، تا خود را که آگاهی تام است،در غوطه زدن در درون ناخودآگاه، تازه کند. با این غوطه زدن، تا حد مرگ، و با خطر مرگ بودن یانبودن را، این نوسان هراسبار را که التهاب احساس وجود است، به دست آرد؛ در آن حاضر شود. آنگاه این خردِ نمادین ظاهر می‌شود، و یونس وجود به ساحل می‌افتد؛ که این ساحل در اینجا، آن روی پهنه‌ی دریاست. یونس چون موجی به ساحل می‌رسد. یونس، موج هستی است که در نیستی می‌لغزد، می‌آید و می‌رود، در نوسان رفتن و آمدن است.

اما اینرفتن و آمدن موجی است در درون خود او ، بیرون از او چیزی نیست، یابد گفت این نمادها در خود ما هستند، نه خارج از ما. و خارج از ما فرافکنی نمادین ماست بر اشیاء، و ظهور شیئی است در ما. این منشور رنگارنگ در درون ما ظهورمنوجه می‌یابد.” عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش”، در این مطلع غزل مولوی،کلمه‌ی عارف را برداریم و ـدمی بگذاریم- عارفف انسانی کامل، یا آدمی کامل است- تا به وجه تعبیری این بیت معطوف شویم. می‌گوید نمادها در درون ما هستند. از بیرون خویش نیست. “خون انگوری نخورده، باده‌شان هم خون خویش” خون انگوری= شراب=نماد=هوشیاری، آگاهی برتر، حرکت، تحول و باده وخون یکی می‌شود. خون، سرخی، شراب، شمع، شاهدو تمامی این نمادها در هم فرو می‌روند، و یکی می‌شوند و از هم بیرون می‌آیند. سپس مولوی می‌گوید:

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق

گفتمش چونی، جوابم اد بر قانون خویش.

گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی

یونس در دریای وجود مطلق خود، در نفس خویش، که نهنگی است- به تعبیر مولوی، نفس اژدرهاست، او کی مرده است- فرورفته، وقتی از این فرو رفتن در نفس= روان، بدر می‌آید، که در خود قوس می‌زند؛” پس چو حرف نون خمیدم، تا شدم ذوالنون خویش” یونس به ساحل که می‌رسد، ذوالنون است، یعنی صاحب نون. می‌دانیم که ماهی در تماثیل و نمادهای نحله‌های مختلف، نون است. در تصویر، ماهی نون است، و الف، قلم. این الف تاب می‌خورد در خود، و نون می‌شود- ن- و ذوالنون می‌شود. صاحب نون.

یونسی به درون دریای خود می‌رود، ببه درون ماهی خود می‌رود، ماهی درخود می‌پیچد، و چون نون- ن- می‌شود. چو این تبدیلها آمد، یونس به ساحل هستی- نیستی فرو می‌غلتد.

در نماد شناسی مراسم دَعَوَه، که آیین ورد خوانی خفی و جلی با حروف است، ن در ردیف حروف جُمَّل معنای نمادین چند وجهی دارد. دعوه به معنی خواندن، یا فراخواندن است.

در این مراسم نمادها از طریق حروف فراخوانده می‌شوند، این ورد خوانی مبتنی بر ارتباط حروف- البته در جلد سوم فرهنگ نمادها، بر حفظ امانت، ترجمه شده، “حروف عربی” و من می‌گویم ” حروف ایرانی”، یا دست کم، ” حروف اسلامی”- با صفات الهی، رمز اعداد، چهارعنصر، هفت سیاره، دوازده علامت منطقه البروج، و نون، نمایش کیهانی هم هست. و انسان در کیهان صغیر، در خود می‌چمد، تا همشکل کیهان کبیر شود.

در این ورد مقدسریال نون نشانه‌ی ماه است، در قوس خود، و نشانه‌ی نور است در صفت خود، میدان آگاهی است، آگاهی را در خود گرفته، چرا که دایره‌ی کیهان یا فلک است. خداوند به نون و القلم سوگند می‌خورد.

یونس از خود فرامی‌رود، در دریای خود فرو می‌شود، به دهان ماهی خود بلعیده می‌شود. غذای ماهی+ نفس خود می‌شود. از قضا در مراسم دَعَوَه، فصل مفصلی در باب آداب غذا هست. که چگونه می‌باید باشد و صرف شود. و فسلی در باب غسل ظاهر و باطن پیش از مراقته. یونس غذای ماهی‌یی است. ما خود غذای خویشتنیم. پس می‌باید این غذا در آداب تمام خورده‌شود، وگر نه خود به غذای حرام بدل می‌شویم. و یونس و ماهی هر دو در غسل دریا هستند، پیش از مراقبه و نون شدن. یونس در این مراقبه= در خود پیچیدن، و قوس زدن در خود، صاحب خود می‌شود، صاحب نون. صاحب آگاهی. آنگاه است که به ساحل خود، و به ساحل هستی- نیستی یگانه شده‌ی خود می‌غلتد. خود را می‌بیند، که صاحب نون= نور= کیهان، شده است. این چنین است که بودلر می‌گوید:” انسان عبور می‌کند از کنار جنگل نمادها.”

باری این رفتن و آمدن، نماد تحول و نماد رویش است. هم از این است که گیاهی در کنار او می‌روید. سایه بان و پاسبان. رویش گیاهی، که عمودی است، به خلاف موج که افقی است. بودن و نبودن گیاه عمودی است. شاخه و بوته، بودن، و ریشه، نبودن. یا کدامیک بودن؟ گیاهی که به زیر زمین می‌رود، و به روی زمین می‌آید، به دائم در حال رفتن و آمدن است. پس در کنار یونس، بوته‌یی با او، هست است. او، رفتن و آمدن افقی خود را در گیاه، حاضر می‌کند. موج رفته‌ی او، در این ساحل هستی، در چنان موقعیت هراس‌بار افقی است، که هر لحظه ممکن است. یا هر لحظه به دریای عدم می‌رود، می‌تواند رفت. و جز با ذهنیت دائم عمودی یک گیاه، نمی‌تواند آرامش یافت.

هاملت، چون سعدی، بودن را در نبودن می‌بیند، نه به عنوان دیدن، بل ، در هراس جانشین شدن کلمه‌ی بودن و کلمه‌ی نبودن. و نامعلومی آنکه کدامیک هستند. بودن یا نبودن. ” در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن” سخن گفتن از رفتن، رفتن جان. ما هر لحظه اگر کمی هوشیار باشیم، به چشم خود می‌بینیم که جانمان می‌رود؛ بودنمان در نبودنمان می‌رود، و آن که می‌رود، بودن واقعی و جانبخش است.خودِ جان است. پس کدامیک بودن‌اند، کدامیک نبودن، من که ایستاده‌ام می‌بینم، یا آن که می‌رود؟ این نماد کاروان، کلمه‌ی کاروان. یاری- کلمه‌ی یار- که جان است. و در حال رحیل است. اینجا، این کلمات هستند که دال‌اند، که جان معنا- مدلول- در حال رحیل‌اند. در مفارقت. جانِ معنا، از جسم در مفارقت است. کاروان، عزراییل برنده؛ این تداخل دال‌ها و کنش دال‌ها بر هم، و نظامی از ساختارمفارقت را شکل می‌دهد. آن پیوستگی متزلزل را که همواره بین دال و مدلول، برقرار است. در لحظه‌ی مفارقت است که به آن آگاه می‌شویم. در لحظه‌ی نبودن. تمامی بودن را می‌توانیم دریافت کرد.

بودن یا نبودن، جانشین جبری و منطقی یکدیگرند. و از نماد شدن عاجزاند. نماد در ایجا کدام است؟ نماد در واقع، آن سری است – آن جمجمه- که در دستان هاملت است. این سر، در این دست، فاصله‌ی میان بودن و نبودن است. این دست، حامل بودن و نبودن است. نمادی دیگر، که نماد بودن و نبودن را یکباره از فراموشی به در می‌آورد. دست، نماد اندیشه است. نماد نوشتن. کار، کار نوشتن. نماد کلام. خو، در عین حال، نماد بودن و نبودن. دست، فکر هست ونیست، متحرک است بین ذهن و عین. می‌تواند عمل باشد. عمل کور، ومی‌تواند نماد ذهن باشد. و نماد آفرینش کلام. به محض اینکه کلام آفریده شد، خود جانشین عین می‌شود، کلام، خود عین است. نام: جانشین ظهور یافته و تصویر شده‌ی وجود.کلام در این حالت جسم می‌شود و در میان ما زندگی می‌کند. چون یونس که در شکم آن نهنگ – و نهنگ در شکم دریا- زندگی می‌کند. یونس، نامی است که جانشین خود است در حاضر شدن ، در میان واقعی ما، که ناخودآگاه فعالِ جمعی ماست. و آن جمجمه که در درونبودن، در تیرگی قبر، خاک انباشته، و در نوسان دائمی بودن و نبودن است. با دست به سوی آینده، به سوی بودن، از درون تیرگی نبودن. پنهانِ هستی، از درون قبر بیرون می‌آید، وسئوال بنیادین را بر می‌انگیزد. هاملت- دست او- خود، کنش سئوال اول است. همان‌گونه که دست، جمجمه را، سر را- حمل می‌کند، هاملت سئوال را حمل می‌کند و به سوی تماشاگر می‌آورد؛ هاملت ، سئوال را از خود به تماشاگر تئاتر انتقال می‌دهد. این انتقال، گسترش دادن سئوال، از یک حامل به بینهایت حامل است. این گسترش یافتن، یکی از کنش‌های نماد است، نماد گسترش دهنده است. نماد نه تنها حامل پنهانی‌ها، یا نبودن یک بودن فراموش شده، یا نادیده گرفته است، که این پنهانی‌ها، به تعداد تحویل گیرندگان، تکثیر می‌شود. تکثیر باز‌‌زایی شده،- نه فتوکپی- تکثیر مواجی، که هیچ موجی، شبیه موج دیگر نیست. موجی که می‌آید، و پس می‌رود،تا موج بعدی بیاید. موج ناآرام، که موج نبودنش، آسودگی اوست. نماد، این آسودگی را بر‌می‌آشوبد، و ما را به بودن، که تک بعدی نیست، و همواره در حرکت، پویایی، تحول، و گریزمند بودن است، آگاه می‌کند.

تراژدی وجودی انسان، در عین نشئه مستی‌آور، در بودن است، و نماد، حرکت دست نیافتنی وجود است. و این راز هنرها نیز هست. نبودن یا بودن، کدام است در یک اثر هنری؟ آیا این اثر همان است که هست؟ اصلا هست یا نیست؟ اثر هنری، در وهله‌ی اول، در بودن خود، به نبودن آنچه در محتوای خود دارد، اشاره می‌کند. در عین حاضر بودن ابدی در زمان، که ذات تحول دائمی آن نیز هست. اثر هنری در این وجه قدرت خداگونه، – به قول برکلی” اثبات بودن در حافظه‌ی ازلی- ابدی خداوندی- بودن در هر لحظه را دارد، نه در یک لحظه. لحظه در اثر هنری متوقف نمی‌شود. هر اتفاق، هرچند جزئی در جهان لحظه، اثر هنری را نو می‌کند. حتی دیدن بازدیدکننده‌ی بیکار بازنشسته. لبخند ژوکوند، در آغاز هزاره‌ی سوم، لبخندی در نیمه‌ی هزاره‌ی دوم نیست. اگر این دیگر شدن نمادین را، که نماد اصلی این لبخند است، در نیابیم، از اثر تنها، مرگ یک لبخند را دریافته‌ایم. عکس یادگاری. از همه‌ی حوادث که بگذریم، ترکهایی که بر چهره‌ی رنگ روغنی نشسته، در زمان داوینچی نبوده، اکنون نه دیگر لبخند بی‌ترک، که این لبخند ترک یافته هراسبار است که نماد هزاره‌ی سوم است. ترک یافتگی، خود جانشین زمان از دست رفته‌است، و نیز جانشین زمان. و نیز حضور زمان. اکنون این زمان است که در لبخند حاضر شده. و اکتون این ترکها هستند که لبخند را معنی می‌کنند.، وهزاره‌ی سوم را. بودن در هزاره‌ی سوم، یا نبودن.

گردی صورت ژوکوند، ماه ترک برداشته‌یی است که دیگر در زمین نیست. مه بر زمین نباشد. او در اعصاری فرو‌رفته، که چون در این مجسمه‌ها دیگر، بودن به عنوان یک امروزمره نیست، بل، جاودانه است که با مرگ یکی‌شده، اینجا دیگر، بودن یا نبودن نیست، بل بودن و نبودن است. بودن و نبودن با هم. اتحاد کیهانی معرفت حیات. نمادشناسی، اتحاد کیهانی معرفت حیات را میسر می‌سازد.

از این است که میرچا الیاده می‌گوید” نماد، گردشی آزاد را در تمام سطوح واقعیت،میسر می‌سازد… رابطه‌یی را اختراع می‌کند، … نقطه‌ی پیشرفت هوش است.”

و دیگری می‌گوید:” نمادها، واقعیت‌های کاملا ناهمگون را، با برگرداندن آنها به واقعیتی ژرفتر، که علت غایی موجودیتشان است، متحد می‌کنند.”

و تئودوروف می‌گوید:” در نماد پدیده‌ی تراکم ایجاد می‌شود، یک دال بیش از یک مدلول استنتاج می‌کند… مدلول، کثیرتر از دال است.”

و پل کله می‌گوید:” نماد ما را به اعماق رسوخ ناپذیر نفخه‌ی نخستین راهبر می‌شود.:

ویونگ می‌گوید:” نماد، فرآورده‌ی طبیعت است که در گذر از شناخته به ناشناخته، از بیان شده، به بیان ناشدنی‌است.”

و فروید می‌گوید:” به محض اینکه برای یک رفتار دو مفهوم را بازشناسی می‌کنیم، که یکی جانشین دیگری‌شده، با پنهان کردن و در عین حال بیان کردن آن، می‌توانیم نمادهای این پیوند را تعیین کنیم.

ما از کنار این جنگل نمادها، نمی‌گذریم، وارد جنگل نمادها می‌شویم، یا در درون جنگل نمادها راه می‌رویم. و بگریم چون یونس در درون دریای نمادها. اقیانوسی از نمادها. و انسان سازنده‌ی این اقیانوس. خود اقیانوسی از نماد.که در مدخل این فرهنگ می‌گوید که: اقیانوس. دریا دریا تصویر بی تمایز اولیه، و بی مرزی نخستین. نماد آبهای برین. جوهر الهی، دریای خلق ناشده‌ی خدای واحد. دریای ماهیت نفوذناپذیر خدا.

یادآور قطره‌ی شبنم. که در دریا تابان می‌خوابد.

و سعدی، یادآور این قطره: یکی قطره باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید.

این قطره‌ی خجل، این ما، یونسی است به درون نهنگ دریا دریا، پس به گوهر تبدیل می‌شود، چون خجل می‌شود، در خود خم می‌شود. قطره نماد انسان است. دریا نماد کامل بودن. انسان قطره در موقعیت خجل بودن خود، به کمال می‌پیوندد. در بیماری، در نهابت لحظه‌ی نابودی، در نبودن مطلق، به بودن مطلق می‌رسد.

مجموعه‌ی فرهنگ نمادها، کتاب بالینی من است. این کار عظیم فقط یک ترجمه نیست، بل، یک بینش است. که در خود مجموعه‌ی اصلی نیز، نه به عنوان یک مجموعه گزارش اطلاعات الفبایی شده، که این بینش بنیادین و انگیزه‌ی تالیف بوده. و در ترجمه نیز این بینش، انگیزه و بنیاد پژوهش بوده‌است. و به صبر سالیان و دست خالی، و جان رنجیدده‌از بی اعتنایی‌ها لابد، کار شده.

بسیارها کوشیده‌اند تا نبینندش. و برای ندیدن، فرهنگ‌های دیگر را پیشنهاد داده‌اند. پیشنهاد دهند… این خود نماد انسان ایرانی است: پیشنهاد حذف کننده. پیشنهاد دادن برای حذف، برای ندیدن، نه برای دیدن. و چرا فقط پیشنهاد حذفی؟ چرا این هست؟ و چه شگرف که هست، حذف شود، و دیگرها که هنوز بیستند- و لابد به زعم پیشنهاد دهندگان،چه خوب که هنوز نیستند- و چرا این که هست و چه شگرف که هست و می‌تواند راهگشای بسیاری باشد، که باشند. خاصه از برای آنان که دستی و چشمی به هنر، به مکاشفه دارند، می‌خواهیم تا دیده‌نشود، گم شود. چرا؟

اما، باشد که این، راهی باشد برای دیگران که اگر می‌خواهند یک تنه، بی‌هیچ پشتیبان دولتی و غیر دولتی، چیزی حدود بیست سال، به قیمت یک عمر کار کنند.

که کاری که در این مجموعه شده، کاری است کارستان. و دیگران هم اگر می‌خواهند بکنند آنچه مسیحا می‌کرد. والسلام.
۸/۳/۸۸

درباره فرهنگ نمادها

فارس: کتاب «فرهنگ نمادها» نوشته «ژان شوالیه» و «آلن گربران» با ترجمه و تحقیق «سودابه فضایلی» شامل اساطیر، رؤیاها، رسوم، ایماء و اشاره، اشکال و قوالب، چهره‌ها، رنگ‌ها و اعداد منتشر شد.به گزارش خبرگزاری فارس، در مقدمه این کتاب آمده است: «این فرهنگ هدفی خاص دارد و به همین دلیل همچون واژه‌نامه و فرهنگ لغات معموله نیست که مجموعه تعاریف باشد بلکه طبعا برای شکستن چارچوب‌های ثابت و گرد آوردن کرانه‌ها در یک بینش است. شبیه است به تیری که پرواز می‌کند و پرواز نمی‌کند ساکن است و فرار بدیهی است و رسوخ ناپذیر. کلمات برای القای مفهوم یا مفاهیم یک نماد، حتی الوجودند، اما قادر نیستند تمام ارزش‌های آن را بیان کنند باشد که خواننده ساخت و پرداخت مختصر ما را به عنوان قرصی نداند که در محدوده تنگ خود تمامی ابعاد یک نماد را محصور کرده است. نماد خود را آزاد می‌کند و می‌گریزد به تدریج که روشن می‌شود خود را پنهان می‌کند و بر طبق سخن ژرژگورویچ نمادها در زیر حجاب آشکار می‌شوند و در آشکارگی حجاب می‌پوشند. در سرای راز معروف پومپئی، که خاکستر وزوویوس در طول قرن‌ها روی آن‌ها را پوشانده بود. یک نقاشی زیبا به رنگ خیالی بر زمینه سرخ به دست آمد که نشان‌دهنده آدابی در طول مراسم تحلیف است. در این نقاشی نمادها کاملا طراحی شده آداب آیینی نقش شده و حجاب‌ها برداشته شده اما برای اغیار این راز کاملا مبهم می‌ماند. این فرهنگ فقط برای آن است که رابطه میان تصاویر، نظرها، باورها و عواطف را توصیف کند. فرهنگی در برگیرنده ۱۲۰۰ واژه که از نظر نمادین تفسیر شده‌اند. برای ارجاعی سهل‌تر، گاه بر نمادهای دال مانند روح، آسمان و غیره تکیه شده و گاه بر نمادهای مدلول مانند آهو، نیلوفر و غیره تفسیرها بدون نظامی از پیش تنظیم شده گزارش شده‌اند و گاه به نظمی دیالکتیکی دست یافته‌اند که کاربرد این نظم گاه آموزنده است و گاه زیبایی شاختی. آنها به ندرت نقد شده‌اند مگر وقتی از منطق خاص نمادها فاصله گرفته باشند، اما این نقدها همراه با نوعی قید و شرط است زیرا در ارتباط با حقیقت نماد می توان عنوان نمایشنامه معروف پیراندلو را به خاطر آورد گاه پیش آمده که تفاسیر کاملا شخصی شده اند اما هر مدخلی باز است و پذیرای نظرات جدید. با اینکه برخی مداخل بسط یافته اما به هیچ وجه مدعی کمال نیست. درباره هریک از نمادهای مهم کتاب های کاملی نوشته شده و هر یک از کتابها کتابشناسی مفصلی در بردارند. اما ما در این فرهنگ تفسیرهایی را برگزیده‌ایم که مطمئن‌ترین و اساسی‌ترین و در عین حال اشارتگر است زیرا به خواننده امکان می‌دهد تا کشف کند و مفاهیم جدیدی را دریابد. از سوی دیگر این کشف شخصی و امکان وجود این درک بدیع با استفاده از مفاهیم مشترک میان مداخل مختلف که با علامت ستاره در هر مدخل مشخص شده تسهیل می‌شود. ارجاع به کتاب‌های پایه در هر مطلب که با استفاده از حروف اول اسم بوده و در کتابشناسی انتهای کتاب به طور کامل آمده امکان دیگری است که مطالعه بیشتر در مورد هر مدخل را میسر می‌سازد و اگر کسی بخواهد در مورد نمادی تعمق کند با استفاده از این امکانات می‌تواند تحقیق خود را گسترش دهد. در خلال صفحات این کتاب خواننده متخیل، بیشتر انگیزه می‌یابد و نه آگاهی او بنا بر سلیقه یا تمایلش خطی از مسیر را برخواهد گرفت یا خطی دیگر را در خیال خواهد پرورد چرا که مفهوم نماد بی نهایت شخصی است نه فقط از این نظر که در ارتباط با هر موضوعی تفاوت می‌کند بلکه از این نظر که مفهوم نماد کاملا از خود شخص برمی‌خیزد. پس این مفهوم در آن واحد هم حصول است و هم وصول و سهیم است در ما ترک شناخت زیست جسم روان بشریتی هزار بار هزاره‌ای این مفهوم تحت تأثیر تمایزهای فرهنگی و اجتماعی محیط رشد خویش است که بر آن نتایج تجربه‌ای خاص و نگرانی از وضعیت فعلی افزوده می‌شود. نماد دقیقا این خاصیت استثنایی را دارد که در بیانی حسی تمامی این تأثیرات برخاسته از ناخودآگاه یا خودآگاه را ترکیب می‌کند و همچنین تمامی نیروهای غریزی و روحی متخاصم یا هماهنگ با درون هر فرد را شامل می‌شود.» کتاب «فرهنگ نمادها» با ۴۶۵ صفحه، شمارگان ۱۵۰۰نسخه و قیمت شش هزار تومان توسط انتشارات «جیحون» منتشر شده است.