انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

او دیر نرسیده است: شش قرن و شش سال، اثر مجتبی میرطهماسب

تصویر: درویشی

آیا می دانید سروکار شما با چیست؟ زمانی این پرسش خانم فوزیه مجد بر آقای محمد رضا درویشی بسیار تأثیر گذار بود. حالا می خواهم همین پرسش را در مورد فیلم آقای میرطهماسب مطرح کنم که سرو کار ما باچیست؟ باید بگویم که در اینجا ما با امری ساختنی روبرو هستیم. با فیلم به عنوان یک هدف ، بینش و ساختار .

براساس نظریه مایکل رینوو فیلم مستند در عصر ما جدا از آن که به سوی خود نگاری یا اتوبیوگرافی تمایل یافته، چهار وظیفه اصلی دارد ؛ (۱) ثبت ، نگهداری ، آشکار سازی ، (۲) تفسیر ، (۳) ایجاد پرسش و( ۴) بیانگری شاعرانه .

فیلم مجتبی میرطهماسب چه نقشی را بر عهده گرفته؟

در نگاه اول ؛ با ثبت یک واقعه علمی روبرو هستیم. این ثبت کرونولوژیک است. روز و ماه ،ثبت شده حتی به صورت زیر نویس نوشته می شود .

این که کاشفین یک مکتب موسیقیایی ،رنج و لذت شش ساله ای را متحمل شده اند تا یک گنج فراموش شدۀ فرهنگ ایران عهد شاهرخ را بیابند ، زبانش را بخوانند و آن را در کنار موسیقی دستگاهی ایران بگذارند، در کار میر طهماسب نیز به شیو ه ی مشاهده ای، ثبت شده است. سخن از ویژگی های آن کشف موسیقیایی در محدوده اساتید موسیقی ایران است . بحث من ساختاری است که میر طهماسب برای نمایش این رخداد برگزیده است. اما مقدمتأ از نظر من به عنوان یک غیر متخصص که پیش از این فیلمی در باره استاد عبادی ساخته ام ، این پرسش مطرح است که آیا می توان کوشش آقای درویشی را هم ردۀ کار میرزا عبدالله در گرد آوری ردیف موسیقی ایرانی و هم ردیف کشف ویژگی های یک اثر باستانی دانست؟ استاد عبادی به من گفت :

روزی در کودکی ، پدرم میرزا عبدالله صدای درویشی را در کوچه شنید . به من گفت احمد زود برو این درویشو صدا بزن بیاد . من رفتم و درویش را به خانه آوردم . وقتی رفت از پدرم علت را پرسیدم . گفت من در لحن وصدای او یک گوشۀ فراموش شده موسیقی ایرانی را کشف کردم”.

این که چه نسبتی بین این دو کشف هست بر عهده پژوهشگرانی است که بی شک گفته اند و من نمی دانم . جستجوی آقای درویشی البته وصل یک موسیقی ناشنیده به امروز است .

فیلم شش قرن وشش سال به عنوان اثری فرایند محور ، مراحل این اقدام را در فاصله ۱۳۸۶ تا ۸۷ ثبت کرده است. گرچه می دانیم که این کار ، عملأ از سال ۱۳۸۴ و با نوشتن موسیقی مجموعه تلویزیونی ی شهرآشوب ( ساخته یدالله صمدی ۱۳۸۴) و تشکیل گروه عبدالقادر مراغی در سال ۱۳۸۴شروع شد. همانطور که می دا نید داستان آن فیلم در باره دو منجم ایرانی غیاث الدین جمشید کاشانی و معین الدین کاشانی است که برای ساختن رصد خا نه به دربار الغ بیگ در سمرقند رفتند . آقای درویشی در همان سال ۱۳۸۴ گفت :

موسیقی مستند شهر آشوب را با استفاده از تحقیقاتم روی موسیقی عصر تیموری ساختم” .

و همو در باره همایون شجریان نیز گفت :

او سه ماه گوشش را حبس کرده بود تا این قطعات را اجرا کند ( روزنامه هم وطن ۵ بهمن ۱۳۸۴).

شاید هم، جستجو گریِ نظری ِ آقای درویشی در این مورد ، از انسان شناسی ی موسیقی نواحی و یا از چابهار و ثبت و ضبط موسیقی گواتی و از جریان عملی ی پژوهش موسیقی در دهه چهل وپنجاه و یا شصت شروع شده باشد .

از این جنبه ، فیلم آقای مجتبی میرطهماسب ، از مقطعی حساس آغاز می شود که پروژه پژوهش آقای درویشی در ” بازخوانی تصانیف منسوب به عبدالقادر مراغی ” و جستجو درفهرست های موجود در ترکیه ( فهرست رئوف یکتا) و کتابخانه ها و غیره جنبه عملیِ تازه ای بخود می گیرد و سفر به ترکیه پیش می آید که تحقیق انسان شناختی ی موسیقی در زندگی امروز ترکیه است . بنابراین فیلم شش قرن وشش سال حکایت شش قرن موسیقی عبدالقادر مراغی و از سال ۱۳۸۴ ( و به روایتی خرداد ۱۳۸۳) تا ۱۳۹۰ است که جدا از ثبت ، واقعه ای را نگهداری کرده ، دقایق آن را آشکار می سازد . و ” در حد خود – از جمله طی این جلسه نمایش – بک بار دیگر با مدیومی تازه ، موسیقی را در عرصه جامعه معرفی و مطرح می کند” . آلبوم موسیقی مکتب عبدالقادر مراغی در۲۸ شهریور سال نود در همین سالن رونمایی شد. حالا یک بار دیگر ، ما را به یاد آن واقعه ، انداخت . یعنی لحظاتی را که چند سال از آن می گذرد، به مدد تدوین دینامیک و صدای شفاف و پرجذبه خودش ، اینک در برابر چشم ما زنده کرد . و سؤال های تازه در باره استناد این موسیقی به عبدالقادر همچنان زنده می شود .که آقای درویشی شاید یافته های تازه داشته باشند .

از سوی دیگر ، فیلم به عنوان یک عنصر ارتباطی، به مدد ساختار و دوربین همه جا حاضر با من به عنوان مخاطب ، ارتباطی تجربی برقرار ساخت. آقای محمد رضا درویشی و همایون شجریان و نوازندگان در طول فیلم ، از تجربه اکتشاف خود گقتند و این که این موسیقی برایشان نا آشنا است. از آواز به عنوان ساز استفاده شده است، اما این موسیقی در نهایت برای من به عنوان یک شنونده موسیقی، دیگر همان موسیقی عثمانی نبود که در صحنه های ترکیه شنیدم. بلکه موسیقی ای با لحن ایرانی بود که هرچه آقای شجریان بیشتر می کوشید به تدریج از حالت اگزوتیک اش کاسته می شد. غوغایی که چنین موسیقی ای بر می انگیزد لااقل برای من چندین دلیل دارد . اولین اش تماشای شور عاشقانه پژوهشگران وشراکت در شوق بزرگان موسیقی ایران است که در جایی به بازسازی ی چنگ چغامیش می انجامد و در جایی دیگر به شنیدن صدایی که ششصد سال غایب بوده است. مثل این که دکتر عبدالمجید ارفعی دارد در برابرم یک متن پنج هزار ساله ایلامی را می خواند . دومین اش شاهد بودن بر مراحل یک کشف است . سوم آگاهی نسبی به رشد دانشِ پژوهش حرفه ای و علمی ی موسیقی در کشور و مواجهه با هنرمندانی است که حاصل چندین نسل کوششِ آموزش و تجربه عملی ونظری موسیقی در ایران و جهان موسیقی و پژوهش اند.

اما فیلم بر چه ساختاری بنا شده مضمون مرکزی اش چیست؟

تا آنجا که می فهمم ، ساختار فیلم ، با موسیقی نسبت اندکی دارد، زیرا تأکیدش بر کوشش برای ثبت ، شناخت و پژوهش است. در سراسر فیلم تصویری از گربه ای را می بینیم . که دائم پنهان و آشکار می شود . در ترکیه هم هست . این گربه کلید ساختاری فیلم میر طهماسب و همان گربه چشایر است. از طریق شناخت گربه چشایر که نشانه ای فرهنگی در ادبیات و سینما است ، تدوین “ساختار بخش” خانم ژیلا ایپکچی برای فیلم ، معنای خودش را آشکار می کند.و فیلم مستند ، وارد لایه بیانگرایی می شود که می تواند فضای کاری آقای محمد رضا درویشی را به صورتی استعاری بنمایش در آورد و در عین حال به ما می گوید که جدا از یک واقعه علمی وثبت لحظاتی از یک زندگی حرفه ای ، سروکار ما با چیست؟

واقعأ چرا آغاز فیلم ، دارای صحنه ای چند صدایی است؟ مثل این که یک نفر دارد چیزی را روایت می کند و چند نفر دیگر در این روایت مداخله دارندو آن را تکرار می کنند . با روایت های مختلف و روی تصویر ورود نوازندگان یا گروه عبدالقادر مراغی به صحنه پژوهش تاریخی ، عصر شاهرخ تیموری که پایتخت ایران را از سمرقند به هرات آورد، ، به سرعت، مرور می شود. سکانس افتتاحیه ، چکیده پژوهش تاریخی است که حکایت از عبدالقادر شناسی و دوران او دارد. در آغاز روایت لوئیس کارول هم حکایتی واقعی گفته می شود و دیگران قصه ای رؤیایی می خواهند . و قصه ،به شکل روایت سوم شخص ، راهش را پیدا میکند . شاید تعجب آور باشد که محمد رضا درویشی هم در آغاز فیلم، سفری را آغاز می کند. فیلم با سفر شروع می شود. هردو سفر به قصد شناخت هویت و فرهنگ خویش است. نمی شود در این راه خسته شد. گربه چشایر همواره به آلیس می گوید:

” از این راه بازگشتی وجود ندارد. تو نمی توانی بر گردی”.

در فیلم، گربه ، یک نشانه است. همواره حالت رمز آمیزی را به صحنه می افزاید.هر گاه گروه خسته می شود ، هرگاه مشکلی پیش می آید ، گربه را می بینیم . شاید بهتر است بگویم گربه نشانۀ ایران است.

در سر راه آلیس یک مجموعه راز ها قرار دارد وبزرگترین کوشش او این است که بر قوانین ساده حاکم بر فضا ، چیره شود .

او وارد سرزمین عجایب می شود . شاید مقایسه من تا حدی بی وجه باشد. اما محمد رضا درویشی هم از راه باریکه ای وارد می شود ( همان تصویر حیاط از بالا که از آن بیرون می روند) . این در ها و ورود و خروج ها آ گانه انتخاب شده او از طریق این فضا و به عنوان یک باستانشناس مکتب موسیقی عبدالقادر مراغی ذره ذره به دنبال کشف هویت است. در سرزمین عجایب آلیس همه چیز بی منطق است، کار به سختی به پیش می رود. اما موجودی هم هست که شخصیت را دائم به واقعیت بیرونی پیوند می دهد. شاید گربه چشایر وجه دیگری از وجود خود آلیس باشد . در سرزمین ناشناخته ها ی میر طهماسب ، جان های شیفته ای وجود دارند که زندگی می گذارند. در این جا آن رپرتوار ( repertory یا مجموعه آثار بجای مانده در موسیقی رسمی) یعنی ۳۰ تصنیف منسوب به عبدالقادر مراغه ای که خاطره آن از هرات تیموریان عهد شاهرخ و کوشش پژوهشگران ترکیه در موسیقی عثمانی بر جای مانده بود ، باید در زادگاه خودش ایران نیز ، زنده و اجرا شود.

این سطح یا رویه ی ساختار است . فیلم شش قرن وشش سال در دنیای بیداری وکار جریان دارد. اما مضمون سراسری فیلم، حضور مقتدرانه ی فرد در جهان ناشناخته ها و در عین حال عجیب است. اگر بخواهیم با تئوری مؤلف به آثار متأخر میرطهماسب نگاه کنیم، حضور مقتدرانه فرد در جهانی که او را در بر گرفته به عنوان یک مضمون یا موتیف تکرار شونده ، قابل شناسایی است.

فرد، در جهان دو گانه ی ناشناخته ها و در عین حال عجیب زندگی می کند. بخش علمی فیلم کشف آن جهان ناشناخته ها و بخشی دیگر توضیح کیفیت عجیب بودن است . میر طهماسب نشانه هایی از این جهان به واقع عجیب را با پرسشی در باره کمک و پشتیبانی احتمالی از این پروژه سنگین ، مطرح می سازد.

خود درویشیان نیز در مصاحبه هایش این جهان عجیب را تصویر کرده است :

نه تعریف ها در قبای من باد انداخت و نه فحاشی ها از میدان به درم کرد من مشغول کار خودم بودم .

در این جهان عجیب که باید حتی کاری چنین شگرف را در استودیویی شرجی دار به پیش برد. باز هم نمی توان بر منطق روزگار به پیش رفت. با معنایی که توسط گربه چشایر در مورد جستجوی آلیس و شخصیت او بیان می شود : درویشی یک دیوانه است اگر دیوانه نبود در این راه قدم بر نمی داشت و حالا که آمده فرصت تأمل وبازگشت ندارد. او به خاطر نداشتن استودیوی مناسب حق توقف ندارد. وهمانطور که به ثمین باغجه بان نوشت “هرچه دشوارتر شاید شیرین تر”(به نقل از همشهری آن لاین)

در نهایت محمد رضا درویشی با یاری نوازندگان چیره دست گروه عبدالقادر مراغی و خواننده باشکوهش ( که شاید به مانند یوسف اندکانی ی عصر شاهرخ، نفس به نفسِ عبدالقادر) می خواند، بخشی دیگر از هویت ایرانی و راز اجرای تصنیف های عبدالقادر مراغی در ایران را می گشاید. و در ساعت چهار وچهل وپنج دقیقه بعد از ظهر روز سوم آبان ، کارضبط موسیقی در ایران بپایان می رسد.

او دیر نرسیده است.

فیلم های مهم که با زحمت فراوان و درعرقریزان روحی ساخته می شوند، امکان خوانش های متفاوت را به مخاطب می دهند. این هم خوانش من از شوق نامه ی سخت و یازده ماهۀ خانم ژیلا ایپکچی، روی صدوپنجاه ساعت راش های یک پژوهش دوگانه در موسیقی ، موسیقی دان های معاصر و یک زندگی، با صدایی درخشان از یک واقعه و در یک فضای خاص و گاه نمادین بود. مستندی که با ساختاری ابتکاری به پیش می رود و خواهد ماند.