داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
مشاهدات بالینی نشان میدهد که بنابر کیفیت رابطه میان پرستاران یا نزدیکان بیمار با او، بنابر ساعتهای مختلف روز، بنابر اطلاعاتی که یک فرد درباره وضعیت خود دریافت میکند، اینکه آیا درد او جدی گرفته میشود یا نه، بیمار به صورتهای متفاوتی رنج خود را تجربه میکند. شبها، حساسیتها و اضطراب او را افزایش میدهد و اگر همراه دلسوزی در کنار بالینش باشد، این رنج کاهش مییابد. نوازش دستی بر پیشانی، بر زبان آوردن جملههای آرامشبخش به همان اندازه مؤثر هستند که داروهای مسکن، هرچند نمیتوانند جایگزین این داروها شوند. به همین ترتیب، منابعی که هر شخصی در تخیل خود دارد، قابلیت اندیشیدن به چیزهایی دیگر، قدرت شخصیت او، همگی بر نوسان درد تأثیر دارند. به محض آنکه بیمار، به جای تمرکز بر خود، به موضوع دیگری بپردازد، احساس درد کاهش یافته یا فراموش میشود. برعکس، هر اندازه بیمار بر درد خود متمرکز شود، البته نه برای مبارزه با آن، بلکه برای میدان دادن به آن تا وجودش را در دست بگیرد و به او احساس ناتوانی بدهد، به همین اندازه هم رنج و دردش بیشتر میشوند. برای رهاشدن بیمار از درد، نیاز به روشهایی برای انحراف و فنونی کالبدی است. اینکه بیمار به گونهای با وضعیت خود کنار بیاید و به صورتی متناقضنما آن را بپذیرد، بهتر از آن است که انرژی خود را صرف مقابله با پذیرش این وضعیت کند، اما به شرط آنکه بتواند بر موضوعی دیگر تمرکز کند. «این واقعیت مهم که وقتی ذهن به سوی دیگری، به سمت چیزی متفاوت سوق مییابد، دردهای کالبدی ولو سختترین آنها تکرار نمیشوند، توضیحی دارد و آن این است که تمرکز روانی بیمار از محلی که درد به کالبد یورش برده، تغییر میکند.»(فروید، ۱۹۹۰،۱۰۱).
نوشتههای مرتبط
برای نمونه، وقتی یک پدر، خودش را به میان شعلههای آتش میاندازد تا فرزندانش را که اسیر آن ها شدهاند نجات دهد، درد سوختگی بدن خود را احساس نمیکند و این درد پس از پایان عملش به سراغ او میآید. کسی که کمر درد دارد اما عاشق فوتبال است، معمولاً وقتی مشغول تماشای مستقیم یک بازی در تلویزیون است، درد پُشت خود را از یاد میبرد. یک کمدین که درد میکشد و زندگی روزمرهاش با این درد فلج شده، وقتی برنامهای اجرا میکند دردش را از یاد میبرد و درد تنها پس از اجرا برمیگردد. یک ورزشکار به نام اودیا سیدیبه میگوید: «پیش از هر مسابقه، من به شدت درد داشتم، وقتی از خواب بلند میشدم مثل یک پیرزن راه میرفتم و خودم را به زور تا محل تمرین میکشاندم، اما هر اندازه گرمتر میشدم، دردم کمتر میشد و سرانجام پس از پایان تمرین، دوباره از درد به خود میپیچیدم. واقعاً هولناک بود. اما روز به روز بدن من بهتر به این کار پاسخ میداد گویی بدنم میدانست که به هر قیمت شده میخواهم در مسابقه شرکت کنم […] و سرانجام درد درست پیش از مسابقه از میان میرفت» (وبگاه لوموند، مارس ۲۰۰۴). تمرکز بر فعالیتی که همه توجه یک نفر را به خود جلب میکند بهترین داروی آرامبخش است، این راهی است تا با بها ندادن به درد آن را کاهش دهیم.
در نوشتاری درباره تجربه یک درد، اغلب به همراهانی اشاره میکند که به بیمار کمک میکنند درد خود را کنترل کند و اجازه ندهد بر او مسلط شود. از این رو، وظیفه همراهان بیمارانی که دردهای مزمن دارند آن است که تمرکز فکری آنها را به جای دیگری معطوف کرده و از تنش درد بکاهند. گروهی از افراد که در یک آزمایش درد را تجربه میکردند، پس از آنکه برایشان موسیقی پخش شد، درد خود را فراموش کرده و با دست و پاهای خود ریتم موسیقی را تکرار میکردند و اجازه میدادند این ریتم به بدنشان منتقل شود. این افراد در مقایسه با گروه مشابهی با تجربه درد یکسان تحمل بالاتری را از خود نشان میدادند. بلز پاسکال دندان دردهای شدید خود را با تمرکز بر مسئلهای سخت ریاضی آرام میکرد. فرو رفتن در روایت یک رمان یا یک فیلم هیجانانگیز به صورت موقت یورشهای درد را کاهش میدهد. در یک مورد، کودکی هشت ساله که بر یک بطری شکسته افتاده بود، از درد فریاد میکشید و دیدن خون او را به وحشت انداخته بود. در راه بیمارستان، پدر به پسر بچه خود میگوید: خواهرت هم یک بار همینطور شد و همه جا پُز میدهد که پنجاه تا بخیه خورده، تو هم نباید کمتر بخیه بخوری. وقتی آنها به پزشک جراح میرسند، پسر بچه به او میگوید:« آقای دکتر من صد تا بخیه میخواهم». و در همه طول عمل، تمرکز کودک به آن بود که فاصله نقاط بخیه کم باشد تا تعدادشان زیاد شود. او کاملاً درد را فراموش کرده بود (اریکسون، ۱۹۹۰، ۸۷-۸۶).
ادامه دارد…