انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از بهشت و دوزخ در قلمرو دینی تا اتوپیا و دیستوپیا در هستی اجتماعی (۲۹) 

افشاگریِ کاسیرر و آرنت از اسطوره های سیاسی ـ ایدئولوژیکیِ «دیستوپیایی» ؛ و وضع موجود ایران

امروزه ، ملتهایی که در کشورهای عقب مانده، و یا در حال رشد، به سر می‌برند، دورانی را تجربه می‌کنند که بیشتر از ملتهای رشد یافته، تحت شرایط سخت و آسیب های اجتماعی قرار دارند: دهه ها، ناگزیر گشته اند، با نا امنی اجتماعی و نیز نا امنی اقتصادی و پیامدهایش به صورت تورم و بیکاری، فقدان رفاه اجتماعی تا حتی جنگهای ناخواسته و فرسایشیِ وحشیانه بنیادگرایی، مهاجرتهای هولناک و دردآور، زندگی غیر بهداشتی و زیست محیطی، اشاعه فحشا و بزهکاری و …را در سرزمینهایی نفرین شده خود تجربه کنند و در آن جان بازند و یا نقش مهاجر مزاحمِ کله سیاه را ایفا کنند. اینان به راستی قربانیانِ درجه اول در میدانهای جنگِ این هیولای جهانی در هزاره سوم هستند: زمانه، زمانه ای ضد اخلاق و خارج از مدار هر گونه تقاضایی است که بتواند حامی رویاهای تعالی گرایانه‌ی مبتنی بر عدالت ، عشق، صلح و دموکراسی برای همه باشد ….؛ با نسل کشی ها، جنگ افروزی های قبیله ای و بنیادگرایی‌های تروریستی مواجه ایم. با توده انبوهی از انسانهایی که قربانی جنگهایی ناخواسته شده اند و یا درست تر است بگوییم، به آنها تحمیل شده است. ملت هایی که در مناطق جنگ زده و به آشوب کشیده شده ی دوزخی شان، حتی کمترین مجالی برای افشاءگری از سیاستهای جنگ افروزانه نئولیبرالیسم و دولتهای امپریالیستی نیست، که از قضا ، همین ها در ایجاد آن دخالت مستقیم داشته و دارند ؛ بنابراین هیچکدام از افشاءگریهای پست مدرنیستی (مدرنیته متأخر) در آنجا فایده ای ندارد. زیرا با دوزخی زمینی و قوانین مبتنی بر اضطرارهایش مواجه اند؛ به معنایی در آنجا، گوشی برای شنیدن و زبانی برای سخن گفتن وجود ندارد؛ زیرا تنها چیزی که عمل می‌کند، غریزه ی بقا است : تنزل یافتگیِ صِرفِ انسان، به وضعیتی برای حفاظت از «نفسِ خود» ، «خانواده خود» و در نهایت «قبیله خود»….؛ مجموعه پیوستاریِ «خود»هایی که از سر ناگزیریِ وادارشان می‌کند تا در روابط اجتماعی شان ، حس «نوع دوستی» نسبت به «غیر»ی که اکنون (و یا شاید حتی سالهای مدیدی است ) به دشمن بدل شده است ، چیزی از این نوع دوستی (با فرض اینکه در ابتدا وجود داشته و تعصبات قومی و دینی کورش نکرده باشد ! ) باقی مانده باشد …. بنابراین هیچ عجیب نیست که در چنین میدان جنگی که به لحاظ هستیِ اجتماعی، جایی برای اندیشه و اندیشه ورزی به «عشق» و «دیگر دوستی» چیزی است کاملاً «نایاب » ، بتوان از راهکارهای «خوشبختیِ دالایی لامایی» که پیشتر از آن گفتیم، بتوان سخن گفت …! به نظر می‌رسد که در این لحظه، «خوشبختیِ مبتنی بر دیگریِ متفاوت»، به سرعت اعتبارش را از دست می‌دهد. و تنها قانونی که بر جای می‌ماند، «دیگریِ متفاوت از من»ی است که به منزله دشمن در صدد نابودی «من» است. آیا این همان لحظه ای است که دالایی لاما، درباره اش سکوت کرد و آنرا به «شرایط محیطی و اجتماعی» واگذار کرد !؟ ( ۱)
اینگونه که به نظر می‌رسد، در حال حاضر نه در ایران و نه در سطح جهان، چشم انداز امید بخشی نسبت به «آینده» دیده نمی‌شود. و تا چشم کار می‌کند، افقِ جهان، به سلطه روشهای نئولیبرالیستی در قلمروهای مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی درآمده است. به خصوص در کشورهای عقب مانده و در حال رشد که در شرایط موجود، افق «رهایی» و «امکانات» سیاسی و اجتماعی، بدون هر گونه نمونه ای مشخص و آرمانی، از بد به بدتر سوق یافته است؛ شاید به این دلیل که با فقدان برنامه های دموکراتیکِ مبتنی بر عدالت اجتماعی، و یا با نبودِ تشکلات سیاسی شناخته شده و قابل اعتماد، مواجه ایم. موضوعی که مسئله «رهایی» از نظامهای فاسد، را به امری دشوار تبدیل کرده است؛ تا جایی که مفاهیم مفروضه ای چون «عدالت و قانون اساسی» و به طور کلی نهادهای اجتماعیِ دموکراتیک و مشمول همگان در زندگی روزمره را از اعتبار ساقط ساخته است ؛ از اینرو دستیابی به سیاست های عملی و هدف مند، جهت «رفاه همگان» (از هر حیث) به امری رویایی تبدیل شده است. و چنانچه دیده می‌شود، به جای هر گونه برنامه ریزی عملی و واقعی ، «صدقه های یارانه» ای رواج یافته است…؛
ادامه دارد …

منابع :
۱. دالایی لامای مقدس ؛ و هوارد سی . کاتلر؛ ترجمه شهناز انوشیروانی . ـ تهران : خدمات فرهنگی رسا ، ۱۳۸۰ ، ص ۳۱۲