نقشه راه تدبیر (گفتگو روزنامه ی ایران با مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ )
از زمانی که حسن روحانی بهعنوان رئیس دولت یازدهم انتخاب شد و نامزد «اصولگرای» خود را شکست داد، با پایی در «اصلاحطلبی» و پایی در «اصولگرایی» و با شعار اصلی «اعتدال» وارد میدان شد در این میان، بسیاری از مردم و نخبگان، دانشگاهیان و روشنفکران و دلسوزان به او و دولتش اعتماد کردند. اعتمادی که تا امروز باوجود عدم تحقق برخی از وعدههای انتخاباتی، کمابیش پابرجا مانده است، هرچند که در زمانهایی رو به ضعف هم رفته است. دلایل این ضعیف شدن شاید کاملاً در اختیار شخص رئیس جمهوری و اطرافیانش نباشد اما بدون شک آنان در این زمینه نمیتوانند از خود سلب اختیار کنند. ابتدا دلایل را ببینیم و سپس بحث کوتاهی داشته باشیم از اینکه آیا در فاصله دو سالهای که به انتخابات بعدی مانده است میتوان کار شایستهای انجام داد که بتواند سودی برای کشور و آینده ما داشته باشد؟
نوشتههای مرتبط
بر سر کار آمدن پوپولیستهای راستگرا در دنیا و تحتالشعاع قرار دادن اوضاع و احوال ایران
به باور ما مهمترین عامل از میانبرنده تثبیت و تخریبکننده برنامههای دولت یازدهم، روی کار آمدن دونالد ترامپ در یک موج از پوپولیسم راستگرای نژادپرستانه و ضد خارجی بود که ترامپ را باید محصول آن و البته یکی از عوامل تقویتش در سراسر جهان دانست.
پس از ترامپ نه تنها نژادپرستی و برهم ریختگی نهادها و تضعیف آنها در امریکا بیش از هر کجا به چشم میخورد، بلکه در سراسر جهان از برزیل و لهستان و مجارستان و ایتالیا و آلمان و بریتانیا و… موج پوپولیسمهای راستگرای بشدت نولیبرال، طرفدار سیاستهای داروینیسم اجتماعی بر سر کار میآیند و در نتیجه در ایران نیز اگرچه به دلایل روشن سیاسی، ما نمیتوانستیم شاهد روی کار آمدن چنین موجی با این صراحت باشیم اما فشار آن را هم بهصورت مستقیم از طریق خروج امریکا از برجام و بحران اقتصادی و تحریمها و جنگ اقتصادی با ایران و هم بهصورت تحریک و فشار بر دولت روحانی برای تشدید رویکردهای نولیبرالی و ضد اجتماعی، کالایی کردن هر چه بیشتر خدمات اجتماعی، سیاستهای پولی نولیبرالی و حتی افزایش فشارهای اجتماعی برای افزایش نارضایتیها میبینیم.
بخشی از این فشارها بدون شک برنامهریزی شده است. سناریوی اعلام شده «براندازی» از طرف بولتون و پمپئو، از طریق دامن زدن به شورش و اغتشاش در ایران بوده و برای این کار همانگونه که در سایر نقاط جهان از جمله خود امریکا دیدهایم بهترین راهحل ایجاد تفرقه میان مردم و قدرت سیاسی میان عناصر درونی قدرت سیاسی، تشویق و سازماندهی تندروها به دامن زدن به تحریمها، گرانیها، سوداگری در بازار و ایجاد گرانی، فشار در تهران همچون در شهرستانها و بخصوص مناطق قومی برای بالا بردن فشارهای اجتماعی و سیاسی و ناراضی کردن مردم با مزاحمتهای هر چه بیشتر و در نتیجه تنشزایی در حداکثر ممکن بوده و هست و البته همه اینها با شکل و شمایل تندروی ایدئولوژیک و ضد امریکاییگری افراطی انجام میشود.
ایجاد شرایط آشوب سیاسی از طریق دامن زدن به ایده «غیر قابل اصلاح بودن سیستم سیاسی»، مطرح کردن هر چه بیشتر جنگ و تقابل و رودررویی با اروپای غربی، سازمان ملل و سایر سازمانهای معتبر بینالمللی، دامن زدن به اختلاف با سایر کشورهای منطقه، یورش سازمان یافته و شدید با رویکردهای متعادل و صلحجویانه و سیاستهای دیپلماتیک و به برجام به مثابه یک دستاورد سیاسی- دیپلماتیک بسیار پراهمیت برای تثبیت کشور و مردم ما بوده است. از این رو و با حرکت از همین سیاستها که شکل منفی کارهایی است که نباید کرد، میتوان درک کرد چه کارهایی را باید کرد و آیا برای انجام آنها فرصت هنوز باقی است یا خیر. پس باید به دو پرسش پاسخ دهیم؛ نخست اینکه آیا هنوز فرصتی هست برای انجام اقداماتی که دولت را به وعدههای اعتدالیاش نزدیک کند؟ و دوم اینکه، کدام اقدامها در سالهای پیشروی دولت، در اولویت قرار دارند؟ در این یادداشت کوتاه به این دو پرسش پاسخ داده میشود. اما با این پیشفرض که فکر میکنم برای همه روشن باشد که در دو سال پیشرو فشارهای درونی ناشی از نارضایتی مردم بهدلیل گرانی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی و فشارهای بیرونی ناشی از تداوم سیاستهای محافظهکاران امریکا به رهبری ترامپ و سیاستمداران محافظه کار اروپا به حداکثر خواهد رسید.
آیا هنوز فرصتی هست برای تحقق وعدههای اعتدالی دولت
درباره «فرصت» داشتن دولت باید امید داشت که دو سال زمان اندکی نیست. سرنوشت بسیاری از کشورها، چرخشهای بزرگ در تاریخ بسیاری از سرزمینها و دورانها در مدت زمانهای بسیار کوتاهتری از این، رقم زده شده است. بنابراین آنچه میتواند مشکلی جدی برای ما تلقی شود، نه زمان کوتاه بلکه نبود یا کمبود اراده و باور نداشتن به اینکه میتوان کاری انجام داد، است. یا برعکس، باور داشتن به انجام کارهایی با تخیل «زیر و رو شدن» و «درست شدن همه چیز» با حرکات تند سیاسی که دقیقاً نوعی «سراب سیاسی» در برابر هزاران هزار واقعیت اجتماعی و فرهنگی است که هر کسی با نگاه کردن به اطراف خود میتواند آنها را درک کند.
بنابراین مشکل زمان نداشتن نیست، مشکل آن است که افراد به جای نگاه رو در رو و عمیق به جامعهای که با آن سروکار دارند و در نتیجه از یک سو دخالتهای بیگانه در تاریخ کشور ما (از جمله ضربه هولناک کودتای ۲۸ مرداد) و از سوی دیگر انتخابهای نادرست و پیدرپی در آنچه فکر میکردیم باید «مدرنیته ایرانی» باشد، افراد به جای نقد و درک تمام این نکات پیچیده تمایل دارند همچنان به معجزه زیر و رو شدن یک شبه اوضاع از طریق انتخابات یا از طریق تنشهای سیاسی و خشونتآمیز دل ببندند. هیچ وضعیت بهتری به سرعت و یکباره در جهان امروز با چنین روشهایی قابل تصور نیست. البته اگر همه راهها بسته باشد و جامعه به چنین سمت و سویی حرکت کند باید بهای بسیار سنگین پرداخت کند؛ بهایی چنان سنگین که ناچار خواهد بود هر اتفاقی پس از آن را به حساب «نوعی پیشرفت» بگذارد (نگاهی به وضعیت کشورهایی نظیر عراق و سوریه و افغانستان در این زمینه گویا است).
دو سال زمان کمی نیست و بسیاری از کارها را میتوان در این مدت انجام داد؛ طرح مارشال در اروپای جنگزده برای بازسازی آن در مدتی کمتر از این راهاندازی و اثربخش شد. موقعیتهای بشدت تخریب شده اقتصادی– سیاسی و اجتماعی در زمانهایی بسیار کوتاهتر توانستهاند بهبود یافته و رو به سوی بهبود کاملتر بروند.
دولت و مردم در زمان باقی مانده چه باید بکنند؟
اما برای چنین روندی «دولت» و البته «مردم» چه میتوانند انجام دهند. به نظر من اگر ساختار یورشهای بیرونی و درونی به ایران را دست کم در طول سه سال گذشته (از هنگام روی کار آمدن ترامپ) در نظر بگیریم، اما حتی با بازگشتی طولانیتر به پیشینه کشور، به صورتی منفی میتوانیم یک «نقشه راه» بهدست آوریم. در این مدت، چند اصل اساسی را در سیاستهای ضد ایرانی دیدهایم: نخست و بیش و پیش از همه تحریک ایران به افتادن در دام جنگطلبی و به کار بردن ادبیات خشونتآمیز و غیردیپلماتیک برای توجیه خروج امریکا از برجام و تحریمهای اقتصادی جنگی و در عین حال دروغپراکنی برای شروع یک حرکت نظامی محدود و کوتاه مدت یا گسترده و طولانی مدتتر: این کاری بود که امریکا پیش از این با عراق و افغانستان و لیبی پس از یازده سپتامبر انجام داد و دیکتاتوری صدام و قذافی بخصوص بهدلیل ضعف شدید جامعه مدنی و نبود کامل آزادیهای اجتماعی و سیاسی به سادگی درون آن تله افتادند و کشورهایشان را به نابودی دادند، عراق و لیبی بدون شک تا دهها سال دیگر نیز نخواهند توانست به یک قدرت تبدیل شوند. این دام برای ایران نیز مهیا است و هر روز از طریق تحریکات بیرونی و دشمنان درونی دنبال میشود. بنابراین پرهیز از هر گونه سخنی و رفتاری تحریکآمیز یا هر اقدامی که حتی بتوان با پیچیدهترین تحریفها آن را اقدامی جنگطلبانه، اشغالگرانه و توسعهطلبانه معرفی کرد و تأکید کامل بر «دیپلماسی» و اهمیت آن و در عین حفظ رابطه کاملاً خوب با روسیه و چین و کشورهای منطقه خلیجفارس و دفاع و نشان دادن استقلال کشور از جمله در حوزه نظامی اما با شواهد و مدارک انکارناپذیر و تلاش برای بهبود دیپلماتیک بخصوص در این حوزه، پرهیز از هر گونه مبالغه در هر یک از این زمینهها از مهمترین اقداماتی است که دولت میتواند انجام دهد.
دومین یورش بزرگ از داخل و خارج ایران، تشویق تندروها و دشمنان به دامن زدن به اقداماتی است که فضای سیاسی را بسته و آزادیهای دموکراتیک را بیجهت کاهش دهند تا به این وسیله اسباب نارضایتی مردم شده و به اعتماد آنها نسبت به آینده کشور و امیدشان به بهبود اوضاع ضربه زده و آمادهشان کنند که تن به هر سراب سیاسی از جمله جنگطلبی و ضربههای بیرونی بدهند. این اقدام نشان میدهد که سیاست دولت باید فشار حداکثری برای مقابله با بسته شدن فضا باشد، هر اندازه آزادیهای دموکراتیک در کشور بیشتر باشد، هر اندازه کمتر بتوان اتهامی از این جنبه به کشور زد دست صلحطلبان جهان برای دفاع از حقوق مشروع ایران و مقابله با جنگطلبان امریکایی و اروپایی بیشتر خواهد بود و دیر یا زود آنان ناچار خواهند بود به تحریمهای اقتصادی که خود یک ابزار جنگی است، پایان دهند.
اما پایان یافتن تحریمها و بهبود اوضاع اقتصادی با تکیه بر سختگیریهای سیاسی، دقیقاً دامی است همپای تحریک و اقداماتی که رنگ و بوی جنگطلبی را بتوان به آنها نسبت داد و از آن طریق به جنگ اقتصادی علیه ایران ادامه داد. این امر همچنین با هدف دور کردن ایران از اروپای غربی که شریک برجام بوده انجام میگیرد و یک دام دیگر برای سیاستهایی است که نه فقط به دولت روحانی ضربه خواهد زد بلکه شانس را برای تداوم یافتن سیاستهای عقلانی و معتدل پس از او بیشتر خواهد کرد.
و بالاخره سومین یورش بیرونی و درونی علیه مردم ما، دامن زدن به سیاستهای نولیبرالی در زمینه اقتصاد است. سیاستی که از سالها پیش آغاز شد تا بتوان پایههای مردمی حوزه سیاسی را از بین برد. یک دام کاملاً روشن برای آن که با فقیرکردن هر چه بیشتر طبقه متوسط و با فشار حداکثری بر گروهها و اقشار محروم، هم زمینههای یک شورش داخلی را فراهم کرد و هم هر گونه امیدی را به آینده از بین برد. در نتیجه باید سعی کنیم «جنگ روانی» را خنثی کنیم چرا که اگر بتوانیم جلوی تضعیف روحیه مردمی را بگیریم بسیار بهتر خواهند توانست فشارهای بیرونی و درونی را تحمل کنند.
در یک کلام، ما با سه یورش بیرونی و سازماندهی توطئهآمیز آنها در درون کشور روبهرو هستیم که روشن میکند دولت اگر بخواهد در دو سالی که از عمرش باقی مانده قدمی برای بهبود اوضاع بردارد چه باید بکند: ۱- یورشهای جنگطلبانه و افراطیگرایانه برای بردن جامعه به سوی خشونت داخلی و خارجی و تنشزایی بیهوده با کشورهای غربی برای سوق دادن آنان به سوی ترامپیسم؛ ۲- یورش بیرونی و درونی برای بستن و غیردموکراتیک کردن فضای سیاسی و کاهش آزادیهای بیان و فعالیت جامعه مدنی؛ ۳- یورش اقتصادی به سود اقتصاد نولیبرالی و فساد که نه در تضاد با آن بلکه دست در دست آن بوده و هست.
در برابر این یورشها دولت میتواند از طریق کاهش هزینههای بیهودهای که امروز در بخشهایی چون تبلیغات و ایدئولوژی، از جمله تمایل برای کنترل و برنامهریزی رسانههای عمومی هزینه میشوند و هیچ فایدهای ندارند، وضعیت اقتصادی و وضعیت آزادیهای اجتماعی و سیاسی مردم را بهتر کرده و رویکردهای بینالمللی خود را بشدت و بیش از پیش بر همکاریهای دیپلماتیک و زبان دیپلماتیک متمرکز کند. این موارد، رویکردهایی هستند که امریکای ترامپ بشدت با آنها مخالف است و هر کاری میکند که دولت ایران به سوی آنها حرکت نکند تا بتواند بهانهای برای ضربه زدن بیشتر به ایران پیدا کند.
روزنامه ایران ۴ شهریور ۱۳۹۸
لینک
http://www.ion.ir/news/496599/%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%db%8c%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%87%d9%85-%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%87%d9%85-%d8%ad%d8%b3%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%ad%d8%a7%d9%86%db%8c