انسان شناسی و روانپزشکی
“چه هماهنگی بزرگی است هماهنگی میان روح و جسم! بشر دیوانه بود که این دو عامل را از هم جدا کرد. خواست جسم بی روح را رسم کند، رئالیسم به انحطاط و پستی افتاد و وقتی که خواست صورت روح بی جسم را مجسم کند به چیزهای بی معنی و توخالی رسید.”
اسکار وایلد
نوشتههای مرتبط
چکیده:
این مقاله به تعریف انسان شناسی و روانپزشکی و محدوده علمی آنها می پردازد و بیشترین تأکید آن بر روی روش های نظام مند این دو رشته و همچنین تحقیقات علمی که در این زمینه انجام شده است،می باشد. عوامل اجتماعی-فرهنگی در یک جامعه که در حوزه انسان شناسی فرهنگی بررسی می شوند، از محیط به فرد رسیده و بر روی سلامت روانی اشخاص به طرق گوناگون تأثیر می گذارد و در هر شخص به گونه ای خاص عمل می کند. یعنی جامعه موجب شکل گیری شخصیتی خاص در هر فرد شده و وی را مستعد اختلال و ناهنجارهای خاصی می کند. مثلا بعضی از شیوه ها و سیستم های تحصیلی، امکان بروز برخی از ناهنجاری ها را بالا می برد. یا بعضی رفتارها در برخی جوامع مورد انتقاد و تحریم قرار می گیرند در حالیکه همین رفتارها برای سلامت روانی افراد ضروری هستند. و یا برعکس، رفتارهایی در جامعه مورد تشویق و پذیرش قرار می گیرند در حالیکه برای سلامت روانی ،مضر هستند. این تناقض های پیچیده در بخش های مختلف جامعه، می توانند منجر به شکل گیری زمینه های اختلال روانی در افراد باشند و همین امر، موجب علاقمندی های علمی انسان شناسی و روانپزشکی به همکاری با یکدیگر شده است.
انسان شناسی، روانپزشکی را به سوی برنامه های اجرائی و درمانی ای سوق می دهد که اثر متقابل و دو طرفه نقش شرایط اجتماعی-فرهنگی در تولید و جایگاه سلامت روانی را بپذیرند.
در اواسط قرن ۱۸ میلادی،روانشناسان بالینی پی بردند که بیماری های روحی و روانی در فرهنگ های مختلف با یکدیگر تفاوت دارند. بسیاری از سرپرستان بیمارستان های روانی در آمریکا دریافتند که مهاجرانی که اغلب از ایرلند و آلمان در آن دوره مهاجرت کرده بودند نسبت به مهاجران انگلیسی، بیشتر مستعد بیماری های روانی هستند و مقاومت آنها در برابر درمان نیز بیشتر است.در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ میلادی،پزشکانی که در مناطق مهاجر نشین کار می کردند علائمی از بیماریهای روانی توصیف کردند که از نظر دیدگاه های اروپایی-آمریکایی ( فرهنگ و تمدن غربی ) عجیب و غیرمنتظره بود. آنها این علائم را به “نشانه های مرزهای فرهنگی”۱ طبقه بندی کردند.(علائم بیماری که با توجه به فرهنگ های مختلف تفاوت می کنند).این یافته ها، علاقه و کنجکاوی روانپزشکان غربی را نسبت به تأثیرفرهنگهای گوناگون در ناراحتی های روانی افزایش داد. ا.کراپلین۲ (روانپزشک) در طی سفرش در قرن ۱۹ به کوبا، مکزیک و ایالت های مختلف آمریکا، به علائم متفاوت بیماری در بیماران مناطق مختلف پی برد و در سال ۱۹۰۴.م نظریه “روانپزشکی مقایسه ای”۳ را مطرح کرد.
از نظر تاریخی،ارتباط میان انسان شناسی و روانپزشکی به سال ۱۸۹۸ .م یعنی زمانیکه و.اچ. ریورز (روانپزشک)۴ به همراه گروهی از روانپزشکان، هیئت اعزامی دانشگاه کمبریج را تشکیل دادند برمی گردد. در طی تحقیقات این گروه،که نخستین مطالعه اکتشافی بریتانیا محسوب می شد، ریورز به نزدیکی و ارتباط مطالعات مردم نگارانه و پزشکی پی برد.
ادامه مطلب را در فایل پیوست مطالعه کنید:Pareha–anthropology–psychiatry