انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی و گفت و گوی تمدن ها

Dialogue-of-Civilizations

چکیده

پروژه گفتگوی تمدن ها در زمینه مناسبی از لحاظ بین المللی، توانست به سرعت به بحثی مطرح در میان اندیشمندان و روشنفکران بدل شود. در این میان، شدت تنش ها در طول سال های گذشته و به ویژه واقعه ی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، بحرانی گسترده را در سطح جهانی به وجود آورند که در چارچوب خود باردیگر موضوع حساس و پیچیده روابط بین فرهنگها و پیوستگی های پرتناقض آنها با حوزه های سیاسی را در نخستین رده از موضوعات مورد پژوهش علوم اجتماعی قرار داد. هر چند این علوم در آغاز شکل گیری خود تا اندازه زیادی مورد سوء استفاده حوزه سیاسی قرار گرفتند تا نظم اجتماعی مورد نیاز این حوزه را در جوامع صنعتی و همچنین در جوامع زیر استعمار خویش به وجود آورند، اما دیری نپایید که گروهی از متفکران در شاخه هایی چون جامعه شناسی و انسان شناسی، رویکردی کاملاً انتقادی را پیش گرفتند و تا جایی پیش رفتند که قدرتهای سیاسی گاه به مقابله و رو در رویی مستقیم با آنها پرداختند. از این زمان نوسان و دو دلی در این علوم میان موضوعی کاملاً انتقادی و موضوعی کارکردی و کاربردی، سبب پیدا شدن زمینه های بحران و ابهام در موقعیت این علوم بوده است. در این میان، پروژه گفتگوی تمدن ها بار دیگر زمینه را برای دامن زدن به این بحث در میان متفکران علوم اجتماعی آمده است.

امروز می توان ادعا کرد انسان شناسی به مثابه یکی از این علوم با موضوعی طبیعتاً بین فرهنگی، بتواند سهم مهمی در پیشبرد و جهت گیری های آینده ی این پروژه داشته باشد. اما برای دستیابی به این هدف، انسان شناسی باید بتواند سهم و تأثیر خود را اولاً در رابطه با تعاریف «خود» و «دیگر» و چگونگی مدیریت روابط آن دو در موقعیت «چیده» جهان امروز و فرایند جهانی شدن، از خلال این پروژه روشن کند و ثانیاً بتواند پیشنهادهایی قابل دفاع در چگونگی کاربردی کردن این پروژه از خلال شاخه انسان شناسی در علوم اجتماعی عرضه کند. در مقاله حاضر این دو محور اساسی در موقعیت انسان شناسی نسبت به سایر علوم اجتماعی مورد بحث قرار می گیرد.

 

مقدمه

پروژه ی گفت و گوی تمدن ها پس از ان که از سوی ریاست جمهوری ایران در سال ۱۳۷۶ در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح شد، به سرعت به یکی از موضوع های مورد علاقه و بحث اندیشمندان و متفکران مهم جهان و هم چنین گروهی از سیاستمداران صلح جوی کشورهای مختلف تبدیل شد (چیست … ۱۳۷۷ Fakouki). این تمایل را برخلاف آنچه گاه بیان شده است نمی توان صرفاً ناشی از استراتژی های دیپلماتیک و سیاسی به حساب آورد بلکه باید در آن اثری از گرایش به یافتن راح حل و بدلیلی برای پرهیز از چشم انداز تاریکی جست که پنداره ی «برخورد تمدن ها»ی ساموئل هانتینگتون ترسیم کرده بود (۱۹۹۳). شاید بتوان پنداشت که این چشم انداز از آن رو بسیار تهدید کننده می نمود که تجربه ی تاریخی قرن بیستم احتمال بالای به وقوع پیسوستن آن را – البته نه لزوماً ودقیقاً در گسل های مورد نظر هانتینگتون- به نمایش گذاشته بود (Wolf 1982, Morin 1981) چندین فرایند در جهان پایان قرن بیستم احساس نیاز به یافتن کلیدی برای گره گشایی از رود در رویی و تضادهای تنش آمیز میان فرهنگ ها را افزایش می داد. اهم این فرایندها را می توان در موارد زیر برشمرد:

نخستین فرایند، فرایند جهانی شدن و در واقع پیدا شدن مفهوم «جهان» در معنی جدید آن بود. ریشه های این فرایند در پروژه استعماری قرن های هیجده و نوزده نهفته بود اما با تقسیم جهان به واحدهایی مشابه و زیرکنترل مکانیسم هایی شبیه به هم (دولت های ملی و نظام اقتصادی بازار) از یک سو، و وقوع انقلاب انفورماتیک از ابتدای دهه هفتاد قرن بیستم و قرار گرفتن این واحدها در شبکه ای گسترده از ارتباطات الکترونیک و اطلاعاتی قابل کنترل وکمابیش قابل پیش بینی و دستکار، شرایط عملی برای بهره برداری از این جهان در یک نظام جهانی منسجم فراهم آمد (کاستلزه ۱۳۸۰: Wallerstein).

این نظام هرچند توانسته بود مرحله ی نخست یعنی استقرار شکل های سیاسی و اقتصادی کارکردی خود را در سراسر جهان به انجام رساند اما به سرعت در می یافت که استقرار این نظام به معنی ثبان آن وحتی به معنی کاربردی بودن آن نیست. جهانی شدن به دلیل تأکید بسیار زیادی که در آن بر بعد رسانه ای انجام گرفت خود بیش از هر چیز به یک تصویر به ظاهر بسیار حقیقی شباهت داشت تا به خود واقعیت. به عبارت دیگر جهانی شدن بیش از آن که واقعیتی رفتاری باشد، به واقعیتی ذهنی و یا دقیقتر بگوییم واقعیتی آرمانی تبدیل شده بود. این در واقع همان چیزی بود که فیلسوف فرانسوی ژان بودریار (Jean Baudriallard) تلاش کرد در مفهوم «ابر واقعیت» (Hyperreality) خود توصیف کند (۱۹۹۹، ۱۹۸۱). بدین ترتیب با خروج از حوزه ی «جهان عقلانی ونظم یافته ی مدرن» در کشورهای توسعه یافته، برخورد با ناعقلانیت و آشوب و بی نظمی و برهم ریختگی و سستی های موجود در سایر نقاط جهان، یعنی کشورهای توسعه نایافته، ضربه ی سختی به شمار می آمد که امید نسبت به توانایی نظم جهانی به تعمیم یافتن به این مناطق را تضعیف می کرد (Arce & Long 2000).
تکرار واحدهای سیاسی (دولت ملی) واقتصادی (بازار) الگوی توسعه یافته در سایر نقاط جهان، درحقیقت تکراری به ظاهر منفعلانه بود و شکل ها و محتواهای پیدا شده تن ها در لایه های سطحی خویش، اشکال و محتواهایی منطبق با الگوی اصیل خود شمرده می شدند. آنچه در حقیقت روی داده بود ناشی از فرایند دومی بود که به زودی نام «مقاومت» بر آن گذاشته شد. منظور از مقاومت فرایندی بود واکنشی در برابر تمایل به عمومیت یافتن شکل ها ومحتواهای عقلانی مدرن که خود را نه به صورتی صرفاً مکانیکی ومنفعلانه بلکه عمدتاً در قالب هایی فعال و پویا ظاهر می ساخت. این فرایند برای مقابله با نفوذ مدرنیته به جای آن که راه را بر این مدرنیته سد کند خود را با آن ترکیب می کرد تا آن را کار انداخته و تبدیل به پدیده ای پیوندی (Hybrid) کند که کاملاً در کنترل موقعیت بومی قرار می گرفت. این واکنش مقاوم، بیشترین تمرکز خود را در حوزه ی فرهنگ بروز می داد و سبب پدیدار شدن گستره ی شکل های متفاوت واپس ماندگی فرهنگی می شد که هر چند اثرات نامطلوب آن از لحاظ اجتماعی کاملاً محسوس بودند اما تعیین تشخیص دلایل و حدود اجتماعی آن کاری بسیار مشکل و بلکه ناممکن می نمود (فکوهی ۱۳۸۰، Asad 1973).
به این ترتیب چندین دهه طول کشید تا دست اندرکاران برنامه های توسعه حاضر شدند به شکست خود در استراتژی های نوسازی از طریق انگیزش تغییرات تکنولوژیک اذعان کنند و آمادگی بیابند که پارامترهای فرهنگی را به مثابه ی اصلی ترین پارامترهای تأثیرگذار بر روندهای توسعه ای به رسیمیت شناخته و ورود پژوهش های فرهنگی را در چهارچوب مباحث و برنامه ریزی های توسعه بپذیرند. از این مزان شرایط برای پیدا شدن شاخه ی جدیدی در انسان شناسی فرهنگی موسوم به «انسان شناسی کاربردی» (Appleid Anthropology) که آن را می توان همچنین بسیار نزدیک با «انسان شناسی توسعه» (Anthropology of Development) نیز به شمار آورد، مهیا شد.
در این شاخه، توسعه پیش از هر چیز یک فرایند عمومی فرهنگی به حساب می آمد که نمی توان برای‌ آن الگوهای از پیش تعیین شده مطرح کرد، بلکه باید آن را برای هر مورد خاص و شرایط ویژه ای به گونه ای متفاوت و به شیوه ای طراحی کرد که سبب ایجاد کمترین تنش در آن زمان شده و بیشترین شانس را نیز برای تداوم یافتن و کمترین امکان را برای ضربه زدن به شانس نسل های آتی در برخورداری از توسعه ای مشابه (توسعه ی پایدار) داشته باشد (Arce & Long 2000; Escobar 1995: Williams 1985).
این رویکرد در پی دو مرحله ی اولیه در تاریخچه ی علوم اجتماعی می آمد که موضعی کاملاً متفاوت را در آنها ایجاد کرده بود.

سرمایه داری، استعمار و علوم اجتماعی
شکل گیری واعلام وجود علوم اجتماعی در نیمه ی دوم قرن نوزده ودر شرایطی انجام گرفت که نظم جهانی نوین در حال تثبیت خود در کشورهای توسعه یافته ی کنونی از یک سو و در سایر نقاط جهان از سوی دیگر بود. در حوزه ی کشورهای توسعه یافته این نظم کاملاً در چهارچوب الگوی اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری شکل میگرفت که شهرنشینی، مهاجرت روستا- شهر و شکل گیری ذخایر نیروی کار ارزان قیمت و حاشیه نشنی شهری، تمرکز کار در واحدهای بزرگ صنعتی و شکل گیری روابط و مکانیسم های خاصی میان دو حوزه ی کار و مسکن در شهرها، از محوری ترین مسایل آن بودند (Lechner & Boli 2000; Roberts & Hite 2000). در این حوزه، جامعه شناسی فرصت یافت که حرکت های نخستین خود را به انجام رسانده و از امکانات مالی و عملی سرمایه داری برای اجرای پروژه های پژوهشی خود برخوردار گردد. هدف سرمایه داری در این راه طبعاً به دست آوردن راه کارهایی مؤثر برای کاهش هزینه های اجتماعی نظام جدید و بالا بردن بهره وری و سود کار تا بالاترین حدود ممکن بود (Grawitz 1993).
جامعه شناسی نیز نمی توانست این اهداف را نادیده بگیرد و ناچار بود خود را با آنها حتی در سطوح دانشگاهی هماهنگ کند. با این وجود، جامعه شناسی در این حدود تنگ باقی نماند و همان گونه که خواهیم دید رو به سوی انتقاد و به زیر سؤال بردن نظام آورد (ibid).
در حوزه ی کشورهای توسعه نایافته نیز، علوم اجتماعی این بار در قالب انسان شناسی (مردم شناسی) وظیفه ی یاری رساندن به حوزه ی سیاسی در استقرار یافتن در آن کشورها و کنترل اجتماعی آن جوامع ناشناخته را برعهده گرفت. این بار سفارش دهندگان پروژه ها و کسانی که زمینه های عملی برای اجرای آنها را فراهم می کردند دولت های غربی بودند که پس از اشغال نظامی جهان با صدها فرهنگ بیگانه و غیرقابل درک روبه رو شده بودند و می دانستند که کنترل آنها از طریق نظامی در دراز مدت و حتی در میان مدت، کاری غیرممکن است. از این رو شاخه هایی چون انسان شناسی سیاسی، زبان شناختی و دینی به یاری آنها آمدند که به تدریج گره از روابط پیچیده ی اجتماعی این جوامع برداشته و راهکارهای مناسب را به آنها برای تداوم حاکمیتشان عرضه کنند (Kilani 1996; Balandier 1971;, 1980, 1984; Bastide 1971). اما در این جا نیز، مردم شناسان بسیار سریع به انتقاد و فاصله گرفتن از اهداف دولت ها روی آوردند. (Kilani 1996; Poirier 1968).

مرحله ی انتقادی
تعریف علوم اجتماعی به معنای علومی کاربردی و الگو گرفته از علوم طبیعی که باید صرفاً می توانستند نقشی کمکی برای سرمایه داری یا استعمار در افزایش بهره برداری و کاهش هزینه های اجتماعی- انسانی داشته باشند، بسیار زودتر از آن چه تصور می رفت به پایان رسید. البته این بدان معنی نبود که حوزه های کاربردی در این علوم از میان بروند و یا رابطه ی کل دست اندرکاران آنها با قدرت های سرمایه ای و سیاسی حذف شوند. بلکه بیشتر بدان معنی بود که گرایشی انتقادی و هرچه قدرت مندتر در آن ها ظاهر شود که نه تنها در برابر سرمایه داران و استعمارگران بایستاد بلکه سبب شود که کل این علوم نیز به یافتن شخصیتی مستقل و روش هایی به دور از روش های سود محور تحقیقات اولیه روی بیاورند. رابطه ی همبستگی انسانی و منحصر به فردی که میان پژوهشگر و موضوع پژوهش در طول مطالعات به وجود می آید و اهداف انسان گرایانه ای که در نزد پژوهشگر به سرعت جایگزین اهداف سودمندانه می شود، دلایلی اساسی بودند که سبب شدند بسیاری از پژوهشگران در موضع انتقادی قرار بگیرند. جامعه شناسان به زودی دریافتند که نقش پژوهش های اجتماعی آنها باید پیش از آن که افزایش بهره وری کار را هدف بگیرد، بالا بردن سطح کیفی زندگی کارکنان و به خصوص فقیرترین اقشار کارگری را هدف خود قرار دهد. (Ritzer 1988).
انسان شناسان نی زدریافتند که رسالت آنها پیش از هرچیز دفاع از «تفاوت» های فرهنگی و حق باقی ماندن این تفاوت ها است و نه کمک به از میان بردن آنها از طریق کاربردی کردن برنامه های یکسان سازی و حذف فرهنگ های غیراروپایی است (Asad 1973; Preston 1996). در برابر این واکنش علمی در میان پژوهشگران، حوزه ی اقتصادی و سیاسی نیز طبعاً واکنش نشان دادند و تلاش کردند اصولاً علوم اجتماعی را به حاشیه برانند و آنها را از اعلام نظر و اعمال نفوذ در حوزه های مربوطه محروم کحنند. چهره ی جامعه شناس و انسان شناس به این ترتیب به چهره هایی حاشیه ای بدل شد واین شاخه های علمی کمابیش در موقعیتی قرار گرفتند که نسبت به علوم پایه و به ویژه علوم مبتنی بر تکنولوژی در رده ی دوم قرار بگیرند.
چهره ی پژوهشگر به مثابه ی منتقد اجتماعی و نوعی مخالف خوان حرفه ای هرچه بیشتر در فاصله ی دو جنگ جهانی و به ویژه در رو در رویی این پژوهشگر با گسترش فاشیسم تبلور می یافت.
پوزیتویسم روش شناختی که در طول یک صد سال نخستین علوم اجتماعی چه در اروپا و چه به ویژه در امریکا، تلاش داشت علوم اجتماعی را بیش از هر چیز در خدمت اهداف جامعه ی سرمایه داری نوین قرار دهد، دررو در رویی با پدیده ی فاشیسم کاملاً‌ناتوان ماند زیرا به هیچ رو نمی توانست «عقلانیت» مورد ادعای خود برای نظام جهانی سرمایه داری را با ظهور این پدیده توجیه کند. به این ترتیب سنت پژوهش گرانه ای که «مکتب فرانکفورت» با اندیشمندانی چون آدورنو، هورکهایمر آغاز کرده بود (Jay 1973, 1984) از خلال اندیشمندانی چون مارکوزه (۱۹۶۸a. 1968b, 1969, 1973,1963) و پس از او هابرماس (هولاب ۱۳۷۵) تا به امروز رسید و توانست به محور اساسی اندیشه ی جامعه شناختی بدل شود. مارکوزه شاید بیش از دیگران در این تغییر جهت جامعه شناسی نقش داشت زیرا او بود که تلاش کرد گرایش قدرتمند «ضدفرهنگ» (Marcuse 1968a; Morin 1970; Tourain 1999) (Counterculture) در آمریکای دهه های ۵۰ و ۶۰ قرن بیستم و جنبش های دانشجویی اعتراض آمیز را در قالب یک رویکرد «انقلابی» تبیین کند و هرچند خود نتوانست این رویکرد را به نظریه ی عمیق بدل سازد اما راه را برای حرکات نظریه پردازانه ی بعدی تا اندازه ی زیادی هموار کرد. بدین ترتیب بود که حتی پس از سقوط کمونیسم و فروپاشی شوروی، گرایش انتقادی توانست در برابر ضربه ی ناشی از بحران مشروعیت علوم اجتماعی بلوک شرق دوام آورده و با توان زیادی در مبارزه با فرایند تک بعدی جهانی شدن قدم گذارد و حتی بخشی از این گرایش توانست به سوی نوعی نوزایی مارکس گرایی در جامعه شناسی برود.
در حوزه انسان شناسی نیز اندیشه ی انتقادی توانست به خصوص رویکرد و روش را هدف گرتفه و با کنار گذاشتن انواع قوم محورگرایی ها و اروپا محورگرایی ها تجدید نظری اساسی در روش های مردم نگاری به وجود بیاورد که اساس آن پذیرش روش مالینوفسکی بر محور قرار دادن مشاهده ی مشارکتی (Lombard 1984; Malinowski 1929 1931) (Participant Observation) و به کارگیری گسترده ی رویکردی امیک (Emic) در برابر رویکردهای اتیک (Etic) بود (Harris 1968; Headland 1990; Nanda 1998). به گونه ای که بتوان نقطه نظر بومی و درونی نسبت به امر واقعی (امیک) را جایگزین نقطه نظر مشاهده گربیرونی و بیگانه (اتیک) کرد. ماروین هریس (Marvin Harris)، انسان شناس آمریکایی ضمن ارایه ی این دو رویکرد در چهارچوب نظریه ی ماتریالیسم فرهنگی خود تلاش کرد نشان دهد پژوهشگر در اغلب مواقع ناچار به مقابله با قدرت سیاسی حمایت کننده از خود و در حقیقت بیرون راندن این قدرت از حوزه ی مطالعاتی خویش است (۱۹۶۸).
در این میان رویکرد اساسی و قدرتمند پیر بوردیو (Pierre Bourdieu) در تبیین مفهوم «بازتابندگی» (Reflexivity) در علوم اجتماعی (Clifford 1976; Hhitaker 2000; Hymes 1969; Bourdieu 1992) و رویکرد روش شناختی پر اهمیت کلیفورد گیرتز (Clifford Geertz) در تبیین روش های امیک همچون روش «توصیف انبوه» (Thick Description) در انسان شناسی (۱۹۸۳، ۱۹۷۳) نیز توانستند از سلطه ی قدرتمند سودجویی آکادمیک در حوزه ی انسان شناسی جلوگیری نمایند.

لزوم تبیین جدیدی از مفهوم گفت و گو
بدین ترتیب علوم اجتماعی به طور عام وانسان شناسی به طور خاص رو به سوی تبیین مفهوم «تفاوت» (Difference)، «دیگر بودگی» (Alterity) از یک سو و «پیچیدگی» (Complexity) و «تقریب» (Approximity) از سوی دیگر آورند که شاید بتوان آنها را در نوعی تقارن نسبت به «ابطال پذیری» (Falsifiabilitiy) پوپری (۱۹۷۳, ۱۹۸۵) (Karl Popper) و «پارادایم گرایی» (Paradigmatism) کوهنی *Thomas Kuhn) (کوهن ۱۳۶۹؛ Juhn 1983) در فلسفه ی علمی قرار داد.
تبیین این مفاهیم به نوبه ی خود می توانست راهگشای حرکت به سوی «گفت و گ.» در معنایی جدید باشد. و در این جا اگر از یک معنای جدید در گفت و گو سخن گفته می شود بدان دلیل است که گفت وگوت در معنای «قابله وار» (maieutic) و سقراطی آن (Belaval 1969) همواره کمابیش در اندیشه ی غربی حضور داشته است. البته شکی نیست که این اندیشه در اغلب موارد به جای توسل به چنین گفت و گویی، به سهولت و فراوانی بسیار از ابزارهای زور و خشونت برای گسترش منطق خود در نزد «دیگری» استفاده نموده است، اما لااقل از دوران روشنگری منطق خود در نزد «دیگری» استفاده نموده است، اما لااقل از دوران روشن گری این ادعای «نظری» را داشته است که مبنای گفت و گویی به دور از خشونت نیز می توان به حضرو همه جانبه ی «عقلانیت» دست یافت. بنابراین می توان پنداشت که هدف از رویکرد جدید نسبت به گفت وگو، لااقل از دریچه دید انسان شناسی پیش از آن که «رسیدن» به «نقطه ای مشترک» باشد، خود «فرایند حرکت» در زمینه ای مبتنی بر مشروعت دشاتن تفاوت ها و دیگربودگی ها، حتی در متناقض ترین (و درنتیجه به ظاره در «غیرعقلانی ترین» اشکال آنهاست. نبود «اصل» و «نقطه ی آرمانی» که خود را در حضور دایم موقعیت های پیچیده و تقریبی در مفهوم ادگار مورن (Edgar Morin) نسبت به این موضوع بروز می دهد (۱۹۸۱)، انگیزه اساسی در این حرکت است که در ان پیش از آن که هدفی مورد نظر باشد به تداوم خود حرکت، اهمیت داده می شود. با این وجودنباید تصور کرد که چنین گفت و گویی «بی هدف» یعنی کورکورانه است. نبود هدف از پیش تعیین شده، به معنی نبود اهداف متعدد در چند سوی گفت وگو نیست. به عبارت دیگر انسان شناسی وجود اهداف، و حتی اهداف استراتژیک را در هر یک از سوی های گفت وگو به رسمیت می شناسد.
انسان شناسی در این مفهوم شاید بتواند یکی از کاربردی ترین شاخه های علوم اجتماعی برای مدیریت فرایند گسترده و به ظاهر کنترل ناپذیر جهانی شدن به شمار بیاید. اگر جهانی شدن را در مفهوم منفی و مخرب آن گسترش و سلطه یافتن یک «خود» بر تمامی «دیگری» ها به حساب بیاوریم حال چه این را از دیدگاهی خوشبینانه انجام دهیم و آن را در چهارچوب پروژه ی روشنگری و آفرینش «هویت انسان گرایانه» (Humanist Identity) و تمدن آرمان شهر گرایانه (Utopian Civilization) جهانی تعریف کنیم و چه برعکس دیدگاهی بدبینانه از برگزیده و آن را در چهارچوب یک پروژه ی استعماری از نسل کشی (Genocide)، قوم کشی (Ethnocide) و زبان کشی (Glottocide) جای دهیم (Albrow 1996; Asad 1973; roberts & Hite 2000; Taussig 1991) در هر صورت باید در انتظار نتیجه یکسانی از این فرایند بود. این نتیجه همانا یک شکل شدن فرهنگ هاست که جز از خلال یک فرایند گسترده از تقلیل آنها و جز با نتیجه ی مرگ گسترده ی آنها قابل تصور نخواهد بود. با این وجود شاید ارایه ی بدلیل و راه حلی برای تغییر این مسی منفی درجهانی شدن نیز ممکن باشد. این تغییر مسیر با توجه به این نکته اساسی که ساختارهای فن آورانه ی جهان کنونی در کوتاه و میان مدت (و شاید حتی در دراز مدت) غیرقابل تغییر هستند، خود به یک ضرورت بدل می شود. و این همان چیزی است که ما از آن با عنوان مدیریت پیچیدگی رابطه ی «خود» و «دیگری» با ابزارهای انسان شناختی و از خلال فرایند گفت و گوی چند مرکزگرا (Polycentric) نام می بریم. در این چشم انداز هدف از گفت و گو را که نباید در مقام نخست رسیدن به «تنش زدایی» که الزامی سیاسی در مفهومی که در تقابل با نظریه ی «برخورد تمدن ها»ی هانتینگتون قرار می گیرد، تصور کرد. بلکه باید هدفی، فراسوی حوزه ی سیاسی برای آن قایل شد که کاربردی کردن رابطه ی تعلق های متعدد فرهنگی با الزامات مدرنیته فن آورانه است.
پرسش آن است که چگونه می توان تعدد فرهنگ ها، خرده فرهنگ ها و هویت های متکثر و حتی کدر ومه آلود (Fuzzy) ناشی از آنها و تداخل پیوسته و روز افزای این تعلق ها را با عقلانیت کورکورانه ی تمدن فن آورانه ای که انسان کنونی برای خود انتخاب کرده و یا به هر حال به وی تحمیل شده است سازش داد. شکی نیست که گرایش های سیاسی از نوع نو- روسویی که می توان آنها را به خصوص در جنبش های «سبز» و در نوعی نوسازی در نظریه ی «جهان سوم گرا» (Tiers-mondist) مشاهده کرد، به رغم مفید بودنشان در حوزه ی برنامه ریزی های کلان سیاسی و توسعه ای، نمی توانند در حوزه های کلان و به ویژه خرد فرهنگی مؤثر باشند و از تخریب گسترده ی فرهنگ ها و بحران های هویتی و هزینه ها و آسیب های اجتماعی سرسام آور ناشی از آنها جلوگیری کنند. چنین کاری، اگر ممکن باشد، تنها از عهده کالبدی متعهد از علوم اجتماعی کاربردی شده و به خصوص از انسان شناسی ساخته است. با این وجود برای دست یافتن به شرایطی مناسب حتی برای آغاز به چنین حرکتی نیاز به پذیرش و اصل و ضرورت خروج مفهوم «گفت و گ.» از حوزه ی سیاسی است که این امر به دلیل حضور، قدرت ودانش مطلق و همه جانبه (Omnipresence/ Omnipotence/ Omniscience) این حوزه امری در حد ناممکن است و نمی توان انتظار داشت که تا پیش از به وجود آمدن تغییری ریشه ای در نظام اقتصادی- سیاسی جهان کنونی بتوان به آن دست یافت.

نتیجه گیری
از آن چه گفته شد می توان نتیجه گرفت که پروژه ی گفت وگو برای تغییر فرایند عمومی جهانی شدن را می توان تنها در چهارچوب پروژه ی گسترده تری برای تغییر نظام جهانی قابل طرح دانست. در این حال باید به این نکته ی اساسی توجه داشت که این نظام نه فقط از الزاماتی فن آورانه و منطقی ویژه و به قول هایدگر «بدون اندیشه» تبعیت می کند بلکه بخش بزرگی از آن (اگر نگوییم بخش اصلی و اساسی) در کنترل و اختیار حوزه ی اقتصادی سرمایه داری است. این حوزه خود در سه شبکه ی منفک اما به هم پیوسته عمل می کند: نخست شبکه ی اقتصادی دولت های ملی (Nation-States)، دوم شبکه ی اقتصاد نیمه قانونی و فراملی شرکت های چند ملیتی و سوم شبکه ی اقتصادی غیرقانونی و زیرزمینی جنایت سازمان یافته (Cassen 1999, 2000, Cepii 1999; Toussaint 1999; Wallerstein 1976). برنامه ریزی برای گفت و گوهای انسان شناختی تنها در صورتی می تواند معنایی دربرداشته باشد که بتواند خود را با محیط به شدت کاربردی شده ی ناشی از این نظام جهانی سلطه طلب (Hegemonic) حتی به صورت تاکتیکی و استراتژیکی انطباق دهد. نباید پنداشت که چنین کاری ناممکن است اما باید توجه داشت که برای رسیدن به حد قابل قبولی از عمل اجتماعی در این زمینه، پژوهشگران و بازیگران علوم اجتماعی به طور عام و انسان شناسی به طور خاص باید رویکردها و روش شناسی مبتکرانه ای را پیش نهند و این امر آنها را در موضعی بسیار مشکلتر از هم فکران آنها در قرن نوزده و حتی در قرن بیستم قرار می دهد. در واقع باید اذعان کرد هرچند اندیشه ی انتقادی- اجتماعی را می توان سرچشمه ی مفید و پرباری برای حرکت تازه به شمار آورد اما بدون شک این سرچشمه نمی تواند جز به دست دادن کلی ترین انگیزه ها و راهبردها کمک چندانی به تبیین نظریه و روش در آینده به ما بکند.در برابر امواج پی در پی جهانی شدن و واکنش های متفاوت نسبت به آنها (از ارتجاعی ترین و متعصبانه ترین واکنش ها تا عقلانی ترین و منعطف ترین آنها) چشم اندازی گسترده و بسیار سخت در پیش روی علوم اجتماعی قرار داده اند، که به نوعی آینده ی این علوم و به ویژه انسان شناسی را تعیین خواهند کرد. تداوم انسان شناسی در میان و دراز مدت بستگی تام به توانایی آن در ارایه ی راه حل هایی کاربردی و قابل قبول برای گره گشایی از تنش های بی پایان از جهانی شدن در حوزه ی اجتماعی دارد و لازمه ی این امر، ورود هرچه سریعتر به حوزه ی «گفت و گو» در معنای خاصی است که در این مقاله تلاش به ارایه آن گردید.

منابع:
۱- چیستی گفت و گوی تمدن ها، همایش، ۱۳۷۷، تهران، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی.
۲- فکوهی. ناصر، ۱۳۸۰ الف، تعارض سنت و مدرنیته در عرصه ی توسعه ی اجتماعی در ایران، در نامه ی انجمن جامعه شناسی ایران شماره ۳، ویژه ی دومین همایش مسایل اجتماعی ایران.
۳- کاستلز، م ، ۱۳۸۰، عصر اطلاعات اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ترجمه ی احمد علیقلیان، افشین خاکباز، تهران طرح نو.
۴- کوهن، ا. ۱۳۶۹، تئوری های انقلاب، ترجمه ی علی رضا طیب، تهران. قومس
۵- هولاب، ر. ۱۳۷۵، یورگن هابرماس، نقد در حوزه ی عمومی، ترجمه ی حسین بشیریه، تهران، نشر نی
۶- Albrow, M., 1996, The Global Age, Cambridge, Polity Press.
۷- Arce, A., Long, N., 2000, Anthropology, Development and Modernity, London, Newyork, Routledge.
۸- Asad, T. ed., 1973, Anthropology and Colonial Encounter, Atlantic Press. Highlands: Humanities
۹- Balandier, G., 1971, Sens et puissence, les dynamigues sociales, Paris, PUF.
۱۰- Balandier, G., 1980, Le Pouvoir sur scene, Paris, Balland.
۱۱- Balandier, G., 1984 (1967), Anthropologie Politique, Paris, PUF, Quadrige.
۱۲- Bastide, R., 1971, Anthropologie appliquee, Paris, PBP,.
۱۳- Baudrillard, J., 1981, Simulacres et Simulation, Paris, Galilee.
۱۴- Baudrillard, J., 1999, “Modernite”, in Encyclopedie Universails, 1999, Cd-Rom.
۱۵- Belaval, y., 1969, Socrate, in, Histoire de la Philosophie l, Paris, La Pleiade, Gallimard.
۱۶- Bourdieu P., Wacquant L., 1992, An invitation to Reflexive Sociology, Oxford, Polity.
۱۷- Cassen, B., 1999, Falacieuse theorie du libre-echange, Le Monde Diplomatique, Nov.
۱۸- Cassen, B., 2000, Les Institutions financieres sous le feu de la critique, Le Monde Diplomatique, Sep.
۱۹- Cepii (Lettre de), 1999, Centre d,Etudes Prospectives et d,Information Internationales, no. 181, juillet- aout 1999, in, Le Monde Diplomatique, Nov.
۲۰- Clifford, J., Marcus, G., eds., 1986, Writing Culture: The Poetics and Politics of Ethnography, Berkeley, University of California Press.
۲۱- Escobar, A., 1995, Encountering Development: The Making and Unmaking of the Third World, Princeton, Princeton University Press.
۲۲- Fakouhi, N., 2001, An Anthropologican Analysis of the Difference and Dialogue, International Conference “Dialogue and Difference”, School of Oriental and African Studies (SOAS), London University, Sep. 2001.
۲۳- Geertz, C., 1973, The Interpretation of Culture, Selected Essays, New York, Basic Books.
۲۴- Geertz, C., 1983, Local Khnowledge, New York, Basic Books.
۲۵- Grawitz, M., 1993, Methodes des ssiences sociales, Paris, Dalloz.
۲۶- Harris, M. 1968, The Rise of Anthropological Theory, London, Routledge and Kegan Paul.
۲۷- Headland, Th., Harris, M., 1990, Emics and Etics: The Insider/Outsider Debate, Newbury Park, CA, Sage Publications.
۲۸- Huntington, S., P., 1993, “The Clash of Civilizations?”, in, Foreign Affairs, Vol. 72, no.3.
۲۹- Hymes, D., ed., 1969, Reinventing Anthropology, New York, Pantheon.
۳۰- Jay, M., 1973, The Dialectical Imagination, Boston, MA.
۳۱- Jay, M., 1984, Adorno and the Francfurt School, London.
۳۲- Kilani, M., 1996, Introduction a l,anthropologie, Lausanne, Payot.
۳۳- Kuhn, T., 1983 (1962), La Structure des revolutions scientifiques (The Structure of Scientific Revolutions), Paris, Flammarion.
۳۴- Lombard, J., 1994, Introduction a l,ethnologie, Paris, Armand Colin.
۳۵- Malinowski, B., 1929, “Social Anthropology”, in, Encyclopedia, 14th ed., 826:70.
۳۶- Malinowski, B., 1931, “Culture”, in, Encyclopedia of the Social Sciences, 621-46.
۳۷- Marcuse, H., 1963 (1955), Eros et Civilisation, Paris, Minuit.
۳۸- Marcuse, H., 1968a (1964), L,Homme Inidimensionnel, Paris, Minuit.
۳۹- Marcuse, H., 1968b (1967), La Fin de I,Utopie, Paris, Seuil.
۴۰- Marcuse, H., 1969 (1941), Raison et Revolution, Paris.
۴۱- Marcuse, H., 1973, Contre-revolution et revolte, Paris, Seuil.
۴۲- Marcuse, H., 1970, Journal de Californie, Paris, Seuil.
۴۳- Marcuse, H., 1981, Pour sortir du Xxe siecle, Paris, Nathan.
۴۴- Nanda, S., 1998, Cultural Anthropology, New York, ITP.
۴۵- Poirier, J., 1968, Histoire de la pensee ethnologique, in, Ethnologie generale, 1968.
۴۶- Popper, K., 1973 (1934), La Logique de la decouverte scientifique (Logik der Forschung: Zur Erkenntnistheorie der Modernen Naturwissenschaft), trad. N. Thyssen- Rutten et P. Devaux, Paris Payot.
۴۷- Popper, K., 1985 (1963), Conjectures et refutations (Conjectures and Refutations, the Growth of Scientific Knowledge), trad. M. J. et M. de Launay, Paris, Payot.
۴۸- Preston, P. W., 1996, Development Theory, Oxford, Blackwell.
۴۹- Ritzer, G., 1988, Sociological Theory, New York, Alfred A. Knopf.
۵۰- Roberts, J. T., Hite, A., 2000, From Modernization to Globalization, Oxford, Blackwell.
۵۱- Taussing, M., 1991, The Nervous System, Routledge.
۵۲- Tourain, A., 1999, “Contre-Culture”, in, Encyclopedie Universalis, Cd-Rom.
۵۳- Toussain, E., 1999, Briser la spirale infernale de la dette, Le Monde Diplomatique, Sep.
۵۴- Wallerstein, l., 1976, The Modern World System: Capitalist Agriculture and the Origin of the European World Economy in Sixteenth Century, New York, Academic Press.
۵۵- Whitaker, M.P., 2000, in Barnard 2000.