انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان‌شناسی شناختی: پیشینه و کاربرد

مقدمه

انسان‌شناسی شناختی را می‌توان علم بررسی شیوه‌هایی دانست که انسان‌ از طریق آنها به درک جهان اطراف خود دست می‌یابد و درباره رویدادها و اشیاء موجود در جهان می‌اندیشد. این رشته نسبتاً نوظهور قایل بر وجود رابطه میان فرایندهای ذهنی‌ و اندیشه انسان با جنبه‌های عینی و انتزاعی فرهنگ است(دی‌اندرادی ، ۱۹۹۵: ۱). این شاخه از انسان‌شناسی که ریشه در نسبیت‌گرایی فرهنگی- زبانی سنت بوآسی دارد تا حد زیادی در میان علوم شناختی دیگر رشد پیدا کرده است و به‌‌نحو گسترده‌ای با علومی‌ مانند انسان‌شناسی روان‌شناختی، انسان‌شناسی زبان‌شناختی، روان‌شناسی شناختی و سایر علوم شناختی در ارتباط است که این رشته‎ها همواره ایده‌ها و نظرات خود را با هم به تعامل می‌گذارند. به‌این‌ترتیب، می‎توان ادعا کرد که اگرچه انسان‌شناسی‌ شناختی به‌عنوان رشته‌ای مستقل به‌دنبال مطالعات قوم‌نگاران برای یافتن دیدگاه بومی و اتخاذ رویکردی امیک (از درون) در نیمه دوم قرن بیستم ظاهر شد(اریکسون و مورفی ، ۲۰۰۳: ۱۱۵) ولی رد پای این رشته را می‌توان تا آغاز علم انسان‌شناسی در نیمه قرن نوزدهم دنبال کرد.
این مقاله برآن است تا با بررسی ارتباط میان انسان‌شناسی شناختی و سایر علوم شناختی جایگاه این علم را در میان سایر رشته‌ها نشان‌ دهد و با ترسیم شمایی کلی از سیر پیدایش و تکوین این شاخه از علم و و بررسی ریشه‌های تاریخی و شاخه‌های آن، دور‌نمای این علم و اهداف آن را معرفی نماید، در پایان نیز زمینه‌های کاربردی انسان‌شناسی شناختی را در ایران بررسی خواهد کرد.
انسان‌شناسی شناختی و ارتباط آن با سایر علوم‌ شناختی

سؤال مطرح در این قسمت آن است که معنای واژه “شناختی” در انسان‌شناسی شناختی چیست و چه عواملی باعث “شناختی” نامیدن این علم شده است. باید توجه داشت که یافته‎های علوم شناختی و تبادل دستاوردهای این علوم با انسان‌شناسی و نیز تلاش انسان‌شناسان برای انتظام بخشیدن به این بافت ارتباطی بر شناختی نامیدن این شاخه از انسان‌شناسی تاثیر بسزایی داشته است.
به گفته واسمن و همکاران(۲۰۱۱: ۴۸) باید به این نکته توجه داشت که تعریف شناخت(و مفاهیم مرتبط با آن) در جریان اصلی انسان‌شناسان چنان بار جامعه‌شناسانه دارد که اغلب با تعریف شناخت در سایر علوم شناختی سازگار نیست. از این جهت نظریه‌های انسان‌‌شناسان درباره اندیشه، معنا، حافظه و غیره‌ با نظریه‌های مطرح در سایر علوم‌ شناختی چندان قابل انطباق نیستند، بااین‌حال، از آنجا که این علوم با جنبه‌های به‌هم مرتبطی از ماهیت انسان سروکار دارند تعداد زیادی از حوزه‌ها و دغدغه‎های آنها با یکدیگر همپوشانی دارند و می‎توان میان آنها مسایل و پرسش‎های مشترکی پیدا کرد. واسمن و همکاران(همان) در بیان این پرسش‌های مشترک به موارد زیر اشاره می‌کنند:

• چگونه انسان با جهان مادی اطراف خود در ارتباط و تعامل است؟ به‌عبارت دیگر، چگونه جهان بیرون وارد ذهن انسان‌ می‌شود؟(دریافت ).
• ذهن انسان‌ اطلاعاتی که به‌دست آورده است را چگونه دسته‌بندی می‌کند و انتظام می‌بخشد؟(مقوله‌بندی ).
• اندیشه چیست و چگونه ساختار و نظم می‌یابد؟ دریافت‌ها و استدلال‌های به‌ظاهر ناهمگن مردم درباره پدیده‌های یکسان، چه واقعیت یا واقعیت‌هایی را در مورد ماهیت، توانایی و تعاملات انسان‌‎ها نشان می‌دهند؟(شعور و آگاهی).
• چگونه می‎توان توانایی انسان در ذخیره و بکارگیری اطلاعات را تبیین کرد؟ نحوه عملکرد این ظرفیت در انسان‌ها چگونه است؟(حافظه).
• واضح است که پیچیده‌ترین گونه توانایی برقراری ارتباط منحصر به انسان است. این توانایی از کجا آمده است و مطالعه و بررسی آن چه چیزهایی را آشکار می‌کند؟(زبان).
• اگر بر این عقیده باشیم که انسان‌ها موجوداتی اجتماعی‌اند پایه رفتارهای جمعی آنها چیست و چه عواملی این رفتارها را شکل می‌دهند؟(فرهنگ).
• چرا بازنمایی‌های جهان اطراف در ذهن انسان‌ها اشکال مختلفی به خود می‌گیرد؟ چه چیز باعث این تفاوت‌ها و پیچیدگی‌ها می‌شود؟( مدل‎های فرهنگی ).

باید توجه داشت که همه این مسایل در شاخه‌های مختلف علوم‌ شناختی مطرح هستند ولی با شیوه‌های متفاوتی بررسی می‎شوند. برای نمونه، دانش را می‌توان هم از ویژگی‌های ذهنی و شخصی برشمرد و هم به‌طور کل آن را در نظام فرهنگی جستجو کرد. به‌همین دلیل، بررسی آن در علومی مانند روان‌شناسی، عصب‌شناسی و روان‌پزشکی که غالباً با فرد سروکار دارند با مطالعه این پدیده در انسان‌شناسی شناختی متفاوت است؛ علمی که تاکید آن بر بررسی پدیده‌هایی است بتوان باتوجه به آنها صورت‎های مختلف زندگی انسان‌ها را مطالعه کرد. همچنین، علاوه‌‌بر تمایز بین مفاهیم، به‌طور طبیعی، می‌توان شاهد تفاوت روش‌شناختی و فنون به‌کار رفته در این رشته‌ها نیز بود. به‌این‌ترتیب، انسان‌شناسی شناختی در دهه ۱۹۵۰، با تعامل چندجانبه میان انسان‌شناسی، زبان‌شناسی انسان‌شناختی و زبان‌شناسی صورتگرا رشد پیدا کرد. اما جنبه نو و بدیع این علم گرایش نظری و عملی آن به پدیده‌های شناختی در علوم اجتماعی و زیست‌شناختی بود(همان).

ادامه مطلب را در فایل پیوست مطالعه کنید–.