ویراستاران ارشد: آلن بارنارد و جاناتان اسپنسر/ گروه نویسندگان ترجمه: گروه مترجمان/ سرویراستار فارسی: ناصر فکوهی/ انسانشناسی و فرهنگ
بخش هشتم / فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی D-E / ترجمه اصغر ایزدی جیران
نوشتههای مرتبط
D
D: در خویشاوندی، نماد دختر.
ساختشکنی (deconstruction): اصطلاح ژاک دریدا† برای استراتژیای از تحلیل انتقادی که جهت رمزگشایی از فرضهای متافیزیکی اساسی در یک متن خاص به کار میرود، مخصوصاً فرضهایی که برای نشان دادن تناقض استدلال سطحی خود متن، پدیدار خواهند شد. این اصطلاح مترادف نظریه پسامدرن* از انواع مختلف بوده و اغلب به صورت بسیار سستی برای اشاره به جدا شدن یا بازگشایی واژه یا مفهومی خاص، کاربرد دارد.
ساختار عمیق و سطحی (deep and surface structure): در زبانشناسی، تمایزی که توسط چامسکی† مطرح شده بود، ساختار عمیق یک زبان خاص، شامل قواعدی برای ایجاد ساختار سطحی میشود، مثلاً ساختار آنچه که واقعاً گفته میشود. ساختار عمیق، در انتزاعیترین حالتاش، در همه زبانهای انسانی مشترک است.
اشارتگر، زمینه اشاره (deictic, deixis): در زبانشناسی، زمینه اشاره جنبهای از زبان است که به سخنگو، شنونده و زمینه فضایی- زمانی آنها ارتباط مییابد. اشارتگر کلمهای است که در زمینه اشاره مشخص میشود، همچون ضمیر شخصی (مثلاً ”من“،”شما“) یا قیدی که مکان یا زمان را معین میکند (مثلاً ”اینجا“،”اکنون“). زمینه اشاره مخصوصاً در کار اخیر کاربردشناسی† مهم است.
برگشت تأخیری (delayed return): نگاه کنید به برگشت فوری و برگشت تأخیری†.
کسان (deme): واژهای از یونان باستان برای ”مردم“. این واژه توسط جی. پی. مورداک† در انسانشناسی برای توصیف واحدهای اجتماعیای که مبتنی بر تبار* مشترک و محلیّتاند و آنهایی که ذاتاً درون همسر†اند، مطرح شد. واژه Demes نه تنها در یونان باستان، بلکه به طور ویژهای بیشتر در آسیای جنوبشرقی* و ماداگاسکار یافت شدهاست.
نشانه (denotatum): در تحلیل مؤلفهای*، عضوی از مقولهای معین. به عنوان مثال، مادرِ پدر و مادرِ مادر (به طور بسیار مناسبی در نمادسازی خویشاوندی، به ترتیب FM و MM) نشانههایی هستند برای تشکیل مقولهای که توسط کلمه ”مادربزرگ“ انگلیسی معین شدهاست. نگاه کنید به دلالتیاب†.
نظریه وابستگی (dependency theory): نظریهای از توسعه*، که در آن [کشور] توسعهنیافته به عنوان بخشی از روابط گستردهتر استیلا و وابستگی در سطح سرمایهداری جهانی عمل میکند.
نظریه تبار (descent theory): در خویشاوندی*، دیدگاهی که بر پیوندهای درون گروههای نسلی تأکید میکند، به جای [پیوندهای] بین گروهها از طریق زناشویی. در مقابل نظریه وصلت†. نگاه کنید به مدخل اصلی تبار*.
خویشاوندی توصیفی و طبقهای (descriptive and classificatory kinship): در مطالعه واژگان رابطهداری*، [خویشاوندان] توصیفی آنهایی هستند که واژههای خاص در آنها موقعیتهای تبارشناختی خاصی را بازنمایی میکنند و [خویشاوندان] طبقهای، آنهایی هستند که در آنها تعداد زیادی از موقعیتهای تبارشناختی با واژه یکسانی مشخص میشوند. ال. اچ. مورگان* به طور ویژهای واژه ”توصیفی“ را برای نظامهایی ابداع کرد که در آنها خویشاوندان بالفعل† و خویشاوندان نسبی† توسط واژههای متفاوتی طبقهبندی میشوند و [واژه] ”طبقهای“ را برای [نظامهایی] که هر خویشاوند نسبی را با واژه یکسانی به عنوان یک [خویشاوند] خطی طبقهبندی میکنند، مثلاً هنگامی که یک واژه معین برای همتنان و عموزاده یا خالهزادههای موازی† همانند به کار میرود. نویسندگان بعدی تمایزهای بهتری را میان ساختارهای واژگان متفاوت به وجود آوردند و لذا تمایز مورگان را منسوخ کردند.
دلالتیاب (designatum): در تحلیل مؤلفهای*، واژهای که مقولهای را معین میکند، مثلاً کلمه انگلیسی ”مادربزرگ“ برای مقولهای که شامل مادرِ پدر و مادرِ مادر سخنگوی انگلیسی میشود. همچنین نگاه کنید به نشانه†.
چرخه توسعه (developmental cycle): به طور بسیار کاملی، چرخه توسعه گروههای خانگی*، این اصطلاح الگوی فرهنگِ ویژه ترکیب خانوار یا دهکده را توصیف میکند، زمانی که به نسبت ساختار سنی* تغییر میکند. این اصطلاح از طریق کار مایر فورتس† و دیگر محققانی که در آفریقای غربی کار میکنند برجستهشد، جاییکه واحدهای خانگی از طریق زناشویی گسترش یافته ولی از طریق مرگ و تقسیم تخفیف مییابند، مثلاً هنگامی که برادرانی که واحد یکسانی را قبلاً اشغال میکردند برای رهبری واحدهای جدید زمانی که والدینشان مردند از یکدیگر جدا میشوند. نگاه کنید به خانواده*، خانوار*.
درزمانی (diachronic): در معنای لغوی، ”از طریق زمان“. دیدگاههای درزمانی دیدگاههای تطوّرگرا* و اشاعهگرا* هستند که در آنها ژرفای زمان و گذر آن، عامل مهمی است.درزمانی در برابر متضاد آن همزمانی† قرار میگیرد.
گویش (dialect): هر نوعی از گفتار یا زبان در ارجاع به واحد زبانی بزرگتر. در معنایی بسیار محدود، این واژه اغلب به نوع منطقهای یا رده مشخصی از یک زبان مشخص اشاره دارد. بسیاری از زبانشناسان امروز استدلال میکنند تمایز واقعی میان یک گویش و یک زبان [تمایزی] سیاسی است، به عبارت دیگر یک زبان، گویشی است که یک دولت سیاسی آن را رسمی و نهادی کرده است. رجوع کنید به جامعه زبانی†.
ماتریالیسم دیالکتیک (dialectical materialism): اصطلاحی به موازات ماتریالسیم تاریخی†، در رویکرد نظری مارکس† و پیروان او که در آن سبک دیالکتیکی هگل† با ماتریالیستی مرتبط با تولید نیازهای مادی انسانها پیوند خوردهاست.
گفتوشنودی / گفتگویی (dialogic, dialogical): اصطلاحی برگرفته از نظریهپرداز ادبی روس، میخائیل باختین† برای نشان دادن اینکه زبان و معنا در خودشان ثابت نیستند، بلکه تنها در موقعیتهای گفتوشنودی، وضعیتی که معانی و فهمها مشروط به دیگر معانی و فهمها هستند، عمل میکنند. در این زمینه، گفتوشنودی به اندیشه وسیعتری از کاربرد زبان فراتر از مکالمه ساده میان دو نفر برمیگردد.
دیاسپورا (diaspora): گروهی از مردم متفرقشده از محل اصلیشان. این واژه در ابتدا برای یهودیهایی که بیرون از فلسطین زندگی میکنند به کار گرفته شد، ولی در سالهای اخیر درباره امریکاییهای آفریقایی و اعضای بسیاری دیگر از اقلیتهای قومی مهاجر نیز کاربرد یافتهاست.
دیفرانس (différance): در واژگان پسامدرن، دیفرانس اصطلاحی ساخته ژاک دریدا (با ترکیب فرانسوی از ”تفاوت“ (différence) و ”تأخیر“/”به عقب انداختن“ (defférer) است برای لغزش بیپایان معنا از نشانهای به نشانه دیگر، همچون هر [نشانهای] که به معنایی تا حدودی واقعی و بنیانی به کار رفته، همیشه به تعویق انداخته شدهاست.
تفاوت (différence): در نظریه فمینیستی، کلمه تفاوت برای به چالشکشیدن خود- گواهی تفاوتهای جنسیتی* استفاده شدهاست؛ [آنها معتقدند که] تفاوتهای جنسیتی وجود دارند ولی تنها یک مورد از ساختارهای بسیار غالب تفاوتاند، که برخی مشخصاند و برخی نامشخص، که به همراه یکدیگر هویت*، یا وضعیتِ ذهن†، اشخاص خاصِ جنسیتیافته را تشکیل میدهند.
دوگویشی (diglossia): وجود دو شیوه صحبت، اغلب یکی ”بالا“ و دیگری ”پایین“، در زبانی* همسان. هر یک [از دو شیوه] برای مجموعه متفاوتی از شرایط اجتماعی مناسباند.
مبادله مستقیم (direct exchange): در خویشاندی*، مبادله در زناشویی اعضای گروه یک شخص با دیگری. این تصور در نظریه لوی- استروس* از ساختارهای ابتدایی† [تصوری] کانونی است. این مبادله، در برابر مبادله تعمیمیافته†، ”مبادله محدود“ نیز نامیده میشود.
خویشاوندان مستقیم (direct relatives): در خویشاوندی، خویشاوندان خطی† بعلاوه خویشاوندان همخطی†. در مقابل خویشاوند نسبی†.
بسترزدا (disembeded): اصطلاح کارل پولانی† برای اقتصادهایی که به طور نهادی از دیگر پهنههای زندگی اجتماعی مجزا شدهاند و لذا ممکن است به طور مستقلی از متن اجتماعیشان تحلیل شوند (مثلاً از طریق رویههای رسمی علم اقتصاد غربی). در مقابل گفته میشود که اقتصادهای پیشامدرن در دیگر روابط اجتماعی، مثل دین یا خویشاوندیای که ممکن است توسط معاملات بازار انتزاعی و غیرشخصی در غرب مدرن به ایفای نقش بپردازند، بسترمنداند. نگاه کنید به شکلگرایی و جوهرگرایی*.
رژیمهای ناهماهنگ (disharmonic regimes): در نظریه لوی- استروس* از ساختارهای ابتدایی†، آن نظامهای خویشاوندی* که دارای یک قاعده تبار* و یک قاعده متضاد اقامتاند، مثلاً تبارِ پدرتبار† با اقامتِ زنمکان† یا تبارِ مادرتبار† با اقامتِ شوهرمکان†. فرض بر این است که هر دو خط تباری و گروههای اقامتی برون همسرند†، لذا حداقل چهار زناشویی بین ”بخشی“ همچون زناشوییهایی که در میان کاریرهای استرالیای غربی یافت شدهاست، به وجود میآید. رجوع کنید به رژیمهای هماهنگ†.
قابلیت (disposition): در مطالعات بوردیو†، تمایلی برای برخی از کنشهای خاص. مجموعه به طور فرهنگی معینشده قابلیتهای در دسترس برای هر کنشگر خاصی عادتواره† نامیده میشود.
مشخصه تمایزدهنده (distinctive feature): در زبانشناسی (مخصوصاً آواشناسی)، مشخصهای که حضور یا فقدان آن میان اشکال مشابه دیگر تمایز ایجاد میکند. به عنوان مثال، تمایز میان بندهای /p/ و /b/ واژه bilabial این است که /p/ بیصداست و /b/ صدادار. بنابراین مشخصه تمایزدهنده ”صداداری“، هر دوی /p/ (که فاقد آن است) و /b/ (که دارای آن است) را تعریف میکند. لوی- استروس* تحت تأثیر بررسی یاکوبسن† از مشخصههای تمایزدهنده قرار گرفت و ابزارهای همانندی در تحلیلهای ساختاری اولیهاش اتخاذ کرد. نگاه کنید به ساختارگرایی*.
شیوه تولید خانگی (domestic mode of production): اصطلاح مارشال سالینز† برای شیوه تولیدی*، به طور فرضی ویژگی طیفی وسیع از جوامع مبتنی بر خویشاوندی، که در آن تولید و مصرف* انحصاراً یا اساساً برای برآورد نیازهای خانوار* یا حوزه خانگی جهتگیری شدهاند. نگاه کنید به دهقانان*.
تبار دوگانه (double descent): نظام تباریای که هر دوی گروههای پدرتبار و مادرتبار را داراست. هر عضوی از جامعه به یک گروه پدرتبار و یک گروه مادرتبار تعلق دارد. نمونههای کلاسیک اساساً در آفریقای غربی (مثلاً یاکوی نیجریه) و، به طور نزاعآمیزی، در استرالیای بومی موجودند. [این نظام] با عنوان ”تبار دوگانه تکخطی “و ”تبار دوگانه“ (dual descent) نیز شناخته میشود.
جهیزیه (dowry): وجه یا هدایایی که در زمان زناشویی* از سوی خانواده عروس به داماد یا خانوادهاش پرداخت میشود. جهیزیه در برخی از جوامع ارثبری زنان، برداشته شده با او به خانه زناشوییاش، را بازنمود میکند. این شیوه در مدیترانه و آسیای جنوبی رایج است. رجوع کنید به شیربها†.
خویشاوندی دراویدی (Dravidian kinship): زبانهای دراویدی [زبانهایی] هستند (مثل تامیل، مالایاما و کاننادا) که در قسمت جنوبی هند صحبت میشوند. واژگان رابطهداری* آنها دلالت بر دیدگاه زناشویی عمّهزاد- داییزاده† جفتتبار دارد و ظاهراً ”نظامهای دراویدی“ مشابهی در امریکای جنوبی کمارتفاع* و در میان برخی از بومیان استرالیایی* تشخیص داده شدهاند. نگاه کنید به ترجیح و تجویز*، زناشویی دختر خواهر.
تبار دوخطی (duolineal): در معنای لغوی، ”داشتن دو خط“. در مطالعه نظامهای تباری*، مترادفی برای تبار دوگانه†.
دو- محلی (duolocal): اقامت در دو مکان، مثلاً زناشویی* که در آن عروس اقامتاش را در خانه زایشیاش حفظ میکند و داماد در [خانه زایشی خود]اش. این شکل اقامت نادر است، ولی در اقلیت قابل توجهی از خانوادهها، در برخی از جوامع آفریقای غربی، روی میدهد.
دُش کارکرد (dysfunction): کارکردی که سازگار نیست و کارکردی که ممکن است موجب بیتعادلی شود. این اصطلاح بیشتر در جامعهشناسی رایج است و تا حدی در انسانشناسی کارکردی.
E
(E): در خویشاوندی، نماد همسر (از واژه فرانسوی همسر(زن) (épouse)).
اِ (e): در خویشاوندی، نماد بزرگتر (پیرتر)، مثلاً FBDe به معنای ”دخترِ برادرِ پدر که بزرگتر از من† است“.
انسان اقتصادی (economic man): در نظریه اقتصادی، یک فرد فرضی (Homo economicus) که همیشه در شیوهای به طور اقتصادی عقلانی عمل میکند، مثلاً برای تضمین بهره بیشتر در هر زمینه اقتصادی معین. از زمان حمله مالینوفسکی* به اندیشه ”انسان ابتدایی اقتصادی“، این مفهوم توسط انسانشناسان اقتصادی بیشتر مورد انتقاد قرار گرفتهاست.
بومزیست (ecosystem): نظامی به طور نظری بسته که بخشهای متقابلاً مرتبط محیط* را در بر میگیرد. در انسانشناسی بومشناختی*، این اصطلاح اغلب رابطه میان مردمی خاص و محیطشان را توصیف میکند.
برابرگرایی (egalitarianism): برابری میان افراد یک نظام اجتماعی. این اندیشه اغلب به جماعتهای شکار- گردآوری* انتساب یافتهاست. این تصور از لحاظ نظری به عنوان نقطه شروع مقایسه جوامع مبتنی بر سلسلهمراتب اجتماعی، شامل جوامع ”پیشرفتهتر“ از جوامع شکار- گردآوری که پیشههای معیشتشان (مثل ماهیگیری گسترده) منجر به توسعه نظامهای سلسلهمراتبی شدهاند، مهم است. در زمینه نسبتاً متفاوتی، لویی دومون† به طور نظاممندی به کاوش ریشههای فکری ایدئولوژی برابرگرایی غربی پرداختهاست.
من (ego): در خویشاوندی*، شخصی (ممکن است واقعی یا فرضی باشد) که روابط از طریق او ردیابی میشود. این واژه از حرف لاتینی ‘I’ است؛ متضاد آن دیگری† (به معنای ”دیگر“) است.
شکل (eidos): اصطلاح گریگوری بیتسون† برای الگوی شناختی یا فکری متمایز یک فرهنگ*، برخلاف خوی† که وضعیت عاطفی یک فرهنگ را نشان میدهد.
پیری (elderhood): منزلت بزرگتر بودن، که مخصوصاً در جوامعی که رتبههای سنی† و گروههای سنی† رسمی را تصدیق میکنند، مهم است. نگاه کنید به سن*.
ساختار ابتدایی (elementary structure): اصطلاح لوی- استروس* برای نظام خویشاوندی* که مبتنی است بر قواعد زناشویی* مثبت، مثلاً یک شخص بایستی با شخصی از مقوله ”عمّهزاده- داییزاده“ † زناشویی کند. لوی- استراوس ساختارهای ابتدایی را به مستقیم† (یا محدود) و تعمیمیافته† طبقهبندی میکند. متضاد [ساختار ابتدایی] ساختار پیچیده† است و لوی- استراوس یک نوع میانی، ساختار کراو- اوماها*، که شکلی از ساختار پیچیده است را نیز شناسایی میکند که در آن انتخاب همسر محدودتر از کارکردهای نظام در شیوهای مشابه با ساختار ابتدایی است.
بسترمند (embeded): نگاه کنید به نانهادینه† و مدخل اصلی شکلگرایی و جوهرگرایی*.
تجربهگرایی (empiricism): در فلسفه، اصلی که دانش به تجربه وابسته است، در برابر عقلگرایی* که فرض میکند دانش توسط ذهن ساختار یافتهاست. تجربهگرایی، به طور بسیار وسیعی در انسانشناسی و دیگر علوم انسانی، (اغلب به طور اهانتآمیز) برای مشخص کردن هر رویکردی که مجموعه شواهد تجربی را قبل از ساخت قالبهای نظری قرار میدهد به کار برده شدهاست.
فرهنگپذیری (enculturation): فرایند کسب یک فرهنگ. این اصطلاح کم و بیش مترادف اجتماعیشدن* است.
درونهمسری (endogamy): زناشویی* در گروه یا مقولهای معین. متضاد آن برونهمسری† است.
نظریه استحقاق (entitlement theory): در علم اقتصاد، نظریهای که توزیع کالاها و خدمات را توضیح میدهد، نه خیلی بر حسب عرضه و تقاضا، بلکه بر حسب ”استحقاقی“ که مردم در موقعیتی به دست میآورند. لذا، به عنوان مثال، آمارتیا سن معتقد است که بسیاری از قحطیها کمتر نتیجه کمبود مطلق غذاست (زیرا غذا در دسترس است اما کسب آن برای مردم پرهزینه است) بلکه بایستی به عنوان درماندگی استحقاق توضیح دادهشود. نگاه کنید به غذا*.
جبرگرایی محیطی (environmental determinism): نگرشی که محیط* ابعاد فرهنگ یا سازمان اجتماعی را معین میکند. جبرگرایی محیطی مطلق توسط انسانشناسان بومشناختی* به نفع نگرش بسیار معتدلی که [بر اساس آن] محیط ابعاد فرهنگ و سازمان اجتماعی را محدود یا مجبور میکند، رد شدهاست.
فرجامشناسی (eschatology): شاخهای از خداشناسی که با ”آخرین چیزها“، مرگ و پایان جهان سروکار دارد.
واژگان اسکیمو (Eskimo terminology): در طبقهبندی جی. پی. مورداک† از واژگان خویشاوندی، واژگانی (مثل انگلیسی) که در آنها همتنان از عمّهزاده- داییزادهها متمایزند و تمایزی میان عموزاده- خالهزاده† و عمّهزاده- داییزاده† وجود ندارد.
گروه قومی، اقلیت (ethnic group, minority): هر گروهی از مردم، یا اقلیتی در یک دولت- ملّت (اقلیت قومی)، که خودشان را به عنوان گروهی با ارجاع به ادعاهای تبار، زبان، دین یا نژاد مشترک تعریف میکنند. نگاه کنید به قومیت*.
اتنو (ethno-): پیشوندی که معمولاً (ولی نه همیشه) در پرتو تبیینهای بومی، مفهوم جوهری را نشان میدهد. نگاه کنید به مردمشناسی گیاهشناختی†، مردمشناسی پزشکی†.
مردمشناسی زیستی (ethnobiology): اصطلاح وسیعی برای دانش بومی هر فرهنگی از ”زیستشناسی“، که ممکن است مردمشناسی گیاهشناختی†، مردمشناسی پزشکی† و مردمشناسیِ جانوری† را تحت پوشش قرار دهد. نگاه کنید به مردمشناسیِ علم*.
مردمشناسیِ گیاهشناختی (ethnobotany): مطالعه دانش بومی گیاهشناختی مردمی معین. نگاه کنید به مردمشناسیِ علم*.
قوممداری (ethnocentrism): گرایشی به نگرش جهان از دیدگاه فرهنگ خود شخص، یا ناتوانی در فهم فرهنگهایی که از فرهنگ خود شخص متفاوتاند. اتهام قوممداری هنگامی که بر انسانشناسان هموار میشود اتهام شدیدی است، زمانی که قوممداری، مخصوصاً در میان نمایندگان نسبیّتگرایی*، به عنوان برابرنهاده خود انسانشناسی نگریسته شود. همچنین نگاه کنید به قوممداری ثانوی†.
قومکشی (ethnocide): تخریب نظامند فرهنگ (یا خود اعضای [فرهنگ]) یک گروه قومی خاص. رجوع کنید به قومکشی (genocide) †.
اکنونِ مردمنگارانه (ethnographic presence): یک چارچوب فرضی زمانی، با مشخصه کاربرد زمان فعل حال، به کار رفته در نوشتار مردمنگارانه*. معمولاً با زمان کارمیدانی*، که ضرورتاً زمان نوشتن یا در واقع خواندن نیست، همپوشانی دارد.
مردمشناسی تاریخی (ethnohistory): رشتهای که حوزه مرزی میان مردمنگاری* و تاریخ* را تشکیل میدهد. در برخی از کاربردها، دلالت بر استفاده از دادههای تاریخی تعریفشده بومی دارد، درحالیکه در کاربردهای دیگر، دلالت بر شواهد اسنادی مرتبط با مردم حاشیهای، اغلب بیسواد، دارد.
مردمشناسی (ethnology): وسیعاً، مترادفی برای انسانشناسی اجتماعی† یا فرهنگی†. در بریتانیای اوایل قرن نوزدهم، این اصطلاح اغلب دلالت بر نظریهای تکمنشأئی† از نوع بشر داشت، درحالیکه انسانشناسی دلالت داشت بر نظریهای چند ریشهای† [از نوع بشر]. اغلب در کاربرد قارهای، ”مردمشناسی“ به معنای انسانشناسی اجتماعی و “انسانشناسی” به معنای انسانشناسی طبیعی است. با این وجود در کاربردی دیگر، رادکلیف- براون* مردمشناسی (مطالعه تاریخ و روابط فرهنگ) را از انسانشناسی اجتماعی (مطالعه جامعه) متمایز ساخت.
مردمشناسی پزشکی (ethnomedicine): مطالعه نظامهای درمان بومی. نگاه کنید به انسانشناسی پزشکی*.
روششناسی مردمی (ethnomethodology): سبکی از تحلیل به وجود آمده توسط جامعهشناس هرولد گارفینگل، که در آن هدف ساخت مدلهای دانش، یا روشهایی، است که کنشگران ویژهای [آنها را] در موقعیتهای زندگی روزمره میآفرینند. هدف از پیشوند ”اتنو“ پیشکشیدن شباهتهای آن با رویکردهای انسانشناختی جهت گردآوری دانش بومی (مثل مردمشناسیِ علم*) است، اگرچه در عمل به طور شگفتانگیزی بیرون از جامعهشناسی تأثیر کمتری داشتهاست.
مردمشناسی موسیقی (ethnomusicology): مطالعه نظامهای موسیقایی بومی. نگاه کنید به موسیقی*.
قوم (ethnos): در معنای لغوی به یک گروه اطلاق میشود که ”مردم“ هم نامیده میشود. این واژه در برخی از سنتهای قارهای برای مجموعهای از ویژگیهای فرهنگیای که سنت فرهنگی معینی را تشکیل میدهند، به کار رفتهاست.
مردمشناسیِ جامعهشناختی (ethnosociology): (در مقایسه با مردمشناسیِ علم) نظام دانش جامعهشناختیای که مردم معینی دارند، یا (در مقایسه با مردمشناسی تاریخی) مطالعه یک گروه فرهنگی در پرتو دانش جامعهشناختی آن و جنبههای منحصر بفرد ساختار اجتماعیاش. این اصطلاح به طور بسیار نظاممندی در انسانشناسی آسیای جنوبی برای توصیف تلاش مککیم ماریوت و همکارانش برای ساخت بررسیای از جوامع آسیای جنوبی با واژههای آسیای جنوبی به کار رفتهاست.
مردمشناسیِ جانوری (ethnozoology): دانش بومی فرهنگ معینی درباره جانورشناسی. نگاه کنید به مردمشناسیِ علم*.
رفتارشناسی (ethology): مطالعه رفتار. رفتارشناسی به طور متنوعی بخشی از جانورشناسی و روانشناسی است و رفتارشناسی انسانی به دنبال متمایز کردن جهانرواها از ویژگیهای فرهنگی توسط مطالعه مقایسهای رفتار در فرهنگهای مختلف است. رفتارشناسان انسانی ممکن است همچنین رفتار انسانها را با غیر- انسانها برای یافتن جهانرواهای گستردهتر از انواع انسانی، مثلاً قلمرویّت†، مقایسه کنند.
خوی (ethos): در انسانشناسی، وضعیت عاطفی یا ”احساس“ یک فرهنگ خاص. این واژه توسط نظریهپردازان [مکتب] فرهنگ و شخصیت* مثل گریگوری بیتسون†، که تقابلی میان خوی (وضعیت عاطفی) و شکل† (سبک فکری) یک فرهنگ قائل شد، رایج شده و توسط انسانشناسان نمادینی* مثل کلیفورد گیرتس†، که خوی و جهانبینی را در تقابل قرار داد، اصلاح شد.
بهنژادگرایی (eugenics): اصل یا عملکرد تولید مثل انتخابی برای ”بهبود“ مخزن ژنتیکی انسان.
چشم شور (evil eye): قدرت یا ظرفیت فرضی برای آسیبرساندن به دیگران، ناشی از حسادت یا دیگر افکار بَد. این اندیشه در بسیاری از جوامع دهقانی* یافت شدهاست، جاییکه اعتقاد بر این است که افکار بَد یک فرد میتواند موجب آسیب دیگران، اغلب بدون اراده، شود.
ارزش مبادله (exchange value): در علم اقتصاد و انسانشناسی اقتصادی*، ارزش چیزی که توسط آنچه که با آن میتواند مبادله شود تعریف میشود. [ارزش مبادله] از ارزش کاربرد†، که هدف فایدهگرای چیزی را اندازه میگیرد، تمایز یافتهاست. نظریه کارِ مارکس از ارزش، وسیعاً حملهای بود بر اندیشه ارزش مبادله.
تفسیر (exegesis): واژه رایجی در خداشناسی به معنای تبیین. در انسانشناسی، ممکن است برای توصیف تفسیر بومی، یا تبیین اطلاعدهنده یا تفسیر چیزی به کار رود.
برونهمسری (exogamy): زناشویی* بیرون از گروه یا مقولهای معین (متضاد درونهمسری†). این اصطلاح توسط جی. اف. مکلنان† به عنوان بخشی از نظریهاش از تطوّر اجتماعی برای توضیح مرحله عروسرُبایی† و مرحلهای که بعداً آمد، هنگامی که گروهها قواعد مخالف برگرفتن همسر از درون را به وجود آوردند، ابداع شد. امروزه به طور رایجی برای معینکردن هر نوعی از برونزناشویی، شامل قواعد و آداب، به کار میرود.
خانواده گسترده (extended family): به طور بیقاعدهای، هر واحد خانوادهای* فراتر از خانواده هستهای† (مثلاً شامل پدربزرگها یا مادربزرگها، برادرزادهها یا خواهرزادهها و … ). این اصطلاح میتواند هم در معنای خودمدار و هم جامعهمدار، بسته به متن، به کار رود.
گسترش، واژگانی (extension, terminological): در نظریه خویشاوندی*، طبقهبندی یک خویشاوند دور به عنوان معادلی برای یک خویشاوند نزدیکتر. به عنوان مثال، کاربرد برای پسرِ خواهرِ پدرِ یک تروبریاندی ممکن است به عنوان ”گسترشی“ از موقعیت تبارشناختی پدر باشد چراکه هر دوی FBS و F با واژه tama نامیده شدهاند و F نزدیکترین بازنمایاننده این مقوله است. با این وجود، اندیشه گسترش واژگانی مورد نقدهای بسیاری قرار گرفتهاست، چراکه برخی از موقعیتهای تبارشناختی را بر دیگر موقعیتها بر اساس تمایزهایی که صوریاند و نه ضرورتاً [تمایزهایی] که معنای فرهنگی دارند، برتر میدارد.