انسانشناسی بیماری، مجموعه گفتارهایی از کلودلوی استروس، مارک اوژه، داوید لوبروتون و دیگران، ترجمه و تألیف از علیرضا خدامی، انتشارات انسانشناسی، ۱۴۰۰
معرفی کتاب: انسانشناسی بیماری، گرایشی است که در بیشتر کشورها، بهتبعیت از سنت آمریکایی، ذیل عنوان «انسانشناسی پزشکی» شناخته میشود. در این کشورها، انسانشناسی پزشکی عملاً به سه بخش عمده تقسیم شده است: ۱) انسانشناسی سلامت یا بهداشت، ۲) پزشکی مردمی و ۳) انسانشناسی بیماری. انسانشناسی سلامتی یا بهداشت، گرایشی است که بر کاربردهای عملی دستاوردهای تحقیق تأکید دارد. این شاخه، از کمک رشتههای گوناگون (جامعهشناسی، اقتصاد، جغرافیا، تاریخ و…) خود را بینیاز نمیبیند و دیدگاهی عمدتاً چندرشتهای دارد. پزشکی مردمی نیز بیشتر به ابعاد بومی توجه میکند و بر دانشی تجربی دربارۀ محیط، بدن انسان و خواص درمانیِ عناصر گیاهی و حیوانی مبتنی است. وظیفۀ انسانشناسی بیماری نیز مطالعۀ بیماری در بستر و فرایندهای اغلب پیچیدۀ اجتماعی، چه در جوامع موسوم به «سنتی» و چه در جوامع «مدرن» است. در این باره منطق طبقهبندی بیماریها، تبیین سازوکار بیماری مورد مطالعه، سببشناسی بیماری، شناخت ذهنیت و تفسیر فرد از بیماری، در شمار موضوعاتیاند که انسانشناس با آنها سروکار دارد.
نوشتههای مرتبط
نوشتارهای کتاب پیشرو را از او برگزیدهایم، روش انسانشناسی پزشکی به سبک و سیاق آمریکایی را همچنان زندانی چشمانداز تکاملگرایانه میداند. وی بر این باور است که انسانشناسی بیماری باید به بعد اجتماعی بیماری توجه کند و آن را در بستر خاص خود قرار دهد. تشخیص بیماری لزوماً به معنای درمان نیست، درمانی که ممکن است صرفاً وجهی نمادین داشته باشد؛ بنابراین، آنچه مهم است تشخیص وجه اجتماعی بیماری است. حتی زمانیکه عامل بیماری را جادو میانگارند، نباید ابعاد اجتماعی آن را ازنظر دور داشت: جادوگر یا ساحر، پایگاه خود را از جامعه گرفته است؛ او کنشگری اجتماعی است. در اینجا به نکتهای قابلتوجه برمیخوریم و آن اینکه از دیرباز، فرهنگ بسیاری از جوامع، بیماری را به مقولۀ اختلال در نظام اجتماعی یا گیتیانه پیوند زده است. این نکته بهویژه در جوامع نانویسا صادق است که از مفهوم عام و انتزاعی به نام «بیماری» خبری نیست، چراکه بیماری را در مقولۀ بسیار گستردهتر شرّ، بینظمی، نگونبختی و… قرار میدهند. حتی زمانیکه دردی جسمی عارض فرد میشود و مورد قبول همگان قرار میگیرد، اغلب تفاسیری ارائه میشود که آن را در شمار دیگر رویدادهای نامیمونی قرار میدهند که بهنوعی عارض مناسبات اجتماعی میشود؛ هم ازاینروست که در انسانشناسی بیماری، به برخی رفتارها رسیدگی میشود که لزوماً هدفی درمانگر ندارند و ممکن است اهدافی دینی یا جادویی داشته باشند، رفتارهایی که اگر به روشی بایسته انجام نشوند ممکن است پیامدهایی سوء برای گروه اجتماعی داشته باشند. این را هم اضافه کنیم که خود زیست-پزشکی نیز چندین دهه است که به بعد اجتماعی توجه کرده است. البته در این زمینه باید به علم اپیدمیولوژی نیز اشاره کرد که از اواخر سدۀ نوزدهم، به بیماریهای کارگران کارخانههای صنعتی توجه کرد و آنها را در بافت و بستر جوامع غربی قرار داد.
در گزینش مجموعهگفتارهای کتاب پیشرو، دو هدف اصلی را دنبال کردهایم: یکی شناخت چیستی مفهوم بیماری از دید انسانشناختی و دیگری آشنایی با تنوعات موضوعی این حوزه. دربارۀ هدف نخست بهاختصار توضیحی داده شد. درعینحال، یادآوری این نکته نیز ضروری به نظر میرسد که در این کتاب، خواننده عمدتاً با پرسمانهای صاحبنظران بنام حوزۀ فرانسویزبان آشنا خواهد شد، پرسمانهایی که در بسیاری از نقاط نهتنها از دغدغههای پهنههای جغرافیایی دیگر دور نیستند، بلکه میتوان مکمل آنها دانست. ضمن اینکه خود دیدگاههای حوزۀ فرانسویزبان نیز بهرغم اینکه از بسیاری جهات، خاستگاههای فکری کموبیش نزدیکی دارند، در برخی نظرات همگرا نیستند. مطمئناً فاصلۀ زمانی برخی از نوشتهها و بهتبع آن پارادایمهای غالب در هر دوره، دغدغهها و دلمشغولیهای متفاوت نویسندگان نیز میتواند در زمرۀ دلایل اصلی برخی از این واگراییها برشمرده شود. همین نکته هم میتواند دلالتی بر خصلت انباشتی نظریهها و دیدگاهها و چندوچون بازخوانی و بازاندیشی آنها باشد؛ اما هدف دوم عبارت از نشاندادن پیچیدگی موضوع بیماری و موضوعاتی است که بهنوعی با آن مرتبطاند. همچنان که تقریباً در بسیاری از گفتارهای این کتاب خواهیم دید، شناخت بیماری، موکول به شناخت ظرف زمانی و مکانی و نشاندن آن در متن فرهنگ و جامعه است.
در گردآوری این گفتارها، کوشش بر این بوده است که چند بنمایۀ اصلی حوزۀ مطالعات انسانشناسی بیماری مدنظر قرار داده شود که مهمترین آنها عبارتاند از: معنای بیماری و سطوح متفاوت بازنمایی آن، ابعاد اجتماعی و فرهنگی بیماری، تکثر دیدگاههای مربوط به بیماری، جهانیشدن، جایگاه بحث بیماری و بهزیستی در جنبشهای نوپدید اجتماعی.
انسانشناسی بیماری، گرایشی است که در بیشتر کشورها، بهتبعیت از سنت آمریکایی، ذیل عنوان «انسانشناسی پزشکی»[۱] شناخته میشود. در این کشورها، انسانشناسی پزشکی عملاً به سه بخش عمده تقسیم شده است: ۱) انسانشناسی سلامت یا بهداشت، ۲) پزشکی مردمی[۲] و ۳) انسانشناسی بیماری. انسانشناسی سلامتی یا بهداشت، گرایشی است که بر کاربردهای عملی دستاوردهای تحقیق تأکید دارد. این شاخه، از کمک رشتههای گوناگون (جامعهشناسی، اقتصاد، جغرافیا، تاریخ و…) خود را بینیاز نمیبیند و دیدگاهی عمدتاً چندرشتهای دارد. پزشکی مردمی نیز بیشتر به ابعاد بومی توجه میکند و بر دانشی تجربی دربارۀ محیط، بدن انسان و خواص درمانیِ عناصر گیاهی و حیوانی مبتنی است. وظیفۀ انسانشناسی بیماری نیز مطالعۀ بیماری در بستر و فرایندهای اغلب پیچیدۀ اجتماعی، چه در جوامع موسوم به «سنتی» و چه در جوامع «مدرن» است. در این باره منطق طبقهبندی بیماریها، تبیین سازوکار بیماری مورد مطالعه، سببشناسی بیماری، شناخت ذهنیت و تفسیر فرد از بیماری، در شمار موضوعاتیاند که انسانشناس با آنها سروکار دارد.
البته باید یادآور شد که مطالعات مربوط به ابعاد اجتماعی و فرهنگی بیماری، پیشینهای طولانی دارد. تا قبل از شکلگیری انسانشناسی بیماری، نوشتههایی در پیوند با پزشکی «مردمی» و آنچه پزشکی «عالمانه» مینامیدند در دست است. این نوشتهها بیشتر کار مورخانی بود که به اسناد مکتوب مراجعه میکردند و به بسترهای اجتماعی و فرهنگی و نیز مطالعات میدانی چندان توجهی نداشتند. بااینحال، همۀ آنها در آثار خود بر وجه دینی یا جادویی بیماری در جوامع گذشته انگشت میگذاشتند. این را هم میدانیم که از دیرباز در بسیاری از جوامع (عمدتاً کشاورز) کسانی بودهاند که کار درمان را انجام میدادند، ولی افرادی حرفهای نبودند. در این جوامع، تمایزی میان دانش پزشکی و دانش غیرپزشکی وجود نداشت. از سوی دیگر، باید حتماً به خاطر داشت که مفهوم پزشکی «عالمانه» بههیچوجه خاص کشورهای غربی نیست. در این باره لازم است یادآوری کنیم که زمانی میتوان از پزشکی «عالمانه» سخن گفت که دو شرط فراهم باشد: وجود حرفۀ پزشکی و وجود سنتی مکتوب و بنابراین مدون؛ بر این مبناست که میتوان از پزشکیهای «عالمانه» در سرزمینهای اسلامی، هند، چین، یونان، مصر، آزتک و… سخن گفت. در این سرزمینها نهادهایی (مشخصاً آموزشی) وجود داشتند که به دانش پزشکی مشروعیت میدادند و گاهی نیز مدارکی برای اشتغال در این حوزه صادر میکردند. دانشی که درمانگران حرفهای یا همان پزشکان داشتند، با دانش افراد عادی که اطلاعات پزشکی داشتند، ازنظر محتوا متفاوت بود، ضمن اینکه گروه نخست به نهاد پزشکی وابسته بودند.
اما از نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم بود که انسانشناسان به بیماری و درمان بهمثابۀ حوزۀ پژوهشی مجزا علاقه پیدا کردند. نخستین کار میدانی در این زمینه را ویلیام هالس ریورس[۳] (۱۹۲۲-۱۸۶۴) انگلیسی انجام داد که خودش، هم روانپزشک بود، هم عصبشناس و هم انسانشناس. او نخستین کسی بود که از روانکاوی برای تبیین بیماری استفاده کرد و در کتاب پزشکی، جادو و دین نشان داد که بنیان نظام پزشکی جوامع موسوم به ابتدایی را جهاننگری تشکیل میدهد. وی فهم نظام پزشکی جوامع پیشرفته را موکول به مطالعۀ اشکال سادۀ پزشکی جوامع موسوم به ابتدایی میکرد، اما نخستین متخصص انسانشناس بیماری اروین اچ. اکرکنِشت[۴] بود که در دهههای ۴۰ و ۵۰ سدۀ بیستم نوشتههای زیادی از خود به جا گذاشت. وی با انگارۀ تحول جوامع از جادو به پزشکی و سپس علم که میراث دیدگاه تکاملگرایانۀ جیمز فریزر- انسانشناس پرآوازۀ اسکاتلندی- بود به مخالفت برخاست. او اذعان داشت که نظام فکری پزشکی جوامع ابتدایی، بر اصولی منطقی مبتنی است اما ازآنجاکه اینگونه پزشکی، بیماری را در چارچوب دیدگاهی جادویی-دینی قرار میداد و به مبانی تجربی بیتوجهی میکرد، آن را در نهایت غیرمنطقی میدانست. وی بر این باور بود که زمانیکه اینگونه پزشکی داروهای امروزی را تجویز میکند، دنبال توضیح بیماری نیست؛ بهسخندیگر، از دید اکرکنشت، در این نوع پزشکی، مفهوم عقلانیت، فرع بر مفهوم اثربخشی است.
این نورمن ای. اسکاچ[۵]، انسانشناس بریتانیاییتبار بود که برای نخستینبار در سال ۱۹۶۳ در آمریکا با انتشار مقالهای، به «انسانشناسی پزشکی» رسمیت آکادمیک داد. پس از آن، تولیدات فکری آن، رشدی شتابنده به خود گرفت و به یکی از پویاترین گرایشهای انسانشناسی تبدیل شد. در این زمینه باید به نقشی نیز اشاره کرد که متخصصان حرفههای پزشکی، روانپزشکی و روانشناسی، در رشد و بالندگی این گرایش داشتند. در واقع، در آغاز راه، برخی از انسانشناسان در اصل پزشکان، درمانگران، روانپزشکان و روانشناسانی بودند که در میان آنها میتوان از خود ویلیام هالس ریورس یا ابرام کاردینر نام برد.
پژوهشگران فرانسویزبان، بهجای عنوان انسانشناسی پزشکی، بیشتر از عنوان انسانشناسی بیماری بهره میگیرند. در این چشمانداز، توجه پژوهشگر عمدتاً به گفتمان غیرتخصصی دربارۀ بیماری و خود موضوع بیماری است و نه خود پزشکی. در واقع، انسانشناسی بیماری، به مفهوم زیست-پزشکی بیماری بسنده نمیکند. از این منظر، بیماری به مقولۀ عینی پزشکی فروکاسته نمیشود، بلکه شیوهای است که خود افراد، مفهوم بیماری را بهمیانجی عمل، تجربه و منشور ارتباطی خود با پزشک ساختهوپرداخته میکنند؛ بر این مبنا، زمانی میتوان از بیماری سخن گفت که فرد، خبر از وضعیت جسمی یا روحی ناخوشایند خود میدهد. چنین چشماندازی مؤید تفکیکی است که امروزه بسیاری از پژوهشگران میان سه واژۀ انگلیسی disease، illness و sickness برای تبیین مفهوم بیماری به کار میبرند. disease ناظر است بر مفهوم زیست-پزشکی بیماری، illness به تجارب و دریافتهای بیماری در یک جامعۀ معین برمیگردد و sickness که بیشتر مفهومی خنثاست اما بههرحال دلالت بر واقعیت اجتماعی و فرهنگی بیماری دارد. این تقسیمبندی بهویژه زمانی سودمند به نظر میرسد که فرد احساس ناخوشی میکند ولی دیگران او را سالم میانگارند و او میکوشد آنها را متقاعد کند که واقعاً بیمار است. در واقع، اینکه وضعیتی بیماری تلقی شود، بیشتر حاصل نوعی معامله و توافق است؛ از همینروست که بسیاری از پژوهشگران که بیشترشان را فرانسویزبانها تشکیل میدهند، از عنوان «انسانشناسی بیماری» برای گرایش خود استفاده میکنند و بر بُعد معنایی بیماری پافشاری دارند. در اینجا آنچه اهمیت پیدا میکند، معنا و مفهومی است که شخص از وضعیت ناخوشایند خود میدهد، وضعیتی که از یکسو از محیط فرهنگی و اجتماعی متأثر است و از سوی دیگر از سرگذشت فرد و تاریخ گروهی که به آن تعلق دارد. «بیماربودن» به معنای درنظرگرفتن تجربۀ ذهنی یا تجربۀ زیستۀ شخص است که- همانگونه که گفته شد- در انسانشناسی بیماری، معادل illness است و بر بُعد اجتماعی وضعیت ناخوشی ناظر است.
مارک اوژه، انسانشناس بزرگ فرانسوی معاصر که یکی از نوشتارهای کتاب پیشرو را از او برگزیدهایم، روش انسانشناسی پزشکی به سبک و سیاق آمریکایی را همچنان زندانی چشمانداز تکاملگرایانه میداند. وی بر این باور است که انسانشناسی بیماری باید به بعد اجتماعی بیماری توجه کند و آن را در بستر خاص خود قرار دهد. تشخیص بیماری لزوماً به معنای درمان نیست، درمانی که ممکن است صرفاً وجهی نمادین داشته باشد؛ بنابراین، آنچه مهم است تشخیص وجه اجتماعی بیماری است. حتی زمانیکه عامل بیماری را جادو میانگارند، نباید ابعاد اجتماعی آن را ازنظر دور داشت: جادوگر یا ساحر، پایگاه خود را از جامعه گرفته است؛ او کنشگری اجتماعی است. در اینجا به نکتهای قابلتوجه برمیخوریم و آن اینکه از دیرباز، فرهنگ بسیاری از جوامع، بیماری را به مقولۀ اختلال در نظام اجتماعی یا گیتیانه پیوند زده است. این نکته بهویژه در جوامع نانویسا صادق است که از مفهوم عام و انتزاعی به نام «بیماری» خبری نیست، چراکه بیماری را در مقولۀ بسیار گستردهتر شرّ، بینظمی، نگونبختی و… قرار میدهند. حتی زمانیکه دردی جسمی عارض فرد میشود و مورد قبول همگان قرار میگیرد، اغلب تفاسیری ارائه میشود که آن را در شمار دیگر رویدادهای نامیمونی قرار میدهند که بهنوعی عارض مناسبات اجتماعی میشود؛ هم ازاینروست که در انسانشناسی بیماری، به برخی رفتارها رسیدگی میشود که لزوماً هدفی درمانگر ندارند و ممکن است اهدافی دینی یا جادویی داشته باشند، رفتارهایی که اگر به روشی بایسته انجام نشوند ممکن است پیامدهایی سوء برای گروه اجتماعی داشته باشند. این را هم اضافه کنیم که خود زیست-پزشکی نیز چندین دهه است که به بعد اجتماعی توجه کرده است. البته در این زمینه باید به علم اپیدمیولوژی نیز اشاره کرد که از اواخر سدۀ نوزدهم، به بیماریهای کارگران کارخانههای صنعتی توجه کرد و آنها را در بافت و بستر جوامع غربی قرار داد.
در گزینش مجموعهگفتارهای کتاب پیشرو، دو هدف اصلی را دنبال کردهایم: یکی شناخت چیستی مفهوم بیماری از دید انسانشناختی و دیگری آشنایی با تنوعات موضوعی این حوزه. دربارۀ هدف نخست بهاختصار توضیحی داده شد. درعینحال، یادآوری این نکته نیز ضروری به نظر میرسد که در این کتاب، خواننده عمدتاً با پرسمانهای صاحبنظران بنام حوزۀ فرانسویزبان آشنا خواهد شد، پرسمانهایی که در بسیاری از نقاط نهتنها از دغدغههای پهنههای جغرافیایی دیگر دور نیستند، بلکه میتوان مکمل آنها دانست. ضمن اینکه خود دیدگاههای حوزۀ فرانسویزبان نیز بهرغم اینکه از بسیاری جهات، خاستگاههای فکری کموبیش نزدیکی دارند، در برخی نظرات همگرا نیستند. مطمئناً فاصلۀ زمانی برخی از نوشتهها و بهتبع آن پارادایمهای غالب در هر دوره، دغدغهها و دلمشغولیهای متفاوت نویسندگان نیز میتواند در زمرۀ دلایل اصلی برخی از این واگراییها برشمرده شود. همین نکته هم میتواند دلالتی بر خصلت انباشتی نظریهها و دیدگاهها و چندوچون بازخوانی و بازاندیشی آنها باشد؛ اما هدف دوم عبارت از نشاندادن پیچیدگی موضوع بیماری و موضوعاتی است که بهنوعی با آن مرتبطاند. همچنان که تقریباً در بسیاری از گفتارهای این کتاب خواهیم دید، شناخت بیماری، موکول به شناخت ظرف زمانی و مکانی و نشاندن آن در متن فرهنگ و جامعه است.
در گردآوری این گفتارها، کوشش بر این بوده است که چند بنمایۀ اصلی حوزۀ مطالعات انسانشناسی بیماری مدنظر قرار داده شود که مهمترین آنها عبارتاند از: معنای بیماری و سطوح متفاوت بازنمایی آن، ابعاد اجتماعی و فرهنگی بیماری، تکثر دیدگاههای مربوط به بیماری، جهانیشدن، جایگاه بحث بیماری و بهزیستی در جنبشهای نوپدید اجتماعی.
پژوهشگرانی که نوشتارها و یک گفتوگو از آنها را در کتاب پیشرو برگزیدهایم عبارتاند از:
- کلود لوی-استروس[۶] (۲۰۰۹-۱۹۰۸)، استاد کلژ دو فرانس و مدرسۀ کاربردی مطالعات عالی ((EPHE پاریس-سوربن؛
- مارک اوژه[۷] (۱۹۳۵-)، رئیس پیشین، استاد و مدیر تحقیقات در مدرسۀ مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) پاریس؛
- دیدیه فَسَن[۸] (۱۹۵۵-)، استاد و مدیر تحقیقات در مدرسۀ مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) پاریس و دانشگاه پرینستون؛
- سیلوی فَنزان[۹] (۱۹۵۴-)، استاد و مدیر تحقیقات در مدرسۀ مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) پاریس؛
- داوید لو بروتون[۱۰] (۱۹۵۳-)، استاد دانشگاه استراسبورگ و عضو انستیتوی دانشگاهی فرانسه[۱۱]؛
- فرانسوا لاپلانتین[۱۲] (۱۹۴۳-)، استاد دانشگاه لیون؛
- سرژ ژنِست[۱۳] (۱۹۴۴-)، استاد دانشگاه لاوال؛
- فرانسین سَیان[۱۴] (۱۹۵۳-)، استاد دانشگاه لاوال؛
- رژیس دِریکبور[۱۵] (۱۹۴۷-)، استاد دانشگاه لیل و پژوهشگر مرکز ملی تحقیقات علمی (CNRS) فرانسه؛
- فیلیپ دِسکولا[۱۶] (۱۹۴۹-)، استاد کلژ دو فرانس و استاد و مدیر تحقیقات مدرسۀ مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) پاریس؛
- فردریک کِک[۱۷] (۱۹۷۴-)، استاد و مدیر تحقیقات در مدرسۀ مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) پاریس.
مقالهای را که خود چند سال قبل نگاشتهایم نیز به مجموعۀ پیشرو افزودهایم.
در گفتار نخست، مارک اوژه توضیح میدهد که چرا برخلاف سنت آمریکایی که از اصطلاح انسانشناسی پزشکی استفاده میکند، اصطلاح انسانشناسی بیماری را به کار میبرد. او که نقش تراز اولی در تثبیت این گرایش در فرانسه داشته است، بر ضرورت نشاندن بیماری در بستر اجتماعی و فرهنگی آن بسیار تأکید میکند و رفتارهای بیماری را از نظام نمادین جامعۀ موردمطالعه غیرقابلتفکیک میداند. اوژه تا بدان جا پیش میرود که فهم نظام اجتماعی و فرهنگی را موکول به شناخت نظام بیماریشناختی[۱۸] میکند. وی انگارۀ بسیار رایج جدایی نظامهای پزشکی جادویی/دینی و علمی را سادهانگارانه و تکاملباورانه میداند. او امر نمادین را بههیچوجه با امر عقلانی-تجربی در تزاحم نمیبیند، دیدگاهی که از هموطن پرآوازهاش کلود لوی-استروس برگرفته است؛ بر این مبنا، نویسنده، بحث بیماری را به مقولۀ گستردهتر «معنا» پیوند میزند که از دید وی توجه به آن، برای شناخت نظامهای نمادین بشری حیاتی است؛(۱) بنابراین، بیماری دیگر به مقولهای در خود و بماهو بیماری فروکاسته نمیشود و فهم آن ملازم شناخت سطوحی متفاوت از واقعیاتی گستردهتر و پیچیدهتر شناخته میشود.
نوشتار دیدیه فَسَن نیز ضمن تأکید بر ضرورت نگاه توأمان جامعهشناختی و انسانشناختی در زمینۀ بیماری و پافشاری بر انجام مطالعات میانرشتهای در این باره و برشمردن معانی گوناگون بیماری، نظامهای طبقهبندی و تفاسیر چندگانۀ آن را مورد توجه قرار میدهد. او با استناد به کارهایی که پیشتر ادوارد اونس-پریچارد، انسانشناس پرآوازۀ بریتانیایی انجام داده بود، پیچیدگی مدل تفسیری علتشناختی را در برخی جوامع بومی یادآور میشود. وی از وجود گونههای متعدد «پزشکی» سخن میگوید و بر اهمیت مقولۀ «اثربخشی» تکنیکهای بیماری بسیار پافشاری میکند، چیزی که بهگفتۀ او مورد تأیید سازمان بهداشت جهانی هم قرار گرفته است. او نیز وفق چشماندازهای نوین، بر تفاوت واقعیت بیولوژیک بیماری و تجربۀ زیستۀ آن انگشت میگذارد، تفاوتی که به بستر فرهنگی و اجتماعی برمیگردد. وی همچنین به منطق نظام طبقهبندی بیماریها به فراخور فرهنگها و منابع تفسیری توجه میکند. او نسبت به هر نوع سادهانگاری دربارۀ مدلهای تفسیری بیماری جوامع بومی بهشدت واکنش نشان میدهد و به پیروی از دریافتهای اونس-پریچارد، اینگونه مدلها را از برخی جهات به دانش تجربی نزدیک میداند.
سیلوی فنزان هم با اشارهای کوتاه به پیشینۀ انسانشناسی بیماری و معرفی کوتاه چشماندازهای برجستۀ آن، بر لزوم بررسی سویۀ اجتماعی بازنماییهای بیماری و پیوند آن با کل نظام فرهنگی و اجتماعی انگشت میگذارد؛ بر اینمبنا، بیماری، معبری است برای شناخت انسان. از دید وی، انسانشناسی بیماری، به جوامع بومی و سنتی محدود نمیشود و برای فهم پزشکیهای مدرن باید از آن بهره گرفت. وی بهپیروی از سنت بهجامانده از لوی-استروس، مفهوم «اثربخشی» تکنیکهای درمانی را با بحث «عقلانیت» پزشکی مدرن در تزاحم نمیداند. در چنین چشماندازی، تفکیک میان سنت و مدرن معنا ندارد و دوگانهانگاری پزشکی سنتی و مدرن را مشکوک و یا دستکم قابلبحث میداند.
از کلود لوی-استروس مقالۀ «اثربخشی نمادین» را برای کتاب حاضر در نظر گرفتهایم که یکی از متون کلاسیک بنیانگذار حوزۀ انسانشناسی بیماری در فرانسه و بهصورت گستردهتر انسانشناسی ساختاری به شمار میآید. این مقاله که از همان زمان انتشارش در سال ۱۹۴۹ توجه خیل وسیعی از پژوهشگران را به خود جلب کرد، نوعی درمان شمنی رایج در میان سرخپوستان کونا ساکن در پاناما را که هنگام زایمانِ سخت انجام میشود، دستمایۀ واکاوی ریزبینانهای قرار میدهد. وی ضمن نقل یک روایت درمانی این اقوام میکوشد از منظری جامعه-انسانشناختی، پدیدۀ تعلق جمعی به گفتار و کردار شمن را توضیح دهد و اثربخشی واقعی برخی کنشهای موسوم به جادویی را بر آفتاب اندازد. نکتۀ بهویژه نوآورانه در کار لوی-استروس جداکردن دو سطح تبیین است: یکی پدیدۀ تعلق جمعی (باورهای مشترک جماعت) که در سطحی مشخصاً جامعهشناسانه مطرح میشود و دیگری اثرات و نتایج تجربی کنشهای شمنی. درعینحال، او بهدلیل دغدغۀ همیشگیاش در کشف عناصر ناخودآگاه و تبیین ساختار واحد ذهن بشری (اعم از «ابتدایی» و «مدرن»)، از رویکرد روانکاوانه نیز در تحلیل خود بهره میگیرد. لوی-استروس کارکرد تکنیکهای شمنی را که همانا اثربخشی نمادین است، با پراتیکهای روانکاوانۀ مدرن یکی میداند. شایانذکر است که مفهوم کارکرد نمادین همچنان تکیهگاه اصلی انسانشناسی معاصر در بررسی کردوکارهای نظامهای نمادین همۀ اجتماعات بشری است، مفهومی که این انسانشناس بزرگ، بیشترین سهم را در ساخت و پرداخت آن در مراحل آغازین داشت.
برای کتاب پیشرو سه نوشتار داوید لو بروتون را انتخاب کردهایم. این جستارها بهرغم مضامین کموبیش متفاوتشان، چشماندازی یگانه دارند. نوشتارِ نخست میکوشد از دوگانهگرایی درد و رنج که نویسنده سرچشمۀ آن را دوگانهانگاری جسم (بدن) و روح سنت دیرینۀ متافیزیک و نیز فلسفۀ دکارتی میداند عبور کند، دوگانهانگاریای که بهباور وی سرچشمۀ بسیاری از کژفهمیها و کژرفتاریهای پزشکی مدرن است؛ از دید وی، درد و رنج درهمتنیدهاند. او نمونههایی از این درهمتنیدگی را در یکی از متون دینی، فلسفۀ رواقی، شکنجه و نیز برخی اشکال ورزشهای رزمی امروزی یا تکنیکهای درمانی پیش میکشد. درمجموع، وی تجربۀ درد و رنج را به مسئلۀ معنا پیوند میزند. لو بروتون در مقالۀ دوم با تأکید بر وجه معنایی و ارزشی زیستجهان انسانی، به «اثربخشی» نظامهای نمادین میپردازد که ازجملۀ آنها تکنیکهای درمانی جوامع گوناگون است و باید در قاب و قالب جهاننگری ویژۀ هر جامعه فهم شود. او همچنین به تفسیر لوی-استروس دربارۀ «اثربخشی نمادین» بازمیگردد و ضمن تأیید بسیاری از نظرات این انسانشناس برجسته، رویکرد روانشناختی او را که ریشه در دوگانهانگاری اندیشۀ غربی میداند نقد میکند. او سپس تفاوت در «اثربخشی نمادین» برخی رفتارهای درمانی جوامع غربی و غیرغربی را به ساختار اجتماعی گوناگون آنها مربوط میداند. لو بروتون در نوشتار سوم نیز دیدگاه صرفاً زیست-پزشکی (و مکانیکی) به مقولۀ بدن و بیماری را به باد انتقاد میگیرد و بر ضرورت توجه به «انسان» در پراتیک پزشکی انگشت میگذارد. وی خواستار بازگشت به سنت پزشکی هلنی است که در قالب پیوند با دیگری یا همان فیلیا (دوستی و عشق) معنا میشد و ترجمان آن در حوزۀ پزشکی امروز «اتیک ناظر به مسئولیت» پزشک در قبال بیمار است، اصطلاحی که ماکس وبر در ادبیات جامعهشناختی باب کرد.
مقالۀ سَیان و ژنِست، انسانشناسان کانادایی فرانسویزبان، برگرفته از دیباچۀ کتابی است که این دو نویسنده، به پیروی از سنت آمریکایی، انسانشناسی پزشکی نامیدهاند و خود سرویراستار آن بودهاند. مقالۀ آنها میکوشد گزارشی از وضع و حال انسانشناسی پزشکی، چشماندازها و چالشهای آن به دست دهد. سیان و ژنِست تاریخچهای از این رشته و تغییر و تحولاتش را شرح میدهند و به رشد و گسترش دیدگاههای انسانشناسی پزشکی انتقادی اشاره میکنند. آنها دیدگاه زیست-پزشکی را به چالش میگیرند و با بهرهگیری از نظریات میشل فوکو، بر روابط نابرابر توأم با انقیاد کادر درمان و بیماران در جوامع اعم از پیشرفته و غیرپیشرفته پافشاری میکنند. نویسندگان ضمن ترسیم حرکت از قومپزشکی مرسوم بهسوی دیدگاهی که منظر پزشکی[۱۹] مینامند، عقلانیت زیست-پزشکی را به نقد میکشند که بهباور آنها در اپیستمۀ عصر روشنگری و نگرش جهانشمول آن ریشه دارد و از شیوههای درمانی پزشکی گوناگون در جهان غافل است. آنها همچنین به اهمیتی که محیطها و فضاهایی مانند سردخانهها، آزمایشگاهها، ژورنالها و کنگرهها… در مطالعات انسانشناختی در چند دهۀ اخیر پیدا کردهاند اشاره میکنند. از دید این دو نویسنده، چشماندازهای نوینی که مباحث مربوط به بازنماییهای بدن بهمیانجی اندیشههای بزرگانی مانند شورداش، بوردیو، فوکو، آگامبن دربارۀ بیماری و پزشکی گشودهاند و آنها را از محتوای صرف بیولوژیک خارج کردهاند، مسیرهای جدیدی را پیشروی انسانشناسی پزشکی یا بیماری قرار میدهد.
از فرانسوا لاپلانتین نیز دو مقاله را خواهیم دید: یکی مربوط است به پیوندهای میان پزشکی یا بهعبارتدقیقتر پزشکیهای «مردمی» و پزشکیهای «عالمانه» و دیگری بررسی کارکرد درمانی دین اومباندا در برزیل. او در مقالۀ نخست پنداشتِ «ایدئولوژیک» تقابل میان پزشکی مردمی و عالمانه را از بسیاری جنبهها و بهطورکلی درک تکاملگرایانه را مردود میداند، پنداشتی که شوربختانه حتی در بسیاری از محیطهای آکادمیک کشورمان نیز رواجی فراوان دارد. درعینحال، لاپلانتین بر این باور است که نظامهای پزشکی بومی، تفاسیری کلگرا و قدسی از بیماری ارائه میدهند. وی آنگاه به بررسی سه نکته میپردازد: نظام بازنماییهای «علم پزشکی» بهمثابه جریانی از اندیشۀ اجتماعی، حضور عناصری از پیشفهمهای ابتدایی در علم پزشکی و در نهایت مفصلبندی تفاسیر پزشکی «عالمانه» و بازتفاسیر مردمی آن. در مقالۀ دوم هم که نویسنده به پشتوانۀ پژوهش میدانیاش دربارۀ دین اومباندا انجام داده است، پس از ایضاح مفهوم بازنمایی، به تشریح و تبیین رویکردهای گوناگون مقولات سلامت و بیماری در فرانسه میپردازد. او در ادامه نشان میدهد که در این باورها و تشریفات مناسکی که بهقصد شفا صورت میگیرند، با نوعی بریکولاژ میان نظام درمانی برخاسته از دین اومباندا و مدلهای علتشناختی و درمانی «مدرن» طرفیم.
نوشتار رژیس دِریکبور نیز به پیوند دیرینۀ ادیان و مقولۀ سلامتی پرداخته است، چیزی که دربارۀ ادیان و معنویتهای نوپدید- که عمدتاً رویکرد این جهانی دارند- نیز صادق است. بهباور وی، اقبال به جنبشهای نوپدید دینی و معنوی، در وجه درمانی آنها، تردید در اثربخشی درمانهای پزشکی مدرن است، ضمن اینکه نباید از سویههای روانشناختی، زمینههای اجتماعیشدن خانوادگی و دینی و نیاز به معنا نیز غافل بود.
از سوی دیگر، بیماری همهگیر ناشی از شیوع ویروس کووید ۱۹ انگیزهای شد تا به طرح نوع دیدگاههایی بپردازیم که انسانشناسی دربارۀ اپیدمیها دارد، هرچند که این موضوع مجال مستقل و موسّعی میطلبد. سه گفتار را در این باره برگزیدهایم.
گفتار نخست از کلود لوی-استروس است. وی که از همان دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در کتابهایش خطرات ناشی از شیوع ویروسها در جوامع تحت مطالعۀ خود را گوشزد کرده بود، در مقالهاش اپیدمیها را که زادۀ «همنوعخواری» است، نشانگر پیوند نامیمون و بیمار انسان با طبیعت میداند. از دید او، در میان بسیاری از اقوام نانویسا، مانند سرخپوستان آمریکا، انسجام و یکپارچگی میان همهنوع شیوههای حیاتی حاکم است. اسطورههای آنها یادآور دوران آغازینی است که در آن، انسانها و حیوانات از هم جدا نبودند و بین آنها ارتباط وجود داشت. بهگمان لوی-استروس، شیوۀ تربیت کودکانِ جوامع غربی، بیانگر نوعی پنداشتِ نوستالژیک از ارتباط با حیوانات است، گویی دوران همزیستی با حیوانات به سر آمده است. لوی-استروس نشانۀ بههمخوردن پیوند با امر حیاتی را روایت کتاب عهد عتیق از رژیم گوشتخواری میداند که بهگمان او، آغاز آن به دورۀ نوح پیامبر برمیگردد که خود نیز پیامد هبوط آدم است. وی سپس ضمن یادآوری طبقهبندی حیوانات که بیش از ۱۵۰ سال پیش بهدستِ اگوست کنت انجام شده است، بیماری جنون گاوی را زادۀ دستاندازی انسان در طبیعت و از بینبردن یا بههمزدن نظم حیاتی گونههای حیوانی میداند؛ ازاینرو، انسان باید «تاوان بلایی را که بر سر نظم طبیعی آورده است» بپردازد.
مطلب دوم، ترجمۀ مصاحبهای است که فیلیپ دِسکولا(۲) با روزنامۀ لوموند داشته است. وی در چشماندازی که از استادش لوی-استروس آموخته و در پژوهشها و آثار خود گسترش داده است، بر این باور است که پاندمی کروناویروس، همانند بسیاری از اپیدمیهای نوپدید، ریشه در بههمخوردن تعادل میان انسان و غیرانسان دارد. اساساً هم در بسیاری از فرهنگها، بهویژه در گذشته، انسان از غیرانسان جدا انگاشته نمیشده است. ایدۀ طبیعت بهمثابه امر جدای از انسان و منبعی تمامنشدنی، به فجایعی غیرقابلجبران انجامیده است. این جدایی که بهگمان وی، در فرهنگهای غربی بهروشنی دیده میشود، بر منطق سود و بهرهبرداری حداکثری مبتنی است. بهگفتۀ وی، در جوامع موسوم به متمدن بهویژه از نوع پیشرفتۀ صنعتی آن، اپیدمیهای نوپدید اساساً زادۀ پنداشتِ انسان بهعنوان مرکز و محور عالم است و جهانیشدن، در هیئت نظام سرمایهداری، این فاجعه را بهشدت تقویت کرده است. ویروس نیز استعارهای است از انسانیت. انسان با عملکردی که بهشدت زیر سؤال است، خودش به ویروسی برای کرۀ زمین بدل شده است. دربارۀ فاصلهگذاری میان انسان و غیرانسان، هر جامعهای، بهتناسب دریافت و بازنماییای که از بیماری واگیر دارد رفتار میکند. دسکولا راهحل پیشگیری از بروز فجایع جدید را بازبینی در پیوندهای میان انسان با غیرانسان میداند.
مطلب سوم نیز مقالهای است که فردریک کِک(۳) همراه با دو پژوهشگر همکار نوشته است. در این مقاله، به دگردیسیهای ناشی از کنشهای انسانی در اکوسیستمها توجه شده و سیاستهای «نومالتوسی» و نیز «ایمنی گلهای» برخی کشورهای اروپایی به پرسش گرفته شده است. کِک و دو همکارش سویههای اجتماعی پاندمیها و پیوندهای میان عامل بیماریزا، انسان، محیط و نظامهای دانش را نشان دادهاند. در این مقاله، به تمایز اپیدمیولوژی از ویروسشناسی بهویژه از اینحیث توجه شده است که در اوّلی، از منظری فوکویی، مردم در حکم رمههایی تصور میشوند که دانش، بهمثابه رژیم حقیقت، سیاستهای بهداشتی را تعیین میکند، درحالیکه در ویروسشناسی- که در پژوهشهای پردامنۀ کِک دربارۀ اپیدمیها دانش، «شکارچیها» نامیده شده است- رابطۀ «افقی» و برگشتپذیر ویروسشناس و ویروس میتواند هزینهای گزاف داشته باشد. همچنین بر ضرورت بهکارگرفتن دانشهای گوناگون (علوم زیستشناختی و نیز انسانشناسی، جامعهشناسی، فلسفه، تاریخ و…) در شناخت اپیدمیها و- از رهگذر آن- نیل به شناسایی «بهترین سبک زندگی مشترک انسان با غیرانسانها» که در اینجا همان حیوانات ناقل ویروس است تأکید شده است.
به این مجموعه، نوشتاری را نیز افزودهایم که برآمده از پژوهشی است که چند سال پیش دربارۀ نظام طبایع چهارگانه در طب عامۀ ایران منتشر کردیم. در این نوشتار که از ادبیات نظری انسانشناختی و نیز برخی دادههای تاریخ پزشکی و مردمنگارانه بهره بردهایم، کوشیدهایم باور به طبایع چهارگانه را در پزشکی مردمی ایران واکاویم. پرسش محوری پژوهش عبارت بوده است از اینکه چگونه میتوان ویژگیها و نسبتهای مفروض در اینگونه پزشکی میان عناصر بهظاهر دور از هم اعم از اندامهای انسانی، گیاهان، حیوانات، فصول سال و غیره را- که عمدتاً در قالب باورها و رفتارهای مربوط به خوراکیها بروز مییابد- تبیین کرد. ما نشان دادهایم که نظام طبقهبندی طبایع، از یک سو، گویای فعالیت ذهن انسانی برای درک جایگاه خود و سایر موجودات عالم و خوانشی فرهنگی از طبیعت و جهان هستی است و از سوی دیگر، بیانگر دغدغۀ نگهداشت تعادل مزاجها در بُعد باورشناختیشان.
رویهمرفته، دیدگاههای کتاب پیشرو میتواند ما را در شناخت سویههای اجتماعی بیماری یاری دهد، چیزی که بهویژه در دو دهۀ اخیر با شیوع ویروسهای مهلک، همۀ مردم جهان را درگیر کرده و نقطۀ اوج آن در دوران کنونی، گسترش عالمگیر ویروس مهلک کووید ۱۹ است. بدون تردید، ابَربحران ناشی از شیوع همهگیر این ویروس، پرده از بسیاری از مسائل بنیادی در همۀ سپهرهای زیستجهان اعم از اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی، فرهنگی، دینی، پزشکی، زیستمحیطی و غیره برگرفته است. در دیدگاهی همسو با دیدگاه اندیشمندان کتاب حاضر، باید بر این نکته پای فشرد که از دید انسانشناختی، بیماری ناشی از ویروس کووید ۱۹، همچون دیگر بیماریها، پدیدهای صرفاً زیست-پزشکی نیست، بلکه یک «پدیدۀ اجتماعی تام» است.(۴) بر این اساس، وظیفۀ انسانشناس، افزون بر فهمپذیرساختن بازنماییها، الگوها و کردارهای مرتبط با این ویروس و بیماری حاصل از آن، افکندن پرتویی نو بر پدیدههایی است که اغلب در این زمینه از دیدهها پنهان مانده است، پدیدههایی مانند نابرابری و بیعدالتی اجتماعی، کردارشناسی فرد و جامعه در هنگامۀ همهگیری، استیگما و تبعیض، نقش و مشارکت نهادهای مدنی و مردمی در آگاهیبخشی و مسئولیتپذیری آنها دربارۀ سلامت و بیماری، توزیع ناعادلانۀ امکانات پزشکی و بهتبع آن رواج نوعی داروینیسم اجتماعی از سوی تصمیمسازان و تصمیمگیران پهنههای گوناگون، وابستگی امر درمانی به عالم سیاست، اقتصاد، علم و تکنولوژی، درهمتنیدگی حوزههای سلامت و بیماری با سپهر بازنماییها و باورها (دینی یا/و علمی)، خطر افزایش نهادهای نظارتی بر کنشهای بشری ازجمله کنشهای مربوط به بهداشت و بهزیستی، گسترش سیاستهای سرکوب رسانهای، مداخله و حتی حاکمیت روزافزون نهادهای سرمایهسالار بینالمللی در عرصۀ بهداشت و درمان و رشد شتابندۀ پزشکی اقتصادزده، پیامدهای بس ناگوار برخی از فعالیتهای علوم زیستی در پیوند با تکنولوژیهای مدرن و عدمپایبندی آنها به معیارها و موازین اخلاقی، اِعمال سیاستهای نولیبرال بهعنوان نسخۀ شفابخش و بسیاری موضوعات دیگر؛ بدینترتیب، پاندمی کووید ۱۹، همچنان که انسانشناسان از دیرباز دربارۀ همه بیماریها بر آن تأکید داشتهاند، به ما میآموزد که نباید این پدیده را به وجه پزشکی و درمانیاش فروکاست و از سویههای عمیقاً اجتماعی آن غفلت کرد. در همین راستا، زیرسؤالرفتن ایده (حتی باور(۵)) خودبسندگی علم پزشکی برای شناخت پدیدۀ بیماری و بهرهگیری از دستاوردهای همۀ علوم و انجام مطالعات بینرشتهای، چندرشتهای و فرارشتهای در حوزۀ بهداشت و سلامت ضرورتی حیاتی دارد.
امید است که مجموعهگفتارهای کتاب حاضر بتواند چشماندازهایی را در زمینۀ بیماری پیش روی دانشوران و علاقهمندان قرار دهد. تردیدی هم نداریم که، افزون بر پژوهشگران حوزههای گوناگون علومانسانی، علاقهمندان و کنشگران علوم پزشکی یا حتی دیگر عرصههای علمی و معرفتی نیز میتوانند از دیدگاههای انسانشناختی که در این کتاب مطرح شده است بهره گیرند. این تذکر لازم است که برای فهم بهتر برخی از مباحث، توضیحاتی را در پاورقیها افزودهایم
اطلاعات کتابشناختی انسانشناسی بیماری
انسانشناسی بیماری، مجموعه گفتارهایی از کلودلوی استروس، مارک اوژه، داوید لوبروتون و دیگران، ترجمه و تألیف از علیرضا خدامی، انتشارات انسانشناسی، ۱۴۰۰
سال | ۱۴۰۰ |
قطع | رقعی |
نوبت چاپ | اول |
تیراژ | ۱۰۰۰ |
تعداد صفحه | ۳۶۴ |
ناشر | انسانشناسی |
شابک | ۹۷۸۶۲۲۹۷۸۰۹۲۰۲ |
برای دانلود بیست صفحۀ اول انسانشناسی بیماری روی لینک زیر کلیک کنید:
بیست صفحۀ اول انسان شناسی بیماری
[۱]. Medical Anthropology
[۲]. Ethnomedicine
[۳]. William Halse Rivers
[۴]. Erwin H. Ackerknecht
[۵]. Norman A. Scotch
[۶]. Claude Lévi-Strauss
[۷]. Marc Augé
[۸]. Didier Fassin
[۹]. Sylvie Fainzang
[۱۰]. David Le Breton
[۱۱]. Institut Universtaire de France
[۱۲]. François Laplantine
[۱۳]. Serge Genest
[۱۴]. Francine Saillant
[۱۵]. Régis Dericquebourg
[۱۶]. Philippe Descola
[۱۷]. Frédéric Keck
[۱۸]. Nosologique
[۱۹]. Médicoscape