فرانسوا پواری ترجمه سعیده بوغیری
میخائیل میخاییلویچ باختین(۱۸۹۵-۱۹۷۵) در اورل (Orel) روسیه در خانواده ای اصیل و قدیمی متولد شد که چندین نفر از اعضای آن تاثیر بسزایی در تاریخ و فرهنگ روسیه برجای گذاشتند. او تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان اودسا (Odessa) دنبال کرد. در سال ۱۹۱۳ وارد دانشکده تاریخ و لغت شناسی دانشگاه نووروسیسک (Novorossiisk) شد که امروز به دانشگاه اودسا تغییر نام یافته. اما پس از آن برای ورود به دانشگاه سن پترزبورگ از این دانشگاه انصراف داد. در دانشگاه سن پترزبورگ استادانی چون زلینسکی (Zélinski) متخصص تاریخ تمدن یونان و نیز وودنسکی (Vvédenski) منطق دان تدریس می کردند. اما پرورش پنداره ها و شیوه های پژوهش باختین مرهون تلاش های خود او در زمینه فلسفه، زیبایی شناسی و لغت شناسی است.
نوشتههای مرتبط
باختین که پیش از هرچیز به عنوان یک نظریه پرداز و تاریخ نگار ادبی شناخته شده، برخی از کتاب های خود را با نام مستعار نوشت. از این آثار تنها چند بخش از رساله های او درباره اماکن تاریخی به چاپ رسید که پنجاه سال پس از چاپ نخست مورد تغییر و بازنویسی قرار گرفت. استفاده از نام مستعار، مشکلات بسیاری برای اثبات هویت او به عنوان نویسنده نزد منتقدان و مردم به خصوص فرانسویان ایجاد کرد. این مورد است که شاید توجیه گر مشکل بودن نفوذ در آثار و نیز شناسایی دیرهنگام او باشد. در سال ۱۹۶۳ و با چاپ دوباره مشکلات مربوط به فن شعر داستایوفسکی – چاپ نخست، ۱۹۲۹- بود که آثار باختین جایگاه خود را در میان آثار بزرگ تثبیت کرد. این کتاب که در سال ۱۹۷۰ به فرانسه ترجمه شد، استقبال شایانی به خود دید، به خصوص که مقاله ای از ژولیا کریستوا نیز با آن همراه شد. فن شعر داستایوفسکی در واقع نتیجه پژوهش های پیشین اوست که در آن ها وی خود را از زیبایی شناسی “فرمالیست ها” متمایز می کرد، منتقدان، زبان شناسان و نویسندگانی که در آن زمان بسیار مورد توجه مردم روسیه بودند. پس از زیبایی شناسان آلمانی مانند وولف لین (Wölfflin) یا والتزل (Walzel)، فرمالیست ها نیز تایید می کردند که هنر و ادبیات هویت هایی مستقل از جهان خارج و زندگی و احساسات نویسنده و نیز خواننده هستند. آنان ساخت اثر – شیوه روایی، ساخت گره داستان- را بر محتوا و روابط آن با دیگر آثار ترجیح می دادند. باختین این موضوع را رد می کرد که اثر باید تنها یک ماده باشد. از نظر او اثر شامل دیداری میان زبان فردی، شکل و محتواست، دیداری هماهنگ که از سوی انسانی (نویسنده) تنظیم شده است. باختین می خواست تمامی توجه خود را به ادبیات به مثابه شیوه بیانی منحصربفرد معطوف دارد، شیوه ای انتخاب شده توسط فاعلی که برای خود، تاریخ، ایدئولوژی و تصوری دارد.
باختین در یکی از نخستین رساله های خود موسوم به نویسنده و قهرمان (که در اثر دیگر او زیبایی شناسی آفرینش بیانی، ۱۹۸۴ مورد بازپردازی قرار گرفته)، نظریه ای را مطرح می کند که کانون تفکر اوست: پدیدآورنده اثر و شخصیت (پرسوناژ) های او در مواجهه با زبان فردی، وضعیتی مشابه یکدیگر دارند. و باختین در رمان های داستایوفسکی، چند نوایی هایی را مشاهده می کند که سبب می شوند آوای نویسنده، اقتداری بیش از صدای قهرمانان آن نداشته باشد. چند سال بعد، ساتر بی آنکه با نظریات باخیتن آشنا بوده باشد، به گونه ای مشابه درباره موریاک می گوید :” رمان نویس حق قضاوت ندارد.” باختین نیز این طور می نوشت :” نویسنده تنها شرکت کننده ای در دیالوگ است.”
پس از این دوره نخست، باختین که آثار داستایوفسکی را مطالعه می کرد، این طور آشکار کرد: واحدی که “انسان” نام دارد، در واقع جمعی، در حال دگرگونی و کاملا وابسته به دیگری است و برای اثبات این مدعا از موضوعات خردشده و ناتمام ادبیات مدرن برای نمونه نوشتار جویس، کافکا، آرتو، فاکنر خبر می دهد. و به این ترتیب سه دوره دیگر در جریان تاملات او جانشین یکدیگر می شوند: دوره جامعه شناختی و مارکسیستی، دوره زبان شناختی و دوره تاریخی-ادبی. از دوره نخست، دو اثر برجای مانده که هردو با نام مستعار و.ن. وولوشینوف (V. N. Volochinov) به چاپ رسید: مارکسیسم و فلسفه زبان شخصی (چاپ اول ۱۹۲۹، در فرانسه ۱۹۷۷) و فرویدیسم (۱۹۲۷، در فرانسه ۱۹۸۰). این دو اثر حاصل تفکران چندین نفر است که به قلم باختین به رشته تحریر درآمده و در آن ها بر خلاف یک روان شناسی و زبان شناسی فردی، اولویت جنبه اجتماعی تایید می شود: زبان درون و تفکر که “انسان” را می سازند، لزوما دارای ویژگی فردیت متقابل هستند. انسان در تمامیت خود تنها از چشم دیگری است که دیده می شود،- آنچه باختین آن را اگزوتوپی -exotopie- می نامد- و البته مراد از این دیگر والامقام، خداست. در اینجا می توان پژواکی از دیالکتیک هگلی درباره خود و دیگری و نیز نشانی از تفکر سارتر یافت که با نگاه دیگری تعریف می شود، نیز هاله ای از عقاید مسیحیت در آن دیده می شود که البته تجزیه و تحلیل های مشابه، نیز همین نتیجه را به دست می دهند. باختین فردی بسیار معتقد بود.
در همان سال های دهه ۱۹۳۰، باختین نوعی زبان شناسی را مطرح می کند که بیشتر به شیوه بیان می پردازد تا مفهوم بیان شده. این زبان شناسی جدید که در برابر زبان شناسی ساختاری و فن شعر فرمالیستی قرار می گیرد، به زبان فردی به مثابه نوعی تعامل میان دو فرد نگاه می کند و نه تنها یک کد. اصول نوشتاری این دوران هم در فن شعر داستایوفسکی و هم در زیبایی شناسی و نظریه رمان (۱۹۷۸) مورد بازپردازی قرار می گیرد.
دوران تاریخی – ادبی زندگی باختین به خصوص با رساله او درباره گوته –افسوس ازمیان رفته- و نیز رساله مشهور دیگری درباره رابله (Rabelais) (فرانسوا رابله و فرهنگ مردمی دوران نوزایی، ۱۹۶۵) مشخص می شود. در رساله دوم، باختین به خصوص به مطالعه اهمیت فرهنگ مردمی – و به طور اساسی فرهنگ کارناوال- در آثار رابله می پردازد. چرا باختین به کارناوال پرداخته؟ شاید چون کارناوال هرگونه تمایزی میان نویسنده و تماشاگر را نادیده می گیرد و به قول جولیا کریستوا “تئاتری بدون صحنه و بنابراین بدون تماشاچی و بدون نمایش است. زیرا در آن هرکسی نویسنده و هنرپیشه خویش، خود خویشتن و دیگر خویشتن است.” نیز شاید به این دلیل که کارناوال، زندگی و تئاتر را تقلید می کند، بی آنکه میان هنر و غیرهنر جدایی بیندازد. زیرا یک پروژه مشترک از تمامی پژوهش های باختینی به دست می آید، پژوهش هایی که اغلب در ظاهر امر از یکدیگر دورند: پروژه توجیه تا ابطال اصل دیالوگی ای که در نظر باختین تمامی آثار ادبی مهم را پایه ریزی می کند و وجود تفکری سرکش را الزامی می سازد، تفکر قهرمان در برابر تفکر نگارنده، تفکر خواننده در برابر تفکر نویسنده.
فرانسوا پواری (François Poirie)، دایره المعارف اونیورسالیس، ۱۹۹۹.