انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان‌شناسی عصب‌شناسی (بخش چهارم)

سخنرانی ناصر فکوهی در مرکز آموزشی و درمانی شهدای تجریش، دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران/ آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ شهریور ماه ۱۴۰۴

در بخش پیش اشاره کردیم که بارگذاری اطلّاعات و افکار افراد در شبکۀ اینترنت، سویۀ منفی کنترل را موجب می‌شود. در عین حال شبکه‌های اطلّاعاتی این امکان را به وجود می‌آورند که بتوان نظام‌‌های کنترل فکری را هم فریب داد. در حال حاضر هر دو سویه در بستر اینترنت در مقابل هم وجود دارند. امّا اگر انقلاب اطلاعاتی نتواند در مقابل مسئلۀ تمرکز چاره‌ای بیندیشد، کنترل عمومی گسترده می‌شود و افراد قابلیت کنترلِ فضای خصوصی و ذهنی خود را از دست می‌دهند. برای نمونه، محرمانه‌بودنِ اطلّاعات بیماران یکی از بزرگترین دستاوردهای پزشکی بوده است در حالی که این حریم امروزه وجود خارجی ندارد چون پرونده‌های پزشکی در نظام‌های فناورانه‌ای ثبت می‌شوند که قابل دسترس‌اند. همین مقولۀ محرمانه‌بودن را می‌توان به سایر موارد خصوصیِ زندگی انسان‌ها و روابط آن‌ها با یکدیگر نیز تعمیم داد.

بنابراین مسئله‌ای رخ می‌نماید که اندیشمندان حوزۀ عصبی و مغز، در تلاش‌اند که بتوانند در حیطه‌های اجتماعی و نظام‌های میان‌کنش‌هایِ بدنی به این پرسش پاسخ دهند. امروزه می‌دانیم که مطالعۀ میان‌کنش‌های بدنی و مغز و کامپیوتر بیشتر از سه دهه پیش شروع شده امّا تنها در حوزۀ نظامی برقرار بوده و مابه ازاء آنها وارد حوزه‌های مدنی نشده است. تمام این موارد نشان از اهمیّت کنترل اطلّاعاتی و اجتماعی دارد. امّا جامعۀ علمی و مدنی باید ترکیب‌ها و پیوندهایی ایجاد کند و آنها را به سطح نظام‌های اجتماعی برساند تا در سطح مدنی و اجتماعی گسترش یابند. بنابراین انقلاب اطلاعاتی‌ای با بیشترین تاثیر در سال‌های آینده و روابط جهانی، یک انقلاب مغزی و عصبی است به طوری که امروزه هم شباهت بسیاری بین شبکه‌های عصبی و اینترنتی پدید آمده است. امّا تفاوت عمدۀ این نظام‌ها در این است که به تقریب می‌دانیم در شبکه‌های عصبی کدام نقطه و فعالیت چه کارکرد ویژ‌ه‌ای برای خود دارد امّا در شبکۀ اینترنت تقریباً هیچ از این تمرکز نمی‌دانیم. در شبکه‌های عصبی نظام‌های‌های کنترل‌کننده در جایگاه‌ معینی قرار دارند در حالی که در شبکه‌های اینترنتی اطلّاعی از این محل‌ها و رشته‌های آنها وجود ندارد. افزون بر این، هر چند شبکه‌های عصبی – مغزی نظام‌های بسیار پویایی دارند امّا به سادگی عوض و جابه‌جا نمی‌شوند. یک شکلی از ایستایی در آن وجود دارد که آن را قابل مطالعه می‌کند در حالی که در شبکۀ اینترنت پویایی در ذات خود ساختار است. در اصل مغز در یک جا وجود دارد و نه در جای دیگری، اما محلِ انباشت داده‌ها در شبکۀ اینترنت دائم در حال چرخش است. اغراق‌آمیز نیست اگر بگوییم شبکۀ اینترنت شبیه به شبکۀ عصبی است که در آن مغزی وجود ندارد بلکه موقعیت‌های مغزی وجود دارد. یعنی به دلایل مختلف و در تقاطع‌های متفاوتی، محل انباشت داده‌ها شکل متفاوتی به خود می‌گیرد. از طرف دیگر نظام‌های عصبی آسیب‌شناسی دارند که در آنها مرض یا بیماری یک موقعیت دوگانۀ متقابل با حالت عادی دارد. در حالی که در شبکۀ اینترنت آسیب یا مرض بخشی از خود شبکه است. اصطلاح «ویروس اینترنتی» به خوبی نشان می‌دهد که وقتی نمی‌توان چیزی را فهمید باید آن را به چیزی که می‌توان تبدیل کرد. ویروسی در کار نیست. تنها برنامۀ انفورماتیکی وجود دارد که دائم در حال ‌چرخش است و در اصل شبکه پر از ویروس و آسیب خود بخشی از آن است. موقعیت جدیدی که انسان آمادگی مقابله با آن را ندارد و ترکیب‌هایی را ایجاد کرده که برای انسان قابل درک نیست چرا که نظام‌های اجتماعی امروزه به طریقی فکر می‌کنند که در قرن‌های نوزدهم و بیستم شکل گرفته است.

در این قسمت به دو پرسش پاسخ خواهیم داد.

پرسش اول: اینکه امر سیاسی می‌تواند بدن‌ها را کنترل کند اما مغزها را نه، چه سازوکار و مکانیزم‌هایی وجود دارد که مردم به دنبال وعده‌های سیاسی و انتخاباتی غیرمعقول ‌می‌روند و حتی گاهی در این راه از جان خود نیز مایه می‌گذارند، امّا کسی که ادعاهای منطقی و صلاح جامعه را دارد، نادیده گرفته می‌شود؟

پاسخ: از نظر علوم انسانی و اجتماعی این مکانیزم‌ها کاملاً شناخته شده‌اند. مسئله یک سویۀ عام و جهانی دارد و یک سویه که خاص جامعۀ ایران است. در صورت عام، تفاوت مفاهیم «عمل» یا «کنش» و «ذهن»، خود را در سطح نظام‌های زبانی منعکس می‌کند. برای مثال اگر انسان چشمش را ببندد می‌تواند با قدرت ذهن و تخیل به هر جای دنیا سفر کند امّا این در عمل به این صورت رخ نمی‌دهد و موانع و سازوکارهای بسیاری دارد. سیستم عصبی از طریق نظام‌های رده‌شناختی و همچنین نظام‌‌های تصویری و به خصوص از طریق زبان این امکان را به وجود می‌آورد. با یک نگاه ساده می‌توان فهمید که این دو مقوله هیچ ربطی به یکدیگر ندارند. یکی کاملاً یک نظام‌ ذهنی است که امکان حرکت فکری بیشتری را فراهم می‌کند و دیگری یک نظام‌ کنشی که محدودیت‌های بسیاری در خود دارد.

از طرفی ویژگی گفتمان سیاسی در تقلیل‌ دادنِ مفاهیم است. یعنی موارد پیچیده را به صورت ساده‌ای تبدیل می‌کند تا برای تمام افراد سودمندی و جبر مشترکی داشته باشد. با توجه به مکانیزم‌های پیچیدۀ فکری و روانی، وقتی شخصی از افکار و اعمال منطقی برای ایجاد و ساخت فرصت‌های اجتماعی به رغم تمام مشکلات آن صحبت می‌کند، افراد به او بی‌اعتنا می‌شوند، ولی شخصی که وعده‌ها و افکار ساده و در عین حال خوشایند را مطرح می‌کند بیشتر مورد استقبال قرار می‌گیرد. در واقع کسی که حتی به وعده‌های انتخاباتی نماینده‌های سیاسی باور نداشته باشد به دلایلی نوعی از گفتمان خوش‌بینانه را بیشتر قبول می‌کند. گفتمان سیاسی واقع‌بینانه پیچیده‌تر از گفتمان عوام‌گرا(Popylist) است و برای پذیرش آن ابتدا باید جامعه ساختارهای اسطوره‌ای و ساختارهای تقلیل‌یافتۀ فعالیت‌های مغزی – عصبی را ترک کند و گفتمانی عقلانی را بنا کند که چشم‌بسته همه چیز را نمی‌پذیرد. برای مثال نرخ اشتغال زنان در حال حاضر در دانشگاه‌های ایران در حدود هفتاد درصد است اما این نرخ در سطح جامعه بیشتر از ده درصد نیست. تنها یک نوعی از توهّم است که می‌توان در آیندۀ نزدیک این نرخ را ده یا پنج برابر افزایش داد. بنابراین در جامعه‌ای که گفتمان عقلانی در آن جای دارد، اگر کسی چنین وعده‌های سطحی داشته باشد مورد تمسخر قرار می‌گیرد و اعتبار خود را از دست می‌دهد. اما جامعه‌ای که بر پایۀ تفکر اسطوره‌ای پیش می‌رود و نگاه جادویی به مسائل دارد در مقابل این وعده‌ها و حرف‌ها سر خم می‌کند. به دلایل مختلفی تمدن ایرانی یک تمدن اسطوره‌ای است که رنگ خاکستری نمی‌شناسد و همه چیز در آن سیاه یا سفید است. بنابراین راه حلِّ رفع سفیدی را در سیاهی و سیاهی را در سفیدی می‌بیند.

بنابراین باید به این مسئله آگاه شد که این نظام‌های اجتماعی هستند که ساختارهای مدیریتی و سیاسی را تعیین می‌کنند و نه برعکس. به عبارتی هرگز یک نظام سیاسی نظام اجتماعی را نساخته است و این نظام‌‌های اجتماعی هستند که نظام‌های سیاسی را به وجود می‌آورند. هیچ دولت اقتدارطلب و قدرتمداری از پیش این قدرت را نداشته، بلکه هزینه‌های بسیاری را تحمیل کرده تا به دیگران بقبولاند که قدرت‌طلب است. اقتدارطلبی یک امر توهمی است چون در اصل با نظم زیست‌شناختی سازگاری ندارد. هیچ دو انسان یکسانی وجود ندارد، حتی دوقلوهای تک‌تخمکی که ژنتیکی بسیار شبیه هم دارند نمی‌توانند تجربۀ زیستۀ یکسانی داشته باشند. به عبارت دیگر دو نظام‌ زیست‌شناختی محض نمی‌تواند وجود داشته باشد و به همین صورت وجود دو نظام‌ مطلقاً یکسان فرهنگی غیرممکن است. فهم ساختارهای اسطوره‌ای ساده و در دسترس است اما ساختارهای عقلانی بسیار پیچیده‌تر هستند و درک آنها سطح خاصی از آگاهی را می‌طلبد.

 

 

پرسش دوم: مواجۀ انقلاب فناورانه با ساختارهای اسطوره‌ای به کجا ختم خواهد شد؟

پاسخ: مسئله‌ای که بسیاری از افراد به آن توجه نمی‌کنند این است که خود انقلاب فناورانه می‌تواند به نظام‌ اسطوره‌ای تبدیل شود. برای مثال در ایرانِ حال حاضر، دو گفتمان در مورد نظام‌‌های فناورانه وجود دارد. وقتی از شبکه‌ای چون گوگل صحبت می‌شود عدّه‌ای از آن به عنوان توطئه و عدّه‌ای دیگر به عنوان یک ابزار خوب علمی یاد می‌کنند. هیچ کدام از این‌ها به تنهایی درست نیست، بلکه هر دو همزمان وجود دارد. گوگل یک سیستم فناورانه است که گردش اطلّاعات و داده‌ها را در بستر اینترنت ثبت و نگهداری می‌کند. امّا این مسئله به خودیِ خود خطرناک است. برای مثال در زمان شکل‌گیری انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم میلادی، کسب و کارهایی ایجاد شد و در آمریکا به عنوان یکی از مراکز اصلی انقلاب صنعتی، قوانینی بر ضدّ‌ آنها وضع گشت. در واقع تمرکز‌هایی اتفاق افتاده بود که مانع از چرخش عادی صنعت می‌شد. در حال حاضر تمرکزهایی بر روی شبکۀ اینترنت وجود دارد که جامعۀ مدنی باید از آنها تمرکززدایی کند. در غیر این صورت هر چه بیشتر به سمت نظام‌‌های پلیسی حرکت خواهیم کرد و یکی از موارد تشدید آن اسطوره‌ای‌شدن همین نظام‌‌های اطلاعاتی و فناورانه است؛ یعنی اعتقاد مطلق به کامپیوتر و انقلاب اطلّاعاتی.

اسطوره‌ای‌شدن انقلاب اطلّاعاتی در کشور ایران کاملاً مشهود است . بسیاری از افراد اطلّاعات خصوصی خود را در شبکه‌های مجازی بارگذاری می‌کنند و این اطلاعات در دامنۀ اینترنت ثبت می‌شود. به دلیل اهمیت این نوع از اطلاعات فردی است که اخیراً مسائل حقوقی شکل‌گرفته که پس از مرگ انسان‌ها، اطلّاعات آنها در فضای مجازی باید در اختیار چه کسی باشد. بیشتر نظر بر این است که خانواده همانطور که اموال فرد را در اختیار می‌گیرد، می‌تواند داده‌های دنیای مجازی افراد را نیز به ارث ببرد. نکتۀ مهم این است که داده‌های اطلّاعاتی انسان‌ها به چیزی چون اموال آنها تبدیل می‌شود در حالی که به هیچ عنوان از یک جنس نیستند. همین ساختار اسطوره‌ای است که باعث می‌شود وقتی افراد داده‌های زیست خود را در اختیار شبکه‌ها و شرکت‌ها و افراد مجازی قرار می‌دهند، گمان می‌کنند که چنین کنترل‌گرانی وجود ندارند و هیچ وقت نیز نخواهند بود. البته این تفکر بدبینانه‌تر از آیندۀ روشنی است که می‌توان برای این موضوع در نظر گرفت. خودِ مفهوم آینده یک سازوکار اسطوره‌ای است و اینکه گمان می‌کنیم که چند سال دیگر در چه حال و انجامی هستیم، خود عین توهم است. ساختارهای گذشته هم یک شکلی از توهّم دارند، چون در اصل گذشته‌ای وجود ندارد. در واقع موجود زنده صرفاً در لحظه است که وجود دارد و گذشته و آینده ساختارهای اسطوره‌ای هستند که بر اساس مقولۀ زبان ساخته می‌شوند. بیان این گزاره که« دیروز رفتم و دوستم را دیدم»، یک ساختار اسطوره‌ای است که در سطح مغزی به صورت یک حافظه باقی مانده و امروزه معلوم شده که یک خاصیت الکتروشیمیایی است.

جدای از اینکه عکس یک حالت بازنمایی شده از موقعیتی در گذشته است، آیا شکل بازنمایی‌شده و نمود‌یافته خود واقعیت دارد؟ پاسخ خیر است. نظام‌های بازنمایی می‌تواند بر روی واقعیت اجتماعی در لحظه و در مراحل آتی تاثیرگذار باشد، آن هم به شکل کاملاً نسبی، چرا که به دلایل مختلف سیر این موضوع می‌تواند تغییر کند.