سیدعلی میرافضلی
ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز
نوشتههای مرتبط
در نمایشگاه کتاب امسال یکی از منابع مهم شناخت تاریخ رباعی فارسی بعد از سالها چشمانتظاری اهل پژوهش منتشر شد: «سفینه کهن رباعیات». این سفینه در بردارنده ۱۲۵۰ رباعی از بیش از هشتاد شاعر سدههای پنجم تا هفتم هجری است که در ۱۳۱ باب تدوین شده و تصحیح و تحقیق آن به همت آقایان ارحام مرادی و محمد افشین وفایی صورت گرفته است. «سفینه کهن رباعیات» را انتشارات سخن در ۳۸۴ صفحه و با شمارگان ۱۶۵۰ نسخه منتشر کرده است.
دستنویس این سفینه به شماره ۱۲۵۹۸ در کتابخانه مرعشی قم نگهداری میشود و نام گردآورنده و کاتب آن مشخص نیست. اما محققان، این نسخه را از یادگاران قرن هشتم هجری میدانند و به گفته مصححان کتاب، از لحاظ ساختار و محتوا و تاریخ و محل تدوین، از اقران «نزهه المجالس» جمال خلیل شروانی به شمار میآید و حدس میزنند که این سفینه حدود ۸۰۰ سال پیش (در سده هفتم هجری) در منطقه شمال غرب ایران فراهم آمده باشد.
«سفینه کهن رباعیات» منبع ارزشمندی در شناخت رباعیات کهن پارسی و آشنایی با نمونه رباعیاتِ شاعران ناشناختهای همچون احمد سیاه، اختیاری، ارشد بلخی، جلال حرمی، حسام نبیره، زین سجزی، شمس بط، شهاب اشعری، علاء ارموی، کافرک غزنوی، نظام بخاری و شمسالدین ورکانی است.
شهرت این مجموعه در بین اهل ادب به واسطه درج ۴۴ رباعی از عمر خیام نیشابوری در دو جای سفینه است و این مقدار رباعی، بیشترین تعداد رباعی است که تا قبل از قرن نهم در منابع به اسم خیام روایت شده است. از این تعداد، ۱۳ رباعی آن در هیچ منبع قدیمی نیامده و ۱۹ رباعی نیز در منابع قدیم به نام شاعران دیگر ضبط شده است. پیشترها مرحوم ایرج افشار و دکتر جواد بشری، در سال ۱۳۸۳ به صورت جداگانه، به اهمیت این سفینه در شناخت رباعیات خیام اشاره کردهاند. از جمله رباعیات خیام در این سفینه، رباعی زیر است (ص ۱۱۵):
از حُقه خاک، سر برآوردم و رفت
وز جام زمانه، جرعهای خوردم و رفت
چون شعبده، آمدم ز صندوق فلک
بر نطع وجود، رقصکی کردم و رفت
این رباعیِ ناآشنا جزو آن ۱۳ رباعی است که مختص همین سفینه است و در منابع دیگر به اسم خیام دیده نشده است. اما مضمون رباعی یادآور یک رباعی دیگر منسوب به خیام است (رباعیات خیام در منابع کهن، ص ۳۳، ۶۱):
ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز
از روی حقیقتی، نه از روی مجاز
بازیچه همیکنیم بر نطع وجود
گردیم به صندوق عدم یک یک باز
عناصر مشابه در دو رباعی کم نیست: نطع وجود، صندوق عدم/ فلک، بازیچه کردن/ رقصک کردن، شعبده/ لعبتبازی. رباعی «ما لعبتکانیم…» از هارمونی و انسجام درونی خوبی برخوردار است از اول تا آخر، حول محور عروسکگردانی و تشابه آن با زندگی انسان در دنیا میچرخد و جبر محزون زندگی بشر را بهخوبی القا میکند. اما در رباعی اول، بیت نخست با بیت دوم پیوند سازمانیافته ندارد و این عدم ارتباط در مصراع دوم رباعی چشمگیرتر است.
از حیث سندیت، رباعی اول فقط در یک منبع قرن هفتمی به اسم خیام آمده و بس و در هیچ مجموعه مدون رباعیات خیام، اثری از آن نمیبینیم. در مقابل، رباعی دوم در هیچ یک از منابع قدیمی صراحتا به اسم خیام دیده نشده و نخستین بار در قرن نهم است که سر از مجموعه رباعیات خیام در میآورد. البته رباعی بدون ذکر نام شاعر در دو فقره از منابع با اصل و نسبِ قرن هفتم روایت شده است: «الاقطاب القطبیه» که در سال ۶۲۹ به نگارش درآمده و خاتمه «دستنویس لمعه السراج» که در ۶۹۵ کتابت شده است.
بعید میدانم خیام شاعر با آنهمه سختگیری در تصنیف و تألیف، یک مضمون را در دو رباعی اینقدر نزدیک به هم گفته باشد. ولی اگر بخواهیم یکی از آنها را اصلی و دیگری را تقلیدی به شمار آوریم، کدام رباعی بخت بیشتری دارد؟ این سوالی است که عجالتا جواب قاطعی برای آن ندارم. اینکه رباعی نخست در یک منبع نسبتا قدیم صراحتا به اسم خیام آمده در خور توجه است. اما عدم انسجام درونی رباعی، مغایر با ذهن پرداخته و منسجم دانشمندی چون خیام است. عدم انسجام این رباعی در مقایسه با سایر رباعیات اصیل خیام، خودش را بیشتر نشان میدهد. از سوی دیگر، ساخت زبانی رباعی اول تا حدودی قدیمی است و ردیف رباعی «… و رفت» نشان میدهد که رباعی از سده ششم جدیدتر نیست. حذف شناسه در فعل رفت، یکی از ویژگیهای سبکی شعر دوره سلجوقی و ماقبل آن است (رک. دستور تاریخی فعل، ص ۱۳۱ـ۱۳۶). سر برآوردم و رفت، یعنی: سر برآوردم و رفتم. بنابراین، این رباعی حتی اگر از خیام نباشد و به قرینه یا تقلید رباعی او گفته شده باشد، سروده یکی از شاعران نزدیک به عصر خیام است.
از دوست یک اشارت
به سال ۷۸۶ هجری، شاه شجاع در بستر مرگ به امیر تیمور گورکانی نامهای نوشت که ما به مفاد تاریخی آن کاری نداریم. در این نامه آمده است: «اَثقال آز و امل از دوش نهاده، روی تضرّع به حضرت عزّت آورده، مصراع: از دوست یک اشارت، از ما به سر دویدن» (مطلع سعدین، ج ۱، بخش دوم، ص ۵۶۱). مصراعی که شاه شجاع بدان استناد جُسته، حکم ضربالمثل را پیدا کرده است (رک. مجمع الامثال، ص ۲۳؛ امثال و حکم، ج ۱، ص ۱۳۱). این مصراع مثلگونه در فضای ادبی قرن هشتم نزد شاعران بسیار شناخته شده بوده است.
همام تبریزی گوید (دیوان، ۱۳۶):
موقوف التفاتم، تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشارت، از ما به سر دویدن
ابن یمین فریومدی هم این مصراع را تضمین کرده (دیوان، ۴۸۴):
با گوی گفت چوگان کای در هوای وصلت
پیوسته کار قدّم از بار غم خمیدن
داری دمی سر آن کآیی برم، اگرچه
با من ترا نباشد آیین آرمیدن
گویش چه گفت؟ گفتا: گر خوانی ار برانی
از دوست یک اشارت، از ما به سر دویدن
عبید زاکانی هم که ید طولایی در نقیضهسازی دارد، دست از سر این مصراع برنداشته است (کلیات، ۵۰۲):
لطفی بکن زمانی تشریف ده که بیتو
خاطر نمیتواند زین بیش آرمیدن
این خوش خبر چو بشنید، برخاست… و گفت:
از دوست یک اشارت، از ما به سر دویدن
ابواسحاق اطعمه شیرازی هم این مصراع را نقیضه آورده است (کلیات، ۲۰۱):
با مغز کلّه گفتم: ای قوّت دل من
زین پردهات به حکمت خواهم برون کشیدن
مغز از سر ارادت، گردن نهاد و گفتا:
از دوست یک اشارت، از ما به سر دویدن
سلمان ساوجی هم که از شاعران شاخص قرن هشتم است، گفته است (دیوان، ۲۶۱):
ما چون قلم نخواهیم از دوست سر کشیدن
از دوست یک اشارت، وز ما به سر دویدن
در تداول عامه مردم، این مثل به صورت: «از تو به یک اشاره، از من به سر دویدن» روایت شده است (فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، ج ۱، ص ۲۸۳).
فال حافظ به روایت نجیب کاشانی
از جمله کتابهای جالبی که اخیرا منتشر شده، «تاریخ کشیکخانه همایون» تالیف نجیب کاشانی با تصحیح اصغر دادبه و مهدی صدری است (نشر میراث مکتوب، ۱۳۹۴). نورالدین محمد شریف کاشانی متخلّص به نجیب (۱۰۶۲ – ۱۱۲۳ ق)، ملکالشعرای دربار شاه سلیمان و سلطان حسین صفوی بود و در ایامی که جلالالدین اکبر سوم بر پدر شورید و از هند به اصفهان نزد صفویه پناه آورد، بنا به دستور، به صف ملازمان این شاهزاده پیوست و روزهای شنبه و چهارشنبه، نوبت کشیک او بود. «تاریخ کشیکخانه همایون» شرح ۴۸ مجلس شاهزاده اکبر سوم به روایت نجیب است و طی ۸۴ روز در سال ۱۱۰۹ هجری به نگارش درآمده است.
این کتاب نوعی تاریخ غیررسمی است و سرشار از اشارات نغز در مورد محیط اجتماعی و فرهنگی آن دوران است. از جمله گزارشهای نجیب، شرح گفتاری است در مورد شیخ اجل سعدی و از آنجا، شاهزاده هندی، بحث را به شعر حافظ رسانیده است: «چون مکرر از دیوان خواجه حافظ تفأل مینمود و غزلهای امیدوارانه به فال میآمد، لهذا اعتقاد زیادی به باطن خواجه حافظ داشت و گنجایش دارد» (ص ۱۳۵). این حکایت، نفوذ شعر حافظ و تفأل به دیوان او را در بین اقشار مختلف، بهخوبی نشان میدهد و تعبیر «گنجایش داشتن» که نجیب آورده، معادل زیبایی برای ظرفیت تاویلپذیری شعر حافظ است. ادامه حکایت را با هم میخوانیم که نمونه جالبی از آیین فال گرفتن با دیوان حافظ است:
«روز تفألی کرد که یا خواجه حافظ! بنما که آخر کار من به کجا خواهد کشید؟ این غزل آمد:
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک کف پای یار خود باشم؟
و در آن روز به جهت هر یک از حضّار تفألی میشد. محمدخان عرض کرد که چون میرزا نجیبا شاعر است و با خواجه سمت همکاری دارند، باطن یکدیگر را بیشتر مطّلعند. تفألی در ماده او بشود که او نسبت به حضرت در چه مقام است. شاهزاده گفت: تحصیل حاصل است. خود، مکرّر میگوید که من بندگی آستان ولینعمت خود را به جهت خود سلطنت میدانم! محمد خان گفت: خوب، چه میشود روشنتر شود؟ بنده عرض کردم که قایلم، به شرطی که دیوان را به کمترین داده، خود تفأل کنم. دیوان را شفقت کردند و فرمودند که هرچه میآید سند است. از روح پُر فتوح لسانالغیب استمداد همّت طلب نموده، بعد از قرائت سوره حمد و توسّل به اجاق مرتضی علی – علیه الصلوه و السلام – تفأل نمود. چون کتاب گشوده شد، شاهزاده بیتابی کرده، محمد خان را گفت: بر بالای سرش ایستاده، مبادا غزل دیگر را بخواند! شُکرها کردم که این غزل آمد:
گرچه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم
بنده برخاستم و تعظیم دیوان او را کرده و نشستم. شاهزاده فرمودند که بر ما معلوم شد که مُرده ایرانیان هم تعصّب میکشند» (ص ۱۳۵ – ۱۳۷).
این مطلب در همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود