بخش اول از مقالهی«آموزش و پرورش و بحران ساختاری سرمایه»
نویسنده: جان بِلامی فاستر، استاد جامعه شناسی دانشگاه اورِگان
چکیده: مقالهی ترجمه شده در سال ۲۰۱۱ منتشر شده است که سعی دارد با اوجگیری خصوصی سازی آموزش در آمریکا نگاهی ریشهای به سیستم آموزشی در ساختار سرمایهداری نئولیبرال داشته باشد. بخش ترجمه شده به بررسی اقتصاد سیاسیِ سیستمهای آموزشی در جوامع سرمایهداری با تاکید بر سرمایهداری آمریکا میپردازد. در این بخش توضیح داده میشود که چگونه بخش سرمایهدار با همراهی سیاسی نئولیبرالیسم مدارس دولتی را به تدریج حذف و با خصوصی سازی آموزش آنرا به حوزهی جدیدی برای انباشت سرمایه تبدیل میکنند.
امروزه جنبش محافظهکاری در آمریکا و در اکثر نقاط دنیا برای اصلاح آموزش عمومی بر این دیدگاهِ غالب استوار است که آموزش عمومی در یک موقعیت بحرانی قرار دارد و با توجه به شکستهای درونی خود نیاز به تجدید ساختار دارد. در تضاد با این دیدگاه استدلال من این است که زوال آموزش عمومی به طور عمده محصول تضادهای تحمیلشدهی بیرونی است که از یک سو ویژگی ذاتی آموزشِ مدرسهای در جوامع سرمایهداری است که در زمان ما به دلیل رکود اقتصادی سرمایهداری به اوج خود رسیده است و از سوی دیگر متأثر از جنبش اصلاح طلبیِ محافظهکارانه است. یورش شرکتهای بزرگ به دانشآموزان، معلمان و مدارس عمومی براساس شکست خود مدارس قابل توجیه نیست بلکه براساس شکستهای در حال افزایش سیستم سرمایهداری قابل توضیح است که در حال حاضر خصوصیسازی آموزش عمومی را به عنوان یک راه حل برای پرداختن به ضعفهای بزرگترش میبیند.
ما در عصر بحران ساختاری مرتبط با فاز جدیدی از سرمایهداری زندگی می کنیم: سرمایهی انحصاری مالی. این مرحله با سه ویژگی مشخص میشود: ۱) رکود اقتصادی در اقتصادهای پیشرفتهی سرمایه داری، ۲) تغییر چشمگیر به سوی مالی شدن و ۳) تمرکز سریع (و انحصاری) در مقیاس جهانی. یکی از دلایل رشد کند اقتصادهای بومی به اقتصادهای توسعهیافته این است که شرکتهای بزرگ که امروزه بر اقتصاد جهان مسلط هستند مجبور به یافتن بازارهای جدید خارج از حوزهی همیشگی خودشان برای سرمایهگذاری میباشند که منجر به خصوصیسازی و تصاحب عناصر کلیدی اقتصاد دولتی می شود. همپیمان سیاسیِ سرمایهداری انحصاری مالی تغییر ساختار نئولیبرالی است که در آن دولت به سرعت توسط شرکتهای خصوصی بلعیده میشود.
بنابراین با توجه به این شرایط نباید تعجب کرد که محافل مالی به سرعت به آموزش عمومی به عنوان یک فرصت برای بهرهبرداری بازار یا همان صنعت آموزش خصوصی به عنوان فرصت نگاه میکنند که توان انباشت سرمایهای بالغ بر چندین تریلیون دلار از بازار آموزش عمومی را داراست. علاوه براین آموزش و پرورش نیز نقش مهمی در توسعهی نیروی کار ایفا میکند که به رشد نئولیبرالی یا بازسازی آن منجر میشود.
وضعیت بحرانی آموزش و پرورش عمومی و تقاضا برای بازسازی و خصوصی سازی آن در وهلهی اول محصول دورهی اخیر و طولانی مدت بی ثباتیِ اجتماعی و اقتصادی است. این بحران ساختاری سرمایهداری است که در جدالِ آموزش مدرسهای بازتاب یافته است و نتیجه چیزی نیست جز یک کشمکش طولانی مدت برای استقرار سیستم مدارس کالایی که آموزش و پرورش را به حوزهی بازار وارد میکند. در حال حاضر هر ابزاری برای دستیابی به این هدف مورد استفاده قرار میگیرید که از آن جمله میتوان به استثمار نژادی و طبقاتی، رقابتهای بینالمللی و بی ثباتی اقتصادی سرمایهداری اشاره کرد.
اقتصاد سیاسیِ آموزش مدرسهایِ سرمایهداری
در اواسط دههی ۱۹۷۰ دو اقتصاددان رادیکال ساموئل باولز و هربرت جینتِس یک چارچوب اقتصاد سیاسی برای تحلیل آموزش ابتدایی و متوسطه در اثری مترقی با عنوان «آموزش مدرسهای در آمریکای سرمایهداری» آماده کردند. گرچه در ابتدا این دیدگاه در محافل چپ داری اهمیت و نفوذ بود اما آموزش مدرسهای در آمریکای سرمایهداری درجهتی خلاف تصور رادیکالهای تعینگرا و اقتصادگرا در دههی ۱۹۸۰ پیش رفت چراکه آنها پیچیدگیهای فرهنگ که در آن معلمان و دانشآموزان در حال تعامل با سیستم بودند را به حساب نیاوردند. برخی دیگر در دیدگاه چپ استدلال باولز و جینتس را بسیار کارکردگرا و غیر دیالکتیکی دانستند و آن را مورد انتقاد قرار دادند. با اینحال، من معتقدم که اثر «آموزش مدرسهای در آمریکا» یک سکوی پرش مفید در زمینهی اقتصاد سیاسی آموزش مدرسهای بود همانند آن چه امروزه در عصر نئولیبرالیسم مشاهده میکنیم.
از نظر باولز و جینتس آموزش مدرسهای در نظامهای سرمایهداری -در صورت نبود جنبشهای مقاومت دموکراتیک قوی- به سمت الزامات طبقات سرمایهدار گرایش دارد که تابع نیازهای تولید و انباشت میباشد. این نویسندگان «اصول ارتباطی» یا «روابط اجتماعی آموزش و پرورش» را با روابط اجتماعیِ تولید در جوامع سرمایهداری مطابق میدانند. بنابراین بر اساس این دیدگاه آموزش مدرسهای در خدمت بازتولید سلسله مراتب کار در سیستم تولید است. از این رو، هدف آموزش مدرسهای در مقطع ابتدایی و متوسطه در جوامع سرمایه داری- که کارگران یا نیروی کار را برای تولید شکل میدهند- و پروسهی درونی سازی آموزشِ کار که توسط کارگران آموزشی انجام میگیرد به طور اساسی توسط روابط تولید در اقتصادهای بزرگ مشروط میشود.
در این دیدگاه، اشکال آگاهی و پرورش رفتاری توسط آموزش در مدارس سرمایهداری به گونهای طراحی شده است که طبقات و گروهبندیهای موجود را بازتولید کند و بدین ترتیب قصد دارد که روابط اجتماعی تولید در جوامع سرمایه داری را تقویت کند و مشروعیت بخشد. بر همین اساس دانشآموزان طبقهی کارگر و کسانی که سرنوشتشان برای مشاغل کارگری رقم خورده است رفتارهای پیروِقانون را آموزش می بینند، درحالیکه کسانی که از طبقات متوسط میباشند و برای مشاغل مدیریتیِ حرفهای در نظر گرفتهشدهاند برای درونی کردن ارزشهای جامعه آموزش می بینند.(کسانی که بین این دو گروه قرار می گیرند علاوه بر آموزش برای تبعیت از قانون، آموزش میبینند که قابل اعتماد باشند.)
مقدار کمی از تحصیلات در سطح ابتدایی و متوسطه به گسترش مهارتهای واقعی و کمتر از آن برای افزایش آگاهی در نظر گرفتهشدهاند و چنانچه کسانی به آموزش برای استخدام در آینده نیاز دارند می توانند آن را در آموزش بعد از متوسطه به دست آورند (آموزش در موسسات فنی و حرفهای و دانشگاهها). مدارس کمتر به دنبال یک نوع اصلاح رفتار بلکه بیشتر به دنبال آمادهسازی اکثریت وسیع دانشآموزان برای یک زندگی عادی، روزمره و استاندار هستند که در آن اکثریت برای استخدام در مشاغل غیرمهارتی و بدون پیشرفت آماده میشوند. در واقع بسیاری از مشاغل در محیطهای کاری پست در جوامع سرمایهداری انحصاری چندان به آموزش رسمی با ارزش نیاز ندارند.
بالاترین سطح کیفیت آموزش در مقاطع ابتدایی و متوسطه در ایالت متحدهی آمریکا در بیرون از مدارس عمومی وجود دارد و در مجموع تعداد بسیار کمی از مدارس خصوصیِ بسیار نخبه به آموزش کودکان بسیار پولدار اختصاص دارد که هدفشان تولید طبقهی حاکم میباشد.
بنابراین چنین سیستم آموزشی در جهت افزایش نابرابری، ازخودبیگانگی و تنزل/ارتقاعِ کارِ سیستم بزرگ تولید عمل میکند. این استدلال، آنطور که در اثر «آموزش مدرسهای در آمریکای سرمایهداری» توسعه یافته قصد نداشته است که تعینگرا باشد بلکه هدف پروراندنِ بیشترِ مباحثِ مربوط به تضاد طبقاتی بوده است. در مورد «اینکه تا چه حد سیستم آموزش سرمایهداری در رسیدن به اهدافش موثر بوده است» باول و گریتس دریافتند که این امر «از یک دوره به بعد متغیر است اما در بیشتر دورهها تلاش برای استفاده از مدارس برای بازتولید و توسعهی روابط تولید سرمایهداری هردو با پویایی درونی سیستم آموزشی و مخالفتهای مردم مواجه شده است»
بخش تاریخی کتاب آنها به طورگستردهای با پویایی درونی سیستم آموزشی – که اساساً شامل کشمکشهایی خصوصاً از سوی معلمان برای بازگرداندن اقتدار درونی سیستم درجهت علاقه برای آموزش به دانشآموزان بوده است- و جنبشهای اجتماعی که به صورت دورهای برعلیه رشد آموزش سرمایهداری برخاستهاند سرو کار دارد که در قالب جنبشهای ضدهژمونیک معلمان، والدین و افراد جامعه رخ دادهاند. هنوز هر دونوع کشمکش به عنوان کنشهایی در مقابله با وضعیت موجود مطرح میباشند اما تقریباً هرگز اینها مقابلهی جدی (اعتراضات جنبشی) برعلیه بنیانهای آموزش مدرسهایِ سرمایهداری نبودهاند. نتیجه این امر این بوده است که اهداف شرکتهای بزرگ بیشتر از پیش تعیین کننده شدند.
مرجع: monthlyreview