انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انتخابات آمریکا: زمانی که نارضایتی برنده می شود

خشم مردم آمریکا و نارضایتی ایشان، نتیجه‌ی انتخابات ریاست جمهوری این کشور را تغییر داد. حالا مردی که بیش از بیست سال است هیچ مالیاتی پرداخت نکرده، مثل آب خوردن دروغ میگوید، حرف های زشت و توهین آمیز در مورد زنان می زد و تا به الان در هیچ پست یا سمت دولتی ایفای نقش نکرده، رئیس جمهور بزرگترین قدرت جهان است. دونالد ترامپ، از حزب جمهوری خواه، حالا قرار است به عنوان چهل و پنجمین رئیس جمهوری ایالات متحده فعالیت کند. کشوری که سال ۲۰۰۸ باراک اوباما، یک سیاه پوست و دانش آموخته ی هاروارد را به کاخ سفید فرستاده بود، حالا یک برج ساز را به آنجا فرستاده که همواره به اصالت خودش افتخار می کند.آری، مردم آمریکا چنین افرادی هستند. البته باید به این مساله اشاره کرد که شکل گیری موجی یکسان در کشورهای اروپایی نیز به هیچ عنوان دور از انتظار نیست.

در انتخابات امسال آمریکا، تنها بازنده ی میدان را نباید هیلاری کلینتون دموکرات دانست. موج اعتراض شکل گرفته دامان بسیاری از نمایندگان دموکرات و جمهوری خواه را نیز گرفته است. انتخاب آقای ترامپ شرایط را برای کشورهای اروپایی تغییر خواهد داد. مثل سقوط دیوار برلین یا حملات تروریستی یازدهم سپتامبر. این انتخابات دریچه را به روی دنیای جدیدی باز خواهد کرد که هنوز اطلاع درستی از ابعاد آن نداریم ولی یک چیز را می توان با قطعیت در مورد آن عنوان کرد: در این دنیای جدید هرآنچه که قبلا دور از ذهن و یا حتی غیر ممکن به نظر می رسید، ممکن است.

با وجود آنکه شرایط در هر کشور متفاوت است، اما ریشه ای اصلی مشکلات همه ی آن ها و نیز نارضایتی مردمانشان در یک مولفه خلاصه می شود: آهنگ جهانی شدن. مولفه ای که خود دو مساله ی دیگر را مطرح می کند: کنترل موج مهاجران و نیز کاهش نابرابری در درامد. مردم انگلیس هم دقیقا به علت همین دو عنصر اصلی بود که به خروج کشورشان از اتحادیه ی اروپا رای دادند. ترامپ هم گفته بود موج شکل گرفته در کشورش قدرتی معادل سه برابر قدرت انگلیسی ها دارد. شاید همین هم علت دیگری باشد که یک بار دیگر این را تکرار کنیم که اروپا نیز به هیچ عنوان از اتفاق رخ داده در آمریکا در امان نیست.

بدون شک انتخابات آمریکا( که در جریان آن جمهوری خواهان نه تنها کنترل نهاد ریاست جمهوری، که اکثریت سنا، مجلس نمایندگان و به زودی دادگاه عالی این کشور را هم در دست گرفته اند) بیش از هر چیزمساله ای داخلی محسوب می شود. دولت اوباما در حالی کار خود را به پایان می برد که در حوزه ی سیاست های داخلی، آمار خوبی از خود به جا گذاشته است.وی که اقتصاد آمریکا را در وضعیتی آشفته و اسفناک به ارث برده بود، توانست آمار بیکاری را تا پنج درصد کاهش دهد، رشد اقتصادی کشورش را افزایش دهد، بیمه های درمانی را برای اکثریت مردم فراهم کند و حتی جان تازه ای به صنعت اتومبیل کشورش ببخشد. شاید بیان چنین مساله ای در این زمان بسیار عجیب به نظر برسد ولی اوباما در حالی دوران خود را به پایان می برد که از درصد محبوبیت بالایی در بین مردم برخوردار است. مساله ی اساسی اما در این است که وی دقیقا جایی شکست اصلی را متحمل شد که همه از او انتظاری بالا داشتند: متحد کردن کشورش. اوباما نتوانست آنطور که باید در طول هشت سال دوران ریاست جمهوری اش، شکافی که روز به روز در آمریکا بیشتر می شود را کاهش داده یا حتی کنترل کند. این شکاف را همچنین می توان در حوزه ی شکاف جنسیتی، نسلی و نژادی نیز تعریف کرد. البته خود او هم به خوبی به این امر آگاه است چرا که در مصاحبه ای اذعان کرده که کاهش شکاف های موجود در کشورش نه کار یک یا دو دوره ی ریاست جمهوری، که کار یک نسل است.

در این زمینه، آقای ترامپ توانست هوش سیاسی بی نظیری را از خود به نمایش بگذارد. در وهله ی اول در برابر حزب جمهوری خواه و سپس در برابر دموکرات ها. وی توانست به خوبی خود را مرد نجات دهنده ی کشورش معرفی کند. از جنگ عراق و بحران اقتصادی شدید شکل گرفته در سال ۲۰۰۹ صحبت کرده و آن ها را مورد انتقاد قرار داد. حالا اهمیتی هم ندارد که هر دوی این اتفاقات نتیجه ی مستقیم سیاست های جمهوری خواهان است و یا ترامپ شخصا از جنگ با عراق حمایت کرده بود.

تا قبل از ظهور ترامپ و سندرز در عرصه ی انتخاباتی آمریکا، هیچ کس خود را به سان سخنگوی طبقات آسیب دیده ی کشور معرفی نکرده بود، هیچکس از آسیب وحشتناکی که وال استریت به آمریکایی ها وارد کرده است حرفی نزده بود. ترامپ اما با هوشمندی هرچه تمامتر این کار را کرده و سه هدف اصلی را برای موج انتقاد های خود برگزید: مهاجران، سیاستمداران کشور و قانون تجارت آزاد. ترامپ همچنین توانست خود را نجات بخش سفیدپوستان آمریکایی معرفی کند. سفیدپوستانی که دیگر خود را در اقلیت می بینند.

خانم کلینتون، بر حسب بخت بد خود، با تجربه ی سی سال زندگی سیاسی، نمونه ی کامل سیاست مداران آمریکایی است. به درست یا اشتباه، بسیاری او را هم مثل سایر سیاستمداران، مسئول مشکلات خود می دانند. حتی با وجود آنکه برنامه ی سیاسی ای که برای اداره ی کشور ارائه داده بود، بسیار محکم و قابل اجراست.

درس های زیادی را می توان از این دوره ی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا گرفت. درس هایی که به خصوص متوجه دولت های سنتی هستند. درس هایی که متوجه مطبوعات و نهادهای نظرسجی ای هستند که قدرت درک شرایط را نداشتند. درس هایی که متوجه سیاستمدارانی هستند که درک درستی از شرایط کشورهایشان نداشته و نمی دانند در برخورد با مسائل مردم، چه راهکارهایی را در پیش بگیرند. بیش از هرچیز باید به این مساله دقت کرد که انتخاب ترامپ و به دنبال آن دولت چهارساله ی او، چه دوران موفقی در تاریخ آمریکا باشد و چه خیر، تهدیدی برای آزادی خواهی در جهان محسوب می شود. در جهان امروز، با انتخاب دونالد ترامپ، دیگر همه چیز ممکن است حتی چیزی که خیلی ها هنوز قادر به دیدن آن نیستند: به قدرت رسیدن احزاب تندرو.

سرمقاله ی روزنامه ی لوموند، یازدهم نوامبر ۲۰۱۶​