با همکاری فاطمه سیارپور
برعکس رنج میتواند تا بینهایت از درد فراتر رود، برای مثال در پدیده شکنجه یعنی دردی که یک فرد ناچار به تحمل آن از سوی فرد دیگری است بدون آنکه بتواند آن را متوقف کند. دردی که به گونهای ضربهوار و تعمدی بر بدن وارد شود اثری از رنج برجای خواهد گذاشت که حتی زمانی که آن درد از میان برود بر جای باقی خواهد ماند. رنج در چنین مواردی بخشی از احساس هویت را از میان میبرد که فرد دیگر هرگز نخواهد توانست آن را به طور کامل فراموش کند. شکنجه رنجی بیحد و مرز به وجود میآورد که قربانی آن نه تنها نمیتواند هیچ تأثیری در آن داشته باشد بلکه مطلقاً به خودکامگی کسی وابسته است که این درد را بر او تحمیل میکند. از این رو شکنجه را باید بدترین نوع از رنجکشیدن به حساب آورد. اعمال یک خشونت مطلق بر دیگری آن هم یک دیگری که در دفاع از خویش ناتوان است و تماماً به خواستههای جلاد خود وابسته شده، فنون از تخریب شخص از طریق فروپاشیدن دقیق احساس هویت به وسیله آمیزهای از خشونتهای فیزیکی و اخلاقی در پی آن است که قربانی این رنج را با فشاری روشمند تا به جایی پیش برد که تنها مرز آن مرگ است و آگاهی نسبت به آنکه انسانهای دیگری هستند چنین با یک انسان رفتار میکنند بازهم بیشتر به تصور این امر غیرقابل تصور و در همشکستهشدن اعتماد فرد نسبت به جهان میافزاید(فصل چهارم).
نوشتههای مرتبط
اما درد همچنین موضوعی برای خواستهای تعمدی و کنترل شده است خواستهای که نه به دنبال بدی بلکه به دنبال استفاده ازقدرت آن با هدف دگرگون ساختن خویش است: جستجو برای معنویت، آزمونهای شخصی، برای آگاهی، برای تمرین، … در شرایط تحت کنترل رنج چندان معنایی ندارد و فرد میتواند شاهد موقعیتهای حادی باشد همچون در ورزشهای خطرناک یا هنر بدنی. به همین ترتیب تعلیقهای بدنی، از خلال خشونت احساسهای دریافتشده، راه را بر کشف حاشیههایی میگشاید در موقعیت بشری خارج از چهارچوبهای دینی قرار میگیرد و میتوانند امکان یک تجربه معنوی شدید را ممکن سازد. یک درد انتخابشده و تحت کنترل از خلال یک نظم شخصی و با هدف رسیدن به یک قابلیت در خود تنها بخش بسیار اندکی از یک رنج را در خود دارد ولو آنکه دردناک باشد. البته در اینجا نیاز به آن است که درد قابل تحمل باشد. فرد در این حالت از بدن خود استفاده میکند برای آنکه آن را وارد یک آزمون شخصی کند و درد را به آن تحمیل نماید اما خوب میداند که هر زمان که بخواهد میتواند این درد را متوقف کند. در این چهارچوب که به استفاده درد از بدنش مربوط میشود این زنان یا مردان به مرزهای قابلیت تحمل رسیده و تلاش میکنند این مرزها را هرچه دورتر ببرند، اما آنها تا آستانه رنج پیش میروند و دردی که میکشند صرفاً نوعی قراردادن خود در یک موقعیت زیستی متناسب است. در این جا نوعی شهوانیشدن درد حتی بدان کمک میکند که از شدتش بکاهیم. تجربه نشانهگزاری بر بدن(سوراخکردن بدن و غیره) یا مناسک تعلیق بدن به صورتی عمیق دوگانگی میان لذت و درد را به زیر سئوال میبرد. به همین ترتیب و در سطحی دیگر تجربیات سادومازوخیستی یا هنر بدنی چنین میکند. آمیختن احساسها از شدت درد میکاهد و احساس تحققدادن به یک خواسته همزمان با درد به نوعی لذت میانجامد که به سختی میتوان آن را با کلمات متعارف توصیف کرد.(فصل پنجم)
تجربه زایمان نیز گویای نوعی تجربه درد زیستشده است که برای دیگری قابل درک نبوده و به صورتی عمیق از یک زن تا زنی دیگر متفاوت است. بعضی از زنان در تجربه زایمان به شدت ضربه میخورند و یا برای جلوگیری از درد آن از داروی پریدورال استفاده میکنند و بدون آن نمیتوانند به دنیا آوردن یک نوزاد را برای خود متصور شوند. برخی دیگر از زنان برعکس حاضر نیستند هیچگونه بیحسی را بپذیرند و از طریق فنون کالبدی و نوعی تخیل ذهنی شخصی درد را کنترل کنند. بعضی از زنها نیز با درهمشکستن آشکار تقابل میان درد و لذت تردیدی به خود راه نمیدهند که این تجربه گاه بسیار سخت را مبهم دانسته و بگویند نمیتوانند آن را نوعی لذتبردن خاص جداکنند(فصل ششم).
درد حتی میتواند به یک ارگاسم ]اوج لذت جنسی [ در چارچوب نوعی رابطه ساده سادومازوخیستی برسند. شهوانی شدن درد در این زمینه نقطه غایی آن را میسازد. و البته مطالعه سرگذشت زندگی برخی از طرفداران پیشین سادومازوخیسم درباره رنجهای گذشتهای که امروز خنثیشدهاند میتواند در این زمینه گویا باشد. ما در اینجا با قربانی ناخودآگاه سروکار داریم که از فرد در مقابل تهدید هولناک تخریب خویش محافظت میکند. این مثال را می توانیم در مناسک اندام بری [ زخم زدن های آیینی بر بدن]نیز مشاهده کنیم که به گونه ای پرده ای هستند در برابر رنج هایی تحمل ناپذیر. در اینجا مسئله بر سر آن است که فردی دردی را بر خود تحمیل کند تا درد کمتری داشته باشد مثل گروهی از نوجوانان که درد میکشند و با پارهکردن پوست خود تلاش میکنند لحظهای از درد دیگرشان خلاصی یابند( فصل هفتم).
درد همواره یک دگرگونی خویشتن است، عاملی برای دگردیسی، درد سبب میشود که دیگری زاده شود و فرد را در موقعیت بیثبات نسبت به هستی درونیاش قرار میدهد. درد فرد را برای خود او در بهترین یا بدترین موقعیتهایش به نمایش میگذارد و برای این کار از منابعی استقاده میکند که حتی خود او نیز از وجود آنها بیاطلاع بوده است. تأثیر درد دارای شدتی است که به ماهیت خشونت درون آن وابسته است. در بسیاری از جوامع انسانی از درد برای دگرگون کردن اعضایشان استفاده میشود، برای مثال از خلال مناسک گذار. بدین وسیله برای نمونه از این طریق رابطه جوانان با جهان دگرگون میشود. درد فرد را از موقعیتهای متعارف قدیمی و از این امر که وجود خویشتن را یک پدیده بدیهی فرض کند جدا میکند. مسیر تغییر به معنایی بستگی دارد که درد برای فرد دربردارد. اگر درد تنها در قالب درد باقی بماند پس از میان رفتنش به «خاطرهای نه چندان ناخوشایند» بدل میشود. برعکس اگر ما با رنجی عمیق برخورد کنیم تأثیری تلخ برجای میگذارد که حتی پس از به پایان رسیدنش از میان نمیرود. چنین رنجی است که انسان را تخریب میکند. و اگر درد هنوز میتواند در پهنه پدیدههای تحملپذیر باقی بماند رنج همواره از جنس امری تحمیلشده باقی مانده و خود را بدون وابسته آنکه درمانی برایش وجود داشته باشد بر فرد تحمیل میکند و به از میان رفتن هرگونه کنترلی بر خویشتن میانجامد. چنانچه م.کورنو میگوید: «من دیگر ارباب خانه خود نیستم»(۲۰۰۴،۵۱). میان درد و رنج پیوندها گاه بسیار تنگاتنگ هستند و براساس زمینههای متفاوت از یکدیگر گسست مییابند، اما آنها عمیقاً معنادار بوده و راه را بر نوعی انسانشناسی محدودهها میگشاید.
مشخصات فرانسوی کتاب
Expériences de la Douleur ,David Le Breton, Éditions Métailié, ۲۰۱۰
متن منتشر شده « تجربه های درد در میانه نابودی و نوزایی » در سایت در برخی از موارد برای جلوگیری از سرقت علمی، نشانه گزاری شده و برخی از جملات تغییرات کوتاهی کرده اند تااز سرقت علمی مشخص شود. همچنین قابل ذکر است که هر گونه استفاده و بازنشر این متن به صورت جزئی یا کلی، باید با اجازه مکتوب موسسه انسان شناسی و فرهنگ انجام بگیرد و در غیر این صورت بر اساس قوانین تحت تعقیب قضایی قرار خواهد گرفت.