انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی زیستی چگونگی مدیریت اطلاعات ژنتیک

سخن خود را با تعریفی از مفهوم «اخلاق زیستی» یا بیواتیک شروع می کنیم: “اخلاق زیستی یا بیواِتیک (به فرانسوی: Bioethique) مطالعات فلسفی در ارتباط با مسایل بحث برانگیز اخلاقی است که از پیشرفت بشری در علومی چون زیست‌شناسی و پزشکی به وجود آمده‌اند. متخصصان بیواتیکس به دنبال یافتن پاسخ‌هایی برای سوالات اخلاقی هستند که از ارتباط بین علم زیست شناسی، فناوری زیستی (بیوفناوری )، پزشکی، علوم سیاسی، حقوق، فلسفه و دین‌شناسی ایجاد شده‌اند. فلسفه حقوق پزشکی (Medical Jurisprudence) از جمله موضوعاتی است که در کنار اخلاق زیستی مورد بررسی قرار می‌گیرد.”

برای بحث در این موضوع ابتدا چند سوال را مطرح می کنیم :

۱. دانش و فناوری ژنتیک در اختیارچه کسانی قرار می گیرد ؟ و یا بهتر است در اختیار چه کسانی باشد ؟
در پاسخ به این سوال چند مفهوم مطرح می گردد از جمله :
دانش ، فناوری ، قدرت ، دولت ، قوم گرایی ، اخلاق ، انسان طبیعی ، طبیعی بودن یا غیر طبیعی بودن این فناوری
دو مفهوم اول را با توجه به مباحث مطرح شده توسط فوکو پی می گیریم .

۲. سوال دیگر اینکه چه کسانی می توانند از فناوری استفاده کنند ؟
در پاسخ به این سوال هم می پردازیم به مفاهیمی چون نخبه گرایی ، نژاد – نژاد برتر (خالص )

نظریاتی که در حین پاسخ به این سوالات مطرح می شود :

تطور گرایی ، کارکردگرایی ، ساختارگرایی ، مابعدساختارگرایی

ابتدا از پاسخ به سوال دوم آغاز می کنیم :

“به دلیل گران بودن استفاده از این فناوری فقط طبقه ی مرفه جامعه امکان استفاده از اصلاح خزانه ی ژنتیکی و تولید جنین های طراحی شده را خواهند داشت ، اثرات این طرح کمتر متوجه عموم است و این موضوع ممکن است منجر به خلق نخبگان ژنتیکی شود .”( هیو فلچر، آیورهیکی، پل وینتر؛ ۱۳۸۸، ص ۵۳۶ )
برای درک این موضوع باید کمی به عقب برگردیم به زمانی که تئوری تطوری به عنوان مهم ترین تئوری در انسان شناسی زیستی درنظر گرفته می شد .در این زمان نظریه ی تطورگرایی در واقع برای ایجاد و رابطه میان انسان شناسی و استعمار به وجود آمد .

” فرآیند استعماری که از قرن ۱۷ آغاز شده بود ابتدا به وسیله ی کمپانی های خصوصی تجاری به نمایندگی از طرف دولت های سلطنتی اروپا انجام می گرفت .با تشکیل دولتهای ملی انتظار می رفت که این فرآیند از بین برود اما نه تنها از بین نرفت بلکه توسط دولتهای اروپایی ادامه یافت . ورود به جوامع مستعمره در آغاز صرفا با انگیزه های اقتصادی انجام می گرفت و با خشونت همراه بود اما برای باقی ماندن نیاز به نوعی مشروعیت بود .زیرا استعمار با پیدایش دولتهای ملی دچار تناقضی آشکار شد . به این دلیل که عملکرد استعماری در واقعیت به دوران فئودالی و دولتهای سلطنتی تعلق داشت اما در عصر دموکراسی تداوم پیدا کرده بود . و کشورهای اروپایی به سمت این رفته بودند که مفاهیم آزادی ، عدالت اجتماعی ، و… را تقویت کنند .
حال این مشروعیت بر پایه ی خودمرکزبینی یا قوم مداری بنا شد و رویکرد تفاوت گذاری بین خود و دیگری و تبعیت دیگری از خود به دلیل قرار گرفتن در مراحل ابتدایی رشد اجتماعی ، فرهنگی و… .
این تفاوت بین خود و دیگری تفاوتهای دیگرو جفت های متناقض دیگری را نیز ایجاد کرد از جمله طبیعت – فرهنگ ، وحشی – متمدن ، انسان ابتدایی – انسان مدرن که در ادامه به آن می پردازیم .
رویکرد تطورگرایی مفهوم دیگری را نیز ارائه داد با نام نژادگرایی که در عام ترین معنی می توان آن را باور به وجود نژادهای انسانی و به برتری نژادخود نسبت به نژادهای دیگر تعریف کرد .
نژاد گرایی دو استدلال اساسی را مطرح می کند :
۱. باور به وجود تقسیم بندی های بیولوژیکی بزرگ فراتر از قومیت ها
۲. باور به نوعی طبقه بندی سلسله مراتبی میان نژادها براساس قابلیتها و خصوصیات بیولوژیکی آنها” ( فکوهی ، ۱۳۸۴ ، ص۱۱۴-۱۱۷ )
حال برمی گردیم به بحث خودمان زمانی که با اصلاح خزانه ی ژنتیکی توسط قشر مرفه جامعه روبرو می شویم نتیجه اش به وجود امدن نخبگان ژنتیکی می شود که برتری خود نسبت به دیگران را دامن می زند و این برتری به دلیل خصوصیات بیولوژیکی است که در انها توسط این اصلاح صورت گرفته است . حال چگونه این نخبگان خود را بازتولید می کنند و به مشروعیت می رسند؟
این کار زمانی رخ می دهد که بتوانند قدرت این را داشته باشند که به دیگران سلطه ی خود را به قبولانند و دست به اقناع بزنند و داشتن این قدرت را طبیعی جلوه دهند و آن را درونی کنند ودرواقع تمایز بین مرکز و پیرامون را به شکل جهان شمول درآورند .

درمجموع می توان این بحث را به چالش کشید :
“۱. نژاد و نژادگرایی کاملا مفاهیمی منسوخ و مبهم هستند زیرا انسانها بیش از هر چیزی حاصل آمیزش های متعدد میان اقوام گوناگون هستند و چیزی به عنوان خالص بودن یا پاکی نژادی وجود ندارد .
۲. چیزی به نام طبیعی بودن وجود ندارد و اینکه قدرت در دست گروهی نخبه بازتولید شود طبیعی نیست بلکه ساخته ی گروه نخبه برای مشروعیت دادن به بازتولید و چرخش این قدرت در بین خودشان است .” ( فکوهی، ۱۳۸۴، ص۱۱۷ )

در پاسخ به سوال اول :
بحث را به دو بخش تقسیم می کنیم یکی اینکه دانش و فناوری چگونه قدرت می آورند و باید در دست چه کسانی قرار گیرند ؟ دیگری اینکه آیا این دانش و فناوری می تواند دردست دولتها باشد ؟ وآیا دولت ها از بقیه نسبت به مدیریت این داده های ژنتیکی ارجع تر و شایسته تر هستند ؟
۱. در جهان امروز دانش و فناوری جدید ژنتیکی ما را قادر به انجام کارهایی ساخته است که پیش از این غیر ممکن می نمودند . همان طور که در اینجا مشخص است ما با دو مفهوم دانش و تکنیک سروکار داریم که هریک از آنها به نوعی با قدرت پیوند خورده اند به این معنا که دانش و فناوری قدرت می آورد .
“به نظر فوکو دانش ایجاد کننده ی قدرت است ، به این ترتیب که نخست انسانها را موجودات شناسایی می سازد و سپس بر همین شناساها تسلط پیدا می کند .
فناوری هم از دانش بلند می شود و نهادهای گوناگون هم از ان برای اعمال قدرت بر مردم استفاده می کنند . فوکو برای نشان دادن اینکه چگونه دانش فناوری هایی رابرای اعمال قدرت پدید می آورد مثال دیده بان مشرف بر صحنه را مطرح می کند .” ( ریتزر ، ۱۳۷۴، ص ۵۶۳ )
حال به این قضیه دقت کنیم که زندانیان همان انسانهای درون جامعه باشند ، یک الگوی ژنتیکی از یک عکس هم قابل اعتمادتر است و امکان جعل آن وجود ندارد و می توان آنرا در کمتر از یک خط به طور دقیق نوشت .
فناوری ژنتیکی این امکان را می دهد که اطلاعات ژنتیکی انسان که فردی ترین و خصوصی ترین داده های زیستی انسان است در اختیار دولتها قرار بگیرد واگر دولتها بخواهند می توانند از این اطلاعات به منظور کنترل و مراقبت انسانها برای حفظ نظم حاکم استفاده کنند (همان گونه که اکنون انجام می دهند برای شناسایی مجرمین) .
و این اعمال نظارت باعث قدرت می گردد و نظمی که دولتها به دنبال آن هستند برای حفظ پایه های قدرت خود بدست می آورند . پس دانش زیستی فناوری ژنتیکی را پدید آورد که عامل قدرت ساختارهای نظارتی و نظم دهنده گردید.
فوکو بحث دیگری در مورد به نظم دراوردن کالبد انسان نیز دارد که مربوط به نوعی سیاست جمعیتی زیست شناختی است .
۲. اگر به تاریخ علم نگاه کنیم می بینیم که دانش ها به نوعی درپیوند با دولتها بودند .و اگر بخواهیم منشا دولتها را جست و جو کنیم شاید بتوان آن را از خانواده آغاز کرد که به نوعی با نظم و قدرت همراه شده است .
” در جهان مدرن انسان در توهمی زندگی می کند که حاصل اطلاعات دریافتی او از حس های پنجگانه اش است . و بسیارنامفهوم و پیچیده به نظر می رسد بنابراین ، این توهم اولیه به توهمی ثانویه تبدیل می گردد که در آن انسان سعی می کند به نوعی به این دریافت های خود نظم دهد و آنها را قابل فهم کند این توهم ثانوی در عصر پسامدرن همان علم است . بنابراین جهان مدرن جهانی است که جای واقعیتهای پرتناقض ، غیرمنطقی و… را به واقعیت های مجازی و مفاهیمی انتزاعی اما به ظاهر قابل درک و منطقی می دهد .
فرآیند مدرنیته به برکت برخورداری از ابزارهای جدید فناوری تغییرواقعیت نظیر دستکاری های ژنتیک ، جراحی پلاستیک و… این فرایند را به شدت تقویت می کند که همان توهم گسترده یا فراواقعیت است .” ( فکوهی، ۱۳۸۴، ص ۳۲۱ )
و شاید تبدیل واقعیت به فراواقعیت خود بتواند باعث براندازی نظام گردد و اعتراض هایی را دامن زند .
اما دولت می تواند این مشروعیت را از طریق اقناع یا درونی کردن این پروژه (حکومت کنندگان – حکومت شوندگان ) بدست آورد به عقیده ی بوردیو هر نوع استیلا شکلی نهانی دارد و می تواند مناسبات قدرت خود را درسکوت و بدون آنکه نمودی خارجی از آن مشاهده شود حفظ کند ، زیرا استیلا به وسیله ی افراد زیر استیلا درونی می شود
فرد دارای استیلا لزوما در جایگاه ارباب قرار ندارد بلکه می تواند تنها کسی باشد که از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار است .
با توجه به بحثی که در مورد دولت یا قدرت حاکم به عمل آمد نظریات متفاوتی را بیان داشتیم اما در مجموع می توان گفت که قدرت در اختیار دولت است زیرا علم و فناوری را دست دارد اما این قدرت نسبی و مشروط می باشد به این معنا تا زمانی که مشروعیت دارد می تواند قدرت داشته باشد و این مشروعیت را هم می تواند با درونی کردن یا اقناع و یا طبیعی جلوه دان این پروژه ی حاکم – حکومت شونده و یا از طریق ایجاد نوعی توهم در انسانها و تبدیل واقعیت به فراواقعیت از طریق فناوری حفظ کند اما باید درنظر گرفت که علم نمی تواند بی حد ومرز مشروعیت داشته باشد .
حال اگر این قدرتی که توسط اطلاعات ژنتیکی در اختیار این گونه دولتها با چنین پیشینه ای قرار بگیرد چه نتیجه ای درپی خواهد داشت ؟
در پاسخ می توان گفت که ما بایک طیفی از اخلاق روبروییم که از کاملا بد تا کاملا خوب در رفت و آمد است .
و این تصمیم ها ی سرنوشت ساز و حیاتی اخلاق است که مرز بین این دو را تعیین می کند .
در تمامی تصمیمات اخلاقی مربوط به ژنتیک ، مشکل اساسی ترسیم حد ومرز دخالتها است که این اخلاقیات براساس تعریفی که از انسان ارائه می دهیم متفاوت است . می توان انسان را ذاتا خوب یا بد دانست و یا اینکه خوب و بد بودن را اکتسابی و اجتماعی در نظر گرفت و از حالت طبیعی خارج کرد . انسان را در مرز بین انسان طبیعی و انسان فرهنگی قرار داد .
اما باید درنظر گرفت که انسان طبیعی باقی نمی ماند ویژگی انسان تغییر شکلی است که به اطراف خود می دهد
” پرفسور ژاکار این طور بیان داشته است:
طبیعت انسانی با زندگی مصنوعی عجین است و به نفع خود در محیط زیست دست می برد انواع گیاهان را تغییر می دهد و در هیئت جانوران که برای او سودمند ند دستکاری می کند .” ( عسگری خانقاه ، شریف کمالی، ۱۳۷۸، ص ۶ )
بنابراین شاید یکی از چالش های اخلاقی فناوری های مربوط به ژنتیک با این توضیح حل شده باشد زیرا بسیاری معتقدند که هر چیزی به شکل طبیعی آن خوب است و ژنتیک غیر طبیعی است .
اما آیا چیز طبیعی وجود دارد و اگر وجود دارد آیا مفید است ؟
برای پاسخ به این سوال نیاز به توضیح اخلاق از شکل سنتی ان تا مدرن داریم که در ادامه به ان پرداخته خواهد شد .

اخلاق سنتی و طبیعت انسان :
” در طول جند هزاره که از عمر فرهنگ مکتوب بشر می گذرد فیلسوفان و حکیمان در پی آن بوده اند که افراد بشر را هدایت کنند . منظور از این هدایت که غالبا عنوان تعالی اخلاقی بر آن می نهاده اند ، کمک به انسانها در زمینه ی کنترل خصلتهایی همچون خودخواهی ، خشونت و تکبر بوده که زندگی اجتماعی را با رنج و مخاطره همراه می کرده است .
از افلاطول تا سنت آکویناس فرض بر این بوده است که انسان به کمک عقل خود که توصیه کننده ی به نیکی هاست می تواند بر غریزه هایی که نتیجه ی مهار گسیختگی آنها تهدید شخصیت فردی و امنیت اجتماعی است غلبه کند و با قراردادنم عقل در حالت تعادل به وضعیت بهتری در زندگی این جهانی دست یابد ، عقل ، از این نظرگاه وسیله ای است که آفرینش به انسان عطا کرده است تا همچون فرشته ای نگهبان انسان در برابر شیطان نفس و طبع خود باشد . ..
به موازات نگرش اخلاق عقلی حکیمان نگرش دیگری هم وجود داشته است که عقل را که وصف اصلی آن درک است حریف نفس که وصف اصلی آن خواهشگری است نمی دانسته است بلکه بر تمرین عملی برای مقاومت در برابر وسوسه ها که همان تمایل فراوان فرد به کسب لذت است تاکید داشته است . از دیوژن تا سنت اگوستین و از ایشان تا انواع فرقه های پیوریتن – همجننان که در بودیسم هندی و صوفیسم ایرانی – کم وبیش براین تاکید شده است که تنها از طریق ریاضت است که می توان در مقابل تمایلات لذت طلبانه مقاومت کرد و چنان کرد که انسانها اسیر حرص و طمع نشوند و جامعه ای پیراسته برپا کنند.
بنابراین میان این دو فرقه یعنی حکیمان و قدیسان یک عقیده مشترک بوده است وآن این که طبع بشر چیز خوبی نست که بتوان آن را آزاد گذاشت بلکه باید انسان طبیعی یعنی انسان اسیر غریزه ها را تغییر داد . اما این دو دیدگاه در روش و میزان مبارزه با این طبیعت بشری اختلاف نظر داشتند چنانکه یکی با ابزار تقویت عقل و تعدیل نفس و دیگری با ابزار تقویت اراده و تضعیف نفس بر آن بوده اند تا انسانی متفاوت بسازند .

اخلاق مدرن و طبیعت انسان :
از رنسانس تا روشنگری در طول ۳یا ۴ سده ، تفاوتی مهم در تفکر انسان جدید به وقوع پیوست . محور اصلی این تغییر نقد تفکر هدایت و تغییر انسان و نقد دیدگاه بدی طبیعت انسان بود .
توماس هابز در کتاب لویاتان کار عقل را محاسبه دانست . نتیجه اینکه عقل برای انسان چیزی از سنخ چراغ است نه موتور یا حتی ترمز ؛ پس صور هدایت انسان به کمک عقل قابل قبول نیست .
هیوم در قالب نظریه ای جدید گفت که انسان تماما در اختیار احساسات و تمایلات خود است و عقل وسیله ای است در اختیار او برای ابزارسازی به منظور به منظور برطرف کردن خواهشها و رسیدن به لذتها . بنابراین عقل نه فقط در تعارض با نفس نیست بلکه مطیع آن است .
بنابراین نتیجه گرفته شد کخ اولا عقل انسان در تعارض با نفس خواهشگر نیست ثانیا اراده در اکثریت نزدیک به تمام انسانها ، طاقت مقاومت در برابر خواهشهارا ندارد. پس هم اخلاق گرایی عقلی فیلسوفان و هم اخلاقگرایی عملی عارفان هر دو در هدایت یا تغییر انسان به سوی مهار کردن غریزه ها موفقیت محدودی داشته اند و جهان همواره عرصه ی رقابتهای خشونت بار برای دسترسی بیشتر به لذت یا خواهشهای غریزی بوده است بنابراین از این دیدگاه چه بسا هدف از خلقت انسان بودن انسانی با همین اوصاف طبیعی بر روی زمین بوده است ، پس باید با طبیعت انسان در همان وضعیت عادی خود آشتی کرد و در پی هدایت یا تغییر آن نبود .
همین ایده در میان فیلسوفان فرانسوی و انگلیسی عصر روشنگری به گونه ای قدرت یافت که طبیعت و طبیعی مهم ترین مرجع محسوب شد ، ایده ی طبیعی خوب است نتیجه ی بسیار مهمی در برداشت اینکه اگر طبیعی خوب است پس تلاش برای تغییر انسان نادرست است . و این ایده تبدیل به چیز این گردید که خوب طبیعی است یعنی هرچیز مصنوعی و دست ساز انسان مورد طرد قرار گرفت .
در حال حاضر به نحو اعجاب آوری جمع گسترده ای از ما معتقدیم هر چیز طبیعی ان بهتر است . در حالی که غالبا داروی شیمیایی مصرف می کنیم ؛ به شهرها هجوم می آوریم .
در مجموع می توان گفت که تاریخ فرهنگ بشر اساسا در تلاش او برای دور شدن از طبیعت خود و تاریخ تمدن اصولا کوششی برای تغییر شکل طبیعت بیرون از خود خلاصه می شود .
نقطه ی اتصال بحث ما با بیو اتیک این است که اگر از نظر امکانات فنی در ادامه ابزارسازی برای تغییر طبیعت بیوفناوری و مهندسی زنتیک بتواند طبیعت انسان را کم و بیش تغییر دهد و مثلا اوصافی را که غیر قابل تغییر بوده است ، قابل تغییر کند ، و به عبارتی طبیعی دیگر به معنای غیر قابل اجتناب نباشد ایا باز هم طبیعی خوب یا دست کم همچنان غیر بد است ؟” ( مرتضی مردیها ، ص۱-۳ )

 

منابع :
– ریتزر ، جرج ، نظریه ی جامعه شناسی در دوران معاصر، تهران ؛ علمی ، ۱۳۷۴
– عسگری خانقاه ، اصغر ، مقدمه ای بر انسان شناسی زیستی ، تهران ؛ توس ، ۱۳۷۸
– فکوهی ، ناصر ، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی ، تهران؛ نی ، ۱۳۸۴
– فلچر ، هیو/ هیکی ، آیور/ وینتر ، پل ، مترجم :برومند حسینی ، درسنامه ژنتیک ، تهران ؛ برای فردا ، ۱۳۸۸
– مردیها، مرتضی، مقاله ی مهندسی ژنتیک و مهندسی اخلاق ، نشریه ی نگاه نو ، شماره ی ۷۴ ، مرداد ۱۳۸۶