شهر مجموعه ای از فضاهاست. فضاهایی که یکی از وجوه تمایز محیط شهری با محیط غیرشهری (روستایی، طبیعی، دست نخورده و واژگان دیگری که می توان در مقابل شهر قرار داد) است. فضا نیز مفهومی ادراک شونده است. ادارک از فضا را نمیتوان به عنوان عنصری یکپارچه در نظر گرفت که در تمامی افراد یکسان است. فضا میتواند بسته به سن، جنسیت، قومیت، طبقه ی اجتماعی و متغیرهای دیگر به اشکال متفاوتی ادارک شود…
تصوری که یک کودک از بیلبورد تبلیغاتی یک شرکت تولید شکلات دارد، تصویری اغواگر از یک حسرت است، برای یک زن مستخدم که چهار فرزند کوچک دارد و برای پیرزنی که مبتلا به بیماری دیابت است نیز یک حسرت است اما این «حسرت» تنها نامی یکسان دارد و ماهیت آن در این افراد یکسان نیست؛ علاوه بر این که از خاستگاههای متفاوتی نیز برمیخیزد. همین بیلبورد میتواند برای کسی که شیرینیگریز است حس نامتبوعی ایجاد کند و برای یک طرفدار حقوق حیوانات احساس انزجار از این که لسیتین مورد استفاده در این شکلاتها روی حیوانات بی گناه آزمایش شده است و فردی که گرایشات ضد سرمایهداری دارد احتمالا بیش از آن که مجذوب رنگ شکلاتیِ بیلبورد شود به چهره ی سرمایه داری که پشت این بیلبورد نهفته است توجه می کند. تفاوت نگرش این افراد ناشی از تمایزات اجتماعی – فرهنگی است. چنانچه یک بیلبورد ساده ی شهری بتواند تصوراتی این چنین متمایز را در ذهن بینندگان ایجاد کند، باید انتظار داشت تصور ادارک شده ی افراد از رابطهای که در شهر با «چیزها» و «فضاها» برقرار می کنند و احساسی که از این رابطه در آنان ایجاد میشود نیز تاحدی متفاوت باشد.
نوشتههای مرتبط
چنان چه پیش فرض وجود رابطه میان فضاهای شهری و نگرش های افراد را پذیرا شویم به این سمت خواهیم رفت که روابط اجتماعی افراد نیز از فضاهای شهری تاثیر می گیرد. با توجه به اهمیت جنسیت به مثابه ی یک عامل تعیینکننده در شیوه های جامعهپذیری افراد، پیش بینی می شود که نگرش های مردان و زنان نیز متمایز باشد. یک کوچهی تاریک برای یک مرد کشتی گیر که با ساک ورزشی به سمت باشگاه می رود همان چیزی نیست که برای یک دختر پانزده ساله که از کلاس زبان بر می گردد. انتظار زن جوان برای تاکسی در کنار یک اتوبان نیز همان تجربه ای نیست که یک مرد با آن مواجه می شود. اما عنصر متمایزکننده ی این نگاه ها چیست؟ شاید بتوان گفت چیزی که ادراک دختر پانزده ساله را از کوچه ی تاریک می رماند چیزی جز ترس نیست همان طور که ریشهی احساس زنی که کنار اتوبان منتظر تاکسی ایستاده است، ترس یا شاید چیزی است که میتوان تحت عنوان کلی تر «احساس ناامنی» از آن نام برد.
فرض بر این است که احساس ناامنی برای زن شهرنشین تجربهای زیسته است. اما آیا شهر به خودی خود این ترس را ایجاد می کند؟ به نظر می رسد که چنین نباشد. همین زن، زمانی که همراه با فرد دیگری (به خصوص اگر همراه او مرد باشد) در همان نقطه ی اتوبان ایستاده باشد، احساس ناامنی ندارد. پس مکان شهری به خودی خود نمیتواند عامل احساس ناامنی او باشد. او به تنهایی در مرکز شهر قدم می زند بدون این که احساس بدی داشته باشد. آیا علت حضور مردم است که در اطراف او قدم می زنند؟ اما ایا مردمی که در اتوبان سوار بر اتومبیل های خود میگذرند فرقی با این افراد دارند؟ حضور مردم چه در اتوبان ها و چه در مرکز شهر عنصری ثابت است. چیزی که در اتوبان ایجاد تمایز می کند نوع طراحی فضا است که افراد پیاده را به درون اتومبیل هایشان منتقل می کند. فضای اتوبان، با حذف پیاده روها قدرت قدم زدن را از افراد سلب می کند. فرد خود را به عنوان عنصری مزاحم در فضایی که قرار نیست کسی راه برود تصور می کند. اما این احساس برحسب جنسیت اشکال متفاوتی به خود می گیرد. ادراک زنان از این نوع هنجارشکنی جزئی چیزی متفاوت از ادارک مردان است.
برای یک زن، یک کوچهی خلوت در میانهی روز، یک خیابان تاریک، کنار اتوبان، درون یک تاکسی که سرنشینان دیگرش همه مرد هستند، صندلی جلوی همان تاکسی، پل های عابر، کوچه های بن بست، پارک های خلوت، زیر پل های بزرگ، محل ههایی که برچسب ناامنی خورده اند یا محلات بد نام، حومه های خلوت شهری، پیاده روهای کم عرض، خیابان هایی که محل کسب وکار مردان هستند (برای نمونه خیابان هایی که محل تجمع اصنافی مانند فروشندگان قطعات یدکی و خدمات تعمیرات خودرو هستند)، سرویس های بهداشتی عمومی، اتوبوس های حمل و نقل عمومی خلوت (به خصوص در ابتدا و انتهای روز)، حتا خانه ی خود فرد (محل زندگی فرد زمانی که در آن تنهاست)، اتومبیل های شخصی غیرتاکسی که در حمل و نقل عمومی مشغول به کار هستند، همه تصور ناامنی را تداعی می کنند.
این احساس ناامنی می تواند ریشه در تجربیات مستقیم خود فرد، تجربیات غیر مستقیم فرد (نزدیکان او)، حافظه ی جمعی شهروندان از این فضاها و تا حد زیادی شکل فضاهای شهری داشته باشد. فردی که یک بار در یک کوچه ی تاریک مورد حمله قرار گرفته باشد، احتمال کمی می رود که هنگام عبور مجدد از مکان های مشابه احساس امنیت داشته باشد؛ اگر دوست یا خواهر او نیز تجربه ی مشابهی را برای او تعریف کرده باشد باز تصور او از فضایی که در ذهن او ایجاد شده است می تواند به تولید احساس ناامنی در فضاهای مشابه فضاهای تصور شده ی قبلی بیانجامد. تجربیاتی که شهروندان یک شهر از خشونت در فضاهای مختلف شهری دارند می تواند در حافظه ی جمعی ثبت شده و آن را نسبت به فضاهای مشابه حساس کند. اگر شهری در زمانی نزدیک تجربه ی ناگواری (مانند ربوده شدن افراد) در اتوبان را داشته باشد، نمی توان انتظار داشت که شهروندان آن از حضور در اتوبان احساس امنیت کافی داشته باشند. حافظه ی جمعی در شهر می تواند عنصری تعیین کننده در نحوه ی نگرش شهروندان به فضاها و روابط شهری باشد. اما می توان تصور کرد که همین شهروندان اگر می توانستند در اتوبان هایی قدم بزنند که محلهایی مخصوص عبور عابران پیاده داشت که از طریق موانع یا چنان چه در برخی خیابان ها مرسوم است، کانال های بزرگ آب از محل عبور اتومبیلها جدا می شد، شاید احساس بهتری از قدم زدن در اتوبان ها می شد داشت.
نویسنده: لادن رهبری
ladan rahbari