انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اسپانیا، تاراج رهبران: گربه فلیپه گونزالز

لوئیس سپولودا ترجمه شیرین روشار

هر روایتی به عنوان نقطه آغاز ، مکان یا زمانی تعیین شده دارد. بحران مستقیما به من برمی خورد. شماری از دوستان اسپانیائی من در حال حاضر دستخوش خشونت ویران گر آن هستند. آنها حس می کنند که آینده آکنده از ابهام است و مبهوت و حیران شاهد متلاشی شدن روز به روز روال عادی یک کشور اروپائی هستند، گیرافتاده در رقابت دیوانه وار قدرتی دو سر، حزب مردمی (PP) و حزب سوسیالیست کارگر اسپانیا (PSOE)، هر دو ناتوان از دادن کمترین توضیح برای آنچه که دیروز خراب شد، که امروز درست کار نمی کند و مخصوصاً آنچه که می تواند فردا حتی بدتر هم بشود.

فرض بر این است که نقش یک دولت شکل دادن به روایت جامعه است، شکل دادن به تناقض ها و مشکلاتش؛ اما چنین روایتی در اسپانیا وجود ندارد و هرگز وجود نداشته است. دلیل آن هم این است که، از زمان مرگ فرانکو و آغاز دوره گذار به سوی دمکراسی (١)، مسئولین سیاسی از تنبلی روشنفکری مهر شناسائی ساخته اند. هرگز برای این کشور یک مدل اداری ماندنی فکر نشده است. زمانیکه، مثل من، اعلامیه های پارلمان یا سخنرانی های انتخاباتی را از نو می خوانید، بیهوده به دنبال کوچک ترین اثر از ابراز یک اندیشه برای جامعه اسپانیا می گردید.

یگانه مرد سیاسی که هرگز چنین گفتاری را در پیش گرفت، مانوئل آزانیا ست، آخرین رئیس جمهور پیش از کودتای فرانکو. هیچکس دیگری وجود نداشت، چون بزرگترین کمبود اسپانیا به عدم وجود یک بورژوازی روشنفکر بازمی گردد که خود این نیز به نبود مردان سیاسی مربوط می شود.

تنها بیان برجسته ، نقل قول فلیپه گونزالز است در زمان خویش از شعار رهبر چینی دنگ تسیاپینگ (٢) : «اهمیتی ندارد که گربه سفید باشد یا سیاه، مهم این است که موش بگیرد». با تکیه بر این استعاره، که مفهوم آن در نهایت بر تمامی اوضاع اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی کشور مستولی شده است، من می کوشم تا روایتی بسازم که اجازه دهد دریابیم آنچه که گذشت، آنچه اکنون می گذرد و چرا. به عنوان یک شهروند اروپائی، من نیازمند روایتی هستم که کابوس زمان حال ما را قابل فهم سازد و به من کمک کند راه خروج را بیابم، پیش از آنکه آن کابوس، چونان تصویر نفرین شده دوریان گری، بر من چیره شود.

هوا در آن صبح روز ۴ فوریه ١٩٨٨ سرد بود؛ اما خشونت زمستان در خیابان حس می شد و نه در تالار گرم و نرم کاخ کنگره. به دعوت «انجمن پیشبرد مدیریت» (APD)، یک هزار تن از مدیران شرکتها مسحور گفته های کارلوس سولشاگا، وزیر اقتصاد و دارائی دولت سوسیالیست فلیپه گونزالز، بودند : «اسپانیا تنها کشور اروپائی و بلکه تنها کشور دنیاست که در آن می توان در کوتاه مدت پول هنگفت درآورد. این را فقط من نمی گویم : این چیزی است که مشاورین و تحلیل گران بورس نیز تائید می کنند. »

ابراز احساساتی که نصیب وزیر شد، دمای تالار را به درجه استوا رساند. حزب سوسیالیست کارگر اسپانیا (PSOE) روشن و بدون ادا و اصول حرف می زد : اسپانیا کشوری بود که فقط احمق ها در آن پولدار نمی شدند – یا نمی خواستند خود را متقاعد کنند که پولدارند. عملکرد اقتصادی، اصل همبستگی، برداشت سوسیال دمکرات از رفاه، یک تحلیل چپگرا از ریشه های ثروت : این همه و بقیه آن، در مسیر پرافتخاری که می بایست به جامعه ای که خویشتن را فقط در ثروت و آنهم ثروتی در «کوتاه مدت» به دست آمده بازمی شناخت، روفته شد.

چگونه کشوری در برابرافسون پول آسان به دست آمده تسلیم می شود؟ استدلال هائی که اقتصاددانان برای توضیح بحران جهانی ارائه می دهند، از پذیرش یک امر اساسی سر باز می زند : نه تنها نظام سرمایه داری در مجموع با شکست روبرو شده، بلکه در مورد خاص اسپانیا، این شکست به دلیل گذار ناموفق از یک دیکتاتوری ناسیونال- کاتولیک به یک حکومت دمکراتیک، که تنها وسواس فکری اش فراموش کردن گذشته است، ابعاد بزرگ تری نیز به خود می گیرد.

پیوستن به جامعه ملت های اروپائی، هر گونه بحث را بر سر ماهیت دمکراسی در دست ساختمان، ناممکن یا نامفهوم گردانده است. تجربه جمهوری نادیده گرفته شده بی آنکه نگران بهائی بوده باشیم که می بایست برای عدم وجود مراجع تاریخی، برای خواسته غرب به پرتاب ما به دامان سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (OTAN) در آخر جنگ سرد، و مخصوصاً بابت این نفرین فرهنگی که «پیکارسک» (picaresque) (لات و رذل) نام گرفته (٣)، پرداخت. گربه ، به هر رنگی که بود، می بایست موش می گرفت.

می توان به نمایش لذت بردن یک «پیکارو» از دزیدن انگور نابینائی بیچاره خندید، ولی زمانی که این رگ پیکاروئی به شکل اصول اخلاقی زندگی در می آید، یا بدتر، اصول دولت، پیامدها ماندگار می شوند. چرا که وجود ناکامی های امروز تنها برای یادآوری ناکامی های گذشته است. در میان آنها، استفاده از واژگانی منحرف برای دور کردن واقعیت. اتفاقی نیست اگر تروریسم دولتی که علیه (ETA) (۴) در سالهای ١٩٨٠ اعمال شد، نام «سیاست ضد تروریست» را به خود گرفت، اگر واژه «بحران» جایگزین «کاهش رشد» گردید، اگر نجات یک بانک خصوصی به وسیله سرمایه های دولتی به عنوان «وام اعطا شده با بهترین شرایط» معرفی شد . از نخستین روز گذار دمکراتیک، حسن تعبیر به عنوان مبانی شکل دهنده گفتمان سیاسی تحمیل شده بود.

سه سال پیش از سقوط دیوار برلن، فروپاشی سوسیالیسم به اصطلاح واقعی در کشورهای بلوک شرق و اعلام «نظم نوین جهانی»، اسپانیا به اتحادیه اروپا پیوست و واژه «جهانی کردن» در هیاهوئی کرکننده طنین انداخت، و تمامی تفکر بر روی فرصت واقعی یا عاقلانه ترین روش وارد کردن کشور در اقتصاد نوین جهانی شده را به سکوت واداشت. سرمست از اطمینان تعلق داشتن به اقلیت ثروتمند بشر، سیاستمداران در کل و اکثر اقتصاددانان لحظه ای به پیامدهای تصمیم خود، که هر چه باشد منشاء بحران کنونی است، فکر نکردند.

هنگامیکه قدرتمندترین اقتصادهای جهان تصمیم گرفتند که ملت های کمتر پیشرفته می بایست به یک بازار عظیم تبدیل شوند، به شرط آن که درهایشان به سوی رقابت دنیای قوی تر باز باشد، هیچ پیامبری از نوع کارلوس سولشاگا از باور داشتن و با تاکید ادا کردن این نکته که شرایط تحمیلی به کشورهای جهان سوم، هر چند ناروا و نا خوشایند باشند، پویائی مقاومت ناپذیری را به همراه خواهند داشت، دست برنداشت : فقیرترها کالاهای بیشتری به ثروتمندان خواهند فروخت و در مقابل صنایع آنها قابل رقابت تر خواهند گردید.

این کشورها شاهد رشد اقتصادی چشمگیری بوده اند و نام «اقتصادهای بالنده » بر آنها نهاده اند. شکوفائی آنها، که می شد آن را به عنوان جبران سالها غارت مورد ستایش قرار داد، نتیجه اش متمرکز شدن بخش عمده ثروت های به وجود آمده در دست نخبگان بود، و وادار کردن حکومت ها به مقدم شناختن «الزامات» اقتصادی بر ملاحظات سیاسی. غرق در دغدغه برای منفعت، کشورهای غربی در قربانی کردن صنایع ملی ، تردیدی به خود راه ندادند. انتقال کارخانه ها به کشورهای دیگر و اخاذی از نوع «مالیات را حذف کنید وگرنه از اینجا می روم» آنها را واداشت تا از هزینه های خود بکاهند و اولین زیان ها را، در انتظار ویرانی کامل آن، به دولت رفاه وارد سازند.

آیا می بایست در مورد رفتار سروران جدید تعجب کرد؟ خیر. چهره ای که سرمایه داری به نمایش می گذاشت، چیز جدیدی نبود. دیر زمانی پیش از آنکه واژه «جهانی کردن» وارد واژگان اقتصادی و سیاسی بشود، محتوای آن به طور کامل توسط یک رئیس جمهور ملت دوردستی در آمریکای لاتین یعنی سالوادور آلنده (۵)، در طی یک سخنرانی که در در ۴ دسامبر ١٩٧٢ در برابر مجمع عمومی سازمان ملل ایراد کرد، طراحی شده بود : «ما شاهد برخورد مستقیم میان کمپانی های بزرگ فرا ملیتی و حکومت ها هستیم. سازمان های جهانی که به هیچ حکومتی وابسته نیستند و نسبت به اعمال خود در برابر هیچ پارلمان و هیچ نهاد ضامن منافع جمعی پاسخگو نیستند، در تصمیم گیری های اساسی، سیاسی، نظامی، اقتصادی حکومت ها اختلال ایجاد می کنند. در یک کلام، تمامی ساختار سیاسی دنیاست که در حال فرو ریختن است. »

حتی در آن زمان نیز بازار مانند یک دیکتاتور رفتار می کرد و سیاست، این کهنه هنرآنچه ممکن است، شکل و شمایل یک آزمایش شایستگی به خود می گرفت که به درد ازریابی بهترین مدیران بازار می خورد. این همه را سیاستمداران اسپانیائی عمداً نادیده گرفته اند. ضرب المثل «به درد نمی خوره چون نمی دونم چیه»، مشخصه بارز پیکاروها، آنها را در سکونی مطلق در برابر اولین نشانه های بحران میخکوب کرد.

یک نفر نیست که از تایید جهانگردی به عنوان اولین صنعت کشور (یا دومین، برای خونسردترین)، لذت نبرد، یک نفر نیست که یادآوری کند که موهبت جهانگردی تابع حوادثی است خارج از اراده کسانی که چشم به آن دوخته اند، که جدا از تولید ثروت برای کارفرمایان هتلدار، تولیدکننده یک عقده خودکم بینی نیز هست که باعث ویرانی کل یک جامعه می شود. فرق می کند که آدم در کشوری زندگی کند که در نوآوری های تکنولوژیکی پیشرو است یا در کشوری پر از پیشخدمت، آشپز و یا مسئول پذیرش هتل.

پیوستن اسپانیا به جامعه اروپا، در کنار یونان و پرتغال، نه تنها نشانگر خاتمه خودبسندگی ایبریائی بود، بلکه سرآغاز تزریق فشرده مالی – صندوق های معروف همبستگی و کمک به رشد اقتصادی – که بیش از آنچه که طرح مارشال توانست برای اروپای پس از جنگ جمع آوری کند، پول جذب کرد. تنها برای دوره بین سالهای ٢٠٠٧ و ٢٠١٣، اسپانیا ٢۵,٣ میلیارد یورو دریافت کرده است. با وجود حکم «اسپانیا وضعش خوب است»، که هشت سال توسط حکومت خوزه ماریا آزنار موعظه شده، و با وجود حکم جانشنین وی، خوزه لوئیس رودریگز زاپاترو (۶)، که بر اساس آن کشور از اقتصاد شکوفاتری نسبت به ایتالیا برخوردار است و وضع مالی کارآمدتری نسبت به سایر دنیا دارد، اسپانیا حتی یک سانتیم نیز برای ده کشور شرقی که در سال ٢٠٠۴ به جامعه اروپا پیوستند، پرداخت نکرده است. همین ناخن خشکی کافی بود که شست همسایه های اروپائی آنها را خبردار کند. اگر چنین نشد، دلیلش این است که بازارهای مالی
– همانگونه که پیش از این در آمریکا – در اسپانیا بوی مرغ تخم طلا به مشام شان رسیده بود، نوید بخش تر از روند نامعلوم مدرنیزه کردن سیستم تولید : سوداگری ساختمانی و اعطای وام های نامحدود رهنی.

معدود اند مردان سیاسی واقتصاددانان اسپانیائی که سنجیده باشند این واقعیت را که در پنج سال پیش از سقوط بانک لمن برادرز (Lehman Brothers)، اقتصادهای بالنده مانند چین، برزیل و هند، رشد اقتصادی خارق العاده ای را ثبت کردند. معدود به این دلیل که مسابقه رقابت که بین چند شرکت اسپانیائی که هنوز قادر بودند گلیم شان را از این بازی جهانی بیرون بکشند در گرفته بود، در برابر منافعی که سوداگری ساختمانی در کوتاه مدت وعده آن را می داد، اهمیت چندانی نداشت.

فساد همچون جوهر «پیکاروئی» در زندگی سیاسی اسپانیا پدیدار شد : من مخارج مبارزات انتخاباتی ترا می دهم، تو به من جواز ساختمان بر زمین های بخش خودت را می دهی. مترسگ های شهری در تقریباً همه جا علم شدند، مانند سسنیا، شهر ارواح بیابان تولدو : سیزده هزار و پانصد دستگاه آپارتمان بدون آب، نه گاز، نه زیر ساخت های اصلی، بدون سکنه، به استثناء چند بازمانده و گردبادهای شن. بانک ها به شکل مصنوعی قیمت این زگیل ساختمانی را پیش از واگذار کردن آن به یکی از ثروتمندترین پیمانکاران اسپانیا، فرانسیسکو هرناندو کونترراس، معروف به «فاضلابی» – شخصیتی بسیار «پیکارسک»، بیسواد که به لطف جمع آوری فضولات، میلیاردر شده است، افزایش دادند .

شهرک هائی بی جان مانند سسنیا، در چهار گوشه کشور ساخته شد. درست است که ساختمان سازی تولید کار می کند. در یکی از سخنرانی های پر غرابتی که خود رمز آن را داشت، زاپاترو، رئیس سابق دولت، اطمینان داد که بین سالهای ٢٠٠۶ و ٢٠٠٨، اسپانیا بیش از فرانسه، ایتالیا و آلمان، شغل به وجود آورده است – و فراموش می کند تصریح کند که حقوق بگیران جدید اسپانیائی سه برابر کمتر از همقطاران فرانسوی، ایتالیائی یا آلمانی خود حقوق می گرفتند. اوضاع کشور عالی بود. «برچسب اسپانیائی» مایه غرور و افتخار صاحبانش بود.

مدل تولیدگرائی که در مورد بخش ساختمانی اعمال می شود، نه تنها زندگی سیاسی بلکه زندگی فرهنگی و اجتماعی را نیز ضایع کرده است. صدها هزار جوان با رضایت از حق تحصیل خود چشم پوشی می کنند، چون جرثقیل و آجر آنها را با آغوش باز می پذیرند. چرا خود را شش، هفت یا هشت سال برای تحصیل و مهندس یا دکتر شدن، خسته کنند در حالیکه سه ماه حقوق کافی است برای دریافت یک وام رهنی با بازپرداخت سی یا چهل ساله که ضامن یک آپارتمان، اتوموبیل، تلویریون سطح بالا و تلفن همراه آخرین مدل است؟ هرگز کشوری شاهد خالی شدن انبوه و چنین سریع دانشگاه های خود نبوده است. هرگز کشوری آینده خود را با چنین ذوق و شوق قربانی وعده «دو تا از این بذار» نکرده است.

تب ساختمانی و فساد مربوط به آن، در فرودگاه های با عظمتی که هرگز هیچ هواپیمائی در آن فرود نیامده، در خطوط راه آهن سریع السیر که هرگز مسافری نداشته، در مدارهای مسابقه اتوموبیل رانی که خرگوش ها در آن تولید مثل می کنند، در خانه های فرهنگی فرعونی که به عنوان کبوترخانه از آنها استفاده می شود، تحقق می پذیرد. در میان این همه، بانک ها موفقیت آمیزترین ترازنامه حسابرسی تاریخ را ارائه می دادند. گربه موش می گرفت.

پیشگوئی سولشاگای پیامبر جامه عمل پوشیده بود، اسپانیا واقعاً بهترین کشور دنیا بود که می شد در آن یک شبه صاحب میلیون ها شد، به لطف منبع طبیعی بی پایانی که ارزش آن مدام افزایش می یافت : زمین. می گویند که فرهنگ مقاطعه کاری یک کشور به نسبت تنوع تولیدش ارزیابی می شود. با این شرکت های کوچک و متوسط که تقریباً کلیه فعالیت شان در خدمت چرخاندن کامیون های بتن ساز است، ساختمان سازی بر این اصل متعارف خط بطلان کشیده است.

شاید بهترین گواه معلولیت روشنفکری رهبران اسپانیائی در ناتوانی آنها در درک روایت یک جامعه نهفته باشد که می بایست از قوانین نمایشنامنه نویسی ارسطوئی پیروی کند، یعنی یک پیشروی سه مرحله ای : نخست گزارش، سپس اوج و سرانجام گره گشائی. با این منظور که آینده تکرار زمان حال نیست. یا به عبارت اقتصادی، سیکل ها الزاماً پایان می گیرند. از آغاز انفجار ساختمان سازی، رهبران اقتصادی و سندیکائی می دانستند که بر یک بشکه باروت نشسته اند. اما، با وجود اخطارهای کمروی «چپ متحد» (٧)، هیچکس حاضر نشد اولین قدم را بردارد. گربه می بایست به گرفتن موش ادامه می داد، حتی اگر این موشها سرابی بیش نبودند.

اگر ملت در صورت بی لیاقت بودن رهبرانش می بایست آنها را عوض کند، گهگاه رهبران نیز بدشان نمی آید ملتی که باب میل شان نیست را عوض کنند. این نکته برتولت برشت به خوبی مشخص کننده روحیه حزب سوسیالیست کارگر اسپانیا (PSOE) پس از شکست سوزناک انتخاباتی سال گذشته، است. در طی آخرین ماه های بر سر قدرت، سوسیالیست ها با به خاک سپردن هر گونه میل و هوس به دنبال کردن یک سیاست چپ گرا، با بحرانی رو در رو می شوند که در آغاز منکر وجود آن بودند – چون ایدئولوژی بازار گواهی بود بر خصوصیت آسیب ناپذیر اقتصاد اسپانیا . چنین تشخیص دادند که توضیح دادن اینکه چرا بانک ها دیگر پول قرض نمی دهند، به ملت امری بیهوده است، اینکه چرا شرکت های کوچک و متوسط یکی پس از دیگری ورشکست می شدند، اینکه چرا بیکاری روزبه روز افزایش می یافت. معدود تلاش هائی که دولت زاپاترو برای نجات آنچه هنوز قابل نجات دادن بود به انجام آنها رضایت داد، با سدی از مخالفت راستی ها مواجه می شد که در یکی از بی مسئول ترین اپوزیسیون هائی که هرگز در یک کشور دمکراتیک دیده شده باشد، گیر افتاده بود. با این حال، چپ یا راست بر سر یک نکته موافق بودند : اضطرابی که بر ملت مستولی می شد هیچ ارزشی نداشت در برابر لزوم فوری «اطمینان بخشیدن به بازارهای مالی»، به گفته ای دیگر، انباشتن شکم بانک ها با سرمایه های دولتی به عنوان پاداش.

یک تراژدی – کمدی، چنین خلاصه می شوند واپسین ماه های حکومت سوسیالیست ها. در حالیکه دولت حقوق ها را کاهش می داد و بانک ها را اشباع می کرد، مخالفینی چون کریستوبال مونتورو، وزیر کنونی دارائی و ادارات دولتی، در ملاء عام بادی به غبغب می انداخت و می گفت : بگذارید کشور غرق شود، ما آن را از آب بیرون خواهیم کشید. در مقام ناجی، لوئیس دو گوئین دوس : مدیر اجرائی لمن برادرز در امور اسپانیا و پرتغال از ٢٠٠۶ تا ٢٠٠٨، اطلاعات دست اولی را در خصوص حساب های تقلبی بانک و نشانه های پیش درآمد سقوط بانک از مقامات ایبرایائی مخفی کرده بود. سه سال بعد، برای جبران خدماتش، پست وزارت اقتصاد و رقابت را در دولت ماریانو راخوی به وی اهدا کردند.

بدین سان، در حالیکه دولت سوسیالیست هزینه های اجتماعی را به بهانه «اصلاح های ضروری» و «تعهدات تحمیلی بروکسل» خفه می کرد، تعداد بیکاران از دو میلیون به سه و سپس به چهار و امروز به پنج میلیون می رسید. پنهانی و موذیانه، قانون اساسی را دستکاری می کنند برای تحمیل « قاعده طلائی بودجه» که نقطه پایانی تبدیل بحران اقتصادی به یک بحران اجتماعی است : شیوع سریع فقر بر زمینی که دیگر الهام بخش معاملات ملکی نیست.

در انتخابات، نبود روایتی که قادر به روشنگری چرخش رویداها باشد، تنها یک پرسش را باقی می گذاشت : آیا مایلیم شهروند باشیم یا مصرف کننده ؟ بخش بزرگی از جامعه با دادن اکثریت مطلق به جناح راست، شق دوم را برگزید .

گربه می توانست به گرفتن موش ادامه دهد. مخصوصاً که جشن دیگری در انتظار حرص و ولع او بود : حراج بدهی دولتی. سرمایه های واریزشده به بانک ها در واقع نه به درد تزریق شرکت ها خورد برای نجات آنها از ورشکستگی ، و نه به درد تعدیل اعتبارهای رهنی به منظور جلوگیری از اخراج مالکین کوچک که قادر به بازپرداخت نبودند، بلکه به خرید بدهی دولتی با نرخ بهره ٣ تا۵ درصد : سوداگری با کمک مالی دولت. در کل، بحران مالی، سرمایه داری مالی را دست نخورده بر جا گذاشت. شاید این سرمایه داری مالی کمتر از گذشته پرخوری بکند ولی خیلی مانده تا از گرسنگی بمیرد.

بر طبق مقررات اتحادیه اروپا، حکومت ها ضامن جدی بودن، استحکام و دوام سیستم مالی خود هستند. این انحراف به سوداگران اجازه می دهد تا در همه جبهه ها برنده باشند : یا امور مالی خوب می چرخد و آنها منافع را انحصاری می کنند، یا امور نمی چرخد و این مالیات دهنده ها هستند که آنها را از غرق شدن نجات می دهند.

درآمدهای مالیاتی چند ماه پیش از رفتن دولت زاپاترو ته کشیدند. چون گربه گرسنه بود، بانک مرکزی اروپا (BCE) وام هائی با بهره فقط ١ درصد آزاد کرد بی آنکه نگران سلامت بانک هائی باشد که بنا بود از این اعتبارها استفاده کنند. گربه می توانست با خیال راحت چاق شود : با پول ارزان قیمت بانک مرکزی اروپا، بانک ها بدهی های دولتی را با نرخ بهره سرسام آور ۵، سپس ۶ و ٧ درصد قاپیدند. سولشاگا دروغ نگفته بود : اسپانیا همچنان بهترین نقطه در دنیا برای داشتن حداکثر درآمد در کوتاه ترین زمان باقی می ماند.

در بهشت حسن تعبیرها، انزجار از فساد اسمش هست «بی مهری نسبت به سیاست». در حالیکه کشور در مرداب بیکاری فرو می رفت، رهبران بانک ها و صندوق های پس انداز با اعطا پاداش های عجیب و غریب به خود، سرگرم آماده سازی بازنشستگی خود بودند، در برابر نگاه خونسرد آنچه با بی سلیقگی «طبقه سیاسی» نام گرفته است. یک طبقه اجتماعی را در دقتی که برای دفاع از منافع خود به خرج می دهد، می توان بازشناخت؛ حال آنکه طبقه سیاسی اسپانیا پیش از همه در خدمت منافع بازارهای مالی است. درست است که مرز میان این دو دنیا گاه متخلخل است. رئیس دولت سابق، خوزه ماریا آزنار، که مشاور دولوکس شده است، از این پس بین «نیوز کرپ» (News Corp.)، امپراتوری روپرت مورداک، و «اندسا» (Endesa) ، شرکت برق چندملیتی اسپانپائی در رفت و آمد است. رئیس دولت پیش از او، فلیپه گونزالز، به عنوان مشاور گروه «گاز ناتورال فنوزا» (Gas Natural Fenosa) تغییر شغل داده است. امتیاز مخصوص به خانم وزیر سابق سوسیالیست، النا سالگادو، که به پست مشاورت «چیلکترا» (Chilectra)، شعبه شیلیائی «اندسا» ارتقاء مقام یافته، همان شرکتی که محیط زیست را در پاتاگونی زیرورو می کند. گربه از موش گرفتن خسته نمی شود.

در اسپانیا، ما همگی از طلوع خورشید واهمه داریم، چون هر روز، کوله بار خبرهای بد خود را به همراه دارد. با این خبر شروع کنیم که مدام بازمی گردد : دولت کشور را مانند یک کارگزار هیئت مدیره مجتمع ساختمانی اداره می کند. با سرآستین های سیاه مخملین که بر جلای سفیدی پیراهن های بی عیب و نقص اش می افزاید، ماریانو راخوی گویی از دفترخانه یک محضردار قرن نوزدهم فرار کرده است. اما در مقام انسانی از عصر خود است که فرستاده ویژه بازارهای مالی در افزایش ناپایداری وضع شهروندانی که مصرف کنندگان مغضوب تلقی می شوند، همت می گمارد. هر روز صبح، ما با یک ضربه چنگال جدید بیدار می شویم : همچنان همان گربه است که موش می گیرد، حتی وقتی که موش ها شکل آدمیزاد دارند. برش در آموزش و پرورش، کاهش هزینه های بهداشت، اخراج های «اصلاح» نام گرفته، سکوت محض در برابر جنجال های فساد، دزدی و کلاهبرداری های زنجیره ای…

از جمله نشانه های مرض دزدی، ماجرای «بانکیا» ست، یا چگونه یک موسسه بانکی که از شهرت مستحکم ترین بانک کشور برخوردار است، اکنون تمامی سیستم مالی کشور را به سقوط تهدید می کند. «بانکیا» که در سال ٢٠١٠ از ادغام هفت صندوق پس انداز منطقه ای دیده به جهان گشود، پیامی پر واضح فرستاده بود : تعهد آتشین «مورد رقابت» بودن مستلزم خذف آخرین بازمانده های وظیفه اجتماعی است که زمانی برای صندوق های پس انداز قائل بوده اند. نخستین نتایج امیدوارکننده اند، مخصوصاً برای سهام داران. اما، به یک باره، باد توپ خالی می شود. با اینکه تا به امروز دلایل این پنچری در هاله ای از ابهام باقی مانده است، حکومت با شتاب ۵,٢٣ میلیارد یورو به صندوق های سوراخ شده «بانکیا» تزریق می کند. این بیش از بودجه ملی است که به زیربنای کشور اختصاص دارد.

همه تصویر آن بانکدار ورشکست شده را به خاطر دارند که هنگام بحران مالی ١٩٢٩ خود را از پنجره به بیرون پرتاب کرد. در اسپانیای امروز، مسئولین فجایع مالی سرنوشتی معتدل تر از اینها دارند. رئیس «بانکیا»، رودریگو راتو، وزیر سابق اقتصاد دولت آزنار و مدیرکل سابق صندوق بین المللی پول (FMI)، خود را از پنجره به بیرون نیانداخت. وقتیکه آدم بیش از ٢ میلیون یورو در سال حقوق می گیرد که از این کارها نمی کند!

پس به این ترتیب، روایت بحران اسپانیا با ستایشی از فساد آغاز و تمام می شود، دفاعیه ای سوسیالیست برای منفعت هر چه بیشتر و گربه ای به رنگی نامشخص، موشخواری بزرگ.

کارل مارکس می گفت که سرمایه داری تخم ویرانی خود را در خود نهفته دارد. فیلسوف سفید ریش به انگلستان می اندیشید، اما، اگر امروز بر ساحل ماربلا آفتاب می گرفت، به همراه گربه فلیپه گونزالز در حال دندان دندان کردن انگشتان پایش، شاید به خود می گفت که سرمایه داری، به عنوان یک نظام استثماری مولد ارزش اضافه، نه تنها «خودویرانگر» نیست، بلکه با وام گرفتن چهره نامرئی، هیبت نامحسوس و حرص و ولعی حیرت آور از بازارهای مالی، جان تازه گرفته است. و شاید مارکس «آیفون» اش را برمی داشت و به فریدریش انگلس تلفن می کرد و به او می گفت : «شبحی در این دنیا خانه گزیده. این شبح دنیائی است که ما می خواهیم در آن زندگی کنیم، شبح جامعه ای تحقق پذیر که ما می خواهیم در آن شریک باشیم.»

ولی تا این شبح به راه بیفتد، گربه لعنتی همچنان به موش گرفتن ادامه می دهد.

نوشته : لوئیس سپولودا Luis Sepulveda
نویسنده شیلیائی ساکن اسپانیا. آخرین اثر منتشرشده به زبان فرانسوی (به همراه دانیل موردزینسکی) : Dernières Nouvelles du Sud, Métailié, Paris ٢٠١٢

 

زیرنویس ها :

١- هنگام مرگ ژنرال فرانسیسکو فرانکو در ٢٠ نوامبر ١٩٧۵، حکوت پادشاهی بازگردانده شد. خوآن کارلوس اول یک روند گذار به دمکراسی را آغاز می کند. (تمامی زیرنویس ها را هیئت تحریریه تنظیم کرده است).

٢- رئیس دولت اسپانیا از ١٩٨٢ تا ١٩٩۶.

٣- رمان «پیکارسک» در طی قرن ١۶ میلادی در اسپانیا پدیدار می شود. قهرمان اصلی آن «پیکارو» ست، نوعی ضد- قهرمان برآمده از طبقه مردمی، عموماً بدون وجدان.

۴- «کشور باسک و آزادی» (Euskadi ta Askatasuna)، سازمان مسلح جدائی طلب که در سال ١٩۵٩ شکل می گیرد.

۵- رئیس جمهور سوسیالیست شیلی (١٩٧٣-١٩٠٨)، در سال ١٩٧٠ انتخاب می شود و با کودتای ژنرال آگوستو پینوشه در ١١ سپتامبر ١٩٧٣ سرنگون می شود.

۶- آقای آزنار رهبر سابق حزب مردمی (PP) راست گراست. از ١٩۶۶ تا ٢٠٠۴ بر سر قدرت است و آقای زاپاترو، از حزب سوسیالیست کارگر اسپانیا (PSOE) چپ گرا، از ٢٠٠۴ تا ٢٠١١ دولت را در دست داشت.

٧- حزب سیاسی که در ١٩٨۶ بنیان گذاری شده، مخصوصاً پیرامون حزب کمونیست اسپانیا.

 

این مقاله در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و سایت دوستان لوموند دیپلماتیک منتشر می شود.

پرونده «لوموند دیپلماتیک» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/15007