انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اعتراف به زندگی، تصویر پاره های زندگی یک شاعر…

اعتراف به زندگی، تصویر پارههای زندگی یک شاعر…

ندا عابد

«زندگی من هزار تکه ای است از نمای زندگی های یک شاعر»

این آخرین جمله ی مقدمه ی کتاب «اعتراف به زندگی» پابلو نرودا است. کتابی ۵۰۰ صفحه ای که دربرگیرنده ی زندگینامه ی شخصی نرودا از دوران مدرسه. خبرنگاری برای نشریه لاریداد و فروش آن در مدرسه – دوران دانشگاه – آغاز شاعری – دوران ورود به سیاست و … همراه با تکه هایی از خاطرات جزیی و ملاقات با افراد است. جزئیاتی که آیینه ی تمام قد جامعه ی آن روز آمریکای لاتین و به خصوص شیلی است. و پر از شرح جزئیاتی خواندنی از زندگی شخصی شاعر و محیط اطرافش، مثلاً توصیف نرودا از آلبرتو روخاس گیمه تز که اداره کننده ی نشریه ی اتحادیه دانشجویی «کلاریداد» و یک مبارزه سیاسی بوده به عنوان نمونه خواندنی است. «درباره ی همه چیز می دانست، کتاب – زن – کشتی – شرح سفرها – مجمع الجزایر – اقیانوسها و این همه در وجنات و اشاراتش به آشکا را دیده می شد. در دنیای ادبیات با فروتنی ویژه ی کسانی که می خواهند فقط در حاشیه باشند پرسه می زد و تمامی و تمام جذبه و استعداد خود را هدر می داد. در میانه ی فقر، کراوات های او همواره نشان درخشانی از آراستگی اش بود. همیشه در نقل مکان بود، از این خانه به آن خانه و از این شهر به آن شهر. و چند هفته ای در هر شهر شوخ طبعی و راحت بودنش مردم دیرجوشی آن ما را سر شوق می آورد. همانگونه که یک مرتبه می آمد به همان صورت هم می رفت و از خود نقاشی، شعر، کراوات، عشق و دوستی، بر جا می گذاشت. مثل شاهزادههای داستانها غیرقابل پیشبینی بود. همه چیزش را می بخشید. کلاه، پیراهن، کت و حتی کفشهایش را. وقتی دیگر برایش چیزی نمی ماند که آن را ببخشد روی تکه کاغذی شعری، جمله ی زیبایی و نقل قولی می نوشت و وقتی می خواست آدم را ترک کند. با مهربانی بزرگوارانه ای گویی سکه ی طلایی را می بخشد، آن را کف دستت می گذاشت، و تو را ترک می کرد.»

نرودا در سراسر این ۵۰۰ صفحه از دیدارش با رافائل آلبرتی، چاپ نخستین کتابش – دیاار کنسول شیلی – دوران کودکی و نگاهش به شعر دیدار از سنگاپور و … در فصل های کوتاه حرف زده. کتاب با حکایت یک پسرک روستایی که در کشور شیلی چشم می گشاید و می بالد آغاز می شود آخرین جمله ی فصل اول این است: «از آن چشمانداز، سکوت، گل و لای، بیرون آمدهام تا آوازه خوان دنیا را بگردم.

در ادامه می گوید که در سالهای کودکی باران تأثیری فراموش نشدنی بر او داشته و اینکه در سرما و باران راه خانه تا مدرسه را پیاده میرفته و در پیاده روهای ناهموار از روی سنگها می پریده و …

و این نقطه ی آغازی است بر داستانی که روایت زندگی مردی بزرگ، شاعری توانا و سیاستمداری توانمند بود خواننده در طول پانصد صفحه پر از سطرهای ریز با نرودا همراه می شود تا روز کشته شدن آلنده. آخرین بخش کتاب با این واژه ها پایان می یابد:
«… و من این سطرها را درست سه روز پس از رویدادهای غیرقابل توصیف که در آن رفیق بزرگ من رئیس جمهور آلنده به کام مرگ رفت با عجله در خاطراتم می نویسم. ترور او را از دیگران پنهان کردند و جسد او را در جای نامعلومی به خاک سپردند. و تنها به بیوه ی او اجازه دادند تا این جسم نامیرا را مشایعت کند. ادعای دژخیمان این است که در تن او نشانه هایی از خودکشی یافتند. اما ماجرا در خارج به شکل دیگری منتشر شد. پس از بمباران کاخ تانکهای بیشماری که قهرمانانه به جنگ با یک نفر یعنی رئیس جمهور شیلی، سالوادور آلنده برخواسته بودند. به قصر نزدیک شدند که او در میانه ی آن در دفتر کارش بی هیچ همراهی به جز دل بزرگش در میان دود و آتش در انتظارشان بود.

آنها نتوانستند از این فرصت طلایی چشم بپوشند. او را به مسلسل می بستند زیرا او هرگز حاضر به استعفا و ترک دفتر کارش نبود. جسد او را پنهانی در نقطه ای نامعلوم به خاک سپردند. آن جسد را زنی همراهی می کرد که اندوه یک جهان را در دل داشت. این تن با شکوه با گلوله های مسلسل سربازانی از هم دریده شده بود که بار دیگر به شیلی خیانت کرده بودند.» اعتراف به زندگی، درواقع به دلیل آمیختگی توانایی های چندگانه ی روزنامه نگاری، سیاستمداری و شاعرانگی نرودا اثری منحصر به فرد است که میتواند جزءنگری و گزارشگری یک روزنامه نگار، زیبایی نثر یک شاعر و اطلاعاتی را که یک سیاستمدار به واسطه ی شناخت کشورش و نشست و برخاست با افراد شاخص کشور به دست می آورد را یک جا به خواننده عرضه کند. و البته ترجمه ی خوب احمد پوری هم که خود مترجمی بهره مند از دو ویژگی اصلی یعنی شاعرانگی و تجربه ی فراوان در ترجمه ی شعر و شناخت عرصه ی رسانه است آن را برای مخاطب ایرانی خواندنی تر کرده است. پوری گویا آنطور که خود در مقدمه ی کتاب آورده در سال ۱۳۵۶ وقتی در انگلستن بوده و دوستی شیلیایی این کتاب را در اختیارش گذاشته؛ یک بار این کتاب را ترجمه کرده اما دستنویس ترجمه مفقود می شود. سالها بعد و پس از نزدیک چهل سال بعد از آن که دو ترجمه ی دیگر از کتاب چاپ اما چندان مطرح نمی شوند، دوباره قصد ترجمه ی آن را می کند و خودش می گوید: «اصلاً انتظار نداشتم. اثری را که یک بار نزدیک به چهل سال پیش برگردانده بودم چنین دشوار و پرچالش بیابم. بارها در طول ترجمه پیش خود می گفتم من در آن سن و سال و با آن بی تجربگی چهطور توانسته بودم این کار را به پایان برسانم و آخر سر هم به این نتیجه رسیدم که چه سعادتی بود که آن زمان برگردان کتاب را منتشر نکردم. چرا که می توانست هزاران عیب و ایراد بیشتری از برگردان امروز که خود بر تخته سنگی از ایراد و نقص است داشته باشد…»

اما آنچه بعد از مطالعه ی این کتاب با آن مواجه می شویم ترجمه ای خوب از اثری خواندنی است آن هم در ژانر خاطره نویسی که طی سالهای اخیر انتشار آن کمتر شده، کتاب را نشر چشمه چاپ کرده است.

 

این مطلب در چارچوب همکاری با مجله آزما بازنشر می شود