انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از وحید دستگردی تا صادق سَرمَد (۲)

 تلقّی و تصوّر شاعران ایران از لنین و استالین:۱۲۹۶-۱۳۲۵

 کامیار عابدی

 (ادامه از شمارهٔ گذشته)

غ) از شعر وحید دستگردی و یحیی ریحان در حدود سال‌های ۱۲۹۶-۱۲۹۸ در تحسین لنین و چشم امید داشتن به او، تا سرودۀ صادق سرمد در ۱۳۲۵ در انتقاد صریح از استالین در موضوع بیرون نبردن نیروهایش از مرزهای ایران، راهی دراز و اختلافی آشکار درخور مشاهده است. آن امیدها کجا و این بی‌رسمی‌ها کجا. به تعبیر حافظ: «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»!

به نظر می‌رسد طیف وسیعی از شاعران با آرزوهای ملی، آزادی‌خواهانه، عدالت‌جویانه، سوسیالیستی و کمونیستی یا ترکیبی از برخی از آن‌ها، به ستایش از لنین و سپس استالین پرداختند: شماری از شاعران ایران در حدود دهۀ نخست انقلاب اکتبر، به‌تدریج به‌سوی نگاه بسیار آرمانی‌شده‌ای از لنین و انقلاب او پیش رفتند. این نگاه آرمانی با شروع دگرگونی‌های سیاسی در اتحاد شوروی (دورۀ استالین) و البته خود ایران (دورۀ رضاشاه) به پایان می‌رسد؛ اما پس از ورود نیروهای متفق در شهریور ۱۳۲۰، این بار نگاه آرمانی‌شده در سایۀ حمایت مستقیم سرخ‌ها از نوع مستقیم در ایران ظاهر می‌شود؛ به‌عبارت‌دیگر، در دورۀ نخست، به‌صورت محدود و در دورۀ دوم، به نحو بسیار وسیع، نوعی مدینۀ فاضله به رهبری لنین و سپس استالین در ذهن شماری از شاعران ایران شکل گرفته و ثبت شده است.

در این مدینۀ فاضله، گاه چهارچوب ملی هم در خور اعتنا شمرده شده است و گاه نه. بااین‌همه شاعرانی مانند حمیدی شیرازی، پژمان بختیاری و سرمد با تکیه بر منافع ملی، نگاه و گفتمانِ به‌ظاهر شورویایی (sovietic) اما در باطن روسیِ منتشر در فضای سیاسی و اجتماعی ایران در دوره اخیر را، که به نظرمی آید حتی با آرمان‌ها و برنامه‌ها و هدف‌های نخست انقلاب اکتبر نیز متفاوت است، مورد نقد جدی قرار می‌دهند.

پس از این دوره، آرمان‌های سوسیالیستی به صورتی بسیار محدود در هیئت ستایش از لنین و استالین در شعر فارسی متداوم شده است: با وجود گرایش آشکار به اتحاد شوروی در آثار چند شاعر، شعر در این دوره، بیش‌تر در چهارچوب تلاطم‌های جنگ سرد میان اتحاد شوروی و ایالات‌متحدۀ آمریکا درخور ایضاح و اشاره است (برای نمونه، ر.ک: شعر ایران و جنگ سرد، صص ۴۱-۵۳). البته، در این دوره هم برخی شاعران گاه به مناسبت، از لنین یا استالین یاد کرده‌اند. به چند نمونۀ اندک از آن‌ها اشاره می‌شود:

 

* محمدحسین شهریار (۱۲۸۵-۱۳۶۷) در پایان شعر بلند «فتح استالینگراد»(دیوان شهریار، ج ۲، صص ۸۶۹-۸۷۶) ایرانیان را به درس‌آموزی از ارادۀ رهبر وقت اتحاد شوروی در پرورش «روح ملیت» فراخوانده است:

«این همه مدیون یک پولادمرد و شهر اوست

آنکه گیتی تا ابد نتواندش بردن ز یاد

زین سپس هر جا که نامش بر زبان‌ها می‌رود

باید از آفاق برخیزد غریو زنده‌باد

بشنو ای ایران که وقتی قهرمانان داشتی:

آن جوانمرد استالین، و آن شهر استالینگراد

روح ملیت بپرور تا برآید نادری»

 

* طبری، که در هنگام مرگ استالین در مسکو به سر می‌برد، اشاره کرده که هم لاهوتی و هم خود او با سرایش شعرهایی رثایی، این سروده‌ها را در بخش فارسی رادیو مسکو قرائت کردند. دو بند از شعر طبری، که در موسیقی هجایی است، از این قرار است:

«تو بهادر بودی، زمان میدانت

آفریدی نظمی کان بُد همسانت

در سپردی آخر به هم‌رزمانت

آن نظم بی خلل-رفیق استالین

در دست محکم یارانت جاوید

گوهرآسا نظمت خواهد درخشید

پرتویی شنگرفین درخواهد پاشید

برجان های ملل-رفیق استالین»

(از دیدار خویشتن، صص ۱۴۸-۱۴۹)

او بعدها شعرهایی مرامی به‌صورت نوعی مسمّط و دوبیت های پیوسته (چهارپاره) نیز با یاد لنین سروده است:

«لنین کاو جان خود را چون شرر افکند بر ناکس

نظر بر پیش کرد و ننگرید از بیم زی واپس

تو گر رمز بشر جویی مثال عالی‌اش بر رس

مشو بر جیفۀ غارتگری مشتاق چون کرکس

عقابی باش و سیری کن نشاط چرخ گردان را»

(لنین، س/۱، ص ۸)

«لنین خاموش شد شمع نگاهش

ولی قلبش تپد در پیکر خلق

به پیش ساحَت آرامگاهش

بیا بنگر صفاصَف لشکر خلق»

(لنین، س/۲، ص ۱)

 

* علی امیرخیزی (؟-۱۲۷۴) از اعضای قیام شیخ محمد خیابانی، حزب کمونیست ایران و حزب توده، نیز در یک مثنویِ تاریخی-مرامی از لنین چنین سخن گفته است:

«بیاشُفت دنیا و خون همچو سیل

برون رفت از اندازۀ حد و کیل

[…]

چو خورشید پرتوفشان بر زمین

لنین بود داهیِ عصرآفرین

که زد دست بر حربۀ انقلاب

وز اکتبر افروخت چون آفتاب»

(سرودی در ستایش، ص ۶)

 

* محمد آخوندزاده (۱۸۸۵-۱۹۸۱)، یکی از بنیادگذاران حزب کمونیست ایران، که بعدها با نام سیروس بهرام اسماعیل بیش‌تر به کارهای دانشگاهی در تاجیکستان پرداخت، در یک مثنوی، که با این چهار بیت آغاز می‌شود، در وصف لنین چنین سروده است:

«عادتاً از شرق دمد آفتاب

خلق ز انوار رُخش کامیاب

زآن رُخ این دهر منوّر شود

روشن از آن بحر شود، برشود

لیک لنین نابغۀ بی‌مثال

گشت درخشنده ز سوی شمال

راه نشان داد برای نجات

از ستم و ظلم در این کاینات»

(دو قطعه شعر، ص ۱۰۰)

 

*محمود افشار یزدی (۱۲۷۲-۱۳۶۲) در ضمن قصیده‌ای، انتقال جسد استالین را از کنار مقبرۀ لنین به گوری دیگر در پایان دورۀ کیشِ شخصیت او، مایۀ عبرت از روزگار و شایستۀ نگاهی اخلاقی دانسته است:

«دمی به مسکو بنگر به گور استالین

کجا به بالا بود و کجا فرو افتاد»

(سفرنامه و دفتر اشعار، ص ۵۳)

 

*فریدون توللی (۱۲۹۸-۱۳۶۴) در سروده‌ای تغزّلی به تأثیر لنین در مقام یک سخنور اشاره کرده است:

«با منطق رویین تو بیهوده چه گویم؟

گر خود به لبم جادوی گفتار لنین است»

(پویه، ص ۱۷۷)

 

* بااین‌همه، تفصیلی‌ترین اشاره به لنین و استالین در مثنوی بسیار بلند «دو روز در کویر» اثر غلامعلی رعدی آذرخشی (۱۲۸۸-۱۳۷۸) طرح و بیان شده است: رعدی که از رجال فرهنگی دورۀ پهلوی بود، در اوایل دهۀ ۱۳۲۰ در قصیده‌ای از اینکه انگلستان و اتحاد شوروی ایران را اِشغال کرده‌اند، شکوه‌ها بر لب داشت (ر.ک: نگاه، صص ۴۳-۴۶). بااین‌همه او در مثنوی یادشده در حدود دهۀ ۱۳۴۰ از شخصیت لنین با احترام یاد کرده است و از استالین نه. شاید خلاصۀ سخن او را، به‌عنوان برآیندی از نگاه دانشوران غیر چپ‌گرای ایران در دورۀ پس از استالین، بتوان در این بیت‌ها یافت:

«پس حدیث، اوّل ز استالین کنم

بحث از آن خون‌خوار زشت‌آیین کنم

آن تزار سرخ بی تاج و نگین

مظهر خودخواهی و تزویر و کین

مکرسازی، گرگ باران‌دیده‌ای

گُربُزی، در حیله‌ها ورزیده‌ای

[…]

بیست‌وشش سالش ز سر نگذشته بود

کان دَغَل قابِ لنین را در ربود

پیشوای نامدار معتقد

شد شکارِ خودپرستی مستبد

[…]

جان من فرق لنین با استالین

هست فرق آسمان‌ها با زمین

در لنین دل با زبان همراه بود

استالین هم گرگ هم روباه بود»

(پنج آینه، صص ۱۳۸-۱۴۴)

 

ف) سخن به‌رغم تمایل مؤلف به درازا کشید. ضمن پوزش‌خواهی، اکنون در بخش دوم مقاله، متن کامل شعرهای مورد اشاره از ریحان، لاهوتی، فرّخی، یغمایی، میلانی، شکوهی، معینیان و سرمد، و بیت‌هایی منتخب از مثنوی‌های وحید و عارف، و همچنین منتخب خود پژمان از قصیده‌اش، در معرض دقت نظر دوستداران ادبیات تاریخی و تاریخ ادبی ایران قرار می‌گیرد.

 

  • یحیی ریحان (لنین)

تا به کی سرگرم جعد دلبر و رخسار یار

از ره عبرت یکی بنگر به کار روزگار

آسمان از آه مظلومان سراسر تیره‌رنگ

دشت از خون جوانان، جمله پُرنقش و نگار

مادر دهر از غم فرزند آدم، دل‌پریش

چشم گردون در هوای بی‌گناهان، اشک‌بار

اشک چشم است آن‌که بینی اختر اندر آسمان

خون خلق است آن‌که یابی لاله اندر مرغزار

این بوَد خون گلوی کشتگان بی‌گناه

آن بوَد اشک دو چشم مادران داغدار

ابر اگر زین پس به دشتستان نبارد، باک نیست

ز آن‌که هامون را بوَد سیلابۀ خون، آبیار

بنگری هر سو، نبینی جز شهیدان نژند

رو نهی هر جا، نیابی جز قتیلان تزار

خواهر از مرگ برادر، مُضطَر و اندوهگین

زن ز هجر روی شوهر، موپریش و دل‌فِگار

در کنار بی‌دلان، جاری سرشک اندر سرشک

بر عِذار خستگان پیدا، غبار اندر غبار

این نه خود مردم به رنج اندر که در رنجند نیز

مرغکان اندر صحاری، ماهیان اندر بحار

ماهیان دل‌خسته از دریانوردان جسور

مرغکان سرگشته از تَفّ شرارافکن بخار

باغبان دهر اگر نالد ز غم نبوَد عجب

زآن‌که نخلستانِ امّیدش زیان آورد بار

کر شده گوش فلک از ناله‌های وای‌وای

تر شده روی زمین از گریه‌های زارزار

ای چه نیکو شد پدید آثار صلح و اتّحاد

وی چه خوش بگرفت بازار تمدن، اعتبار

ای خوش آن روزی که گردد نام زشت جنگ، محو

در جهان یکسر بنای صلح گردد استوار

می‌شود برپا بنای صلح گر بخت بلند

با لنین گردد مساعد، با هوادارانش یار

سائس دانشور، آن مرد هنرمندی کز اوست

اوفتاده ناکسان را بر دل و بر جان، شرار

کیست این مرد همایون؟ چیست این فکر بزرگ؟

دفتر گیتی بننوشته است از این‌سان، یادگار

زندگان را می‌جهاند نام او برق از دو چشم

مردگان را می‌نماید مُرتعش اندر مزار

قلب او خونین ز دست ناکسان فتنه‌جو

روی او پُرچین ز فکر گیرودار روزگار

نی خطا گفتم، نباشد در ستوه از فتنه‌جو

هم به پیش عزم او گردون ندارد گیرودار

پیش عزم او ز گردون نشنوی جز الدخیل

روز رزم او ز دشمن نشنوی جز الفرار

این نه خود فرزند روس از رأفت او کامران

هرکجا بینی کسان از پرتو او کامگار

خاصه آنان کز شکوه و فرّ اقبال بلند

گشته با روسیه، آن اقلیم فرّخ، هم‌جوار

ساکنان آن ممالک کز دل‌وجان همچو ما

بهر آزادی و استقلال باشد بی‌قرار

ای لنین، ای نیک‌مرد مهربان، کز لطف تو

زین سپس گردند گرگ و برّه با هم دوستدار

پیک ما سوی تو آمد، واین زمان ما روز و شب

بهر پیک تو همی‌داریم چشمِ انتظار

نیک می‌دانی لنین، کاین مُلک آزاد قدیم

کاین‌چنین امروزه باشد در جهان بی‌غمگسار

باشکوه آن‌گونه بوده‌ست او که شاهان بزرگ

از شکوه و قدرت او می‌گرفتند اعتبار

ای‌عجب، امروزه بنگر کاندرین گلزار نغز

جای بلبل، زاغ آمد، جای گل، بگرفت خار

می‌کند دست قضا ما را ز هر سو، بی‌نصیب

می‌نهد رنج و بلا، ما را به هر جا در فشار

خون دل می‌ریزد از این نامۀ خونین همی

تا لباس و دست تو خونین نگردد هوش دار!

شرح‌ حال کشور ما را بخوان و اشک ‌ریز

داستان محنت ما را بدان و خون ببار

بینی ار طفلی نشسته، خون‌جگر بر روی سنگ

دان یقین آن طفل باشد کودک ایران زار

ناگرفته لب هنوز از شیر، مام انقلاب

روبَهان اجتماعی جُسته با ما کارزار

گاه بودستیم ما مقهور سربازان…

گاه ماندستیم ما در پنجۀ جیش تزار

هست بهر کشتن شمع و چراغ پیرزن

گر وزد بر مرزوبوم ما نسیم از کوهسار

هست بر اوضاع ما خندد اگر رعد خزان

هست بر احوال ما گرید اگر ابر بهار

گر چه بوده کشور ما جای کسب معرفت

گرچه باشد طفل ایران فرهمند و هوشیار

علم، در این ملک ننهاده است ای آوَخ، قدم

صنعت، از این خاک ننموده‌ست ای آوَخ، گذار

تاجران، بیکار و دست خود، نهاده روی دست

زارعین، بدبخت و بر چهره ز رنج و غم، غبار

جامۀ حسرت به بر بر دختران دل‌فروز

چادر ماتم به سر بر مادران داغدار

اولیای کشور ما جمله اندر نفع خویش

دوستان را دشمن و بیگانگان را خواستار

داستان‌ها می‌نوشتم گر قلم آزاد بود

یا زبان را خود نبود از شرح این اوضاع، عار

زین حدیث مختصر واقف شوی از حال ما

گرچه ننوشتم ز حال و ماجرا، یک از هزار

بیش از این خواهم اگر تشریح این حال خراب

نامه می‌گردد پریشان، خامه گردد شرمسار

می‌کند «ریحان» بیان، اوضاع این مُلک خراب

با کلامی شورخیز و با بَنانی سوگوار

می‌کنم این نامه با خون دل و با اشک چشم

تا فرستم ارمغان، سوی تو ای والاتبار

گر پسند افتد تو را آثار من، نبوَد شگفت

ز آن‌که تو هستی ادیبان را همانا دوستدار

تا بود فکر بشر، پیوسته آزادی‌طلب

تا بوَد مرد هنر بر عزم خویش امیدوار

دست بدکار از بنی‌آدم، همیشه باد دور

نیک‌خواهان بشر را بخت و دولت باد یار

[حدود سال ۱۲۹۸ ه. ش]

(باغچۀ ریحان، صص ۳۸- ۴۲)

 

  • حسن وحید دستگردی (لنین با لشکر سرخ)

پس از سالی تزاری لشکر روس

نمود از دست‌بوسی میل پابوس

قرین شد نیکلا را واژگون بخت

تن از سر دور شد، سر ز افسر و تخت

سزای آن ‌که خون مردمان خورد

چو خون شد سیل کاخ هستی‌اش برد

به جرم آن‌که آتش در جهان زد

جهانش آتش اندر دودمان زد

بتابیدش فلک، سرپنجۀ زور

که گیتی برنتابد امپراتور

ز هم بگسیخت اختر پود و تارش

سیه‌تر از دلش شد روزگارش

ستمگر را بلی پاداش این است

چنان بیداد را کیفر چنین است

به دست هر که بینی تیغ خون‌ریز

به سر دارد که ریزد خون خود نیز

یکی می‌خواست بر پای کسان، خار

به چشمش رفت پیکان تا به سوفار

سر ار خواهی و دارای کُلَه نیز

ز پای افکندن مردم بپرهیز

بسی صاحب‌کلاهِ کلّهِ پُر باد

که سر بر باد در راه کُلَه داد

به روس ار چشم عبرت‌بین کنی باز

به زخمه پی بری زآهنگ این ساز

که بذر ظلم افشاندند و بر داد

ز خون خورد آب و خونریزی ثمر داد

*

چو شد ظلمات ظلم و کین جهانگیر

به ظلمت نور عدل و داد شد چیر

لنینِ کارگر با لشکر سرخ

هویدا گشت و در دست، اختر سرخ

فرح‌بخش دل از سرخی ست یاقوت

غذا چون سرخ شد بر تن شود قوت

سیاهی ملک و ملّت را تباهی‌ست

که بالاتر ز هر رنگی سیاهی‌ست

سیاهی روز را سازد شب تار

سیاهی روی مه دارد کَلَف‌زار

سیه‌رویی‌ست چون سرمایۀ دود

نماید چشم مردم اشک‌آلود

سیه‌رو تیره عقل و رای دارد

سیه‌نامه به دوزخ جای دارد

سیاهی چیست سرمایه‌ی دورنگی

بلندآوازه زاو رومی و زنگی

زمین یک خانۀ آدم‌نژاد است

دو می از مادر سرمایه زاد است

کنون کاین مام رفت اندر سرِ زاد

دورنگی سِقط گشت و رفت از یاد

کدامین مشرق و مغرب زمینی

چه آمریکی، چه ژاپونی، چه چینی

چه ایرانی، چه روسی، چه سویسی

چه آلمان و فرانس و انگلیسی

همه یک دوده‌اند و یک نژادند

همه یک طینت‌اند و یک‌نهادند

ز سرمایه بشر را شور و شر زاد

وگرنه شور و شر، کی با بشر زاد

*

غرض چون شد دگرگون روس را حال

به ایران یار شد فرخنده اقبال

سپاه روس رجعت‌ساز گشتند

نگفته کس بر او، خود باز گشتند

[..]

جهان از بطن حوّا، صُلب آدم

دو کاوه زاد، نه افزون و نه کم

یکی از اصفهان ایران بیاراست

ز مسکو دیگری گیتی بپیراست

نژاد کی در آن یک نامور شد

وزین یک زنده نام کارگر شد

نخستین با درفش کاویان خاست

دوم با اختر سرخ از میان خاست

چو کاوه پرچم وی دامن وی

سپاه کارگر پیرامُن وی

مبارک باد این جنبش لنین را

که جنبانید چون حلقه زمین را»

[حدود سال‌های ۱۲۹۸-۱۳۰۰ ه.ش]

(بخش نخست: قسمتی دیگر از دیباچه، صص ۲۶۱- ۲۶۳، بخش پایانی: در وصف لنین، ص ۵۸)

 

  • عارف قزوینی (از مثنوی «خرنامه»)

خواندم امروز، من نسیم شمال

خوانده ناخوانده کردمش پامال

[…]

ای خر از این خران چه می‌خواهی

تو ز خود بدترَان‌چه می‌خواهی

اهل این مُلک بی لجام خرند

به خدا جمله خاص و عام خرند

[…]

اندر این خانه، غیر خر زینهار

لیَسَ فی‌الدّار غیرهُ دیّار

بهر دفع خریّت و موهوم

گویم و خواهدت شدن معلوم

بالشویک است خضر راه نجات

بر محمد و آلهُ صَلَوات

ای لنین، ای فرشتۀ رحمت

کن قدم‌رنجه، زود بی‌زحمت

تخم چشم من آشیانۀ توست

هین بفرما که خانه، خانۀ توست

زود این مملکت مُسخّر کن

بارگیریِ این همه خر کن

یا خرابش بکن و یا آباد

رحمت حق به امتحان تو باد

[تهران،۱۳۴۰ ه.ق/حدود ۱۳۰۰ ه. ش]

(کلیات دیوان عارف، صص ۲۹۸ – ۳۰۰)

 

 

  • ابوالقاسم لاهوتی (زنده‌ست لنین)

راه‌های شوسه، از دهکده‌ها تا دلِ شهر

پُر بُد از برزگران

پسر و دخترِ نوباوۀ دهقان، زن و مرد

مختصر پیر و جوان

بود آن روز هوا سی درجه وَ اندی سرد

بلکه هم بیش از آن

همه یخ‌بسته، چه سرچشمه، چه دریاچه، چه نهر

*

اجتماعی غَلَیانی- نتوان گفت که چند

همه در جوش‌وخروش

انقلابی هیجانی- نتوان دید که چون

مغز مخلوق به جوش

غضب از حد به درو خشم ز اندازه، برون

همه‌کس باخته‌هوش

مضطرب، جمله چنان بر سر آتش، اسپند

*

شهر تاریخی مسکو شده ماتمکده‌ای

همه‌جا سرخ و سیاه

همه در کسوَت ماتم، همه در حال عزا

رایت و خیل و سپاه

هر کجا می‌گذری بیرق ماتم بر پا

شهر پُر ناله و آه

هرکه را می‌نگری نیست مگر غم‌زده‌ای

*

خاک زیر قدم کارگران می‌جنبید

خانه‌ها می‌لرزید

غرق ماتم همه از عالی و دانی بودند

خونشان می‌جوشید

بس که آشفته و کوک و عصبانی بودند

اگر آن دم می‌دید

راستی شیر هم از هیبتشان می‌ترسید

*

هیچ در خانه نَبُد یک مُتنفِّس از شام

به‌جز از کارگری

پیر صدساله‌ای از قوّۀ کار افتاده

باشرف رنجبری

شوری افتاده به ناگه به دل آزاده

گرچه او را خبری

نه از آن همهمه بود و نه از آن شورش عام

*

سری از خانه برون کرد و به هر سو نگریست

دید محشر برپاست

ناگهان از حرکت، هر متحرّک اِستاد

خامُشی در همه‌جاست

فقط از آن همۀ شورش و داد و فریاد

سوت فابریک به جاست

نظر پیر هنرور چو به آن حال فتاد

بی‌خود از جا برخاست

*

گویی امر آمدش از جانب وجدان که «بایست!»

از پسِ پنج دقیقه که ز نو گشت زمین

از توقف آزاد

تازه شد باز هم از غلغله و جنبش و جوش

پیر در فکر افتاد

کرد پرسش ز یکی کاین چه فغان‌ست و خروش؟

او چنین پاسخ داد،

با تعجب: «خبرَت نیست که مرده‌ست لنین؟»

*

پیر گریان شد و لرزید و فغان کرد و نشست

دلش از درد تپید

رفت از هوش دمی چند و به هوش آمد باز

کمی از جا جنبید

دید در هر قدمی فِرقَویان در تک و تاز

به دلش آمد امید

دیدۀ خویش بمالید ز پس [سپس] با کف دست

*

کارگرها همه با خواندن آهنگ کُمون

هر طرف در حرکت

پیر می‌دید و به حیرت- همه‌جا لشکر سرخ

صف به صف در حرکت

صد هزاران عَلَم سرخ بُد و اختر سرخ

با شرف در حرکت

همه‌جا بوی کمون بُد، همه‌جا رنگ کمون

*

خواند بر سر درِ یک خانه: س. کا. آر. کا. پ

چشم او نور گرفت

دید در جای دگر پرچم شورا از دور

پشت او زور گرفت

مارش بین‌المللی را بشنید از شیپور

غم از او دور گرفت

رنگ او گشت برافروخته، حالش شد بِه

*

قد برافراخت چو سروی، نظر انداخت متین

به یمین و به یسار

نوجوان [کامسومول] دید و زن و مرد [پیونر] همه‌جا گشته روان

کارگرها به قطار

پیر صدساله تو گویی که ز نو گشت جوان

چون بدید آن آثار

خنده‌ای کرد و چنین گفت: «نه… زنده‌ست لنین!»

مسکو، ژانویه ۱۹۲۴ [۱۳۰۲ ه. ش]

(کلّیات ابولقاسم لاهوتی، صص ۲۲۹- ۲۳۱؛ دیوان ابوالقاسم لاهوتی، صص ۲۲۸- ۲۲۵)

اشاره: ویرایش دوم از آثار لاهوتی، فاقد بند چهارم از یازده بند کنونی شعر است. این ویرایش مختصر تفاوت‌هایی با ویرایش نخست دارد. موارد افزوده شده در داخل دو قلّاب، روایت همین ویرایش است. کلمه‌های روسی/ فرنگیِ آمده در این شعر عبارت است: «فابریک» (کارخانه)، «کامسومول» (اتحادیۀ کمونیستی جوانان)، «پیونر» (پیش‌آهنگ) و «س. کا. آر. کا. پ» (کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست روسیه) است. مقصود از «فِرقَویان» هم افراد فرقۀ کمونیست است.

 

  • فرّخی یزدی (دهمین سال انقلاب اکتبر)

در جشن کارگر چو زدم فال انقلاب

دیدم به فال نیک بوَد حال انقلاب

زحمتکشان به خطۀ مسکو شدند جمع

از بهر شرکت دهمین سال انقلاب

من هم به نام ملّت ایران، سپاس‌گوی

بر قائدین نامی و عُمّال انقلاب

روزی رسد که در همه گیتی، اساس ظلم

گردد به دست ما و تو پامال انقلاب

دنیا شود به کام دهاقین و کارگر

از همّت عناصر فعّال انقلاب

با پای جان به تُربت پاک لنین بیا

تا بنگری به مقبره، تمثال انقلاب

چون انتخاب، عقده‌گشا نیست فرّخی

مردانه زن پیاله به اقبال انقلاب

(مسکو، ۶ نوامبر ۱۹۲۷[۱۳۰۶ ه. ش])

(دیوان فرّخی یزدی، ص ۲۶)

 

  • حبیب یغمایی (بلندهمتی)

در مرتبه باید مَرد، چون چرخِ برین باشد

ور دست نداد این‌قدر، در زیر زمین باشد

در مذهب من بدنام، بهتر بود از گمنام

جبریل امین ار نیست، شیطان لعین باشد

در بحر بقا باید، چون خَس تک و پویی داشت

در قعر فتد ناچار، آن دُر که وزین باشد

زین زندگی یک‌شکل، افسرده دلم ای کاش

یا بهتر از این گردد، یا بدتر از این باشد

شاید که ضعیفان را، اوضاع شود بهتر

در گیتی اگر مجری، دستور لنین باشد

وضع غنی و درویش، آن بِه که شود تبدیل

یک چند چنان می‌بود، یک چند چنین باشد

اشعار حبیب ار نیست مطلوب، بوَد معذور

«کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد» [مصراع از حافظ]

(سخنوران نامی ایران، ج ۱، صص ۸۰-۸۱)

  • [تقی؟] میلانی (انقلاب اکتبر)

ز انقلاب شود درد عالمی درمان

ز من قبول کن این نکته خوارمایه مدان

وگر نبایدت این گفته در نظر سُتوار

بیارم از پی اثبات، شاهد و برهان

یکی به ملّتِ با عزم شوروی بنگر

که مشکلات به نیروی عزم کرد آسان

به چند سال از این پیش‌تر به کشور روس

نبود پیدا جز رسم و شیوۀ عُدوان

به زیر پردۀ پندار بود حق مستور

چنان که عنقا در پشت قاف هست نهان

نهفته گفتم و این گفته راست نیست از آنک

ز حق نبود در آن مُلک هیچ گونه نشان

توانگران همه بودند غرق نعمت و ناز

نداشت بهره‌ای از عمر فَعله و دهقان

گروهی از حق و انصاف و مردمی غافل

نموده تیز به آزار مردمان دندان

هر آن که بر دهن آورد لفظ آزادی

سرش بداد ز روی یقین زبان به زیان

چو ظلم و بی‌رهی و خودسری ز حد بگذشت

بلند گشت به‌تدریج رایت عصیان

به زیر بیرق پُر مجد و افتخار لنین

گرفت قومی از بیم حادثات، مکان

به جنب‌وجوش فتادند تودۀ مظلوم

پدید گشت به هر سوی سهمگین طوفان

گریخت لشکر خصم، الغرض، به صدخواری

که پیش شیر کجا روبَه آورد جولان

سزای خویش بدید آن کسی که مُجرم بود

بنای ظلم و خیانت به خاک شد یکسان

چنین به کام دل دوستان شد آن کشور

ز خرّمی و خوُشی، رشک روضۀ رضوان

نماند هیچ اثر از بدی و ظلم و نفاق

به‌رغم حاسد بدخواه و دشمن نادان

گرفته دست هم‌اکنون همه ز روی صفا

به مهر میهن یک سر ببسته‌اند میان

نه اختلاف نژاد و زبان و رنگی هست

نه فرق مانده دگر بین زارع و اعیان

سزد به یاد چنان روز جشن‌ها گیرند

به رقص و حالت آیند جمله پیر و جوان

درود باد ز حق بر روان پاک لنین

که همچو او بِنَپرورده مادر دوران

(نخستین کنگره، ص ۲۰۴)

 

  • سیّد حسن شکوهی (فتح استالینگراد)

از نَشید فتح، دنیا را نوید صلح داد

جنبش استالینی اندر جنگ استالینگراد

چون قشون سرخ زد آوا در استالینگراد

لرزه بر ارکان کاخ نازی برلن فتاد

شد در این میدان فیروزی چو نازی مُنهَزِم

بس سر و دست و بدن در جای پابرجا نهاد

تانک وحشت‌زای نازی در همین میدان شکست

جنگ برق‌آسای برلن در همین‌جا ایستاد

در هزیمت گفت خط جبهه کوته می‌کنم

موج تبلیغات او هر شامگه، هر بامداد

قادر برلن نظر بر زیر پای خود نکرد

تا سر تسلیم، تغییر هوای خود نداد

مسلک فاشیزم دنیا را به سوی خون کشید

نیست باد این مسلک از دوران گیتی، نیست باد!

راه حیوانی سپارد آن‌که شد خواهان جنگ

اصل انسانی ندارد برتری‌خواهِ نژاد

بی‌سبب نبوَد اگر کردند هر یک خودکشی

یا گوبلز اندر سرا، یا هیتلر اندر ستاد

این‌که می‌بینی شد آزادی به گیتی کامیاب

بود اندر سایۀ شمشیر استالینگراد [استالینِ راد]

چون به تهران انجمن کردند مردان بزرگ

ملّت ایران از این حسن تصادف [توفیق تهران] گشت شاد

این هم [هم یک] از توفیق تهران بُد که در آن [وی] عرضه گشت

هدیۀ شمشیر فیروزی استالینگراد

خاصه اعلامیۀ تضمین استقلال ما

کان به روی ملّت ما، صد در از شادی [آزادی] گشاد

*

گرچه در آغاز و استقلال و آزادی ما

از لنین سرچشمه گیرد وز مرام او نِفاد

از براوین، حامل تبلیغ و پیغام لنین

یاد دارم مژده‌ها زآن پیک فرّخ‌پی به یاد

گفت ما را دورۀ شوم تزاری درگذشت

انقلاب سرخ دارد پرچم از آیین و داد [آیینِ داد]

عهدنامه‌ی ترکمن‌چای و گلستان درنوشت

رسم قنسولی حکومت برفکند و بر فتاد

[آری استالین به ما امروز اگر صد لطف کرد

پُر عجب نبود که او هم از لنین دارد نهاد]

تا شود آباد هر ملّت که آزادی گرفت

تا شود معمور هر کشور که این فرزانه زاد

اتحاد شوروی و ارتش فیروز او

با شعار سرخ و منشور لنین پاینده باد

[حدود ۱۳۲۵ ه. ش]

(نخستین کنگره، صص ۷۹-۸۰؛ دیوان شکوهی، صص ۱۸-۱۹)

 

اشاره: موارد آمده در داخل دو قُلاب، روایت منبع اخیرتر است.

 

  • علی‌اصغر معینیان (انقلاب کبیر اکتبر)

گاه سحر نسیم فرح‌بخش بوستان

آورد مژده‌ای که مرا تازه گشت جان

آورد مژده و خبری بس گران‌بها

کان را به هر کسی ندهد مفت و رایگان

داند که من نه رادیو دارم نه تلگراف

نی دسترس به مرکز اخبار این و آن

آن مژده‌ای که داد به من وقت صبحدم

بود از فرا رسیدن یک عید جاودان

عید خجسته، نهضت اکتبر شوروی

کز این خجسته عید جهانی‌ست شادمان

دل‌ها ز مقدمش همه در وجد و در نشاط

وز خیر مقدمش همه هم‌رای و هم‌زبان

با خط زر نوشته به تاریخ انقلاب

نام بزرگ نهضت اکتبر را زمان

*

در سرزمین روسیه، یک ربع قرن پیش

با آن‌همه منابع زرخیز بی‌کران

بودند توده‌ها همه درمانده و اسیر

در چنگ یک حکومت جبّار جان‌ستان

چونان حکومتی که ندارد زمانه یاد

چونان حکومتی که نبیند دگر جهان

در رأس آن حکومت بیدادگر، تزار

از دسترنج جامعه، سرمست و کامران

در کاسه‌اش ز اشک یتیمان، به جای آب

در سفره‌اش ز خون ضعیفان، به جای نان

از کارگر نماند دگر آه در بساط

دهقان نداشت چاره به‌جز ناله و فغان

جان‌ها به لب رسید ز بیداد بی‌حساب

دل‌ها تکان گرفت ز آزار ناکسان

این ملّت بزرگ کهن‌سال و رنجبر

دیگر نداشت طاقت جور ستمگران

با خشم و کینه گشت مهیّای انقلاب

تا انتقام خویش بگیرد ز دشمنان

آن خشم‌ها به صورت یک انقلاب سرخ

ظاهر شد از سراسر آن مُلک، ناگهان

ز آن خون و اشک‌ها، و از آن آه و دردها

ابری به بارش آمد، چون سیل شد روان

طوفان انقلاب هویدا شد از افق

وز خون افق گرفت به خود رنگ ارغوان

بهر اداره کردن این انقلاب بود

ملّت نیازمند یکی مرد قهرمان

مردی، چه‌گونه مردی، با عزم آهنین

روشندل و مدبّر و بیدار و کاردان

یک مرد انقلابی و دانا و هوشیار

بی‌باک و بااراده و فعّال و جان‌فشان

مردی چنین که نام بلندش بوَد لنین

در عرصۀ سیاست روسیه شد عیان

آن مظهر اراده و تمثال، انقلاب

صد انقلاب در سر پُرشور او نهان

*

سال هزار و نهصد و هفده، تزار شد

از کثرت شکست، پریشان و ناتوان

در آن شکست‌های پیاپی به حکم جبر

شد سرنگون ز بارۀ اورنگ خسروان

در هفتم نوامبر، به هنگام نیمه‌شب

از کلبۀ محقّر یک مرد دیهقان

دست عدالتی به در آمد ز آستین

نجم سعادتی بدرخشید از آستان

دستی ز آستین لنین کرد انقلاب

آمد برون برای نجات ستم‌کشان

در کف گرفت پرچم خونین انقلاب

رخشان یکی ستارۀ سرخ از فراز آن

با همرهان یکدل و با داس انتقام

با تیشۀ عدالت و با تیغ سر فِشان

غارتگران ملّت و دزدان مُلک را

در خاک و خون کشید به صد خواری هَوان

ویرانه شد بنای کهن‌سال خودسری

طی شد زمان و دورۀ خون‌بار خودسران

نو شد اساس و زندگی خلق رنجبر

برخاست راه و رسم تبهکاری از میان

کاخی ز عدل و داد و مساوات پی فکند

کز گشتِ روزگار نیاید ورا زیان

به نام اتّحاد جماهیر شوروی

یک کشور بزرگ و قوی یافت سازمان

دهقان و کارگر پی بهبود زندگی

گشتند متّحد همه از خرد و از کلان

در راه یک هدف، همه در کوشش و تلاش

آن یک هدف، سعادت روسیۀ جوان

*

بعد از لنین، به رهبری خلق شد گزین

فرزند انقلاب، ستالین پاک جان

سرسبز شد نهال برومند انقلاب

بخشی ز علم و شاخش از کوشش و توان

محصول آن درخت برومند بارور

آزادی و عدالت و آسایش و امان

از پرتو توجّه آن باغبان راد

شد سرزمین کارگران، غیرت جنان

شادابی و نهال گل از باغبان بوَد

شادان زیَد هماره خردمند باغبان

با نقشه‌ای منظم و با سرعتی عجیب

پیشی گرفت در ره صنعت ز دیگران

آماده گشت و ساخته در مدتی قلیل

هرگونه کارخانه به هر جا و هر مکان

در کارخانه‌ها و چه در کشتزارها

این تودۀ بزرگ، چه از پیر و از جوان

تاتار و ترک داده به هم دست اتحاد

وین هر دوان، برادر تاجیک و تُرکمان

تاتار و ترک و ترکمن و روس و ارمنی

زیر درفش سرخ به هم گشته توأمان

فارغ ز قیل‌وقال نژادی و مذهبی

با یکدگر برادر و غمخوار و مهربان

این ملّت دلاور بیدار صلح‌جو

خارج ز بند و بست جهان و جهانیان

از نقشۀ حریف ستمکار بی‌خبر

غافل ز کید خصم بداندیش بدنشان

شد مورد تهاجم بیداد بی‌سبب

از باختر ز لشکر خون‌خوار آلمان

در این نبرد خانه‌برانداز هولناک

هنگامه‌ای به پا شد از آن دیوسیرتان

هنگامه‌ای فجیع که تاریخ روزگار

هرگز ندیده وحشت و هنگامه‌ای چنان

شد پایمال سُمّ ستوران هزارها

اشیاء بی‌نظیر ز آثار باستان

صدها هزار خانۀ دهقان و کارگر

شد منهدم ز آتش بیداد نازیان

شمشیر کینه آخته، بر جان مردمان

شبرنگ جور تاخته، بر جسم کودکان

اندر کنار شهر ستالین، سپاه سرخ

چونان هژبر غَضبان، با حمله‌ای گران

درهم شکست پشت عدو را به یک فشار

از هم گسست رشتۀ نظمش به یک تکان

جِیش بزرگ ژرمن از هول این شکست

برتافت از مقابل جنگاوران، عنان

از دشت کارزار پراکنده شد چو مور

گُندآوران ارتش سرخ از قفای آن

در هم شکست پشت سپاهی که سال‌ها

در سر هوای سَروری‌اش بود بر جهان

در پیشگاه قدرت جنگاوران سرخ

پشت سپاه ژرمن خم گشته چون کمان

اکنون به شادی و شرف بیست و هفتمین

از سال انقلاب که عیدی‌ست جاودان

جشنی پُرافتخار به پا گشته هر طرف

بانگ سُرور بر شده بر اوج آسمان

از من درود و تهنیت ای باد مشک‌بیز

دامن‌کشان به مرقد پاک لنین رسان

پاینده باد نام ستالین نامدار

آن قائد رشید توانای کاردان

پیوسته اتّحاد جماهیر شوروی

در سایۀ حمایت او شاد و کامران

از بهر شادکامی آن ملّت بزرگ

این دل‌نشین چکامه فرستادم ارمغان

مفعُول فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن

معذورم ار که قافیه گشته‌ست شایگان

[حدود ۱۳۲۴ ه. ش]

(نخستین کنگره، صص ۹۵-۹۷)

 

  • پژمان بختیاری (نامه‌ای به استالین)

سوی مسکو بگذر ای نفَس باد سحر

نامۀ مردم ایران برِ استالین بر

گو کز ایرانشهر آورده‌ام ای دوست پیام

لیکن آنجا که عیان است چه حاجت به خبر

اندر آن روز که شد پی‌سپر جیش عدو

از درِ ورشو تا دامن دریای خزر

ملت ایران میثاق مودّت بر بست

که شود با تو به طوفان بلا یاریگر

وعده‌ها کردی آن روز و کنون وقت وفاست

وعده شیرین بُد و از وعده وفا شیرین‌تر

وام ما را که گران نیست به یاد آر و بیار

جیش خود را که گران است فراخوان و ببر

نیست شایسته اگر گویم شایسته نبود

نقض پیمان ز تو ای مهتر فرخنده‌سیَر

آن که شد شاخص مهر وطن امروز چراست

حامی شخصی ناپاک و خیانت‌گستر

پسری ناخلفش دان و ازو خیر مخواه

آن که در خان پدر کرد ستم بر مادر

نی خطا گفتم او کودک این مادر نیست

ماده عفریتی افکنده ز زهدانش به در

تلخ باشد سخن راست به هر حالی ولی

طبع حق‌جوی تو این گفته ندارد منکر

پاس امنیت روسیه بر آن داشت تو را

که کنی هر نفس از دشمن و از دوست حذر

پیشوایی تو و این جمله وظیفه‌ست تو را

پیشوا باید البته بوَد پیش‌نگر

سبُک این‌گونه سخن گوی و به دست آر دلش

وگرَش یافتی آن سان که گران دارد سر

گو که ای قائد روسان به‌صراحت بشنو

که به جان آمد ایرانی از این بوک و مگر

پشت ما خم شد تا شد پل پیروزی راست

دل ما خون شد تا پرده برانداخت ظفر

اینت پاداش فداکاری و فرجام عمل

چشم عبرت‌نگرِ بنده به خواب است مگر

خلق ایران را ای دوست به عصیان مَکِشان

که بوَد حاصل عصیان به همه حال، ضرر

دوستداران را دشمن مکن ای دوست مکن

که به جز خُسران برناید از این شاخ، ثمر

ما همه زادۀ گُردان و جوانمردانیم

پاکزاده پسر البته بماند به پدر

تانک داری تو و بمب‌افکن و نارنجک و توپ

لشکری داری آهن‌دل و پولادجگر

سخت سهل است به پیش تو که در هم پیچی

مُلک ایران را طومارصفت پا تا سر

لیک در سینۀ ما آتشی افروخته است

که بر آن چیره نیاری شد با خیل و حشر

گر یکی پیشه‌وری خاست ز ایران غم نیست

سنگ با گوهر تابنده بوَد هم‌بستر

تا که برجاست جهان کشور ایران برجاست

دو سه روزی‌ست نفوذ عرب و اسکندر

چند باید درِ تسلیم و رضا کوفت، بس است

هرچه خواهی کن و هر راه که خواهی بسپر

قصۀ گربه شنیدستی و پیکار پلنگ

مردم ایران از گربه نی‌اند عاجزتر»

[حدود سال ۱۳۲۴]

(کویر اندیشه، صص ۲۰۵-۲۰۶)

 

  • صادق سرمد (پیام ملّت ایران)

پیام ملّت ایران به جانشین لنین

مقیم کاخ کرملین، جناب استالین

تویی که چشم حریفان به دست قدرت توست

به شرط آن‌که نگردی به قدر خود، خودبین

تویی که صلح ملل در کمند همّت توست

به شرط آن‌که نگیری کمان به قصد کمین

تویی که ربط دُوَل بسته‌ای به یک سر موی

مباد کاین سرِ مو بگسلی به پنجۀ کین

ز اتفاق، جهان شد قرین فتح و غرور

مباد تا به نقاقت کند غرور، قرین

ز اتحاد، جماهیر شوروی برخاست

که شور و فتنه نخیزد به پاس دولت و دین

به ائتلاف گرای و ز اختلاف بر آی

که اختلاف در آرد ز پای، حِصن حَصین

مگر نه بسط مودّت میان ما و شما

بساط نازی برچید از بسیط زمین

مگر نشد پل پیروزی شما این خاک

که مردمش همه اندک‌خورند و خاک‌نشین

مگر نه پیشۀ ما میهمان‌نوازی گشت

به سال و ماه که یاراست مهربان و مَهین

مگر مصیبت قحطی و فقر و بیماری

نبود قسمت ما ز آن مصائب رنگین

چه روزها که به تلخی صبرمان بگذشت

که صبر تلخ دهد عاقبت، برِ شیرین

چه شام‌ها که به امید صبح پیروزی

سرِ ملال نهادیم بر سرِ بالین

چه ماه‌ها که غم و غصّه گشت روزی ما

که روزگار تلافی کند ز بعدِ سنین

چه سال‌ها که ز آسیب قهر شهریور

چو مهرمان همه بی‌مهر گشت فروردین

ز کشتزار عجم جز نفاق و کینه نرُست

که خواربار اجانب از آن شود تأمین

مگر نه این‌همه سربازی و فداکاری

به پاس آن شد تا حق حق شود تضمین

مگر چه بود میان شما و ما میثاق

که گشت اول پیمان، پیاله دُردآگین

مگر به تهران روزی که انجمن کردند

چه رفت بر قلم صاحبان رأی رزین

مگر به آنچه نوشتند رهبران بزرگ

نداشتند عقیدت به روی علم و یقین

وفای عهد به هر مذهبی پسندیده‌ست

چرا وفا نکنی مذهبی چه ‌بهتر از این

همیشه ملّت ایران قدم به صدق زده‌ست

که راستی‌ست به دین عجم، نخست آیین

اگر ز ساعد و صدر و حکیمی‌ات گِله بود

که بی موازنه رفتند از یسار و یمین

قوام‌سلطنه کز این گُنه مُبّرا بود

به حضرت تو روان شد چو یک رسول امین

قوام‌سلطنه آمد به حکم دعوت دوست

که در مواجهۀ حق سخن کند تعیین

قوام‌سلطنه آمد که این ترازو را

به حسن ظّن شما معتدل کند شاهین

چه شد که شرط مودّت به جا نیاوردید

خلاف آن‌همه تجلیل و حرمت و تحسین

بهانه بود و دلیلی جز این به دست نبود

که دست شُبهه قوی بود و فکر شحنه، ظنین

اگر مُعارضۀ انگلیس و روس نبود

نبود کشور ما معرض لئیم و لعین

اگر بهانه نمی‌شد حریم امنیت

نه عذر تخلیه بود و نه تهمت تَفتین

درست شد که حکیمی اسیر ننگ نشد

که مردِ نام به ذلّت نمی‌کند تمکین

درست شد که غرامت هنوز بر فُقراست

ولی غنیمت ما صاحبان کاخ و نگین

درست شد که هنوز اَقویا ضعیف‌کُشند

بیا قوی شو رنج و ملال ضعف مبین

نزاع عالمیان زادۀ فزون‌طلبی‌ست

که می‌دهند ز کف، زادۀ بَنات و بَنین

چنان گذشت و چنین نیز بگذرد اما

به روزگار بماند خط از چنان و چنین

ولی به دولت خود نیز می‌رسد ایران

به عزّ همت آزادگان، بگو آمین

[۱۱ فروردین ۱۳۲۵]

(دیوان سرمد، صص ۱۰۲-۱۰۳)

مرداد ۱۴۰۰

 

فهرست منابع و مآخذ

  1. «آرمانشهر شاعران چپ‌گرای مشهد:۱۳۲۰-۱۳۲۵» (کُبری نودهی، ادبیات پارسی معاصر: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، س ۶، ش ۲، تابستان ۱۳۹۵).
  2. ادبیات و انقلاب (۳ ج، یورگن روله، ترجمۀ علی‌اصغر حداد، نی، ۱۳۹۱- ۱۳۹۳).
  3. از دیدار خویشتن: یادنامۀ زندگی (احسان طبری، به کوشش ف.شیوا [شیوا فرهمند راد]، باران: سوئد، چ ۲، ۱۳۷۹).
  4. از صبا تا نیما (ج ۲، یحیی آرین‌پور، جیبی+ فرانکلین، ۱۳۵۰).
  5. اشعار فارسی (اقبال لاهوری، به کوشش م. درویش [محمود علمی]، جاویدان، چ ۳، ۱۳۶۶)
  6. ایدئولوژی‌های سیاسی (رابرت اِکلِشال و دیگران، ترجمۀ محمّد قائد، ویرایش جدید، فرهنگ نشر نو + آسیم، ۱۳۹۹)
  7. با چراغ و آینه (در جست‌وجوی ریشه‌های تحول شعر معاصر ایران، شفیعی کدکنی، سخن، ۱۳۹۰).
  8. باغچۀ ریحان (یحیی ریحان، مطبعۀ تمدن، ۱۳۳۸ ه.ق/حدود ۱۲۹۸ ه. ش).
  9. پنج آینه (غلامعلی رعدی آذرخشی، چاپخانۀ کاویان،۱۳۵۸).
  10. پویه (فریدون تولَلی، کانون تربیت: شیراز،۱۳۴۵).
  11. تاریخ ادبیات روسیه (ج ۲، د. س. میرسکی، ترجمۀ ابراهیم یونسی، امیرکبیر، ۱۳۵۴)
  12. تاریخ مختصر احزاب سیاسی: انقراض قاجاریه (ج ۲، ملک‌الشعراء بهار، به کوشش مهرداد بهار، امیرکبیر، چ ۷، ۱۳۹۲).
  13. تحقیق در احوال و آثار و افکار و اشعار ایرج میرزا (به کوشش محمدجعفر محجوب، اندیشه، چ ۳، ۱۳۵۳).
  14. ترور در بهارستان (دربارۀ یحیی واعظ قزوینی، مهدی نورمحمدی، حدیث امروز: قزوین،۱۳۸۵).
  15. تطوّر ملل (گوستاو لوبون، ترجمۀ علی دشتی، ابن‌سینا، چ ۲، ۱۳۳۲).
  16. خاطرات اردشیر آوانسیان (به کوشش و با مقدمۀ بابک امیر خسروی، انتشارات حزب دموکراتیک مردم ایران: آلمان غربی، ۱۳۶۹).
  17. «در جشن‌های شصتمین سالروز انقلاب کبیر اکتبر» (مهرآبادی، دنیا: آلمان شرقی، د ۳، س ۴، ش ۹، آذر ۱۳۵۶).
  18. «در وصف اتحاد شوروی» (پیکار: آلمان شرقی، س ۲، ش ۳، شهریور-مهر ۱۳۵۱).
  19. «در وصف لنین» (دنیا: آلمان شرقی، د ۲، س ۸، ش ۲، تابستان ۱۳۴۶).
  20. دل‌مشغولی‌های بهار (به همراه گزیده‌ای از مقاله‌های سیاسی و اجتماعی او، ناصرالدین پروین، موسسۀ جهان کتاب،۱۳۹۶).
  21. «دو قطعه شعر» (سیروس بهرام، دنیا: آلمان شرقی، د ۲، س ۱۱، ش ۱، بهار ۱۳۴۹).

۲۲ دیوان ابوالقاسم لاهوتی (به کوشش احمد بشیری، امیرکبیر، ۱۳۵۸).

۲۳ دیوان اشعار ملک‌الشعراء بهار (ج ۱، به کوشش چهرزاد بهار، توس، ۱۳۸۰).

۲۴ دیوان سیّد حسن شکوهی (با مقدمه و کوشش سید محمد شکوهی، چاپخانۀ گلبهار: یزد، ۱۳۴۶).

  1. دیوان صادق سرمد، شاعر ملی ایران (با مقدمه و به کوشش جمیلۀ سرمد، چاپخانۀ بهمن، ۱۳۴۷).
  2. دیوان فرّخی یزدی (به کوشش حسین مسرّت، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان یزد: یزد، ۱۳۷۸).
  3. دیوان محمّدحسین شهریار (ج ۲، ویرایش جدید، نگاه، چ ۵۷، ۱۳۹۷).
  4. دیوان یحیی ریحان (چاپخانۀ توس: مشهد،۱۳۵۰).
  5. رَشَحات عین الحیات (ج ۱، فخرالدین واعظ کاشفی، به کوشش علی‌اصغر معینیان، با مقدمۀ نصرت‌الله کاسمی، بنیاد نیکوکاری نوریانی، ۱۳۵۶).
  6. سال‌های سیاه (مهدی حمیدی شیرازی، چاپخانۀ رنگین، تیر ۱۳۲۵).
  7. سایه (انتقادات ادبی، مقالات اجتماعی و تأثرات، علی دشتی، ابن‌سینا، چ ۳، ۱۳۳۵)
  8. سخنوران نامی ایران در تاریخ معاصر (۲ج در یک مجلّد، محمد اسحاق، با مقدمه‌های محمّدعلی جمال‌زاده+ محمدعلی فروغی، طلوع + سیروس، چ ۲، ۱۳۶۳).
  9. «سرودی در ستایش لنین» (علی امیرخیزی، مردم: آلمان شرقی، د ۶، ش ۵۷، اسفند ۱۳۴۸).
  10. سیر رومانتیسم در ایران (از مشروطه تا نیما، مسعود جعفری جزی، مرکز، ۱۳۸۶).
  11. سفرنامه و دفتر اشعار (محمود افشار یزدی، بنیاد موقوفات افشار، چ ۳، ۱۳۸۲).
  12. شاعرلَر مجلسی (با مقدمۀ جعفر خندان، شاعرلَر مجلسِنین: تبریز، آبان- آذر ۱۳۲۴).
  13. شعر امروز خراسان (به کوشش م. آزرم و م.سرشک [شفیعی کدکنی]، توس: مشهد، ۱۳۴۲).
  14. شعر ایران و جنگ سرد (ک.ع، طبل: مجلۀ فرهنگی و هنری، ش ۳، آذر ۱۳۹۹).
  15. شعر جدید فارسی (محمد اسحاق، ترجمۀ سیروس شمیسا، فردوس، ۱۳۷۹).
  16. شکوفه‌های ذوق و ادب (ابوالحسن احتشامی، بی‌نا، حدود اواخر دهۀ ۱۳۲۰).
  17. صدسال شعر خراسان (علی‌اکبر گلشن آزادی، به کوشش احمد کمال‌پور+ محمد قهرمان + محمدجواد غفورزاده، آستان قدس رضوی: مشهد، ۱۳۷۳).
  18. «قسمتی دیگر از دیباچۀ سرگذشت اردشیر» (حسن وحید دستگردی، ارمغان، د ۲، ش ۹-۸، آبان- آذر ۱۳۰۰).
  19. کلیات ابوالقاسم لاهوتی (به کوشش بهروز مشیری، توکا، ۱۳۵۷).
  20. کلیات دیوان عارف قزوینی (به کوشش عبدالرحمن سیف آزاد، امیرکبیر، چ ۵، ۱۳۴۷).
  21. کویر اندیشه (حسین پژمان بختیاری، همراه با تحلیلی از ایرج افشار، پارسا،۱۳۷۲)
  22. لنین (شعر، و.و.مایاکوفسکی، ترجمۀ م.سورنا [منوچهر آتشی]، نوید، ۱۳۵۹).
  23. «لنین» (س/۱[ا.سپهر: احسان طبری]، مردم: آلمان شرقی، د ۶، ش ۵۷، اسفند ۱۳۴۸).
  24. «لنین» (س/۲ [ا.سپهر: احسان طبری]، مردم: آلمان شرقی، د ۶، ش ۱۷۴، ۱۵ بهمن ۱۳۵۵).
  25. «لنین بزرگ» (بهار، پیام نو، س ۲، ش ۳، بهمن ۱۳۲۴).
  26. مهدی حمیدی شیرازی: شاعر و عاشق (ک.ع، مؤسسۀ جهان کتاب،۱۳۹۹).
  27. منظومۀ سرگذشت اردشیر بابکان (وحید دستگردی، به کوشش فریدون وحیدا، شرکت تعاونی کارآفرینان فرهنگ و هنر، ۱۳۹۳).
  28. نامه‌ها (نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، با نظارت شراگیم یوشیج، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸).
  29. نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران (چاپخانۀ رنگین،۱۳۲۶).
  30. نگاه (مجموعۀ اشعار، رعدی آذرخشی، همراه با تحلیلی از حسین خطیبی، گفتار،۱۳۶۴).
  31. «یادکرد لنین در ادب ایران» (ا.استوار [احسان طبری]، دنیا: آلمان شرقی، د ۲، س ۱۴، ش ۱، بهار ۱۳۵۲)
  32. یحیی سمیعیان: ریحان (سیّد فرید قاسمی، امیرکبیر،۱۳۸۸).

 

*اشاره: به سبب حجم زیاد مقاله و نمونه‌ها، از ارجاع به منابع فرعی‌تر و ثانوی دیگر، و نیز ویرایش‌های مختلف از آثار شاعران خودداری شده است.