تجسم اسارت و بندگی، برای همه ی انسان ها، به تناسب، دردآور است. از این رو، هر قوم و ملت آزاده ای، در طول تاریخ، قهرمانانی مبارز و آزادی خواه را خلق کرده و در ادبیات و فرهنگ خود به آنها جانی جاودانه بخشیده است. ویژگی یاری گری، دادرسی، و مبارزه برای روشنگری، در بسیاری از قهرمانان اسطوره ای یونان باستان، به ویژه هرمس و پرومته، قابل تأمل است. چنانکه مشابه همان یاری رسانی ها را در میان عیاران، و نیز در بسیاری از پیکاروها می توان یافت؛ این قهرمانانی که بیشتر اشخاصی از طبقه ی فرودست اجتماع هستند.
آنچه در پی می آید، گزیده ی است مختصر از مآخذی درباره ی اساطیر یونان، قصه های عیاری، و داستانهای پیکارسک. و در ادامه با گذر از جهان اسطوره و ادبیات، نیم نگاهی می اندازیم به خصایل مشترک چند قهرمان خاص که به دادگستری و بخشندگی مشهورند و خصلت های عیاری یا قلاشی دارند؛ و در پایان سعی می کنیم به طور کلی، با گرد هم آوردن مصادیقی چند از دنیای قصه ها، به دو نوع عملکرد متفاوت در این قهرمانان داستانی برسیم: الف) قهرمان مبارز در راه پیروزی حقیقت بر تاریکی؛ ب) قهرمان بی عمل که زندگی فلاکت بار را ادامه می دهد؛ امّا همچنان ضرورت وجودی اش برای اجتماع خود تأکید می شود؛ و در کل، محبوب و سازنده است.
نوشتههای مرتبط
هِرمِس
هرمس (Ἑρμῆς، / مرکوری در اساطیر روم)، پسر زئوس و مایا، بر کوه سیلنا، در آرکادیا متولد شد. هرمس پیام آور زئوس – خدای خدایان – بود و خدای خبررسانی به شمار می رفت. از اینرو، همیشه کفش های بالدار (برای سرعت بخشیدن به او در زمین و دریا) به پا، کلاهی لبه دار بر سر و چوبدستی مخصوص که نشانه ی رسالت الهی او بود در دست داشت.
او در ابتدا ایزد موسیقی و به وجود آورنده ساز چنگ بود، همچنین ایزد چوپانها، بازرگانان، اندازه و وزن، سخنرانی، ادبیات، و شعر. همچنین خدای المپیایی مرز ها و خدای مسافرانی که از آنها عبور می کنند. خدای گاوچرانان، خدای سخنوران و بذله گویان، خدای تجارت و پیشه، راهنمایی و پیروزی، خدای اندازه ها و اختراع و داد و ستد؛ و خدای حیله گری دزدان و دروغ گویان، و خدای راهزنان، و ورزشکاران.
گفته می شود که هرمس بسیاری از انواع مسابقه ها و ورزش بکس را اختراع کرده و برای همین حافظ و پشتیبان ورزشکاران هم بوده است. همچنین به عنوان همراه فرد مرده، به او کمک می کرده تا راه خود را تا سرزمین مردگان (جهان زیرین) پیدا کند. در بسیاری از اسطوره های یونانی هرمس به عنوان تنها خدایی نشان داده شده که به غیر از هادس (Hades برادر زئوس) و پرسفونه ( Persephoneدختر زئوس) قادر بود بدون هیچ مانعی از جهان زیرین خارج یا به آن وارد شود.
هرمس خدای دزدان نیز بود؛ چرا که بسیار حیله گر و خود دزد بود (از همان شبی که به دنیا آمده بود، از دست مادرش مایا فرار کرده تا گله ی برادر بزرگترش آپولو را بدزدد).
در کودکی با دزدیدن گاوهای آپولو و کشتن آنها از روده های آنها چنگ را ساخت. در ابتدا این امر خشم آپولو را برانگیخت اما آپولو بعد از شنیدن صدای چنگ نظرش عوض شد و چنگ را با خود برد.
عصای هرمس از دو مار در هم تنیده تشکیل شده که در بعضی مجسمه ها در بالای عصا به دو بال منتهی میشود . این عصا شبیه عصای یکی دیگر از خدایان به نام Asclepius است که فقط از یک مار تشکیل شده است.
نشانه های هرمس خروس و لاک پشت است. در بیشتر تندیس ها، یک کیسه، کفش بالدار و کلاه بالدار، و عصایی که در دست گرفته جزو نشانه های او محسوب می شود.
«فروش فلسفه به زئوس به هرمس نسبت داده شده است.» (یان کات، تناول خدایان، ص ۲۷۷)
هرمس کفش های بالدار خود را در راه پیروزی پرسئوس، به او داده بود: «پرسئوس در حالی که سرگردان در جستجو بود، با شخصی قوی و برازنده روبرو شد. می توان قیافه ی آن مرد را از لابلای اشعار شاعران مجسم کرد. مردی در اوج جوانی و جذابیت که تازه کرک نرمی بر چانه اش سبز شده بود. او چیزی در دست داشت که هرگز هیچ جوانی با خود نداشته است، عصایی از طلا که بر سرش دو هلال نصب شده بود و کلاهی پردار بر سر و صندل پردار به پا داشت. قلب پرسئوس به دیدن او پُر از امید شد. زیرا دانست که او کسی جز هرمس نمی تواند باشد. او که راهنما و بخشنده ی خوبی هاست… هرمس همه را به پرسئوس گفت و نقشه اش را تشریح کرد و خود او را به آن مکان رهنمون شد… هرمس همچنین گفت که شمشیری برای کشتن مدوسا به او خواهد داد. شمشیری محکم که در اصابت به بدن سخت گوگن ها نه خم شود و نه بشکند… پرسئوس از پشتیبانی هرمس برخوردار بود و جاده در مقابل رویش گشوده شد.» (ادیت هامیلتون، افسانه های بی زمان، صص ۲۱۶-۲۱۸)
هرمس یک بار هم موجب آزادی ایو می شود.
امّا با همه ی این صفات جوانمردی و آزادمنشی که در هرمس می بینیم، امّا در نهایت این قهرمان، در جانب وفاداران و خدمتگزاران زئوس، به حساب می آید. کما اینکه در مجازات پرومته (پرومته در زنجیر، اثر اشیل) به تندی با پرومته حرف می زند و او را سوفسطایی می خواند؛ که از امر زئوس سرپیچی کرده است:
«در تاریخ تمدن، همانگونه که پرومته به همسرایان می گوید، تأکید ویژه بر “برآورد هوشمندانه” است که عموماً به عنوان گرایشی خاص آتنی ها شناخته می شود. واژه ی یونانی “گنوما”، استعداد حاکی از هوش برای تمیز قائل شدن و گزینش کردن، غالباً از سوی فلاسفه ی یونان همان ویژگی ای شمرده می شود که انسان را از حیوان متمایز کرد. پرومته از مورچگانِ انسانی پیش از کشف آتش سخن به میان آورد: “آنها هر کاری را نابخردانه انجام می دادند”. محتمل است ارسطو هنگام تبیین انسان به عنوان “مخلوقی که می داند چگونه برآورد کند”، پرومته را در ذهن خود می داشت. پرومته در نمایشنامه ی اشیل دارای گزندگی و انحراف هوشمندانه ی نسل جدید فلاسفه است. جای شگفتی نیست که در انتهای نمایشنامه، هرمس پرومته را به خاطر سوفسطایی بودن ملامت می کند: “ای تو، شوخ نهاد، تو / تلخ تر از هر تلخی، تو ای گناه ورز نسبت به خدایان فناناپذیر”.» (یان کات، تناول خدایان، ص ۳۷)
پرومته
پرومته (Προμηθεύς / Prometheus)، پسر پاپتوس و کلیمنه بوده و در اساطیر یونان، خدای آتش است. او یگانه تیتان زنده مانده از جنگ بود که و مورد احترام زئوس قرار گرفت. امّا به جرم آتش دزدی، و بخشیدن آن به انسان، مورد غضب خدایان قرار می گیرد.
«در آتن، در محله ی سفالگران، محرابی یا نیمه محرابی وقف نیمه خدایی کوچک و محلی، حامی آهنگران و سفالگران شده بود. نیم دیگر محراب از آنِ هفایستوس بود. این نیمه خدا یا نیمه شیطان را پرومته ئوس می نامیدند. این نام در یونانی به معنای “پیش اندیش” یا کسی است که پیشاپیش از واقعه ای خبر می دهد… این موجود باهوش به پادشاه خدایان کلک زد. زئوس آتش را پنهان کرده بود، امّا پرومتئوس آن را دزدید و در چوب آتش زنه یا نی به زمین آورد… زئوس از این خدعه به برآشفت… پرومتئوس خدعه های دیگری نیز در کار زئوس کرد و سرانجام به فرمان زئوس او را به زنجیر کردند و عاقبت به دست هراکلس (هرکول) آزاد شد.» (عبدالله کوثری، آیسخولوس، ص ۲۳۹)
پرومته از نظر اطاعت امر خدایان، در جایگاه مقابل هرمس است. امّا همان یک عمل او (همان کشف راز آتش بر انسان) برابر است با آنهمه آزادمنشی های هرمس.
«یکی از نخستین حلقه های زنجیر رویدادهایی که پیش درآمد جنگ تروآ را پدید آورد، توسط پرومته، ولینعمت بزرگ بشر، تعبیه شد. پرومته که عموزاده ی زئوس بود، آتش را برای انسان به ارمغان آورد، و آتش عنصری بود که قبلاً فقط خدایان از منافع آن بهره می گرفتند. بعلاوه او به انسانها یاد داد که فقط چربی و استخوان گوشت قربانی را به خدایان تقدیم نمایند، و بهترین قسمت های آن را برای خود نگاهدارند. زئوس پرومته را مجازات کرد و او را بر صخره ای در بلندای کوهها به زنجیر کشید، و همه روزه عقابی را می فرستاد تا جگر او را بخورد و هر شب جگر او باز بروید… سرانجام پرومته به دست هراکلس، یا به دست زئوس آزاد شد آنگاه که قبول کرد یک راز مهم را با او در میان گذارد…» (لوسیا برن، اسطوره های یونانی، ص ۴۲)
بد نیست در نمایشنامه ی پرومته در بند، به گفتگوی این دو قهرمان تأمل کنیم. در اینجا دو نگرش متضاد می بینیم که از توازنی چشمگیر، برخوردارند؛ در واقع، هر دو به آزادمنشی خود می بالند امّا هر کدام از یک ایدئولوژی دفاع می کنند:
هرمس: به سرسختی و گستاخی برخاستی و اینت بادافرهی که می بینی.
پرومتئوس: بدان که این محنت و آزار به آن خواری برده وار نمی فروشم.
پرومته افتخار می کند که با آگاهی کامل در راه آگاهی بخشی به انسان و روشنگری گام نهاده و از این بابت، به امر زئوس، مستوجب مجازات شده است. او قهرمانی است که می تواند مدتها رنج و عذاب را تحمل کند تا از آزادمنشی اش دست برندارد:
«پرومته در پاسخ هرمس که او را جاهل خطاب کرده بود [- هرمس: پیداست که این جنون تو دیگر نه خردک چیزی ست] می گوید: “چنین بادا، اگر بیزاری جستن از دشمنان دیوانگی باشد”… آنهایی که علیه قدرت می شورند، علیه شاهان، آنان که وفاداری خود را به مردگان در تضاد با وظایف خویش نسبت به زندگان قرار می دهند، آنانی که از پذیرش دنیا امتناع می ورزند، همه دیوانه اند.» (یان کات، تناول خدایان، ص ۲۴۳)
در کل، آگاهی بخشی به انسان و کشف رازها، و نیز یاری رسانی و آزادمنشی در پرومته و هرمس قابل مقایسه است؛ پرومته ای که هم پیشگویی می داند و هم رازهای دانایی را:
«اِسناد کشف الفبا به پرومته فکر اِشیل بود، و شاید احساس می کرد برای مردمشناسی عقلانی پیشرفت ضروری است. منابع اسطوره شناسی، کشف الفبا را به پارسائه ی ثلاثه (Three Parcae، یا خواهران سرنوشت)، به هرمس و به ایو نسبت می دهند. در این ارتباط، ایو همان ماه است، الفبای نخستین مربوط می شد به تقویم قمری و آن اسرار دینی کاهنگان “ماه-ایو” بود.» (یان کات، تناول خدایان، ص ۲۵۲)
همانندی قهرمانان بادپا با هرمس (از نظر خجسته کیا)
در کتاب “قهرمانان بادپا، در قصه ها و نمایشنامه های ایرانی (بررسی عناصر نمایشی در اوستا، یادگار زریران، شاهنامه، حمزه نامه، ابومسلم نامه، اسکندرنامه، سمک عیار)” نوشته ی خجسته کیا، بر یاری گری های هرمس تأکید می شود و اینکه کارهای هرمس به عیاران قصه های شرقی شباهت دارد:
«هرمس اسطوره ای است بس شگفت و پیچیده. زادگاه او روشن نیست. گویند در آرکادیا زاده شد. هرمس، پسر زئوس و مایا در چهارمین روز ماه، روزی که به وی اختصاص دارد، تولد یافت… نوزاد یکساعته از گهواره بیرون جست و گله های برادرش آپولون را ربود… هرمس پیک زئوس و حامی شبانان و راهبر مسافران، خود همیشه در سفر است. در دادوستد و مسابقات داوری می کند و در نزاعها و کشمکش ها میانجی است. هرمس نه تنها از دزدان حمایت می کند، که خود نیز دزد است. غیب هم می شود. همچنین از روی علائم سنگریزه ها پیشگویی می کند… هرمس نوازنده است؛ ساختن رود را به وی نسبت داده اند. بازیگر و آکروبات نیز هست. از آنجا که این ایزد حامی خدایان مغاکهای زمین انگاشته شده، پیوستگی نزدیک با زمین و مرگ دارد. نخستین ظهور هرمس به شکل قطعه سنگی است چهارگوش. بعدها، حدود قرن چهارم پیش از میلاد به صورت ایزدی ریشدار، با کفش های چوبی بالدار، قبای نازک و کلاه نمدی جلو ه کرد…
«هر زوج از خدایان المپ با یکدیگر نسبتی دارند، جز هستیا-هرمس. این دو نه عاشق و معشوق اند، نه خواهر و برادر، نه زن و شوهر، نه پدر و دختر یا پسر و مادر. هستیا در مرکز فضای خانواده جای گرفته و خانه را مرکز زمین انگاشته اند. ههستیا که بی حرکت و ثابت در کانون زمین قرار دارد به مثابه ی مادر-زمین است. هرمس نیز پایگاهی زمینی دارد، و با انسانها محشور است؛ اما به عکس هستیا پیوسته در حرکت است. در یک نقطه ی ثابت قرار نمی گیرد، مسافر است و مسافتهای دراز را نیز در می نوردد. هیچ چیز در او ثابت و ماندنی نیست. هرمس جلوه ی تحرک و تغییر و تحول و گذارست. هرمس از هر مانعی عبور می کند؛ قفل و بست مانع او نیست. ایزد دورکننده ی دزدان از محیط تحت محافظت خویش، شگفتا که خود دزد است. نتیجه آنکه هرمس-هستیا نمایانگر فضا هستند. فضا مرکز دارد ثابت، در عین حال متحرک و متحول و گذراست – این است نشان زوج شگفت هرمس – هستیا در المپ… هرمس که با پاپوش چوبین بالدار مسافتهای دراز را می پیماید، و با عصای جادویی اشیاء را ناپیدا می سازد، و در کلاه هَدِس غیب می گردد، میانجی عشاق نیز هست. اوست میانجی آفرودیت و اِرُس، و ن در نبرد ترویا نیز شرکت دارد… هرمس با کلام Logos سرو کار دارد – کلام گنگ و مبهم، کلام راست و روشن، کلام گنگ حجاب هرمس است. هرمس رهروی است شبانه، شب قلمرو اوست و تجلی صورت معنوی هرمس، پس در دو وجه جلوه دارد – سفید و سیاه… افزون بر آنچه گفته شد، نقش مهم هرمس است در آیین مهرپرستی غربی. هرمس در نقوش مهری، در نقش راهنمای ارواح و گاه همتای مهر نموده شده است.» (خجسته کیا، قهرمانان بادپا، صص ۱۰۱-۱۰۹)
قهرمانان قصه های عیاری (از نظر خجسته کیا)
خجسته کیا در کتاب “قهرمانان بادپا”، از منظر نمایشی بودن داستانهای عیّاران، آنها را جمع آوری کرده. و ما در اینجا با اندکی تفاوت، به لحاظ ویژگی دادگستری و بخشندگی قهرمان، از آنها یاد می کنیم:
ابومسلم نامه
در این داستان، قهرمان عیّاری است به نام احمد زمجی که از یاران ابومسلم خراسانی بوده. ابومسلم در خواب، پیامبر را دیده که بیشه ی زمج را به او می بخشد. احمد زمجی که در سپاه ابومسلم قرار می گیرد می تواند اسلمِ اسلم را هم که رویین تن بوده (رویین تن بجز گردن و چشمش) نابود کند. و بسیاری قهرمانی های دیگر. احمد زمجی، عیّار عجیبی است: هم عارف و فرزانه است؛ هم دلقک شوخ طبع و نیرنگباز.
قصه ی حمزه
در حمزه نامه، یکی از یاران امیر حمزه، عیّاری است به نام عمر امیّه زمرّی؛ که تمام نشانه های عیّاری را یکجا دارد. و رفتارهای شیرین او در میدان رزم، یادآور جنگاوری های مسخره ی احمد زمرّی در نبرد با مروانیان است.
داستان سمک عیار
سمک عیار، معروفترین چهره ی عیّار ایرانی است و البته قدیمی ترین؛ زیرا که ردّ پایی از شخصیت او را می توان در کتاب بندهش و در شخصیت منوش خورشید، از نوادگان منوچهر بازیافت. او در عین مسخرگی، به زیرکی متصف است و هر لحظه به شکلی در می آید و از طریق جادو، و ارتباط با سیمرغ، قهرمانی ها می کند. استادش، شغال پیل زور، نام دارد و به لهجه ی عیّاران سخن می گوید. یاری رسانی های سمک، همه در جهت دادگستری و عدالت اجتماعی است.
اسکندرنامه
خجسته کیا، در میان قهرمانان متن های اسکندر نامه ها، به شخصیت عیّاری به نام مهتر نسیم اشاره می کند که در عین زیرکی و تزویر و فریبکاری، بسیار مضحک است و از مسخرگی باک ندارد. او که همزادی در آن سوی عالم دارد جاویدان است تا آنکه پس از چهارصد سال، از غم مرگ اسکندر می میرد. این قهرمان، که در نقالی های عهد قاجاریه به فرهنگ مردم عامه راه یافته و مشهور عام و خاص شده است، برخلاف سمک عیّار، از فرهنگ والا به زیر افتاده است.
آنچه نویسنده ی “قهرمانان بادپا” در این چهار داستان، برگزیده است بیشتر رفتارهای نمایشی و اجرایی دیگر قهرمانان این داستان هاست.
با این حال، هر چهار داستان، به طور کلی ماجراهای قهرمانان اصلی است که اولاً دست به عمل می زنند و بی عمل نمی نشینند. و ثانیاً خیرخواه عامه ی مردم هستند؛ و تلاش و کشمکش های آنان در جهت دادگستری و نیکخواهی است.
یعنی ابومسلم، سمک، حمزه، و اسکندر ذوالقرنین هر کدام برای ترویج عدل و داد وارد کارزار شده اند:
ابومسلم بر علیه مروان، آخرین خلیفه ی امویان، با آنهمه قدرت و شوکت، شورش می کند.
امیر حمزه دشمن زمردشاه است و هرکدام از دو طرف در نبرد عیارانی دلاور دارند.
سمک از عیاران چین است که با خورشیدشاه، پیوند برادری خوانده و در راه خواسته های او وارد نزاع چین و ماچین می شود و جادوگران را از پای درمی آورد و…
اسکندر مردی موحد است و با پریان و زنگیان و دیو مردمان و روس ها و کافر ترکان و دوالپایان و فیلگوشان محاربه می کند.
اشاره ای به دو قهرمان در شاهنامه ی فردوسی
در میان قهرمانان شاهنامه، دو قهرمان را می توان به لحاظ پایه و خاستگاه اجتماعی از سایرین جدا کرد: کاوه آهنگر؛ و آرش کمانگیر
با آنکه این هر دو، قهرمانانی مهذب هستند که عاری از صفات قلندران و رندان و قلاشان (بیکاره های مفلس ولگرد) توصیف شده اند؛ با این حال در اینجا به دلیل پایگاه اجتماعی شان، آنها را از دیگر فرادستان (پهلوانان دارای مرتبه ی اجتماعیِ پهلوانی) جدا می کنیم.
کاوه آهنگر
کاوه روستازاده ای است که وقتی اژیدهاک (ضحاک) باید دو پسر او را طعمه ی ماران بر دوش خود کند، قیام می کند؛ و همان چرم آهنگری اش می شود درفش سپاه سالار؛ و فریدون به پشتوانه ی او ضحاک را در کوه دماوند در بند می کند و بر تخت پادشاهی تکیه می زند. در واقع، پشتوانه ی تخت پادشاهِ دادخواهی چون فریدون، کاوه ی عامی امّا نیکخواه و پرزور است.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه / برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند / جهان را سراسر سوی دادخواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای / ببندند هنگام زخم درای
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست / که ای نامداران یزدانپرست
کسی کو هوای فریدون کند / سر از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر اهرمنست / جهان آفرین را به دل دشمن است…
آرش کمانگیر
در پی قرار صلح افراسیاب تورانی و منوچهر پیشدادی، افراسیاب مبنای تعیین مرز ایران و توران را تیری از فراز البرز پیشنهاد می دهد. و از سر تحقیر و تمسخر و نیرنگ، رزم نیازموده ای چون آرش، را برمی گزیند.
آرش، در این تصمیم (که از نبرد در میدان کارزار سخت تر است) به نیروی بازوی خود ایمان می آورد و می پذیرد. و تیر را در چله کمان گذاشته و پرتاب می کند.
می گویند آرش که همه هستی و توانش را برای پرتاب تیر گذاشته بود، پس از این تیراندازی از پا می افتد و جان میدهد؛ پیکرش پارهپاره شده و در خاک ایران پخش میشود و روانش در تیر دمیده میشود؛ تیر از طلوع خورشید تا شامگاه در آسمان به پرواز درمی آید و آنگاه در کنار جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود می آید؛ و مرز ایران و توران مشخص می شود.
هرچند در شاهنامه داستان آرش به تمامی ذکر نشده، امّا در چندین جا از شخصیت و داستان او یاد شده است:
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر / چو پیروزگر قارن شیرگیر
بزرگان که از تخم آرش بدند / سبکبار و جنگی و چابک بدند
از آن زخم آن پهلو آتشی / که سامیش گرزست و تیر آرشی
دو فرزند او هم گرفتار شد / برو تخمهٔ آرشی خوار شد
جوان بیهنر سخت ناخوش بود / اگر چند فرزند آرش بود
من از تخمهٔ نامور آرشم / چو جنگ آورم آتش سرکشم
می توان گفت هم کاوه آهنگر و هم آرش کمانگیر، مشابهتی دارند در ایمان قلبی و درونی به زور بازوی خود بی آنکه پیش از این از جنگاوران بوده باشند؛ یا از قبل پایگاه اجتماعی پهلوانی پذیرفته شده ای داشته باشند.
خصلت پهلوانی و جایگاه اجتماعی قهرمانان شاهنامه
اگر بپذیریم که کاوه آهنگر و آرش کمانگیر هر دو از طبقه ی فرودست جامعه برآمده اند، شاید این شبهه ایجاد شود که این داستانها همواره در دفاع از کهتران مظلوم و محکوم کردن مهتران ظالم بوده اند. امّا می بینیم، همواره از نیکخواهی ها و دادگستری های والامقام هایی چون فریدون و جمشید و انوشیروان و بهرام گور و… نیز چه داستانها گفته می شود که این بزرگواران به تظلم خواهی ها پاسخ مثبت می دهند؛ و اعمالی شایسته دارند.
با این وصف، در مورد قهرمانانی غیر از این آرش کمانگیر و کاوه آهنگر می توان پرسید آنچه برای قهرمان ارزش می آورد آیا پایگاه اجتماعیِ والاست یا اعمال نیک او که در خاطره ها می ماند؟
فردوسی در داستان فریدون به ما یادآور می شود چنین جایگاه آرمانی که فریدون یافته، ره آوردِ دادگری و نیکخواهی و بخشندگی اوست؛ نه چیز دیگر:
فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این فرخی / تو داد و دهش کن فریدون تویی
حال، در مقام مقایسه می بینیم این دادگری و نیکخواهی و بخشندگی اگر خاص فرادستان نباشد و مشترک باشد میان شاهی چون فریدون و پهلوانی از طبقه ی فرودست اجتماع که جز نام چیزی برایش نمانده؛ پس کاوه و فریدون هر دو به یک اندازه قهرمانانی مردمی محسوب می شوند.
و امّا در مورد قهرمانان قلاش؛
ما به همین منوال، می توانیم ارزش بسیاری از اعمال و رفتارهای قلاشان و عیاران را هم برابر بدانیم با اعمال فرادستان نیکخواه یا فرودستان نیک سرشت؛ و اینها همه ستودنی خواهند بود. چنانکه سعدی می گوید:
کمال نفس خردمند نیکبخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش
یا از زبان سنایی می شنویم:
سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین
در اینجا، گذری خواهیم داشت به قهرمانانی که نه تنها از طبقه ی فرودستان جامعه هستند؛ بلکه از زمره ی خلافکاران نیز به حساب می آیند. با این حال، از محبوبیت برخوردار بوده و حس رحم و شفقت ما را برمی انگیزند.
پیکارسک:
پیکارسک، به یکی از انواع ادبی گفته می شود که در آن قهرمان داستان از طبقه ی فرودست جامعه باشد. خاستگاه این نوع ادبی را اسپانیا دانسته اند.
هری سیبر در ابتدای کتاب “پیکارسک”، برای تعریف دقیق داستان پیکارسک، نقل قول می کند از فرانک چندلر: «در رمان پیکارسکِ اسپانیایی یک قلاش توصیف و ماجراهایش نقل می شود. او از والدینی تهیدست و غیرآبرومند زاده شده، که غالباً برای تقدیس پیوندشان زحمت تشریفات به خود نمی دهند و از میلاد او نیز چندان خشنود نیستند. به هر دوز و کلک که شده بزرگ می شود. یا با عشق فطری به اموال دیگران به دنیا می آید، یا معصوم است و به ضرب روزگار یاد می گیرد که باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد وگرنه کلاهش پس معرکه است. در هر دو صورت نتیجه یکی است؛ برای اینکه زنده بماند باید به خدمت کسی درآید، و در می یابد که باید دسترنج خدماتش را با عواید قلاشانه اش چرب تر کند. برای همین از این ارباب به سراغ ارباب بعدی می رود، در این خدمتگزاری سر همه شان کلاه می گذارد، و در روایت خود آنها را وصف و هجو می کند. سرانجام، وقتی انواع و اقسام ناملایمات را پشت سر گذاشت، و با محک قلاشانه اش بی اعتباری مال و مقام آدمی را سنجید، داستان خود را به پایان می برد.» (هری سیبر، پیکارسک، صص ۴-۵)
«ایده ی پیکارسک، چنان که از بررسی مختصر خط سیر آن از سده ی شانزدهم تا پایان سده ی هجدهم برمی آید، بر مجموعه ای از رمان ها استوار است که در چارچوب عرف های تثبیت شده ی روایت های اسپانیایی پرورانده و نوشته شدند … سرانجام اینکه ماجراهای پیکارسک و شأن پیکارو در اجتماع با زمینه های هجوپردازی، اجتماعی و تاریخ خاص هر کشور انطباق یافت و نتیجه ی کلی این شد که به “ضدِّ پیکارو” تبدیل شد.» (هری سیبر، پیکارسک، ص ۸۴)
«پیکارو را می توان “ضدّ قهرمان” ی با هزار چهره نیز دانست. در نظر اولریش ویکز، دمدمی مزاجیِ او تلویحاً در نقاب های گوناگونی که بر چهره می زند و در چشم اندازهای متغیری که در آنها قرار می گیرد نمایان است… سرگردانی ها و ماجراهای پیکارو را داستان یا پیرنگ نمی بینند و آنها را به حدّ اسطوره می رسانند که از پیش زنده بوده است… به نظر گلین وقتی از اسطوره حرف می زنیم مقصودمان دو چیز است: اسطوره به مثابه رسوبات تاریخ فرهنگی، که بیشتر اشارت به یک روایت ساده یا درون مایه ی نمایش، پیرنگ یا قصه است، و لذتی که از خواندن یا دیدنّ دیگربار آن به آدمی دست می دهد؛ و دوم این واقعیت که این لذت تلویحاً به معنای خواننده ای است که به یاد دارد و در جریان است. یک اسطوره ی ادبی به تداوم فرهنگی و مشارکت خواننده در این تداوم دست می یابد…» (هری سیبر، پیکارسک، صص ۹۱-۹۳)
نمونه هایی از قهرمانان بی پیرایه
در پایان، از میان نمونه های بی شمار قهرمانان دنیای ادبیات و اسطوره، تنها به دو نمونه از قهرمانان طبقه ی فرودست توجه می کنیم که در مواجهه با مصایب اجتماع یکی مبارزه می کند و دیگری منفعلانه زندگی را سر می کند و تنها رشدی درونی دارد.
نمایشنامه ویلهلم تل (نمونه قهرمانی که دست به عمل می زند)
«داستان تل در ضمن نمایشنامه ی ویلهلم تل به تفصیل بیان شده و شیلر از آنچه در میان مردم سویس و در کتابها و افواه در باب اعمال و افعال و رفتار و کردار و حتی سخنان تل موجود و در دسترس بوده است هیچیک را فروگذار ننموده است… تل مرد ساده و جوان رشیدی بوده از اهالی ایالت اوری… و هرچند شکارچی و روستایی ساده ای بیش نبوده است به مناسبت شجاعت بی ریا و شهامت بی پروایی که قریب ششصد و پنجاه سال پیش در راه نبرد و مبارزه با دشمن بیگانه ابراز داشته و در کار استحکام مبانی استقلال وطن خود کمک بزرگی به هموطنان خویش نموده است هموطنانش تا ابد نام او را به عزت و احترام خواهند برد… داستان ویلهلم تل را پیش از شیلر نیز شعرای سویسی و غیر سویسی بارها موضوع قطعات و منظومه های خود قرار داده بودنند. و حتی در اوایل قرن شانزدهم در همان ایالت اوری، وطن تل، به صورت تئاتر عمومی – چیزی شبیه تعزیه های خودمان در میدانها – به نمایش درمی آمد و در سال ۱۵۴۵ با تجدید نظر یک جراح از اهالی زوریخ به شکل کتابی انتشار یافت.» (از مقدمه ی جمالزاده، بر ترجمه ی ویلهلم تل شیلر، ص ۲)
رمان آشغالدونی (نمونه قهرمانی که دست به عمل نمی زند ولی فکر می کند)
رمان “آشغالدونی”، مجموعه یادداشت های روزانه ی زنی سیاه پوست به نام کارولینا ماریا دژ زوس، می باشد (این رمان را کریم کشاورز به فارسی ترجمه کرده و انتشارات نیل آنرا به چاپ رسانده است).
کارولینا ماریا دژ زوس، از اهالی فاولای کانینده (تخته آباد) یا همان زاغه نشین در حومه ی شهر سائوپولوی برزیل، است. زنی که ازدواج رسمی نکرده و سه بچه دارد. زیر سقفی که شیشه پنجره ندارد، زندگی می کند. او برای مبارزه با گرسنگی خودش و سه فرزندش آشغال گردی می کند. دعوا، کتک کاری، فحش، دزدی، و فحشا مسائل عادی فاولاست. در فاولا هم سیاهپوستان در فقر و رنج و گرسنگی هستند و هم سفیدپوستان.
و کارولینا، در میان اینهمه گرفتاری هر روز خاطراتش را یادداشت می کند؛ تا آن روز که خبرنگاری آنها را می خواند و برایش به چاپ می رساند.
رمان آشغالدونی، مخاطب را با قهرمانی آشنا می کند از دنیایی بی رحم. قهرمانی که قاعدتاً باید مقهور شده باشد. امّا زندگی را تاب می آورد. و همین بزرگترین مبارزه ی اوست.
این قهرمان محبوبیت خود را مرهون شکیبایی، فکر آزاد و نیکخواهی هایش است.
منابع:
برن، لوسیا، اسطوره های یونانی، ترجمه ی عباس مخبر، ۱۳۷۵، نشر مرکز
سیبر، هری، پیکارسک، ترجمه فرزانه طاهری، ۱۳۸۹، نشر مرکز
شیلر، یوهان فریدریش فون، ویلهلم تل، ترجمه سید محمد علی جمالزاده، ۱۳۸۲، انتشارات علمی و فرهنگی
کوثری، عبدالله، آیسخولوس: مجموعه آثار، ۱۳۹۰، نشر نی
کات، یان، تناول خدایان: تفسیری بر تراژدیهای یونان باستان، ترجمه داود دانشور، منصور براهیمی، ۱۳۸۶، سازمان سمت
کیا، خجسته، قهرمانان بادپا، ۱۳۷۵، نشر مرکز
هامیلتون، ادیت، افسانه های بی زمان، ترجمه پریرخ صنیعی، ۱۳۸۷، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان