تصویر: تندیسی از چارلز ری، تندیسساز آمریکایی در ورودی نمایشگاه آثارش در ژرژپمپیدو
انسانشناسی بدن: با تأکید بر مطالعه اختلالات تغذیه برگردان فاطمه سیارپور
نوشتههای مرتبط
دومین بخش پژوهش بالا[۱] به روشنی نشان داد که نقاشی افراد از ناهنجاریهای خوردن، عناصری تکراری دارد. با استفاده از تکنیک دیگری از نقاشی، نویسنده ارتباط بین تصور افراد مبتلا به ناهنجاریهای خوردن با خودشان را در سه مرحله مختلف زندگی نشان داد: هر مشارکتکنندهای تجسم کرد که فکر میکند ۵سال پیش چطور بود، الان چطور به نظر میرسد و در نهایت پیشبینی میکند که ظاهرش برای ۵سال دیگر چگونه خواهد بود. این تکنیک برای این پژوهش به طور ویژه ابداع شد. مشارکتکنندگان ۴۲ نفر زن ۱۸ تا ۳۹ ساله مبتلا به ناهنجاری خوردن بودند. نقاشیها به دو گروه تقسیم شد: نقاشیهای زنان مبتلا به بیاشتهایی عصبی و زنان مبتلا به پرخوری عصبی. نه فقط بر نقاشی متمرکز شدند، بلکه نظرات شفاهی و تبیینهایی درباره آنها نیز صورت گرفت. در هر دو گروه، زنان در آینده خود را لاغرتر تصور میکردند[۲]. به هر حال، لباسهای ترسیمشده یک مورد جالب را نشان میداد. تغییرات در لباسهای دلخواه به شکلی برجسته در نقاشیها تکرار میشد. دامن و پیراهنهای در نقاشیها به شکل زیادی در ۵سال آینده بازنمایی میشدند، به طور مشخص در میان گروه زنان مبتلا به پرخوری عصبی۵۰درصد و گروه دیگر ۷۰ درصد را نشان میداد. در مقابل، در حال حاضر شلوار ترجیح دارد[۳]. ویژگیهای جنسی ثانویه (پستانها و باسن) به طور پراکنده در نقاشیها دیده میشدند[۴].
نشانهسازی بدن
بدن انسانی، به خودی خود حامل معنایی نیست. فرایند نشانهسازی از خلال وجود فرهنگ رخ میدهد که بر بدن انسان، اندامها و فرایندهایش تأثیر میگذارد. همچنین فرهنگ از خلال معانی خاصی حاصل میشود که افراد را با مفاهیم هنجارمندی، سلامتی و ظاهر مطلوب بدن از کودکی در محیط خانوادگی، رفتارهای گروه همسالان و محتواهای رسانهای سازگار میکند. باورها درباره هنجارمندی و ظاهر مطلوب بدن در زمان به لحاظ فرهنگی تغییر میکنند و حتی ممکن است در تنوعات میانفرهنگی به طور قابل توجهی، در جوامع پیچیده ما گرایشاتی به الگوهای فرهنگ غالب را هم ببینیم. در جوامع غربی، ما گرایش به بدن لاغر را از دوران کودکی نهادینه میکنیم. مطالعه سنجش باربی[۵]، که انسانشناسان آمریکایی ژاکلین اورلا[۶] و آلن سوئدلُند [۷] انجام دادند، نشان داده شد که این فرایند شیوه جذابی دارد. آنها پدیده عروسک باربی را دریافتند. اولین هدفشان مشاهده اجتماعی و فرهنگی مکانی بود که باربی در آنجا ساخته شد. دومین هدف مطالعه انسانسنجی[۸] عروسکها بود. این مطالعات نشان دادند که باربی حتی در بدو تولدش (۱۹۵۹)، «نمادی از آرزوی موفقیت، تسلط بر خانواده و نقشهای سخت جنسیتی بود که مشخصه بورژواسی اقتصاد مصرفی پساجنگ بوده و تصویری از «رویای آمریکایی» را بازنمایی میکرد.[۹]» باربی تجسم زنانگی و «زندگی شاد» شد. به مثابه نمادی از ارزشهای طبقه متوسط، این عروسک لباس، خانه، مبلمان، دوست و شغل دارد. نویسندگان بحث میکنند که معیارهای انسانسنجی این عروسک در چارچوب توسعه علمی انسانسنجی در ایالات متحده انجام گرفت. منشأ این ایده نسبتهای «طبیعی» بدن، با جدول دوبلین[۱۰] درباره استانداردهای قد و وزن مرتبط است که بر مبنای اندازهگیریهای آماری است و به سرعت به هنجاری در میان مردم بدل شد و آنها سعی داشتند به این استانداردها برسند. بدن عروسک باربی، مانیفست خودانضباطی و جذابیتهای جنسی بود و فاقد هرگونه تلاش برای مادربودگی و فرزندآوری تلقی میشد. برای مثال، دور کمر و پهنای باسن عروسک باربی به طور چشمگیری کمتر از مجسمه نورما[۱۱] است[۱۲]. هنوز این قدرت نمادین است که به سلامتی زنان آمریکایی اجازه میدهد تا درباره بدنهایشان بازنگری کنند و تبعات جراحی پلاستیک را بپذیرند.
اورلا و سوئدلُند دریافتند که اندازهگیریهای انسانسنجی باربی در مقایسه با آمار استخدامکنندگان ارتش ایالات متحده ارزشگذاری کمتری شده بودند. در مقابل، اندازهگیریهای همتای مردانهاش کن، تفاوت مهمی از آمارهای ارتش ایالات متحده نداشت. در نتیجه، ما میتوانیم ارزیابی کنیم که عروسک باربی، مظهر ایدهآل زیبایی مبتلا به بیاشتهای عصبی است[۱۳]. بنابراین پژوهشگران بحث میکنند که باربی با مسئله «استبداد لاغری» همدست است، چنانکه کیم چرنین[۱۴] نویسنده آمریکایی آن را یک پدیده مینامد[۱۵]. ما از همان دوران کودکی در معرض این فشارها بودهایم. هریسون[۱۶] اظهار میکند که پرورش اختلالات خوردن ریشه در سالهای پیشدبستان دارد، زمانی که بچهها تمایل بیشتری به تصورات کلیشهای منفی مردم نسبت به چاقی دارند و در عین حال لاغری را ترجیح میدهند. اگر دقت کنیم برای نمونه در مورد عروسک باربی که در بالا اشاره شد، میفهمیم که طراحی این اسبابیازی واقعاً دختران ۵تا۸ ساله را هدف گرفته که از بدن خویش ناراضی هستند. محققان ۱۶۲ دختر را در معرض تأثیر باربی یا اما قراردادند و گروهی را بدون هرگونه تأثیر خارجی رها کردند. دختران گروه باربی نشان دادند که اعتماد به نفس کمتری دارند و به داشتن بدنی لاغرتر از بدن دختران گروه دیگر تمایل دارند. این تحقیق نشان داد که چنین مواجهه زودهنگامی برای یک کودک با باربی میتواند به تصور بدن او در ایام جوانی ضربه بزند و به اختلالات خوردن و عواقب آسیبشناسانه کاهش وزن در آنان منجر شود[۱۷].
اینها تجربهها و تلاشهای طراحیشده برای نشاندادن سوژگی تطور زیبایی است. به عنوان مثال، هنرمند طراحی جنایی[۱۸] ژیل زامورا[۱۹] به یک تجربه اجتماعی در شرکت لوازم آرایشی اشاره میکند تا سوژگی فهم زنان از ظاهر و زیبایی خودشان را نشان دهد. او تفاوت میان فهم زنان از ظاهر خویش با دیگران را در یک پویش نشان داد و سپس فیلم کوتاهی به نام «طرحهای واقعی زیبایی[۲۰]» ساخت. قبل از شروع جلسه ترسیم، از زنان مشارکتکننده خواست زمان کوتاهی را با یک غریبه بگذرانند بیآنکه بدانند او کیست و چرا باید این کار را انجام دهند. سپس شخص معاینهشده پشت پرده مینشت و نقاش او را براساس توصیف شخصی او ترسیم میکرد. پس از آن نقاش از او پرتره دومی را میکشید که بر مبنای برداشت فرد از زنانی بود که پیش از آن تجربه در زمان کوتاهی آنان را دیده بود. بیشتر پرترهها با توصیف فرد غریبه زیباتر و دقیقتر از زنانی نشان داده شدند که پرتره آنان از طریق توصیف شخصیشان ترسیم میشد. چنانکه دید، شرکتهای لوازم آرایش اغلب از تصور تحریفشده از خود در میان مشتریانی کسب درآمد میکنند که احساس کردهاند لازم است تا ظاهر خویش را با کمک محصولات آرایشی تغییر دهند. باید خاطرنشان کرد که این گرایش به هیچ وجه فقط با زنان مرتبط نیست. اگرچه زنان با بالا رفتن سن، معمولاً وضعیت جنسی خود را در مقایسه با مردان از دست میدهند، از مردان نیز انتظار میرود که با استفاده از لوازم آرایشی، لباسهای طراحیشده یا نه منحصراً، با کمک جراحی زیبایی از بدن خود مراقبت کنند.[۲۱]
عموماً اضافه وزن بر امری منفی و لاغری و باریکی بدن با نگرشی مثبت در بسیاری از جوامع غربی دلالت دارد، اگرچه این طرز تفکر از الگوهای آسیبشناختی رفتار و تفکر حمایت میکند. در عصر مصرف، که در حال حاضر در فرهنگ پسامدرن اروپایی-آمریکایی وجوددارد، اعتدال یا حتی زهد در مصرف غذا مورد تحسین است. به هر حال، در قرون گذشته از قرن سوم تا ششم، اروپا از کاهش جمعیت به دلیل قحطی، همهگیری بیماری طاعون رنج و جنگهای خونین میبرد. توصیف مردم گرسنه از زمان جنگ گوتها سوء تغذیه و علائمی را نشان میدهد که امروزه ما در مبتلایان به بیاشتهایی عصبی میبینیم: پوست ترکخورده و خاکستری، افراد استخوانی که از خستگی میمیرند نمیتوانند غذا بخورند زیرا دستگاه گوارش آنها پس از یک دوره طولانی گرسنگی از کار افتاده است[۲۲]. در روانشناسی عامه، کیفیت اشخاص اغلب بر اساس ظاهر بدنهایشان سنجیده میشود. زنان درشتاندام با بهره هوشی کمتر، دعوای بیشتر با دیگران و تنبلی ارزشگذاری میشوند. به عبارت دیگر، افراد با بدن ماهیچهای و لاغر به داشتن ارادهای قوی به دلیل پسزدن وسوسهها و عزم ستودنی برای شکلدادن به بدن خویش در ورزش شناخته میشوند. چنین نتایجی در اعتماد به نفس با تصور بدن همپوشانی دارد[۲۳]. تناقض اینجاست که یک فرد مبتلا به ناهنجاری خوردن، در مرحلهای از سیر بیماری، اغلب حقوق از کارافتادگی میگیرد. کالبد بیمار از مرز باریک توانایی زیستن در جریان اصلی جامعه میگذرد و به عضو ناتوان/توانیاب آن تبدیل میشود. اگرچه بدن او ممکن است به خوبی با ایدهآل زیبایی مطابقت داشته باشد.
براساس یافتههای ما مبتلایان به ناهنجاری در خوردن نه فقط خودشان را در آینده لاغرتر مجسم میکنند، بلکه معتقدند کاهش وزن آنان را شادتر خواهد کرد. اینها از اظهارات شفاهی استخراج شدکه ما از طراحی استنتاج کردیم. آن احساس شادی و خوشبختی با بازنمایی تکراری یک لبخند بر فیگورهای ایدهآلشان از آینده مرتبط است[۲۴].
دیگر زمینه جالب این بررسی بازنمایی موهاست. گرایشی واضح به تکرار در تغییر مدل مو وجود داشت. از پنج سال پیش تا حالا ۵۵ درصد از موضوعات مربوط به پرخوری عصبی و ۷۳ درصد موضوعات مربوط به بیاشتهایی عصبی مدل مو در هر تصویر تغییر کرده است. از اکنون تا پنج سال بعد، تغییرات مدل مو در ۶۰ درصد موضوعات مرتبط با پرخوری عصبی و ۶۳ درصد مرتبط با موضوعات مرتبط با بیاشتهایی عصبی رخ داده است. تغییرات مدل مو معمولا با مناسک گذار مرتبط است که به معنای تغییر وضعیت اجتماعی افراد است[۲۵]. نمادشناسی مو به ویژه با مطالعات ادموند لیچ[۲۶] انسانشناس بریتانیایی گره خورده است. در مورد اول او برداشتهای روانکاوانه از نمادشناسی مو را در دادههای قومنگارانه بررسی کرد. او متقاعد شد که روانکاوان و انسانشناسان به نتیجه مشترکی رسیدهاند زیرا موها و ریش انسان را به عنوان مظهر جنسیت در نظر گرفتهاند. مو و ریش بلند نشاندهنده تمایلات جنسی کنترلنشده است در حالی که تراشیدن یا کوتاهکردن مو به معنای اختهشدن نمادین است. کریستوفر هالپایک[۲۷]، انسانشناس بریتانیایی مطالعات موی جادویی لیچ را بازتحلیل و منتشر کرد. هالپایک عمدتاً از فرضیه پیوند مو با اندام تناسلی مردانه و تراشیدن سر با اختگی انتقاد میکند. او نشان داد که مواد قومنگارانه موی زنان جایگاه انکارناپذیری در مناسک سنتی دارد. او استدلال میکند که کوتاهکردن مو زندگی را در یک رژیم انضباطی خاص در جامعه بازنمایی میکند. بنابراین، بر اساس نظرات او، کوتاهی مو با کنترل اجتماعی مرتبط است. برای مثال، سربازان سرشان را تراشیدهاند زیرا آنها در رژیمی سختگیرانه زندگی میکنند و آزادی آنان محدود است. به عبارت دیگر، موهاس کوتاه نماد خارج از زندگی اجتماعی یا دسترسی کمتر به کنترل اجتماعی است. بنابراین میتوان نتایج تحقیق را در پرتو یافتههای منتشرشده توسط هالپایک تفسیر کرد. موضوع موهای بلند نشانه طرد از زندگی عادی در یک جامعه است.
نتیجهگیری
هدف این نوشته توسعه انسانشناسی بدن به مثابه شاخهای از انسانشناسی است. در این مقاله، مفهوم خویش را در این زمینه طرح کردیم. چنانکه در بالا هم اظهار داشتهایم، انسانشناسی بدن بر ابعادی چندگانه از بدن انسان تمرکز دارد، که اولین و طبیعیترین ابزار انسانی است که موس نیز بحث کرده است. در این یادداشت ما مفهوم انسانشناسی بدن را تشریح کردیم. انسانشناسی میتواند بدن را در سه سطح ساختاری تبیین کند که با سه نوع اصلی عناصر فرهنگی مرتبط است: تولیدات(تغییرات بدن)، هنجارها(انضباطبخشی بدن) و معانی(نمادسازی بدن). به عبارت دیگر، ما میتوانیم کالبد انسان را درون این سه سطح ساختاری مطالعه کنیم یعنی فرایندهای مورد استفاده که طی آنها بدن تغییر میکند، نظم پیدا میکند و از دیدگاهی نمادین تصور میشود. با مثال ناهنجاریهای خوردن مقصود ما روشن میشود. ما دریافتیم که انواع ناهنجاریها پدیدههای اجتماعی مرتبط با موضوع بدن هستند، بنابراین میسر است که آن را درون چهارچوب برداشتهای خودمان از انسانشناسی بدن تحلیل کنیم. ما یافتههای خود را در پژوهش با هدف به کارگیری مفهوم انسانشناسی بدن بر موضوع ناهنجاریهای خوردن استفاده کردیم. یافتهها نشان دادند میتوان بدن و بدنمندی انسان را در سه سطح ساختاری متمایز، اما در واقع مرتبط و جداییناپذیر یعنی اصلاح، انضباط و نشانهسازی بدن مورد مطالعه قرار داد.
درباره نویسندگان
مارتین سوکوپ (۱۹۷۷)، انسانشناس چکسلواکی است. او او دانشیار گروه جامعهشناسی، آموزش بزرگسالان و انسانشناسی فرهنگی در دانشکده هنر، دانشگاه پالاکی اولوموک است. او بر تاریخ، روششناسی و نظریه انسانشناسی متمرکز است. سوکوپ به فرهنگ ملانزیا علاقه ویژهای دارد. در سال ۲۰۰۹ او پژوهشهای انسانشناسانه بر پاپوآی گینه نو در سه جماعت محلی (وانانگ[۲۸]) استان مادانگ[۲۹]، (کژسلوگل[۳۰]) استان چیمبو[۳۱] و (یان[۳۲]) استان موروب[۳۳] بر عهده گرفت. او به یان در ۲۰۱۱ ، ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ بازگشت. در کنار مقالات زیاد، او نویسنده کتاب ماهیت انسانشناسی فرهنگی[۳۴] نیز هست. فرهنگ تکنگاریها[۳۵]، انسانشناسی و ملانزیا[۳۶]، میدان در انسانشناسی فرهنگی و اجتماعی[۳۷]، غریبهها در میان پاپوآ[۳۸] و کتاب مشترک مردم نانگون اروآ[۳۹]، بدن[۴۰]، شرایط میدان[۴۱] کارهای دیگر اوست.
میشلا دوراکوآ(۱۹۸۵) درمانگر متمرکز بر ناهنجاریهای خوردن در چکسلواکی است. او آموزشهای متعددی را در زمینه رواندرمانی (رواندرمانی روان پویایی، هنردرمانی، درمان متمرکز بر احساسات و غیره) گذرانده و رواندرمانی را به عنوان یک رشته انسانشناختی کلنگر در نظر میگیرد. او به ویژه به انسانشناسی بدن علاقمند است. او مقالات و مقالاتی را منتشر میکند و از جمله در انتشار تک نگاری بدن[۴۲] شرکت کرد.
Soukup, Martin; Dvoráková, Michaela. Slovensky Narodopis; Bratislava Vol. 64, Iss. 4, (۲۰۱۶): ۵۱۳-۵۲۹.
https://www.proquest.com/docview/1856838331
[۱] – Dvoráková, ۲۰۱۵
[۲] – see fig. 3
[۳] – see fig. 4
[۴] – see fig. 5
[۵] – A study Measuring Up to Barbie
[۶] – Jacqueline Urla (born 1956)
[۷] – Alan Swedlund (born 1943)
[۸] – anthropometry
[۹] – (Urla & Swedlund, 2007: 146)
[۱۰] – Dublin’s tabl
[۱۱] – Norma
[۱۲] – see Urla & Swedlund, 2007, table 1, p. 128
[۱۳] – see see Urla & Swedlund, 2007: 128
[۱۴] – Kim Chernin (born 1940)
[۱۵] – see Urla & Swedlund, 2007
[۱۶] – Harrison(2000)
[۱۷] – Dittmar, Ive & Halliwell, 2009
[۱۸] – forensic artist
[۱۹] – Gil Zamora
[۲۰] – Real Beauty Sketches
[۲۱] – Shakespeare, 1999
[۲۲] – Montanari, 2006
[۲۳] – Fox-Kales, 2011
[۲۴] – see fig. 5
[۲۵] – see Schouten & McAlexander, 1989
[۲۶] – Edmund Leach (1958)
[۲۷] – Christopher Hallpike (1969)
[۲۸] – Wannang
[۲۹] – Madang Province
[۳۰] – Kegeslugel
[۳۱] – Chimbu Provinc
[۳۲] – Yawan
[۳۳] – Morobe Province
[۳۴] – Essentials of Cultural Anthropology (2009, 2015, in Czech)
[۳۵] – monographs Culture (2011, in Czech)
[۳۶] – Anthropology and Melanesia (2013, in Czech)
[۳۷] – Fieldwork in Social and Cultural Anthropology (2014, in Czech)
[۳۸] – Strangers among Papuans (2016, in Czech)
[۳۹] – Nungon People of Uruwa (2012, in English)
[۴۰] – The Body (2014; in Czech)
[۴۱] – Conditions of Fieldwork (2016, in English)
[۴۲] – The Body (2014, in Czech)