انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اسطوره و معنا

مقدمه: کلود لوی استروس بی شک از تأثیر گذارترین متفکرین زمان ماست. او به نحوی ساختار جدیدی را برای شناساندن بشر به خود او تبیین کرد و درحقیقت او کسی بود که انسان شناسی نوین را مورد باز آفرینی قرار داد. طی سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نام لوی استروس با جنبشی معروف به ساختارگرایی همراه شد و به تدریج بر کلیه ی رشته های علوم انسانی تأثیری عمیق گذاشت، مکتبی که لوی استروس همواره در آن به تعمق و تفکر پرداخت.
او در سال ۱۹۰۸ میلادی در شهر بروکسل به دنیا آمد و سپس در فلسفه شروع به تحقیق و تحصیل کرد و بسیار متأثر از فیلسوف بزرگ عصر روشنگری امانوئل کانت بود. در ۱۹۳۵ او با سرخوردگی از فلسفه پیشنهاد تدریس جامعه شناسی دانشگاه سائو پائولوی برزیل را پذیرفت و از همینجا بود که به همراه همسرش اولین اکتشافات قوم نگارانه ی خود در میان اقوام بورورو و کادووئو را آغاز کرد و این شروعی بود بر مطالعات بسیار گسترده و عمیق او بر جوامع بومی و ابتدایی و کشف ساختارهای عمیق ذهن بشر. به منزله ی پدر بنیانگذار جنبش ساختارگرایی، اندیشه های لوی استروس مستقیم و غیر مستقیم بر بسیاری از معاصران برجسته اش چون ژان لاکان، رولان بارت، لویی آلتوسر و میشل فوکو تأثیر بسیار داشته است. لوی استروس منکر این است که با این متفکرین که هر یک زمانی ساختارگرا نام گرفته اند نظام فکری مشترکی دارد.
بنا به عقیده ی لوی استروس اساطیر تلاش دیالکتیکی اند برای یافتن معنایی از میان اطلاعات بی نظم و درهمی که طبیعت ارائه میدهد. این تلاش اساطیر همچنین تخیل انسان را گرفتار یک سلسله دوگانگی (dualism) میکند. هر دوگانگی مانند ( مذکر/ مؤنث ) تنشی بوجود می آورد که ظاهرا با آوردن عبارت واسطی مثل ( نروما « androgyny» اشاره به وجود ویژگیهای مؤنث و مذکر در وجود یک شخص ) قابل حل است در حالیکه در قبال این کلمه نیز میتوان به بی جنسی اشاره کرد که خود یک دوگانگی جدید است.
این نظر لوی استروس را همچنین میتوان در شخصیت او مشاهده کرد. به اعتقاد صاحبنظران او خود انسانی بود با دو چهره ی متمایز. انسانشناسی که سرش از یک شیر و بدنش از شیر دیگر است. سر، یک لوی استروس نقاد، خشک و متفکر است و بدن یک لوی استروس احساساتی و شاعر. لوی استروس سر مؤلف کتاب چند جلدی پیچیده و نظری منطق اساطیر و لوی استروس بدن، مؤلف کتاب غنایی گرمسیریان اندوهگین است؛ اثری خود- بازتابنده ( self reflexive) و خود- سؤال کننده ( self questioning). او به دنبال این است تا از طریق اسطوره به درکی بهتر از شیوه های ابتدایی کارکرد ذهن انسانی در قابلیت آن برای تفکر منطقی دست یابد. موضوع مورد توجه او در واقع تفکر است؛ او در جایی میگوید: اسطوره « آیینه ی بزرگنمایی است از شیوه ی تفکر همیشگی که انسانها پیوسته از آن طریق اندیشیده اند». اسطوره شبکه ایست که تنها با قواعد ساختمان آن قابل تعریف است، این شبکه معنا را برای فرد کشف می کند و البته نه معنای خود اسطوره را، بلکه معنای باقی جهان را : یعنی تصورات راجع به جهان، جامعه، تاریخ، که در حاشیه آگاهی قرار دارند، همراه با کلیه ی سؤالاتی که راجع به آن می پرسیم. استروس همواره به جسمانی ترین جنبه های فرهنگ انسانی، همچون؛ خوردن، کشتن و ازدواج کردن علاقه مند بوده است و در واقع به ما می آموزد که محرک هر اسطوره نیازی است برای رفع ناسازه ای ( paradox ) که رفع نشدنی است. او مطلق گرایی پنهان است؛ از طرفی خود را مدیون فروید میداند در حالیکه از سوی دیگر مصر است که قصد ارائه ی سر نمونه های (paradigm ) کلی بشر را ندارد. در کتاب اسطوره و معنا او سر انجام از مخفی گاه مطلق گرایی اش بیرون می آید. در این کتاب نمونه ای آرمانی در باره ی بسیاری از نظراتش وجود دارد که بسیار واضح و روشن بیان شده اند. این کتاب بر روی ناسازه های اصلی روش شناختی لوی استروس از جمله تنش های مشابه بین اسطوره و علم، اسطوره و تاریخ، اسطوره و موسیقی و ذهنیت ” ابتدایی ” و ” متمدن “، انگشت گذاشته است.
کتاب برگرفته از یک سلسله گفتگوهایی به زبان انگلیسی است که در رادیو کانادایی سی بی سی با استروس صورت گرفته است به همین دلیل متن حاضر آن حساسیت و قدرت بیانی را که در مصاحبه ی شفاهی از آن برخوردار بود، دارا نمی باشد. لوی استروس در هیچ نوشته یا گفتگویی عقایدش را با این توان و تعهد شخصی بیان نکرده است و در این کتاب ماهیت واقعی نگرش او به اسطوره نمایان می شود.

برخورد اسطوره و علم
سؤالاتی که در این بخش مطرح میشود حول محور جدایی و یا نزدیکی علم و اسطوره و رابطه میان معنا و نظم است. او در پاسخ به سؤال اول علاقه ی خود را نسبت به علم نوین اظهار کرده و می گوید: در دوره ی معاصر علم به وسیله ی اسطوره در پی تکمیل و بسط خود است. در واقع جدایی میان اسطوره و علم امری بود که در قرون ۱۷ و ۱۸ پدیدار شد و ضرورتی بود برای بر پا ماندن تفکر علمی. به عنوان مثال حس بویایی امروز دیگر عاداتی کاملا ذهنی و خارج از دنیای دانش نیستند و شیمی دانها اثبات کرده اند که هر بو یا مزه دارای ترکیب شیمیایی معینی است.
علم در عملکردش یا تقلیلگرا است (reductionist ) و یا ساختارگرا . هنگامی تقلیل گراست که بتواند پدیده های پیچیده را به پدیده های ساده تر در یک سطح دیگر تقلیل دهد و در غیر این صورت تنها طریق شناخت پدیده ها مشاهده ی مناسباتشان است که نوعی نظام را ایجاد کرده است و این همان کاری است که در زبانشناسی، انسانشناسی و رشته های گوناگون دیگر صورت پذیرفته است.
در پاسخ به سؤال دوم او از گرایش خود به انسانشناسی صحبت میکند. اینکه انسانشناسی را تلاشی می دید برای یافتن یک نظم در پس آشفتگی ظاهری. سؤالی که در اینجا برای او مطرح شد این بود که آیا اسطوره ها بی معنا و پوچ هستند؛ در حالیکه در گوشه و کنار دنیا مرتبا تکرار میشوند؛ و یا اینکه نوعی نظم در پس این آشفتگی وجود دارد؟ به اعتقاد او تصور معنا بدون نظم امری محال است. ” معنا داشتن” ( to mean)چه مفهومی دارد؟ پاسخی که او می دهد عبارت است از قابلیت هر نوعی از داده در برگردانیده شدن به یک زبان متفاوت؛ نوعی قابلیت در ترجمه شدن. حال ترجمه ی بدون قواعد چه صورتی دارد؟ امری کاملا غیر ممکن است؛ وجود قواعد در اینجا الزامی است، قواعدی که حاکی از نوعی نظم هستند. تمامی دستاوردهای عقلانی بشر همه در ارائه ی نوعی نظم مشترک بوده اند؛ در نتیجه، نظم نیاز بنیادی ذهن انسان است و ذهن انسان بخشی از جهان است، پس جهان دارای نظم است و نوعی آشفتگی نیست.
آنچه در نهایت باید اذعان کرد این است که امروز علم نوین نه تنها قادر به جلو رفتن در سبک سنتی خود است بلکه در عین حال میتواند سبک خود را از طریق پرداختن به داده های حسی که آنها را فراموش کرده بود، گسترش دهد. علم نوین هرگز پاسخگوی تمام سؤالها نخواهد بود بلکه تنها به افزایش تدریجی کمیت و کیفیت پاسخها می پردازد.

اسطوره و تاریخ
سوال:آیا مجموعه روایتهای اسطوره ای هنوز معنا و نظم اصلی خود را دارند و یا اینکه توسط انسانشناسانی که آنها را گرد آورده اند تنظیم و مرتب شده اند؟ تفاوت میان سازمان مفهومی اسطوره وتاریخ چیست؟ آیا اسطوره ها شکل دگرگون شده ای از واقعیتهای تاریخی اند؟
دررابطه باسوال اول لوی استروس به دونکته اشاره می کند:
۱- برخورداری از یک نظم منسجم شکل اولیه اسطوره ها بوده است.
۲- اندیشمندان بومی وفیلسوفان بوده اند که نوعی نظم رابه آشفتگی عناصر اساطیری داده اند. مسئله بعدی که ماهیت علمی بیشتری دارد این است که در جمع آوری نمونه های اساطیری انسانشناسان و دستیارهای محلی بایکدیگر همکاری داشته اند و در این مجموعه های گردآوری شده سازمانبندی مشابهی دیده می شود که حاکی از نظرات انسانشناسی است.کاری که بعداز این توسط خود افراد محلی (دراینجا سرخپوستان کواکتیل) دنبال شد و البته در جهت اهدافی متفاوت مثل تدریس زبان مادری. در نهایت اینکه میتوان باتطبیق اطلاعاتی که توسط انسانشناسان گرداوری شده واطلاعاتی که توسط خود سرخپوستان جمع آوری و منتشر شده آزمایشی انجام داد.
درمورد سوال دوم این سوال مطرح میشود که اسطوره کجا خاتمه می یابد و تاریخ از کجا شروع میشود؟ یک تاریخ شفاهی وبدون بایگانی ادعا می کندکه تاریخ است.دوکتاب از رایت و هاریس درمورد خانواده هایی از اسکینای میانه و اسکینای بالا دست دوگزارش روایتی ازتاریخ نانوشته هستند که اولی تاریخچه ای از یک سقوط و نابودی است ودیگری درپی تبیین یک نظم اجتماعی است.درمورد این دو کتاب هیچ سند کتبی وجود ندارد و هر دو شرحی ازیک زمان اسطوره ای و یاشاید تاریخی هستند امری که باستانشناسی شاید بتواند روزی آن رامشخص کند.هر دو داستان از یک ساختار بنیادی تشکیل شده اند؛ حال آنکه در جزئیات محتوایی باهم فرق دارند، نوعی خرد-اسطوره (mini-myth ) که در آن با دگرگون شدن یک عنصر، عناصردیگر نیز باید خود راباز تنظیم کنند.دومین جنبه در این دو داستان تکرار شدن روایتها در غالب های مکانی، زمانی و انسانی است واین دو داستان نشان میدهد که هرگز تقابل ساده ای میان اسطوره و تاریخ وجود ندارد.اسطوره جنبه ای ایستا دارد و عناصر آن مرتبا تکرار می شوند در حالیکه این نظام در تضاد با تاریخ که نظامی باز به شمارمی آید است .درگزارشهای قدیمی انساشناسی باآشفته بازاری از سنتهاو باورهای گروه ها و دسته های اجتماعی مختلف سروکارداریم که ما را ازدیدن این خصوصیت اساسی اسطوره که هر روایتی به گروهی خاص تعلق دارد و می کوشد امور مرتبط باآن گروه را توجیه و تبیین کند باز میدارد. به عقیده لوی استروس امروز تاریخ جایگزین اسطوره شده و همان کارکرد را برعهده گرفته است.شایدبتوان بامطالعه تاریخ هایی که در امتداد اسطوره هستند، فاصله میان این دو را که در ذهنمان جای دارد ازمیان برداشت.

اسطوره و موسیقی
سؤالی که در این بخش از لوی استروس پرسیده می شود در رابطه با این امر است که منظور او از اینکه اسطوره و موسیقی هر دو از زبان برخاسته اند اما در جهتهای متفاوتی تکامل یافته اند، چیست؟ چه را بطه ای میان اسطوره و موسیقی وجود دارد ؟ لوی استروس در پاسخ دو نوع رابطه ی متفاوت میان اسطوره و موسیقی را بیان می کند: رابطه ی همانندی (similarity ) و رابطه ی همجواری (contiguity) که البته در اصل یکی هستند که لوی استروس خود بعدها متوجه این امر شد.
منظور از جنبه ی همانندی این است که اسطوره را نمیتوان به صورت یک رشته ی به هم پیوسته درست همانند موسیقی فهمید، اسطوره ای که تنها در کلیتش می توان آن را شناخت. اسطوره را می توان کم و بیش همچون یک پارتیتور ارکستر خواند ( پارتیتور « scoren » مجموعه قسمتهای یک اثر موسیقی به شکل نت است)، نه قطعه قطعه بلکه در کل آن. پاسخ چرا و چگونگی این مسئله را می توان در جنبه ی دوم یعنی جنبه ی همجواری یافت.
در طی دوران رنسانس و سده ی هفدهم که تفکر اسطوره ای در اندیشه ی غرب به کنار رانده شد شاهد ظهور اولین رمانها و سبکهای بی نظیری در موسیقی هستیم که جایگزینی برای داستانهایی با الگوی اسطوره ای شدند. موسیقی که عهده دار کارکردهای سنتی اسطوره ( چه عقلانی و چه عاطفی ) شد. موسیقی که با فرسکو بالدی در اوایل سده ی هفدهم و با باخ در سده ی هجدهم پدیدار شد و با موتزارت، بتهوون و واگنر در اواخر سده ی ۱۸ و ۱۹ به اوج تکامل خود رسید. در این نوع موسیقی ما با یک آغاز، یک میانه و یک پایان موا جه ایم و برای دریافت کلیت آن باید نوعی بازسازی مداوم در ذهن شنونده صورت گیرد، باید آنچه شنیده می شود به شنیده های قبلی و بعدی پیوند بخورد همان اصلی که در اسطوره شاهد آن هستیم.
در یک داستان اسطوره ای با نوعی تضاد مواجه ایم، این تضاد می تواند میان قدرتهای بالایی و پایینی، آسمان و زمین و یا میان خورشید و یا قدرتهای زیر زمینی باشد. ساختار راه حلی اسطوره برای آمیختگی این عناصر بسیار شبیه به آکورد [ موسیقی ] است؛ چرا که دو انتها را یک بار و برای همیشه به هم می رساند.
در رابطه با مقایسه میان موسیقی و زبان باید گفت این در عین اینکه به هم نزدیکند اما در عین حال تفاوتهای زیادی با هم دارند. می توان واج در زبان و نت در موسیقی را با یکدیگر مقایسه کرد، هر دو واحدهای بی معنا و در عین حال واحد های اصلی و پایه ای در موسیقی هستند. در زبان از ترکیب واجها، واژگان و سپس جمله پدید می آید در حالیکه در موسیقی واژگان وجود ندارند و از ترکیب نتها جمله ساخته می شود : یک عبارت ملودیک. حال به سراغ اسطوره می رویم، در اسطوره ها ما واج نداریم و با واژه و جمله سر و کار داریم. د رنتیجه میتوان زبان را نقطه ی شروع در نظر گرفت که در ادامه موسیقی سویه ی آوایی و اسطوره بعد حسی و معنایی آن را مد نظر دارند. موسیقی یعنی صوت و اسطوره یعنی معنا به عقیده رومن یاکوبسن در کتاب صوت و معنا (leson et lesens )، دو صورت جدا نشدنی معنا هستند.
لوی استروس تأکید میکند تا جایی که او می داند، شباهت میان اسطوره و موسیقی تنها در موسیقی غربی صادق است. اتفاقی که اکنون در حال وقوع است؛ محو شدن رمان از صحنه ی ادبیات و جذب آن توسط موسیقی، همانگونه که ساختار و کارکرد اسطوره جذب موسیقی شد.

اندیشه ی ابتدایی و ذهن متمدن :

سؤال: تفکر ابتدایی چه شباهتها و تفاوتهایی با تفکر مدرن دارد؟ پایین تر و کهتر است و یا از سطح بالاتری برخوردار است؟ آیا میتوان زمانی شکافهایی را که در دنیای مدرن وجود دارد و آن توجه به تمایزات به جای شباهتهاست، از میان برد؟
در پاسخ به بخش اول لوی استروس دو گونه ی متفاوت از نگرش به تفکر ابتدایی را بیان می کند؛
۱- نگرش کارکردگرایانه ی مالینوفسکی که تفکر ابتدایی را منحصر به بر آوردن احتیاجات زیستی می داند که در نتیجه ی آن انسان بدوی تنها به دنبال فایده گرایی و سودجویی بوده است. این نگرش تفکر ابتدایی را دارای کیفیت کمتری می داند.
۲- نگرش لوی برول که تفاوتی بنیادی میان اندیشه ی ابتدایی و مدرن عنوان می کند و اندیشه ی ابتدایی را مبتنی بر عاطفه و هیجان میداند.
لوی استروس در تقابل با این دو دیدگاه اندیشه ی انسان بدون نوشتار را از یک سو غیر سود جویانه و از سویی دیگر فکری می داند. البته این به معنی برابری آن با تفکر علمی نیست. اندیشه ی علمی جزء گرا و اندیشه ی ابتدایی کل گرا است؛ به همین دلیل است که علم قادر به تسلط بر طبیعت است ولی اسطوره قادر به این امر نیست و تنها توهمی از این تسلط را در ذهن انسان ایجاد می کند.
به نظر او ما امروز از توانایی ذهنی خود هم بیشتر و هم کمتر بهره میگیریم؛ بیشتر در اموری مثل رانندگی، استفاده از تلویزیون، رادیو، کامپیوتر و کمتر در مشاهده ی جهان حسی پیرامونمان. انسان ابتدایی از استعداد زیادی در کشف محیط پیرامون خود از طریق مشاهده برخوردار بود و در صورت نیاز میتوانست جنبه ی دیگر استعداد ذهنی خود را نیز شکوفا کند.
لوی استروس در جواب به سؤال بعدی معتقد است؛ فرهنگها به طور حساب شده ای در تلاش برای متمایز کردن خود از یکدیگر نیستند به دلیل اینکه ذهن انسان در همه جا یکی است. شکل گیری گرهها و دسته های متمایز انسانی از ابتدا سبب تفاوت در فرهنگها شد که به خودی خود در بارور کردن تمدن و پیشرفت مؤثر بوده است. البته ارتباط بیشتر از حد ( over-communication) سبب از بین رفتن اصالت فرهنگی و تبدیل شدن به مصرف کنندگانی صرف می شود. به برداشت شخصی او فرایند تک فرهنگی شدن جهان روی نمیدهد؛ زیرا، همواره جریانات متضادی وجود دارند که از طرفی تمایل به همگونی جهان و از طرفی دیگر رو به متمایز کردن آن، دارند و معلوم نیست بشریت چگونه می تواند بدون میزانی از تنوع درونی ادامه حیات دهد. این دوگانگی در تفکر اساطیری نیز وجود دارد ( به عنوان مثال: انشعاب یک اسطوره در اسطوره ی لب شکریها و دوقلوها ) پس علم و اساطیر حقیقتا از یکدیگر جدا نیستند، علم با در نظر گرفتن روشهای کیفی قادر شده بسیاری از مسائل مربوط به تفکر اسطوره ای را تبیین کند آنچه در گذشته بی معنا و پوج به نظر می رسید.

کیفیت های محسوس
لوی استروس در کتاب اندیشه ی وحشی به دنبال این است که نشان دهد میان شیوه اندیشیدن انسان معاصر و شیوه ی اندیشیدن انسان ابتدایی، تمایزی وجود ندارد. هنوز هم در میان رسوم و باورهای عجیبی که از عقل سلیم تخطی می کند، ته مانده هایی از اندیشه های کهن به چشم می آید.
لوی استروس شیوه تفکری به نام خرت و پرت جمع کنی را مطرح می کند که فرایندهای اساسی ذهن را آشکار می سازد که ما را در مقابل تفکر عقلی قرار می دهد. در نظم ذهنی شیوه ی عملکرد تفکر اسطوره ای مشابه شیوه عملکرد خرت و پرت جمع کنی در سطح واقعی است: در تفکر اسطوره ای اندوخته ای از تصاویر با هم ترکیب شده و معنایی تازه را بوجود می آورند، درست همانند خرت و پرت جمع کنی که با استفاده از مواد دم دستی معنایی تازه و متمایز را ایجاد می کند.
در قرن ۱۷ علم مدرن از طریق تفکیک داده های حسی و غیر حسی بوجود آمد در حالیکه اندیشه ی اقوامی که وحشی خوانده می شوند از این جدایی مبرا است. آنها بر پایه ی کیفیتهای حسی تصویری منسجم و منطقی از جهان بدست می دهند که بسیار مؤثر است.آنچه لوی استروس « علم پدیده های مشخص » نامیده است؛علمی که با علم مدرن قابل قیاس است. اکنون علم جدید برای بدست آوردن مجدد مراحل قدیمی توسعه ی خود و همچنین برای تلفیق دانش کهن به درون جهان بینی اش تلاش می کند. اندیشه ابتدایی توجه به کل مجموعه دارد در حالیکه تفکر مدرن بر طبق توصیه ی دکارت پدیده ها را به جزئی ترین حد ممکن تجزیه می کند تا بتواند آنها را مطالعه کند.
لوی استروس در کتاب اندیشه ی وحشی توجه بسیار به واژگان زبان شناسی دارد و خود دلیل این توجه را این می داند که در زبان نیز اجزاء تشکیل دهنده هیچ معنای ذاتی ندارند و این موقعیت اجزاء نسبت به کل است که تولید معنی می کند، همان چیزی که در تفکر ابتدایی وجود دارد. او نظریه ی گشتار را در این کتاب مطرح کرده و عنوان می کند نیاز زبان شناسی به این نظریه نشان می دهد که تفکر علمی در سیر پیشرفت خود نه تنها از گذشته ی خود جدا نمی شود بلکه متناوبا موفق می شود آن را مجدد به دست آورد. نظریه ای که او از جانور شناسی و گیاه شناسی الهام گرفته است. مفهوم گشتار در ذات تحلیل ساختاری نهفته است و تصور ساختار جدا از ایده ی گشتاری امری محال است. برای سخن گفتن از ساختار وجود رابطه هایی نا متغیر بین عناصر و روابط ما بین چندین مجموعه الزامی است، تا از این طریق بتوان بوسیله یک گشتار از یک مجموعه به مجموعه ی دیگر حرکت کرد.

منابع:
اسطوره و معنا : گفتگوهایی با کلود لوی استروس، ترجمه ی شهرام خسروی، نشر مرکز، ۱۳۷۶
قدم اول : لوی استروس، بوریس وایزمن و جودی گووز، ترجمه ی نور الدین رحمانیان، تهران، نشر شیرازه، ۱۳۷۹

malihedargahi@yahoo.com

پرونده ی «کلود لوی استروس» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/3674