بخش چهلودوم/ کارائیب (Caribbean)/ کی. ای. یلوینتگتن/ برگردان: مهران کندری
میتوانیم ادعا کنیم که انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی کارائیب نسبت به هستۀ نظم، ثانوی شده است. این امر به دلیل تخصصیشدن راههای انسانشناسی و نیازهای معرفتشناختی ضمیمه است که در جستوجویشان هستیم. اینکه درصورت لزوم فرهنگهای «تازه» و ساختارهای اجتماعی را پدید میآوریم. این وضعیت بازتابِ ارزشِ انسانشناختیِ ذاتیِ کارائیب نیست. سدههای برتریِ استعمارگری، کوچ، بردگی و کار اجباری، زناشوییِ میاننژادی و فرهنگهایِ «اقتباسی» که از مکانهایِ اصلیِ خود جدا شدهاند، همگی به معنای آناند که انسانشناسی کارائیب بهعنوان «پیوند» و «زبان آمیخته» توصیف میشود. بنابراین، اقدام مهمِ «نوعِ دیگر» انسانشناسی ــ که همزمان موضوعی برای نظم (هرچه بیشتر «دیگر» بهتر) فراهم میآورد و در آن جایگاهی مرتب میکند ــ کارائیب را از لحاظ انسانشناختی پایینتر از مکانهایِ مردمنگارانۀ «بیگانه» قرار میدهد.
نوشتههای مرتبط
با وجود این، انسانشناسیِ کارائیب همواره شامل مضامینی بوده است که فقط در نظم به صورتی یکپارچه در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ شهرت یافتند، ازجملۀ آنها میتوانیم از استعمارگری، تاریخ و انسانشناسی، فرایندهایِ پراکندگیِ جمعیت، کشتزارها، جنسیت، قومیت، «بحران بازنماییِ» ویژۀ پسامدرنیسم، ارتباطاتِ سازندگانِ دنیایِ محلی، پیوندهایِ بین نوشتههایِ تخیلی، و انسانشناسی و ارتباطاتِ میانِ مردمشناسی و ملیگرایی نام ببریم.
عقیدۀ «تماس» تعریفِ انسانشناختیِ اصلی از خود کارائیب را تعیین میکند،. کارائیب را میتوانیم بهمثابۀ مجموعه جزایری تعریف کنیم که در دریای کارائیب، از جنوبِ کوبا تا ترینیداد واقع شده است. درعمل، طوری تعریف شده است که شاملِ جزایر باهاما و برمودا تا شمال، بلیز در امریکای مرکزی و گویان، سورینام، و گویان فرانسه در کرانۀ شمالِ شرقیِ امریکای جنوبی میشود. موقعیت خوبی نیز بهوجود آمده که پراکندگیِ جوامعِ کارائیب را درون این انتخاب که با تاریخ کوچِ داخلی و بین منطقهای، از امریکای مرکزی تا شهرهایِ امریکای شمالی و اروپایی، نظیر میامی، تورنتو، نیویورک، آمستردام، لندن، و پاریس پدید آمده، ضمیمه کرده است.
هستیشناسیِ کارائیب
چون زیربنایِ هستیشناسی پیریزی شده، وسعت بخشیِ حیطۀ تعریف توجیهشدنی است. مینتز دلیل میآورد (برای نمونه ۱۹۷۴) که با وجود سدهها استعمارگری که دستکم شش قدرت پادشاهی در آن دخالت داشتهاند، شباهتهایِ معینی رؤیتشدنی است (اما بهطور کامل تعیینکننده نیست)، زیرا بهدلیل مجموعه کشتزارها، مکان صنعتهای اولیۀ اروپا و اقتصادهایِ سیاسی بر مبنایِ استخراجِ مواد خام اولیه، عمدتاً شکر، جهت استفادۀ کلانشهرها و درنتیجه تقسیمبندیِ قومی ـ طبقهای کارگران است. منطقۀ کارائیب حداکثر ۴۰ رصد از تقریباً ۱۰ میلیون بردۀ افریقایی را که از اوایلِ سدۀ شانزدهم تا اواسطِ سدۀ نوزدهم به امریکا آورده پذیرا شد، همچنین کارگرانِ قراردادی را که از هندوستان، چین، اطراف و اکنافِ اروپا، مهاجران مناطقِ دوری چون خاورمیانه و مدیرانِ مستعمراتی، مالکانِ کشتزارها، بازرگانان و کارگران کلانشهرها را در خود جای داد. این تاریخ برای مینتز واقعیتی همواره زنده بود که نهتنها شرایط، بلکه امواجی دراز مدت فراهم میکرد، که پیوسته بر واقعیتهای مردمنگارانه تأثیر میگذاشتند. تناقضات آشکار و تعارضها با مراجعه به تاریخ توصیف شدند. کشتزار سرمایهداری بود، اما به نیروی کار بستگی داشت. آنها دهقان بودند، هرجا که وجود داشتند «بازسازی میشد» برپا میشد، نهمانند جاهای دیگر، پس از سرمایهداری و بیآنکه بهوسیلۀ آن نابود شود، پیوسته از جنبشهای نظام دنیا تأثیر پذیرفت. فرایندهای تاریخی، عدم تجانس فرهنگی و قومی آشکار منطقه را اعلام کردند و آن را همچون حقیقتی ساخته و پرداخته تحویل انسانشناسان دادند. اما این حقیقت را برای مردمان کارائیب طبیعی جلوه دادند. این نیروها آگاهی تاریخی میان مردمان کارائیب را توجیه میکردند، ولی این آگاهی بود که بسیاری از انسانشناسان نمیتوانستند ( یا نمیخواستند) آن را تأیید کنند.
پراکندگی افریقا و سیاستهای فرهنگی مردمشناسی
مردمشناسان، انسانشناسی کارائیب را در سدۀ بیستم با مجموعهای از فلکورها آغاز کردند، گرچه همکاری آنها را انسانشناسان حرفهای اغلب به حداقل رسانند. این عده شامل لیدیا کابررا (۱۹۹۱-۱۹۹۰) در کوبا که بیشتر برادر شوهرش، فرناندو اُرتیس (۱۹۶۹-۱۸۸۱) مشوق او بود، آنتونیو سالوادور پدریرا (۱۹۳۹-۱۸۹۹) در پوئرتوریکو و جین پرایس ـ مارس (۱۹۶۹-۱۸۷۶) در هائیتی بود ــ دانشپژهانِ طبقۀ متوسط و بالا به مضامین کارائیبی افریقاییتبار پرداختند. اهداف بعضی به وضوح سیاسی بود. دانشپژوهان اولیه امریکای شمالی شاگردان بوآس بودند: مارتا بکویت (۱۹۵۹-۱۸۷۱) که فولکلور و اطلاعاتی دربارۀ مردمشناسیِ گیاهان در جامائیکا جمعآوری کرد؛ زورانیل هورستون (۱۹۶۰-۱۹۰۳) که کارش را در هائیتی با فناوریهای نوشتههای تخیلی آزمود و ملویل ج هرسکویتس که پژوهش میدانی او در سورینام و هائیتی نجام یافت. اثر کار هرسکویتس (اغلب با همکاری همسرش فرانسیس) اساسی بود. او کار خود را بر توصیفات نژادپرستی بحثانگیز سیاهپوستان دنیای جدید متمرکز کرد و این کار را با حفظ جداسازی ذهنی نژاد فرهنگ و نیز ردیابی بقایای فرهنگی افریقایی در مذهب، زبان، خانواده، و غیره از آن چیزی انجام داد که «پهنۀ فرهنگی»ِ غرب افریقا مینامید؛ این کار با توسل به ابزارهای نظری، همچون «فرهنگپذیری»، «کانون فرهنگی» و «تفسیرهای مجدد» بهطور مثال (Herskovits, 1941) انجام داد. وی در حال کار به ترتیب شاگردان و تشویق دیگران به کار دربارۀ کارائیب پرداخت. قطبهای نظری مخالف مسئلۀ فرهنگ امریکایی افریقاییتبار با بحث میان هرسکویتس و جامعهشناس امریکایی افریقاییتبار، ا. فرانکلین فریزر شکل گرفتند. اولی بر خاستگاه افریقایی (بهطور مثال) شکلهای خانوادگی امریکایی افریقاییتبار تأکید میکرد، درحالیکه دیگری دلیل میآورد که افریقاییها در روند بردگی از فرهنگ خود محروم شدهاند. این تنش روشنفکرانه ادامه یافت. دیدگاه قدرتمند فقط سطوحی را مطرح میکرد که باید این پیوستگیهای دنیای جدید افریقا را «کمتر در شکلهای فرهنگی اجتماعی» و بیشتر بر پایۀ «ارزشها» و «اصول ناآگاهانۀ صحیح» (Mintz and Price, 1992) جستوجو کنند.
توسعههای پس از جنگ
بحث دربارۀ خانوادۀ امریکایی افریقاییتبار تا اندازهای آکادمیک بود. مثلاً مدیران مستعمراتی بریتانیایی رسماً تعداد زیادی از آن چیزی را تقبیح کردند که انسانشناسان بعدها آن را در مقایسه با خانوادههای هستهای معمولی «زنسالار» یا خانوادههای مادر مرکز کارائیبی افریقاییتبار نامیدند. پاسخ انسانشناسی ازدیاد خانواده و مطالعات خویشاوندی بود. تا دهۀ ۱۹۷۰ انسانشناسی کارائیبی به چراها و به چه علتها در خانوادههای مادرمرکز اشتغال داشت، «پدران غایب»، «زنسالاری در خانوار»، «عدم مشروعیت»، «کودکربایی»، «بیثباتی ازدواج» و «پیوندهای خویشاوندی سست»، «کودکان سرراهی»، «دیدار از محافل جنسی»، «جفتگیری برون اقامتگاهی»، و شماری دیگر از شرایط خاص که از لحاظ ارزش مورد قضاوت قرار میگرفتند. با توجه به اینکه انسانشناسان اغلب سعی در توصیف «آسیبشناسی» و «انحرافات» هنجارهای ارزشی اقیانوس اطلس شمالی داشتند، ایدئولوژیهای واضع استعماری، فرضیات انسانشناسی را تلویحاً میفهماندند. این ارتباط جهتیابی نظری وارداتی، بهویژه اعتقاد به کارکردگرایی ساختاری را تقویت کرد. بررسی زندگی خانوادگی سیاهپوستان طبقۀ پایین، خاص مناطق روستایی بود. فقر شکل خانواده را توصیف و شکل خانواده فقر را تشریح میکرد. بررسی و مطالعۀ سه جامعه در جامائیکا توسط کلارک، عضوی از خانوادۀ متمایز سفیدپوست و جامائیکایی که زیرنظر مالینوفسکی در دانشکدۀ اقتصادی لندن تحصیل کرده بود، نمونهای برجسته بود (۱۹۷۵) و آن عده که شکل خانوادۀ سیاهپوست را بهعنوان «سازشپذیری» مثبت با فقر میستودند، نمیدانستند توضیح دهند که چرا گروههای فقیر مشابه بهطور مثال هندیان شرقی) همان سازشپذیری را نداشتهاند.
مخالفان کارکردگرایی بعدها بر تضاد طبقه و تاریخ تأکید ورزیدند. اثر کلاسیک مارتینز آلیر (امرند استالک) (۱۹۷۴) که بر پایه دکترای او در دانشگاه آکسفورد نوشته شده بود، برخورد شگرف انسانشناس با تاریخ است. وی نشان داد که چگونه سلسلهمراتب از لحاظ «نژادی» در سدۀ نوزدهم در کوبا سازمان یافت و چگونه این امر عمیقاً با ازدواج و نظام خویشاوندی و ایدئولوژی جنسیت بستگی داشت. ر. ت. اسمیت، فردی بریتانیایی که سالها در دانشگاه شیکاگو تدریس میکرد و بسیاری از دانشجویان فارغالتحصیل را به کارائیب فرستاد، با اصلاح دیدگاه کارکردگرایانۀ سه دهۀ پیشین خود، خانواده و پیچیدگی خویشاوندی را در روابط طبقاتی جای داد: «خانواده علت فقر نیست، شکل خاصی از آن بخشی از عمل اجتماعی روابط طبقاتی است (۱۹۸۸: ۱۸۲) . این نظام برای اسمیت با نظام ازدواج دوگانهای مشخص شد که از جایگاه برابر برخوردار بودند، اما مردانِ طبقات بالاتر و زنان طبقات پایینتر وارد محافل فاقد قانون میشدند؛ تأکید بیشتر بر همبستگی خونی بود تا پیوندهای زن و شوهری، عمل خانوادۀ مادرمحور (ولی نه مادرسالار، مادر محوری به «تفکیک نقشهای جنسی و برتری مادر در محدودۀ خانه اشاره دارد» [۱۹۸۸: ۱۸۲] و فعالیتهای «خانگی» محدود به تک«خانوار» و تمایز نقش جنسی نمیشد، همگی در مجموعهای از فرضیات فرهنگی محلی خلاصه میشدند.
مطالعات جنسیت از بررسیهای خانوادگی و خویشاوندی نشئت میگیرد و بدینترتیب توسعه نیافته است. دانشپژوهان پیشگاه محلی، میپرسیدند که چرا زنان باید فقط در خانواده مورد توجه باشند؟ حتی در برخی الگوهای انسانشناختی، مثلاً در «مادرسالار» سیاهپوست «مستقل» بهعنوان یک نمونه ترسیم شده است. دیگران بهطورکلی به چشم نیامدن مردان را زیر سؤال میبرند. ویلسون (۱۹۷۳) دوگانهگرایی «احترام» و «اعتبار» را به ساخت فرهنگی جنسیت مربوط دانست: «احترام» بهطور مقدماتی در قلمرو زنان و مستلزم نزدیکی معیارهای ارزشی مستعمراتی و برگزیدگان محلی است و «اعتبار»، به طور مقدماتی و نه بهطور انحصاری، در قلمرو مردان. اعتبار به شکلی دیگر، نظام ارزشی مساوات و ریشههایش در تخمینهای محلی ثروت است. کسانی این طرح را که از لحاظ توصیفی القایی و زمانی از لحاظ نظری اجباری بود، مورد انتقاد قرار میدادند که دلیل میآورند کانون توجه هنجارآفرین ویلسون بهگونهای قاطع برای وجه تمایزات قدرت توجیه نشده است و نیز استدلال میکردند که تصورات او از زنان فعالیتهایشان را تحتالشعاع قرار داده است (نک.: Besson, 1993، Yelvington, 195: 163-78)
نمونههای مشابه دیگری در طول دهههای پس از جنگ وجود داشتند که به بحث پیرامون نگرش جامعۀ چندگانه میپرداختند. طرفدار اصلی آن ام. جی. اسمیت، فردی جامائیکایی از طبقۀ متوسط بود که زیر نظر داریل فورد در لندن تحصیل کرده و کار اولیهاش دربارۀ افریقای غربی بود. اسمیت (۱۹۶۵) با پیروی از رئیس بریتانیایی مستعمراتی، ج. س. فرنیوال و دانشپژوه هلندی و پیشگام در کارائیب، رودلف ا. ج. وان لییر وجود بحشهای فرهنگی/ قومی مجزا در هر جامعه را، که از نهادها و اعمال منفک و مشخصی حمایت میکرد، به اثبات رساند. این بخشها و گروههای همکار با قدرت بیش از حد حکومتهای مستعمراتی متحد شدند. دهههای ۵۰ و ۶۰ شاهد بحثی داغ میان «مکتب جامعۀ چندگانه» و «مکتب طبقاتی» بود. کارکردگرایانی نظیر آر. ثی. اسمیت و جامعهشناس ترینیدادی، الوید بریث ویت، که بر سر وجود هستۀ مشترک ارزشها و «مکتب جامعۀ کشتزاری» بحث میکردند، دریافتند که فرهنگ کارائیب مستقیماً به کشتزار مربوط میشود. بحث فوق هرگز به نتیجه نرسید. سالها بعد، از نگرش اسمیت بهعنوان ایدئولوژی طبقۀ متوسط، که همچون نظریه جلوه داده شده است، انتقاد شد و اسمیت شخصاً عکسالعملِ منفی و چشمگیر آن را در عقایدش بهوسیلۀ دانشپژوهان کارائیب تصدیق کرد.
در دورۀ حد فاصل بحرانی و حساس پس از جنگ، انسانشناسان قدرتهای مستعمراتی اروپا به بررسی جوامع استعماری «خویش» گرایش یافتند. چون کارائیب بهگونهای فزاینده به مدار اقتصادی، نظامی، و سیاسی ایالات متحد وارد شد و چون به نظر رسید «مسائل اجتماعی» کارائیب بازتابی چند در وطن دارند، انسانشناسان امریکایی بیش از پیش از کانون انحصاری خود درخصوص گروههای بومی امریکایی چشم پوشیدند. نه ساکنان امریکای شمالی و نه اروپاییها، هیچیک نتوانستند مفهوم روشها و نظریههای گستردۀ خود را تفهیم کنند. مثلاً «روش پژوهشهای اجتماعی» در امریکای شمالی با واقعیت ارتباطات دنیای روستایی ـ شهری ـ ملی روبهرو شد. طرح مردمان پوئرتوریکو (Steward et. al., 1956) تلاشی اولیه و جاهطلبانه برای تصریح کارهایی از این نوع پیوندهای تاریخی بود. با این حال، کارائیب زمینۀ تعلیم و تربیت انسانشناسانی شد که قصد دستیابی به چیزهای بهتر و بزرگتر را داشتند. حتی پیشکسوتان پسامدرنیسم، مایکل ام. جی. فیشر و جورج ای. مارکوس نخستین پژوهش میدانی خود را به ترتیب در جامائیکا و گویان انجام دادند. انسانشناسی کارائیبی تمایل دارد انزوای ملی و زبانشناسی منطقه را منعکس کند. معدودی از دانشپژوهان، پژوهش میدانی خود را در بیش از یک زبان انجام دادهاند.
نسل بعدی و پس از آن
طبیعی بود که نسلهای بعدی کارائیبشناسان دلمشغولیهای معاصر، ازجمله نظم را به تفصیل بیان و مضامینی در ارتباط با پیشینیان خود اظهار کنند. مثلاً سگال (۱۹۹۳) در تجزیه و تحلیل نشانهشناختی از «نژاد» و «رنگ» در ترینیداد و توباگوی قبل از استقلال، نشان داد که چگونه ساختهای مستعمراتی، سیاهپوستان را بهمثابۀ فرهنگان فرهنگی میبیند که فقط میتوانند به القای آموزشهای اروپایی امیدوار باشند و به ساکنان هند شرقی چون مالکان فرهنگ اجدادی، اما به شکلی پستتر، مینگرد. بهعلاوه، این موضوع را سیاهپوستان طبقۀ متوسط و وارثان قدرت دورگه و «قهوهای پوست» هنگامی مورد استفاده قرار دادند که شکلهای فرهنگی مشهور سیاهان طبقۀ پایین را مختص خود کردند و آنها را تا جایگاه «ملی» ارتقا دادند.
ویلیامز (۱۹۹۱) با تمرکز چندجانبۀ همسازیِ قومیت و ملیگرایی در گویان نشان داد که ساخت تفاوتهای قومی و فرهنگی و تنظیم گروههای قومی در اثبات و توجیه همکاری، صحت، و شهروندی به اعمال رقابت فرهنگی مربوط میشود که گروه براساس آن، حداقل همکاری تاریخی را با ملت دارد و بنابراین، بهعنوان «متعلقات» آن گروه تأویل میشود. این کار با حرکت ادراکی واژگونی اجرا میشود که سلسله مراتب جایگاه اجتماعی برتر اروپایی در سرش دور میزند.
پرسشهایی در ارتباط با تاریخ و مردمیت کار طولانی ریچارد وسلی پرایس را درمیان مارونهایی ساراماکا در سورینام راهنمایی کرده است. ریچارد پرایس در نخستینبار (۱۹۸۳) گزارش داده است که علم ساراماکا در دورۀ (۱۷۶۲-۱۶۸۵)، هنگامی که اجدادشان از بردگی رها شدند جوامعی را بنا نهاد و دربرابر قدرت اروپایی مقاومت کرد. پرایس صفحات کتابش را از هم جدا کرد تا روایت «نخستینبار»، «هویت جمعی سرچشمۀ اصلی» را با تفسیرهای شخصی خود و نقلقول از منابع کتبی غربی کنار هم بگذارد.
رابطۀ مستقیم عمل طبقه و قدرت، که فقط از اواسط دهۀ ۱۹۷۰ رایج بود، در مردمنگاریهای شهری آشکار است. اینها شامل بررسیهای آستین، بعدها آستین روس دربارۀ دو محله در کینگستون، جامائیکا، و ایدئولوژی مشروع و برتر آموزش و پرورشی بود که با روابط طبقۀ محلی و فشار اقتصادی بینالمللی (۱۹۸۴) و بررسی زنان کارگر کارخانه در ترینیداد حمایت شد که سلطه را ردیابی کردند تا روند تولید را در اختیار بگیرند و راههای پیچیدۀ هویتهای اجتماعی بهطور منطقی تعیین و در همان روند اصلاح شوند (Yelvington, 1995).
منطقهای که ترییُت «مرز باز در نظریۀ انسانشناختی» (۱۹۹۲) نامید، تا حدی بررسینشده ماند. از میان ۵۹۱۸ انسانشناس مرکز آکادمیک، که انجمن انسانشناسی امریکا در راهنمای بخشها، ۱۹۹۵-۱۹۹۴، ثبت کرد، فقط ۱۸۰ نفر (۳ درصد) کارائیب را بهعنوان یکی از دلبستگیهای منطقهای خویش در فهرست وارد کردند. تعداد ۵۸۴ عضو انجمن انسانشناسان اجتماعی کشورهای مشترکالمنافع در ۱۹۹۴ را به اطلاع رساندند که فقط ۳۲ نفر (۵/۵ درصد) کارائیب را به عنوان دلبستگی منطقهای نوشتهاند. با این حال جالب است حدس بزنیم که اگر رادکلیف براون جزیرهنشینان باکره را نوشته بود و این اثر بیداری اندوه و غم کارائیبی افریقاییتبار را به تصویر میکشید؛ اگر مالینوفسکی آرگونوتهای کارائیب شرقی را نوشته بود و این اثر دربارۀ دوسویگی میان قوم ماهیگیر مارتینیک بود؛ اگر مید ]به جای بلوغ در ساموآ[ بلوغ در جامائیکا را نوشته بود و این اثر دربارۀ بلوغ زن در آنجا بود؛ یا اگر اوانز پریچارد جادوگری: سروشهای غیبی در میان هابانیروها را نوشته بود و آن را دربارۀ شیفتگان سانتهریا در طبقۀ کارگری هاوانا و درهمآمیزی عقاید قدیسان کاتولیک و اوریشاهای یوروبا بود که مذهب را مشخص میکنند، چگونه تنظیم بهگونهای متفاوت تحول مییافت. اکنون انسانشناسی دارد تشخیص میدهد که دنیا در چارچوب ساختارهای اجتماعی و فرهنگهای «دورگه» و «آمیخته» و حضور تاریخ، شبیه به کارائیب بوده است و این شباهت بیشتر هم میشود.
همچنین نک.: استعمارگری، خانواده، خانوار، خویشاوند، دهقان، بردگی.
برای مطالعۀ بیشتر
Austin, D.J. (1984) Urban Life in Kingston, Jamaica: The Culture and Class Ideology of Two Neighborhoods, New York: Gordon and Breach
Besson, J. (1993) ‘Reputation and Respectability Reconsidered: A New Perspective on Afro- Caribbean Peasant Women’, in J.H.Momsen (ed.) Women and Change in the Caribbean, London: James Currey/ Bloomington: Indiana University Press/Kingston: Ian Randle
Clarke, E. (1957) My Mother who Fathered Me, London: George Allen and Unwin
Herskovits, M.J. (1941) The Myth of the Negro Past, New York: Harper and Brothers
Martínez-Alier, V. (1974) Marriage, Class and Colour in Nineteenth-Century Cuba, Cambridge: Cambridge University Press
Mintz, Sidney W. (1974) Caribbean Transformations, Chicago: Aldine
Mintz, Sidney W. and R.Price (1992) The Birth of African-American Culture: An Anthropological Perspective, Boston: Beacon Press
Price, R. (1983) First-Time: The Historical Vision of an Afro-American People, Baltimore: The Johns Hopkins University Press
Segal, D.A. (1993) “‘Race” and “Colour” in PreIndependence Trinidad and Tobago’, in K.A. Yelvington (ed.) Trinidad Ethnicity, London: Macmillan/Knoxville: University of Tennessee Press
Smith, M.G. (1965) The Plural Society in the British West Indies, Berkeley: University of California Press
Smith, R.T. (1988) Kinship and Class in the West Indies: A Genealogical Study of Jamaica and Guyana, Cambridge: Cambridge University Press
Steward, J., R.Manners, E.Wolf, E.Padilla, S.Mintz and R.Scheele (1956) The People of Puerto Rico, Urbana: University of Illinois Press
Trouillot, M.-R. (1992) ‘The Caribbean Region: An Open Frontier in Anthropological Theory’, Annual Review of Anthropology ۲۱:۱۹–۴۲
Williams, B.F. (1991) Stains on My Name, War in My Veins: Guyana and the Politics of Cultural Struggle, London: Duke University Press
Wilson, P.J. (1973) Crab Antics: The Social Anthropology of English-speaking Negro Societies of the Caribbean, New Haven: Yale University Press
Yelvington, K.A. (1995) Producing Power: Ethnicity, Gender, and Class in a Caribbean Workplace, Philadelphia: Temple University Press