انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انتشار هفتگی کتاب «فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی»: بخش نهم، فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی

ویراستاران ارشد: آلن بارنارد و جاناتان اسپنسر/ گروه نویسندگان ترجمه: گروه مترجمان/ سرویراستار فارسی: ناصر فکوهی/ انسان‌شناسی و فرهنگ

بخش نهم / فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی F-Hترجمه اصغر ایزدی جیران

 

F

ف (F): در خویشاوندی، نماد موقعیت تبارشناختی پدر.

بازخورد (feedback): در نظریه نظام‌ها†، به سازوکاری اطلاق می‌شود که در کنش‌های حاصل یک نظام سیبرنتیک†، معمولاً هنگامی که یک تاثیر به مسیری در نظام که اساساً از آنجا نشأت گرفته، بازگردد، مشاهده می‌شود. این اصطلاح معمولاً در انسان‌شناسی بوم‌شناختی* برای توصیف نتایج ناشی از تغییر محیطی یا اجتماعی به کار می‌رود.

ختنه زنان (female circumcision): نگاه کنید به ختنه†.

بت‌واره، بت‌واره‌پرستی، بت‌واره‌شدن (fetish, fetishism, fetishization): بت‌واره شیئی است که به داشتن قدرت معنوی آن اعتقاد وجود دارد، همچون یک افسون جادویی. این مفهوم مخصوصاً در انسان‌شناسی اواخر قرن نوزدهم برای توصیف موضوعات مناسکی در جوامع ”ابتدایی“ مفروض به کار گرفته شده است(برای تاریخ این مفهوم نگاه کنید به مدخل اصلی دین*). بت‌واره‌کردن عمل برخورد با چیزی است مثل اینکه آن بت‌واره بوده‌است. این اصطلاح اغلب برای توصیف فرایندی که توسط آن یک فرهنگ یا گروهی اجتماعی به طور غیرعقلانی به چیزی زیاد اهمیت می‌دهند (که [لذا] آن بت‌واره می‌شود) به کار رفته‌است. در این معنا، موضوع لازم نیست که مادی باشد بلکه ممکن است، به عنوان مثال، اندیشه‌ای نظری در انسان‌شناسی باشد. به این معنی، اصطلاح تبدیل به اتهامی می‌شود که بر علیه رقیبان نظری هموار می‌شود. در متنی معروف در سرمایه، مارکس تصویر بت‌واره را برای روشن‌کردن شیوه‌ای به کار می‌برد که در آن مردم، طبیعت واقعی کالاها† را بواسطه رفتار با آنها همانند اشخاص درست نمی‌فهمند، بنابراین قدرت و عاملیت را به اشیاء نسبت می‌دهند، درحالیکه با مردم (کسانی که واقعاً عاملیت دارند) همانند اشیاء، صرفاً انبار کالاهایِ نیروی کار برای فروش در بازار، رفتار می‌‌کنند.

کینه‌توزی (feud): نزاع طولانیِ مداوم و ساختاریافته در میان گروه‌ها. در نگارش مردم‌نگارانه، کینه‌توزی‌ها اغلب همراه با خشونت‌اند و شامل می‌شوند بر هجوم و جنگاوری میان دو گروهی که خودشان را در تضاد می‌بینند، یا حتی هویت‌شان* را به عنوان گروه‌هایی بر حسب مکان‌شان در یک نظام خویشاوندی کینه‌ورز یا گروه‌های محلی تعریف می‌کنند. نوئرهای سودان جنوبی، که توسط اوانس پریچارد† مطالعه شده‌اند، نمونه کلاسیک در ادبیات انسانشناختی‌اند. نگاه کنید به خشونت*، جنگ*.

خویشاوندپنداری (fictive kinship): روابط اجتماعی‌ای که با خویشاوندی* قابل‌ مقایسه تصور شده‌اند، اما بر برخی معیارهای دیگر مبتنی‌اند، مثلاً پدر- مادریِ مکانی، برادری- خونی، یا همبستگی ”برادری“ در جنبش اتحادیه اصناف. نگاه کنید به سازش‌پذیری و فرزندخواندگی*، هم پدری*.

فرزندی (filiation): در کاربرد انگلیسی، رابطه با طرف معینی از خانواده (طرف مادر یا طرف پدر) یا با گروه‌های خویشاوند آن طرف (نه ضرورتاً گروه تک‌خطی† خود شخص). این اصطلاح توسط مایر فورتس†، که مخصوصاً برای ارجاع به فرزندی مکمل* به کار برده‌است، ابداع شد. با این وجود در [کاربرد] فرانسوی، فرزندی به سادگی کلمه است برای تبار*.

شکاف و آمیختگی (fission and fusion): از هم جداشدن و بهم پیوستن. این اصطلاحات در انسان‌شناسی در اشاره به دودمان† در جوامع شاخه‌ای†، همچون نوئر، که در آنها پیوندهای سیاسی مکرراً شکل گرفته و فسخ می‌شوند، به کار رفته‌اند.

فرهنگ مردمی (folk culture): اصطلاحی که برخی اوقات برای جنبه‌های سنتی، مخصوصاً روستایی، فرهنگی که با جایگیری در مراکز شهری از تغییرات رها‌شده، کاربرد یافته‌است. این مفهوم با مطالعات فرهنگ عامه* اروپایی، و در امریکا، با کار رابرت ردفیلد† پیوند یافته‌است. با این وجود، منتقدان این مفهوم معتقدند که این مفهوم در فرض ظاهری‌اش که فرهنگ مردمی فروتر از اشکال جهان‌میهنی است بی‌ارزش است. نگاه کنید به قوم‌شناسی†.

پیوستار مردم- شهری (folk-urban continuum): اصطلاح رابرت ردفیلد† برای طیفی از تغییرات فرهنگی در جامعه‌ای معین میان دهقانان* روستایی و حاملان شهری سنت بزرگ*.

جامعه خوراک‌جویی (foraging society): اصطلاحی جایگزین برای جامعه شکار- و- گردآوری*. بسیاری از انسان‌شناسان این اصطلاح را برای اشاره به ایدئولوژی ”دست- به- دهان“ که اغلب در جوامع ”خوراک‌جویی“ یافت‌شده به کار می‌برند. با این وجود، دیگر انسان‌شناسان ترجیح می‌دهند به خوراک‌جویی همچون فعالیتی ذاتاً حیوانی (در تقابل با انسان‌ها، که غذا را ”گردآوری“ می‌کنند) بنگرند.

نیروهای تولید (forces of production): در نظریه مارکسیستی، نیروهای مادی‌ای (فناوری، مواد خام) که با روابط† اجتماعی تولید برای شکل‌دادن شالوده اقتصادی، یا زیرساختار جامعه‌ای خاص، ترکیب می‌شوند. نگاه کنید به شیوه تولید*؛ رجوع کنید به ابزار تولید†، روابط تولید†.

شکل (form): چیزی که با روابط تعریف می‌شود تا ماهیت. به طور بی‌قاعده‌ای، اغلب با ساختار برابر گرفته شده‌است (نگاه کنید به ساختارگرایی*)، اگرچه برخی اوقات با داشتن انتزاع بیشتر از آن متمایز می‌شود (نگاه کنید به شکل ساختاری†). متضاد آن ماده† است.

تحلیل صوری (formal analysis): روش‌هایی، رایج در انسان‌شناسی امریکا مخصوصاً در دهه ۱۹۶۰، که از طریق آنها مواد فرهنگی معینی بر طبق شکل‌شان، مشخصه‌های غیر- فرهنگ- ویژه، توصیف می‌شوند. روش‌های تحلیل صوری*، شامل تحلیل مؤلفه‌ای و تحلیل گشتاری، و نیز کاربرد مدل‌سازی اقتصاد کلاسیک توسط به اصطلاح شکل گرایان* در انسان‌شناسی اقتصادی* می‌شود.

رویکرد چهار- رشته (four-field approach): ایده‌ای از انسان‌شناسی که چهار حوزه موضوعی متقابلاً مرتبط، یعنی انسان‌شناسی فرهنگی†، انسان‌شناسی زیستی* (یا انسان‌شناسی طبیعی)، زبان‌شناسی انسانشناختی و باستان‌شناسی پیش از تاریخ، را در بر می‌گیرد. رویکرد چهار- رشته اساس سازمان بسیاری از دانشکده‌های انسان‌شناسی در امریکای شمالی است.

جهان چهارم (Forth World): اصطلاح به کار رفته برای مشخص‌ساختن هم (الف) اعضای به شدت فقیرشده جوامع جهان سوم و هم (ب) گروه‌های اقلیتی به شدت حاشیه‌ای‌شده همچون شکارچی- گردآوران* یا مردمان بومی†، که توسط دیگر گروه‌ها یا بوروکراسی‌های دولتی تحت سلطه قرار گرفته‌اند.

کارکرد (function): این واژه اصطلاح رایجی است بدون تعریف توافق‌یافته. به عنوان فعل، در معنای ریاضیاتی‌اش (توسط ای. آر. رادکلیف- براون*)، در معنای قسمت مناسبی از کل (توسط هربرت اسپنسر†) و در معنای عناصر ساختار اجتماعی متقابلاً مرتبط با یکدیگر،  به کار رفته‌است. به عنوان اسم، معمولاً به معنای “هدف” است، ولی عموماً دلالت ضمنی بر اندیشه رابطه متقابل، که برای بسیاری از نظریه‌های کارکردگرا در انسان‌شناسی اساسی است، دارد. نگاه کنید به کارکردگرایی*، کارکردهایِ آشکار و پنهان†، ساختاری- کارکردی†.

بنیادگرایی (fundamentalism): هر اصلی، مخصوصاً اصلی دینی، که توسط برگشتی مقبول به بنیان‌ها مشخص می‌شود. این مفهوم معنای خاصی در انسان‌شناسی امریکا دارد، درحالیکه خود انسان‌شناسی در تقابل با مسیحیت بنیادگرا در دهه ۱۹۸۰ درباره مسئله تناقض‌های میان نظریه تطوّری* و داستان آفرینش کتاب مقدس آسیب دید.

مناسک به‌خاک‌سپاری (سوگواری)(funeral rites): مناسکی شامل بر از بین‌بردن بقایای جسمانی یک شخص مرده و اغلب انتقال روح آن شخص از یک قلمرو به لحاظ فرهنگی تعریف‌شده به [قلمروی] دیگر. مناسک به‌خاک‌سپاری ممکن است شامل تدفین، باز تدفین، مرده سوزی یا دیگر ابزارهای دفع باشد. نگاه کنید به مرگ*.

G

نظریه بازی (game theory): در قیاس با بازی‌های رقابتی، اندیشه‌ای که در فعالیت‌های سیاسی یا اقتصادی افراد مزایایی که ممکن است توسط ”حرکت‌های“ معینی داشته‌باشند، و نیز پیامدهای احتمالی ”حرکت‌های“ رقبای‌شان، را محاسبه می‌کنند. درحالیکه نظریه بازی وسیعاً در دیگر حوزه‌های علوم انسانی، از اقتصاد تا جامعه‌شناسی*، به کار رفته‌است، تأثیر بسیار کمتری در انسان‌شناسی، جدای از برخی از کارهای دهه ۱۹۶۰ در انسان‌شناسی سیاسی*، داشته‌است.

جماعت و جامعه (Gemeinschaft and Gesellschaft): یکی از پایدارترین توصیفات مکرر قرن نوزدهمی به اصطلاح وجهِ تمایز بزرگ†، تمایز اف. تونیس† میان جهان سنتی مبتنی بر خویشاوندی ”جماعت“ (community) (Gemeinschaft) و جهان مدرن و غیرشخصی ”جامعه“ (association) (Gesellschaft).

مبادله تعمیم یافته (generalized exchange): در خویشاوندی*، اصطلاح لوی- استروس* برای شکلی از ساختار ابتدایی† که در آن زنان تنها در یک مسیر ”مبادله“ می‌شوند. به عنوان مثال، گروه الف زنانش را به عنوان زنانی به گروه ب می‌دهد، گروهی که زنانش را به گروه ج می‌دهد و … . یک مرد اجازه ندارد با کسی از گروهی که در آن خویشاوند مؤنث‌اش زناشویی می‌کند، زناشویی کند. این نظام‌ها در آفریقا، جایی‌که یک سلسله‌مراتب (هم ”دهندگان- زن“ و هم ”گیرندگان- زن“ به عنوان [رده] فراتر معین شده‌اند) اغلب از طریق چنین پیوندهای زناشویی‌ای ایجاد یا حفظ می‌شود، رایج است. نگاه کنید به فرادست‌همسری†، فرودست‌همسری†.

دوسویگی تعمیم‌یافته (generalized reciprocity): نگاه کنید به دوسویگی†.

نسل (generation): گروهی از مردم مرتبط که سطح تبارشناختی همسانی را اشغال می‌کنند. به طور بسیار بی‌قاعده‌ای، هر گروهی از مردمِ تقریباً با سن یکسان.

واژگان زایندگی (generational terminology): در خویشاوندی*، واژگان رابطه‌داری* که نه عمو یا خاله‌های موازی را از دایی یا عمّه‌های عرضی متمایز می‌کند و نه خویشاوندان خطی را از خویشاوندان نسبی. به عبارت دیگر، واژه برای M، MZ و FZ و برای F، FB و MB همسان خواهد‌بود.

زایشی (generative): قواعدی که هم نتیجه و هم شکلی بسیار قابل مشاهده را در ساختار اجتماعی معین می‌کند. این اصطلاح، برگرفته شده از زبان‌شناسی، معمولاً توسط انسان­شناسان ساختارگرا*، هنگامی که ساختارهای عمیق† ساختارهای سطحی را ایجاد می‌کنند، به کار رفته‌است.

مادرخونی (genetrix): مادر فرضی ”ژنتیکی“ یا ”زیستی“ (در تقابل با مادر اجتماعی یا رحم تسخیری†). رجوع کنید به پدر‌خونی†.

پدرخونی (genitor): پدر فرضی ”ژنتیکی“ یا ”زیستی“ (مجزا از پدر یا پدر† حقوقی یا اجتماعی). بسیاری از متخصصان خویشاوندی این اصطلاح را به عنوان توصیفی فرهنگی به کار می‌برند. بنابراین پدر ژنتیکی واقعی نامربوط است و در واقع فرهنگی معین ممکن است تصوری از اینکه بیش از یک مرد می‌تواند جوهر فیزیکی بچه‌ای معین باشد، داشته‌باشد.

قوم‌کشی (genocide): کشتار نظام‌مند مردم به خاطر گروه قومی یا نژادی‌ای که به آن متعلق‌اند. رجوع کنید به قوم‌کشی†.

سنخ ارث (genotye): ژنی که یک ارگانیسم را تشکیل می‌دهد. در تقابل با نوع- نمود†.

تیره (gens): واژه لاتینی برای ”طایفه“ † (مثلاً گروه خویشاوند پدرتبار† رومی). این واژه توسط ال. اچ. مورگان* برای اشاره به طایفه‌های مادرتبار† ایریکوی‌ها به کار رفته‌بود و از آن زمان برخی اوقات توسط انسان‌شناسان امریکایی به عنوان جایگزینی برای ”طایفه“، مخصوصاً طایفه پدرتبار، استفاده شده‌است. صورت جمع آن gentes است.

جامعه (Gesellschaft): نگاه کنید به جماعت و جامعه†.

نظریه گشتالت (Gestalt theory): در روانشناسی، رویکردی که معتقد است پدیده‌ها بایستی به عنوان کل‌هایی، از طریق پیکربندی یا روابط درونی‌شان، مطالعه شوند، به جای صرفاً جزء‌ها. این اندیشه مکتب فرهنگ و شخصیت* را در انسان‌شناسی امریکا تحت تأثیر قرارداد.

زناشویی با مردگان (ghost marriage): عملکرد، توصیف‌شده توسط اوانس پریچارد† برای نوئرها، زنی که با مرد مرده‌ای زناشویی می‌کند تا او پدر† تبارشناختی بچه‌هایش باشد.

هدیه (gift): نگاه کنید به کالا†، مبادله*.

جهانی‌شدن (globalization): گرایش نسبت به افزایش پیوندهای متقابل جهانی در فرهنگ، اقتصاد و زندگی اجتماعی. توجه‌شده با تأخیر توسط جامعه‌شناسان و نظریه‌پردازان اجتماعی در دهه ۱۹۸۰. نگاه کنید به جامعه پیچیده*، نظام جهانی*.

گاه‌شناسیِ واژگانی (glottochronology): نگاه کنید به واژگان‌شماری†.

پدر- مادریِ ایمانی (godparenthood): رابطه‌ای مناسکی رایج در برخی از جماعت‌های مسیحی، که در آن اغلب یک فرد بالغ مسئولیت بچه‌ای را بواسطه غسل تعمید به عهده می‌گیرد. این رابطه خویشاوندپنداری† ممکن است در طول زندگی ادامه‌یابد و ممکن است شامل هم پدری† میان والدین ایمانی بچه و والدین واقعی‌اش شود.

وجه تمایزِ بزرگ (great divide): به طور ملایمی اصطلاح بی‌اعتباری برای تفکر نظری فراگیر از تقسیم کیفی در تاریخ انسانی میان مدرن* (یا متمدن یا به‌سادگی ”ما“) و سنتی (یا پیش‌مدرن یا ابتدایی یا به‌سادگی ”آنها“)، تقسیمی که اغلب گفته شده‌است که با شیوه‌های متفاوت تفکر همراه است. نگاه کنید به ذهنیّت ابتدایی*.

انقلاب سبز (green revolution): ابداع، از دهه ۱۹۶۰، دگردیسی‌های جدید و مولد برنج، گندم و …، مخصوصاً در آسیا. درحالیکه این انواع پربازده†جدید به میزان زیادی بهره‌وری کلی را در بسیاری از نظام‌های کشاورزی آسیا افزایش داده‌است، منتقدان معتقدند که این امر به هزینه عمیق‌ترکردن نابرابری‌ها، بی‌زمینی وسیع و تنزل محیطی بوده‌است.

زناشویی گروهی (group marriage): در نظریه خویشاوندی*، تصور گروهی از مردان که همگی به طور جمعی با گروهی از زنان زناشویی می‌کنند. این اندیشه در قرن نوزدهم رایج بود ولی بنیان‌های اندکی در واقعیت مردم‌نگارانه دارد.

گومسا و گومالو (gumsa and gumlao): دو شکل از سازمان اجتماعی توصیف‌شده توسط ادموند لیچ† در کتاب‌اش نظام‌های سیاسی ارتفاعات برمه (Political Systems of Highland Burma) (۱۹۵۴). گومسا کاچین‌ها (gumsa Kachin) سلسله‌مراتبی‌اند و باور بر این است که دودمان‌های رده بالای‌شان ارتباط نزدیکی با نیاکان همه آنها دارد. گومالو کاچین‌ها (gumlao Kachin) برابرگرا هستند و باور بر این است که هر دودمان دسترسی برابری به نیاکان دارد. تحلیل لیچ نشان‌داد که چگونه دو شکل بسیار متفاوت سازمان اجتماعی می‌توانست به عنوان قطب‌هایی در یک نظام معین از تعادل نوسانی نگریسته شود. استدلال لیچ صورت‌بندی شده بود درحالیکه او در مکتب اقتصاد لندن کار می‌کرد، جایی‌که همکارانش را این امر که برای بسیاری از سال‌ها این استدلال به عنوان مدل تصدیق نشده‌ای برای ساختار مدیریتی درونی دانشکده انسان‌شناسی به کار رفته‌بود بسیار تحت تأثیر قرار می‌داد.

H

اچ (H): در خویشاوندی، مخفّف موقعیت تبارشناختی شوهر.

عادتواره (habitus): اصطلاحی برگرفته‌شده توسط بوردیو†  از مارسل موس† ، برای مشخص‌کردن مجموعه کلی قابلیت‌‌هایی †  که عملکردهای اجتماعی را شکل‌داده و محدود می‌کنند. عادتواره اندیشه کانونی بوردیو است و او آن را برای نشان‌دادن پدیداری ساختارهایی در جهان اجتماعی، با تأیید واقعیت استراتژی فردی، به کار می‌برد.

رژیم‌های هماهنگ (harmonic regimes): در خویشاوندی*، اصطلاح لوی-‌استروس* برای ساختارهای ابتدایی* که در آنها قاعده تبار* با قاعده اقامت هم‌پوشانی دارد. به عبارت دیگر این نظام‌ها تبار پدرتبار† و اقامت شوهرمکان† یا تبار مادرتبار† و اقامت زن‌مکان† را دارا هستند. در نظریه لوی- استروس، رژیم‌های هماهنگ مبادله تعمیم‌یافته† را در بر می‌گیرند. رجوع کنید به رژیم‌های ناهماهنگ†.

واژگان هاوایی (Hawaiian terminology): در طبقه‌بندی جی. پی. مورداک† از واژگان رابطه‌داری*، واژگانی که در آنها برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌های والدین با واژگان همسانی مثل همتنان نامیده می‌شوند. این ساختار در پولینزی* و در بخش‌هایی از آفریقا رایج است.

سرکرده (headman): اصطلاحی برای بسیاری از انواع رهبران محلی شناسایی‌شده توسط مقامات استعماری. به طور بسیار فنی، در جوامع رئیسی، رهبری از رده پایین‌تر از یک رئیس. در دیگر جوامع، مخصوصاً جوامع خوراک‌جویی† و شبانکار*، هر رهبر شناخته­شده‌ای.

سلطه / هژمونی (hegemony): تسلط یا قدرت یک شخص یا گروه بر دیگری. این واژه به وسیله گرامشی† برای توصیف فرایندهای فرهنگی‌ای که از طریق آنها طبقه‌های حاکم قدرت‌شان را حفظ می‌کنند استفاده شده‌بود و به شکل گسترده‌ای در پژوهش‌های مردم‌نگارانه از استیلا و مقاوت* به کار رفته‌است. رجوع کنید به ضد‌سلطه†.

خورشید‌کانونی (خورشید‌محوری)(heliocentrism): در معنای واژگانی، باور به کانونی بودن خورشید [در عالم هستی]. این واژه در انسان‌شناسی معمولاً به مکتب اشاعه‌گرای بریتانیای جی. الیوت اسمیت† و وی. جی. پری برمی‌گردد، کسانی که اعتقاد داشتند که مشخصه‌های اساسی تقریباً همه فرهنگ‌های جهان از خورشید‌پرستی مصریان باستان ناشی شده‌است.

هرمنوتیک / تاویل/ تفسیر (hermeneutics): عملکرد تفسیر. این اصطلاح در انسان‌شناسی به موقعیت نظری‌ای برمی‌گردد که عملکرد مردم‌نگارانه را به عنوان یک مورد از تفسیر، یا ”خوانش“، فرهنگ‌ها همچنانکه آنها متن‌هایی هستند، می‌بیند. نگاه کنید به انسان­شناسی نمادین*.

دگرزبانی (heteroglossia): اصطلاح باختین† برای تنوعی از ”زبان‌های“ مختلف مورد استفاده در هر زمینه اجتماعی معین. باختین، در برابر زبان‌شناسی ساختاری، معتقد بود که اندیشه یک نظام زبانی معین (در واژگان سوسوری† †langue) پروژه‌ای سیاسی است که همیشه در برابر گرایش خُرد‌کردن زبان‌ها به زبان‌های متعدد جدید مقاومت کرده‌است. نگاه کنید به گفت‌و‌شنودی(گفتگویی) †.

سلسله‌مراتب (hierarchy): نظامی از افراد، طبقات اجتماعی یا گروه‌ها که از بالا به پایین در منزلت‌هایی رده‌بندی شده‌اند. سلسله‌مراتب در بسیاری از حوزه‌های انسان‌شناسی، مخصوصاً برای مارکسیست‌ها* و تطوّرگرایان* و برای آنهایی که پژوهش میدانی را در جوامع بسیار قشربندی‌شده انجام داده‌اند، مهم بوده‌است. لویی دومون†، بر اساس کارش در آسیای جنوبی*، تعریف بسیار ویژه‌ای را از سلسله‌مراتب به عنوان [چیزی] که توسط رابطه کل‌گرایِ دربرگیرندهِ دربرگرفته‌شده مشخص می‌شود، ارائه داده‌است. استدلال او وسیعاً، مخصوصاً در انسان‌شناسی فرانسه*، در طیفی از زمینه‌های مردم‌نگارانه کاربرد یافته‌است.

انواع پربازده (اچ. وای. وی.) (high yielding varieties (HYV)): اصطلاح عمومی برای طیفی از دگردیسی‌های جدید محصول ابداع‌شده به عنوان بخشی از به اصطلاح انقلاب سبز† در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰.

ماتریالسم تاریخی (historical materialism): نظریه مارکس† درباره جامعه و تغییر جامعه، مبتنی بر تحلیل نیروهای مادی مؤثر در آشکار‌کردن تاریخ انسانی.

خاص‌گرایی تاریخی (historical particularism): کار بوآس* و پیروان او که بر نیاز به بازسازی تاریخ‌های خاصِ موضوعات فرهنگی مختلف، به جای تلاش برای جای‌دادن آنها در چارچوب‌های کلان، معمولاً تطوّری* و اشاعه‌گرا*، تأکید می‌کردند.

تاریخ‌گرایی (historicism): عموماً، اصطلاحی که نیاز به حساس بودن به بُعد تاریخی جامعه و فرهنگ را مشخص می‌کند. به طور بسیار ویژه‌ای، این اصطلاح می‌تواند هم به هر رویکرد درزمانی†، که بر آشکارسازی فرایندهای در زمان (اگرچه وسیع) تأکید می‌کنند، و هم به نیاز به توجه به زمینه تاریخی خاصِ عملکردهای اجتماعی و فرهنگی ارجاع یابد.

کل‌گرایی (holism): هر رویکردی که با کل به عنوان [چیزی] بزرگتر از برخی از اجزایش برخورد کند. این اصطلاح در انسان‌شناسی دیدگاه‌هایی همچون کارکردگرایی* و ساختارگرایی* را در بر می‌گیرد. در مقابل، رویکردهای غیر‌کل‌گرایی همچون دادوستدگرایی* بر نقش فرد به جای نظام کلی اجتماعی یا فرهنگی که در آنها شخص عمل می‌کند، تأکید می‌کنند.

انسانِ اقتصادی (Homo oeconomicus, Homo economicus): نگاه کنید به انسان اقتصادی†.

همانندی (homology): همانندی در ساختار یا ظاهر (ولی نه ضرورتاً در کارکرد یا هدف).

پالیزکاری (horticulture): باغبانی، در مقابل پرورش محصولات در زمین‌ها (کشاورزی†). این تمایز [تمایز] دقیقی نیست، ولی عموماً جوامع پالیزکار جوامعی فرض شده‌اند که تلاش‌هایشان در تولید غذا در مقیاس کوچکی هستند و آنهایی که سازمان اجتماعی‌شان، در واژگان تطوّری، در سطحی پایین از پیچیدگی قرار دارند.

جوامع سرد و گرم (hot and cold societies): تمایز لوی- استروس* میان جوامعی (گرم) که در آنها تمایز اجتماعی و تغییر اجتماعی مسلم فرض شده‌اند- آنها را از طریق تاریخ‌شان توضیح می‌دهد- و جوامعی (سرد) که نسبتاً تمایز نیافته و ایستا هستند، که آنها را از طریق اسطوره‌هایشان توضیح می‌دهد. تمایز لوی- استروس برای انکار واقعیت تغییر و دگرگونی تاریخی در جوامع به اصطلاح ”سرد“ نبود، بلکه تنها برای بیان این بود که تاریخ و تغییر مکانی بسیار محدود در خود- فهمی آنها دارند.

پرونده‌های منطقه‌ای روابط انسانی (اچ.آر.اِی.اف.) (Human Relations Area Files (HRAF)): پایگاه داده‌های بزرگی از داده‌های مردم‌نگارانه، که اساساً بر طبق کارت‌های نمایه‌ای نگهداری‌شده در دانشگاه ییل قابل دسترسی‌اند. بنیان‌گذار آنها، جورج پیتر مورداک†، HRAF را به عنوان راهنمایی برای مقایسه* آماری بین- فرهنگی به وجود آورد.

تمدن آبی (hydraulic civilization): اصطلاح ثی. ویتفوگل† برای جوامعی، همچون مصر باستان، وابسته به کشاورزی آبیاری. رجوع کنید به شیوه تولید آسیایی†، استبداد شرقی†.

فرادست‌همسری (hypergamy): زناشویی یک زن با مردی از منزلت بالاتر (مثلاً در هند شمالی، که ”گیرندگان- زن“ اغلب برتر از ”دهندگان- زن“ تصور می‌شوند). رجوع کنید به ناهمسان‌همسری†، فرودست‌همسری†، برابرهمسری†.

فرودست‌همسری (hypogamy): زناشویی یک زن با مردی از منزلت پایین‌تر (مثلاً در آسیای جنوب‌شرقی، که ”دهندگان- زن“ اغلب برتر از ”گیرندگان- زن“ تصور می‌شوند). رجوع کنید به ناهمسان‌همسری†، فرودست‌همسری†، برابر‌همسری†.

ذات (hypostasis): ماهیت واقعی و اساسی چیزی هنگامی که از ویژگی‌های سطحی‌اش متمایز می‌شود.

هیستری (hysteria): اصطلاح به کار رفته در گذشته در پزشکی غربی برای تنوعی به طور فرضی از شرایط عاطفی ”زنانه“. اکنون به ندرت در زمینه‌های بالینی به کار می‌رود، ممکن است نمونه خوبی از نشانگان(سندرم) حوزه فرهنگی† تصور شود.