تصویر: سلطانیه از جمله مناطقی از ایران است که ارامنه قبل از کوچ اجباری
از ارمنستان توسط شاه عباس صفوی، در آن می زیستند
معمولاً نخستین سالهای سده هفدهم میلادی را تاریخ ورود ارامنه به ایران میدانند، یعنی زمانی که شاهعباس گروه کثیری از ارمنیان را از شهر جلفا واقع در کرانه رود ارس به مناطق مرکزی ایران کوچاند. امّا واقعیت این است که حضور ارمنیان در سرزمینهایی که درون مرزهای ایران امروزی جا میگیرند پیشینهای دیرینهتر دارد.
در پس این پرسش که «ارامنه کی به ایران آمدند» دو فرض نادرست وجود دارد.
نخست این که گویی مرزهای کنونی ایران و ارمنستان همیشه همین بوده که امروز هست و ارامنه از آن سوی مرز به این سو آمدهاند و در ایران سکونت گزیدهاند.
دوم این که گویی در گذشته نیز مهاجرت مانند امروز با تصمیم شخصی و داوطلبانه صورت میگرفته است.
درباره فرض نخست باید گفت که در زمان هخامنشیان، ارمنستان جزئی از امپراتوری بزرگ ایران بوده است و به این معنا، همه ارامنه، ارامنه ایران به حساب میآمدهاند. این وضعیت در دوره ساسانیان نیز که ارمنستان ساتراپنشین ایران بوده وجود داشته است و در بسیاری از دورههای دیگر (ساتراپ ها حاکمانی بودند که از طرف حکومت ساسانی برای اداره ارمنستان تعیین می شدند).
از سوی دیگر در برخی دورههای کوتاه، مانند دوره تیگران بزرگ (پادشاه ارمنستان از سال ۹۵ پیش از میلاد مسیح تا سال ۵۵ میلادی) بخشهای قابلتوجهی از آذربایجان ایران امروز جزو قلمرو او بودهاند، که از دریا تا دریا، یعنی از دریای مازندران تا دریای مدیترانه، گسترده بوده است. بسیاری از مناطق پیرامون دریاچه اورمیه از زمانهای دور ارمنینشین بودهاند و ارامنه این مناطق به یک معنا هرگز به ایران نیامدهاند، همان جا بودهاند، منتها آن جا زمانی ارمنستان بوده است و امروز ایران.
امّا درباره ارامنهای که در مناطق دیگر ایران (غیر از آذربایجان غربی امروز) سکونت داشتهاند، چه میتوان گفت؟ آنها از ابتدا آن جا نبودهاند، امّا خود نیز نیامدهاند، آنها را آوردهاند و به این معنا لفظ «آمدن» درباره آنها نیز نادرست است. حرکتهای بزرگ جمعیتی در گذشته بسیار بیش از امروز جنبه اجباری داشته است. آنها را در دورههای تاریخی گوناگون یا به اسارت آوردهاند یا به کوچ مجبورشان کردهاند.
آن چه درباره کمک ارمنستان به مادها و حضور فرماندهان نظامی ارمنی در ارتش هخامنشیان و همکاریهای مشابه گفته میشود، در واقع رابطه یک قوم تابع در یک امپراتوری است با سران امپراتوری، و گاهی همکاری دو کشور (در سالهایی که ارمنستان مستقل بوده است). در زمان اشکانیان رابطه از این هم نزدیکتر بوده است. در سالهای ۶۶ تا ۴۲۸ میلادی شاخهای از خاندان اشکانیان بر ارمنستان حکومت میکردند که ارمنی بودند. این همکاریها و ارتباطات در عین حال که گواهی است بر نزدیکی فرهنگی دو قوم و میتواند زمینهساز تفاهم متقابل آنها در زمان حاضر باشد (واژه قوم را در مورد ایران با اغماض به کار میبرم. سرزمین ایران و امپراتوریهایی که در دورههای تاریخی مختلف بر آن حکومت کردند، مجموعهای از اقوام گوناگون بودهاند)، امّا با الگوی حضور یک اقلیت دینی ــ قومی یا ملّی در یک کشور تفاوت اساسی دارد و نمیتواند آغاز این حضور دانسته شود.
امّا به هر رو، نخستین گروههای مردمان ارمنی که در مناطق درونی ایران به شکل جوامع کوچک در میان دیگر ایرانیان میزیستهاند، چه زمانی شکل گرفتهاند؟
گفته میشود که از زمان داریوش هخامنشی ارامنه در ایران میزیستهاند، امّا اینها بیشتر واسالهایی بودهاند (زمین داران بزرگ) که برای انجام وظایفشان نسبت به شاه شاهان به ایران میآمدند.
شاه آرشاویر در دوره پیش از اسلامی شدن ایران در سده سوم میلادی، و شاهپور دوم در سده چهارم میلادی در پی لشگرکشی به ارمنستان در سالهای ۳۶۸-۳۷۰ چند صد هزار ارمنی را به ایران آورده و در خوزستان و مناطق جنوب غربی ایران کنونی اسکان دادهاند. بعد از ورود اعراب به ایران، این ارامنه هم همراه باقی مردم به اسلام گرویدهاند.
دور جدید مهاجرتهای اجباری ارامنه به ایران در زمان حمله سلجوقیان رخ داده است. در حمله سلجوقیان به ارمنستان در سال ۱۰۴۸ به نوشته اورهایِتسی (مورخ ارمنی) یک صدوپنجاه هزار نفر را از دم تیغ گذرانده و همین تعداد را به زور به ایران راندهاند[تاریخ مختصر جامعه ارمنی در ایران، ادیک باغداساریان (به زبان ارمنی)، تهران، ۱۳۸۰، ناشر: مؤلف].
علاوه بر این، بعد از فروپاشی دولت مستقل ارمنی در سده یازدهم میلادی، مناطق ارمنینشین ماکو، سلماس، خوی، اورمیه و قره باغ داخل مرزهای حکومت ایران جای میگیرند.
از میان شاهان سلجوقی، ملک شاه (۱۰۷۲-۱۰۹۲) نسبت به ارامنه خوش رفتاری کرده است و اورهایتسی به نیت نیک او نسبت به ارامنه اشاره کرده است.
به نوشته گاندزاکِتسی، در زمان مغولها نیز در سالهای ۱۲۳۷-۱۲۳۸ تعداد کثیری از ارامنه به اسارت به ایران آورده شدهاند. همین طور، به نوشته سرکیس گریچ، در سالهای ۱۳۴۰ میلادی.
در سده سیزدهم میلادی شاهد مهاجرتهای دواطلبانه هم هستیم. با تغییر مسیر راههای بینالمللی و عبور آنها از تبریز، گروهی از تجار و صنعتکاران ارمنی از موطن خود به این شهرها میآیند. مارکوپولو در سفرنامه خود، از بین مسیحیان تبریز اول از همه از ارامنه نام میبرد (او در سال۱۲۷۰ در تبریز بوده است). جهانگرد اسپانیایی کلاویخو که در سال ۱۴۰۵ در خوی بوده نوشته است که اکثریت ساکنان این شهر ارمنی بودهاند.
به نوشته مورخان و پژوهشگران، در سدههای یازدهم تا پانزدهم میلادی سکونتگاههای ارامنه در شهرهای تبریز، سلطانیه، مراغه و رشت به وجود آمده بودند. به گواه منابع تاریخی در ایران همواره جوامع کوچک ارمنی وجود داشتهاند، امّا اینها پراکنده بودند، فاقد فرهنگ و ویژگیهای قومشناختی مشترک بودند، با هم ارتباط نداشتند و یک جامعه قومی واحد را تشکیل نمیدادند[جامعه ایرانیان ارمنی (۱۹۴۱-۱۹۷۹)، پهلوانیان، ایروان، ۱۹۸۹، به زبان ارمنی].
در سده دوازدهم میلادی با افزایش جمعیت ارامنه در آذربایجان شاهد تأسیس نخستین تشکیلات کلیسای ارمنی (تِم یا خلیفهگری) در ایران هستیم. در آذربایجان دو خلیفهگری «زارواند و هِر (خوی)» و «سلماس و پایتخت» تشکیل میشود.
به نوشته آندرانیک هوویان وجود شمار فراوانی کلیسا در نقاط مختلف آذربایجان مانند کلیسای تاتووس مقدس در ماکو (سده هفتم میلادی)، استپانوس مقدس در جلفای ارس (سده نهم میلادی)، سورپ سرکیس در خوی (سده دوازدهم میلادی)، موژامبار در تبریز (سده دوازدهم میلادی)، نشانههای حضور ارمنیان در این مناطق است[ارمنیان ایران، آندرانیک هوویان، انتشارات هرمس و مرکز گفتوگوی تمدنها، تهران، ۱۳۸۰].
به نوشته هوویان مدارکی دال بر حضور بازرگانان ارمنی مستقر در شیراز و شهرهای دیگر نیز وجود دارد. این بازرگانان از راه ایران با هندوستان تجارت داشتند. [هوویان، همان کتاب]
از ارامنهای که به اسارت به ایران آورده میشدند، گروهی در راه کشته میشدند و گروهی دیگر میتوانستند خود را به عنوان صنعتکار و بازرگان اثبات کنند و یک زندگی معمولی در پیش بگیرند [گرمانیک، همان کتاب].
این که بیشتر ارامنه به اجبار به مناطق مرکزی ایران آورده میشدند پیآمدهای مهمی در خاطره جمعی آنها داشته است. کسی که به اجبار به جایی برده شود بسیار دیر آن جا را از آن خود میداند.
در واقع بیشتر ارامنه ایران فرزندان اسیران و راندهشدگان به عنف هستند و این امر به یک عدم تعلق ریشهدار در آنها دامن میزند. در بحثی درباره مهاجرت ارامنه و این که چرا آسان دل میکنند (هرچند این روزها دیگران هم کم آسان دل نمیکنند)، دوستی میگفت دلیلش شاید همین باشد که به میل خود به این جا نیامدهاند(البته آن ها به سرزمینی که پدرشان سدههای پیشتر از آن جا رانده شدهاند هم برنمیگردند. و این نیز قابل بحث است که آیا این ضعف دلبستگی انسان به سرزمینی که سدههای متوالی در آن زیسته، محصول همان جابهجایی اجباری نخستین است، یا در یکی دو سده اخیر تحت تأثیر ایدئولوژی ناسیونالیستی تکوین پیدا کرده است).
این پیشینه تاریخی نشان میدهد که آوردن ارامنه به اصفهان توسط شاهعباس صفوی کار بیسابقهای نبوده است. الگوی کوچ اجباری پیش از او نیز بوده است، منتها جابهجاییهای جمعیتی اجباری پیش از او گستردگی کمتری داشته و از آنها مدارک بسیار کمتری به جا مانده است.
مطلب مشترک انسان شناسی و فرهنگ و دوهفته نامه “هویس”