گفتوگو با سیّد ابوطالب مظفّری
مصاحبه گر: عاطفه کاظمی
نوشتههای مرتبط
سید ابوطالب مظفری شاعر، نویسنده و منتقد افغانستانی متولد ۱۳۴۴ شمسی در ولایت ارزگان افغانستان است که در اوایل دهه شصت به ایران مهاجرت کرده است. آقای مظفّری مدیر موسسه فرهنگی-ادبی دُرّ دری است و مدیریت دو فصلنامههای “خط سوم ” و ” درّ دری ” در شهر مشهد را نیز به عهده داشته است.”سوگنامه بلخ ” و ” عقاب چگونه میمیرد ” دو اثر مطرح ایشان است که در ایران منتشرشده است، وی در حال حاضر ریاست شورای علمی دانشنامه هزاره را به عهده دارد.
این مصاحبه در تاریخ هشتم آبانماه ۱۳۹۸ در مشهد صورت گرفته است.
بیش از نیم قرن هست که مهاجرین افغانستانی در ایران حضور ثابتی داشتهاند، در این دوران ادبیات، شعر و داستان یکی از جریآنهای پویا در حوزه فعالیتهای فرهنگی مهاجرین بوده است، این جریان فرهنگی از چه زمانی و چطور شکلگرفته است؟
ابوطالب مظفری: مهاجرین در ایران عموماً فعالیتهای فرهنگیشان از حدود سال ۱۳۵۷ شروعشده و در اوایل سمتوسوی گرایششان با سیاست بوده است. ابتدا در قم توسط تعدادی از فرهنگیان موسسهای باز شد به نام “کانون مهاجر ” و این کانون مهاجر فعالیت سیاسی میکرد. منتها در کنار کارهای سیاسی نشریهای را راه انداختند که در آن در مورد مسائل سیاسی مطلب مینوشتند، بخشهایی از آنهم مربوط به ادبیات بود و در آن شعر و داستان هم چاپ میکردند و اگرچه این نهاد ابتدا با ایدههای سیاسی راه افتاده بود اما بیشتر گرایش فرهنگی داشت، این تعداد از روشنفکران که عموماً طلبه بودند، طلبههای قم و مشهد، این کانون را راه انداخته بودند و فعالیت میکردند بعدازآن با تشکیل احزاب مختلف در افغانستان و شروع جنگهای مقاومت مردم در افغانستان، احزاب در ایران دفاتری را باز کردند؛ احزاب مختلف مثل حزب نصر، حرکت اسلامی، پاسداران جهاد و… هرکدام این احزاب در کنار این دفاتر یکی دوتا نشریه ماهنامه یا هفتهنامه داشتند، مثلاً پیام مستضعفین نشریهای به همین نام داشت یا حرکت نشریهای داشت به نام “استقامت ” که بعدها “فجر امید ” نامیده شد، در این نشریات هم چنانکه رسم آن زمان بود در کنار مطالب که اغلب مربوط به سیاست و جنگ و مسائل جهاد بود، صفحاتی را هم اختصاص میدادند به ادبیات، عموماً شعر و کمتر بعدها داستان. این جریان ادامه داشت تا حوالی سالهای ۶۸ یا ۶۹، در این زمان غلبه با سیاست بود و کارها در دفاتر احزاب با همان رویکرد سیاسی انجام میشد، ادبیات هم اگر بود اولاً جدی نبود و دوم اینکه بیشتر در حاشیه این کارهای سیاسی مطرح میشد تا اینکه سال ۱۳۶۸ نهادی در مشهد شروع به فعالیت کرد به نام “انجمن شاعران مهاجر “. این شاعران جلسات مستقلی را تدارک دیدند که در آن شعر خوانده میشد و نقد شعر انجام میگرفت. شبهای جمعه در منزل استادی بنامی که از هرات آمده و کهنسال بود به نام “فدایی هروی “. مدتی این انجمن فعال بود و تعدادی را جلب و جذب کرد و شب شعرهایی را دایر کردند. مثلاً در زاهدان، مشهد و شهرهای مختلف تا اینکه یک تیپ جوانتر و جدیدتر از شاعران وارد انجمن شدند و اینها بعد از یک سال انجمن دیگری را تأسیس کردند به نام “انجمن شاعران انقلاب اسلامی ” که من و تعدادی از شاعران جوان در این انجمن عضو بودیم و کار میکردیم، در همین زمان جلسات شعر حوزه هنری مشهد هم فعال بود و تعدادی از ما شاعران مهاجر در حوزه هنری هم تمرین شعر میکردیم و شعرهایمان نقد میشد، این جریانات ادبی منجر به این شد که یک گروه و طبقهای از شاعران و نویسندگان ولی عموماً شاعران و کمتر نویسنده البته، تشکیل بشود و اینها شب شعرهای مستقلی را دایر کردند و در همین زمان در مطبوعات ایران کموبیش شعرهایشان چاپ میشد، مثل فضلالله قدسی، محمدکاظم کاظمی و… .کموبیش در جامعه ادبی ایران صداهایی از فرهنگیان مهاجر بلند شده بود. این جریان وقتیکه ادامه پیدا کرد، احساس شد بهجای ثابتتری برای ادامه فعالیتهایشان نیاز دارند، اولین جایی که اینها بهطور مستقل کار فرهنگیشان را شروع کردند دفتری بود به نام دفتر ادبیات انقلاب اسلامی افغانستان در حوزه¬ی هنری مشهد، سازمان تبلیغات و به ادبیات افغانستان اختصاصیافته بود. ما در آنجا غرفه داشتیم، من، آقای محمدکاظم کاظمی، آقای سید اسحاق شجاعی، آقای خاوری و اینها بودند. بخشی از غرفه ما به شعر اختصاص داشت و بخشی به داستان و ما هم جلسات شعر داشتیم و هم داستان، این جلسات باعث شد که تعداد زیادی از شاعران و نویسندگان تازهکار را جذب کنیم و با هم آشنا کنیم. یک سری کتابهای متفرقه هم در این دوران چاپ شد، مثلاً دفتر اول شعر مقاومت حاصل همین جریان است که آقای کاظمی گردآورده بود یا دفتر دوم شعر مقاومت که من و آقای احمدی گردآورده بودیم اینها حاصل همین دوران است تا اینکه ما در سال ۱۳۷۶ احساس کردیم که ادبیات ما چه در این حوزه باشد چه در قالب احزاب باشد، ادبیاتی وابسته است وبهتر است اینها درجایی که بتواند بهطور حرفهای فعالیت کند متمرکز شود. به همین دلیل، مرکزی در آن زمان در قم تشکیلشده بود به نام مرکز فرهنگی نویسندگان که آقای سرور دانش و تعدادی دیگری از عالمان دینی و محققین در آن کار میکردند، ما با آنها صحبت کردیم و قرار شد در کنار کارهای سیاسی نشریهای چاپ شود، به نام نشریه “دُرّ¬دری ” که در آن اختصاصاً به ادبیات، شعر و داستان بپردازیم و دیگر کار سیاسی و تبلیغات حزبی نشود. دفتر این نشریه نخستین بار در مشهد در سال ۱۳۷۶ افتتاح شد و تعدادی شاعر و نویسنده آنجا عضو بودند مثل جواد خاوری، حمزه واعظی، من، علی پیام، محمد شریفی و … . با شروع فصلنامه ادبی درّ دری بود که جلسات شعر و قصه در دفتر این نشریه بهطور متمرکزتری کارشان را شروع کردند. کارشان هم به این شکل بود که روزهای جمعه جلسات نقد داستان و شعر بود، قبل از ظهرها شعر بود، بعدازظهرها داستان و در کنارش آموزشهای شعر و داستان. در این جریان یک نسل جدید شکل گرفت و وارد کار شد، همزمان بارونق گرفتن این نشریه در تهران هم یک انجمن شکل گرفت و در قم هم انجمنی راه افتاد و شهرهای دیگر هم به این جریان ادبی پیوستند و این جریان روزبهروز ادامه پیدا کرد تا اینکه در سال ۱۳۸۰ درّ دری به یک موسسه تبدیل شد، یعنی از مرکز نویسندگان جدا و خودش به یک موسسه به نام “موسسه فرهنگی درّدری ” تبدیل شد و نام نشریهاش هم تغییر پیدا کرد به “خط سوم “. همزمان در این دوران در تهران هم خانه ادبیات افغانستان تشکیل و بعدها در قم انجمن ادبی “کریمه ” تشکیل شد و فعالیتها رونق گرفت. این جریان کموبیش ادامه دارد. هرچند که آن نشریات پنج شش سال هست که متأسفانه به دلیل مشکلات دیگر نیستند و دیگر نه خط سوم چاپ میشود و نه درّ دری و نه نشریه فرخار که خانه ادبیات چاپ میکرد، کتاب روایت را هم که خانه ادبیات چاپ میکرد که آنهم دیگر چاپ نمیشود. ولی این نهاد ها هنوز باقی هست یعنی جلسات دایر میشوند، مثلاً همین خانه ادبیات یکی از کارهایی که در دهه هشتاد شروع کرد، برگزاری دوسالانه نشست قند پارسی بود که هر دو سال از شاعران و نویسندگان جوان آثار را طلب میکرد و این آثار در جشنوارهای به نام “قند پارسی ” داوری میشدند و جایزه میگرفتند. این جشنواره هم در شناساندن نسلی از شاعران و نویسندگان{مهاجر} خیلی کمک کرد. این مجموعه فعالیتهای ما بود تا امروز که بعد، حاصل همین جلسات چه در مشهد چه در تهران چه در قم منجر به تولد تعداد زیادی شاعر و نویسنده شد و ما از اینها کتابهای مستقلی چاپ کردیم؛ مثلاً در مشهد حدود بیست سی نفر کتابهایشان را چاپ کردند، حدود ده، دوازده نفر شاعر مثل غلامرضا ابراهیمی، زهرا حسین زاده، حسین حیدر بیگی و تعدادی داستاننویس مثل آمنه محمدی، صدیقه کاظمی و تعداد دیگری که من اسامیشان را شاید الان خاطر نداشته باشم و در تهران هم تعداد زیادی آثارشان چاپ شد و در قم هم همچنبن. ما الآن حدود شصت هفتاد عنوان کتاب خیلی خوب در حوزه شعر و داستان داریم که حاصل همین جریانی که بود من برایتان بهاختصار نقل کردم.
محتوای این تولیدات ادبی، از آغاز تا الان و در این دو دهه اخیر چه تغییراتی داشته و چه سمت و سویی طی کرده است؟
ابوطالب مظفری: همانطور که گفتم اوایل شعرها و داستانهای ما عمدتاً سیاسی بود و به جنگ پرداخته میشد مثلاً به حوادثی مانند اشغال افغانستان و مقاومت مردم میپرداخت. اصطلاح یا ژانری ادبی که در همین دوره رایج شد به نام “شعر مقاومت ” یا “ادبیات مقاومت ” که این ادبیات به شکل شعاری که طبیعت این شعر هم هست به مسئله تجاوز به افغانستان، تهییج روحیه مردم به مقاومت و ایستادگی میپرداخت و عموماً روی این جدول استوار بود، ادبیات مقاومت زاده همان دوران هست. بعد از مدتی وقتیکه روسها از افغانستان رفتند، مجاهدین حکومت را به دست گرفتند به مدت پنج شش سال جنگهای حزبی-قومی و سازمانی در افغانستان درگرفت. در این دوران ادبیات مقاومت یک تغییر و دگردیسیای پیدا کرد که عموماً شعرها به شعرهایی ضد جنگ تبدیل شد. یعنی شاعران و نویسندگان در نکوهش جنگهای داخلی مینوشتند و مصیبتهایی که جنگ برای مردم میآورد. این دوره را معمولاً ادبیات ضد جنگ نام میبردند و البته از آن به بعد حوالی سال ۸۰ به بعد و نسل جدید از مهاجرین، کسانی که در ایران به دنیا آمده بودند، وارد کار شدند و جریانی تحت عنوان “مهاجرت ” متبلور شد. بهطورکلی ما سه دوره را در طی این چند دهه طی کردهایم. از ادبیات مقاومت یا جنگ به “ادبیات ضد جنگ ” و “ادبیات مهاجرت ” این سه حوزه ازلحاظ فکریمطرح میشوند و البته ازلحاظ قالب، غلبه با شعر بود آن هم شعرهای کلاسیک بیشتر، در قالبهای غزل، قصیده و مثنوی اما با زبان مدرن و نوتری که آن دوره “ادبیات نئوکلاسیک ” نامگذاری میشد. ولی بعدها در نیمه دوم دهه ۷۰ داستان هم وارد شد. بعدها در نیمه دهههای هشتاد و نود مهاجرین وارد حوزههای سینما، نقاشی، فیلمسازی و عکاسی هم شدند اینها تغییراتی بود که هم در قالب و هم محتوا این جریان کرده است.
شما بیش از دو دهه فعالیت داشتید در زمینه ادبیات و مطبوعات و همچنین مدریت موسسه درّ دری، این باعث شده که شما در جریان مستقیم فعالیتهای ادبی مهاجرین قرار بگیرید. با توجه به این آیا شما فکر میکنید این تولیدات ادبی دارای هویتی متمایز از ادبیات ایران هست؟ چه در زبان و نثر و چه در بازنمودهای فرهنگی و اگر اینطور هست این تفاوت تا چه حد احساس شده؟
ابوطالب مظفری: سؤال خیلی خوبی است. ببینید از همان آغاز که جریان ادبیات چه در حوزه شعر و چه داستان راه افتاد باید دو جنبه را از هم تفکیک کنیم. ما در جنبه فرمی و ساختاری نگاهمان عموماً به ادبیات داخل ایران بود و به شاعران نوگرا در ایران، چه شاعران انقلابی چه شاعران غیرانقلابی نظر داشتیم. بهعنوانمثال با شعر جنگ ایران آشنا شده بودیم و با شعری که بعد از نیما سروده شده بود در قالب سپید و موزون و نیمایی، ولی نسل ما ارتباط زیادی با ادبیات داخل افغانستان نداشت چون آثار آنجا در آن زمان به دست ما نمیرسید و ازاینجهت که ادبیات ایران ازلحاظ فرمی ادبیات پیشرفتهتر و به سامانتری هم بود. ما عموماً نگاهمان ازلحاظ فرم، قالب و زبان به ادبیات ایران دوخته شده اما درونمایه و احساسی که در کارها بود مربوط به ماجراهای افغانستان بود. یعنی شاعر ما فرم را ازاینجا اخذ میکرد. اما درونمایه و احساس مطالب و موضوعات خودش را سعی میکرد با اتفاقات داخل افغانستان عیار بکند، یعنی مقاومت، مهاجرت و احساسات نوستالژیک و دوری از وطن، بهعنوانمثال کاری که در ابتدا انجام میدادیم که خامتر بود، این بود که سعی میکردیم با آوردن مکانها و افراد و وقایع تاریخی افغانستان در شعرهایمان به کارهایمان هویت فرهنگی متمایز بدهیم. مثلاً عنوان کتاب اول خودم “سوگنامه بلخ ” بود و با این کار سعی کردم خودم را پیوند بزنم با یکی از شهرهای باستانی افغانستان. همچنین هرچند نویسندگان فرم داستان کوتاه را ازاینجا اقتباس میکردند اما خود داستانها عموماً در افغانستان اتفاق می¬افتاد م.ثلاً در مورد جنگها، در روستاها و آداب و رسوم آنجا. نکته بعدی که ما سعی میکردیم تمایز بدهیم، زبان بود. برای مثال سعی میکردیم لهجه را تا حدودی وارد داستانهایمان بکنیم یا سعی میکردیم برخی اصطلاحات خاص رایج در افغانستان را وارد شعر بکنیم و چون جامعه آشنایی نداشت با آن سعی میکردیم در پاورقی این را حل کنیم. معمولاً از دو رهگذر ما سعی کردیم جنبه هویتی یا فرهنگی به شعرهایمان تمایز بدهیم و اتفاقاً از همین رهگذر هم بسیار موردتوجه شاعران و ادیبان ایرانی قرار گرفتیم. چون حس میکردند با اینکه زبان فارسی است ولی لهجهها و میراثی از ادبیات کهن فارسی در اینها هست. یا فضاهای تازه و نام¬های تازه یا مضامین تازهای را حس میکردند که در این شعرها هست و در ایران دیگر وجود ندارد این در آغاز کار بود اما هر چه زمان گذشت ماجرا تغییر کرد. نسلی که در ایران به وجود آمد حس کردند که ما هرقدر سعی کنیم خودمان را با ادبیات داخل افغانستان، مضامین و درونمایههای آنجا وفق بدهیم، هرچه باشد پرورشیافته ایران هستیم و لذا همه کارهایمان به شکلی خام و تقلیدی میشود و اصالت ندارد. از طرف دیگر احساس کردند که تجربیات تازه در زمینه مهاجرت کسب کردهایم اینجا بزرگ شدیم اینجا تحصیل کردیم، تجربه شهرنشینی داریم و اینها را باید منتقل کنیم. ازاینجا بود که یک حرکت جدید در شعر و داستان ایجاد شد و آن واردکردن یک فضای میانه بود یعنی پیدا شدن نوعی از “ادبیات در برزخ “. ادبیات در برزخ به این معنا که یک بخش متأثر از فضای فرهنگی ایران و یک بخش متأثر از فضای فرهنگی داخل افغانستان بود. یک تعدادی از داستانها و شعرهای ما در چنین فضایی خلقشده و این حرکت دوم بود. در این فضا زبان مقداری اختلاط داشت یعنی مثلاً میدیدیم که لهجه شده یک لهجه نیمهشهری، نیمه ایرانی و نیمه افغانی یا “گلشهری ” (محله¬ای مهاجرنشین در مشهد) که ما بعضی وقتها به شوخی از آن یاد میکنیم. چون این لهجه هم ایرانی است هم افغان است، نوعی لهجه دوگانه و هر چه زمان گذشت این جریان غلبه پیدا کرد و حتی عدهای به این باور رسیدند که اصلاً چه نیازی است که ما به لهجهای بنویسیم که به آن وارد نیستیم؟ یک عده کلاً لهجهشان تغییر کرد اینها نسلی بودند که با لهجه امروزی رایج در ایران مینوشتند. البته لهجه اینها هم در آثارشان کموبیش اختلاط داشت. اما غلبه بیشتر با لهجه داخل ایران بود. مثلاً شما کارهای صدیقه محمدی را بخوانید یا بتول محمدی یا صدیقه کاظمی. لهجههایشان لهجه ایرانی است و ماجراهایشان هم تقریباً در ایران اتفاق میافتد. یک دورهای هم حتی یک نوع گریز از هویت افغانی بودن حاکم شده بود، من خودم نقدی نوشته بودم بر کتاب یکی از دوستان و در آن اشارهکرده بودم که نوعی گریز از هویت را در این آثار میبینیم. یکی از آنها پرهیز از به کار بردن اسم خاص بود. مثلاً اگر شما در داستانهایتان اسم خاص به کار ببرید این اسم خاص فرهنگ را منعکس میکند، اگر ما اسم عام به کار ببریم مشخص نمیشود که این شخصیت ایرانی هست یا نه. مثلاً بهجای اینکه اسم علی¬جمعه به کار ببرد که یک اسم افغان است، نویسنده در داستان خود میگفت مرد، زن، جوان نمیگفت علی¬جمعه یا خاله سکینه یا … . گریز از هویت هم دورهای در این ادبیات بود و نویسندهها نمیخواستند داستانی بنویسند که در آن مشخص باشد که مهاجرند، ولی این حرکت بهتدریج به سمت حرکت هویت¬یابانه کمتر شد که در حقیقت امروزه در ادبیاتمان رجعتی داریم بهسوی ادبیاتی هویتیابانه یا در جستوجوی هویت تازه. این هویت تازه که میخواهد به افغان بودنش رجوع کند اما نه به افغانبودن پدرانش بلکه به افغانبودن بهعنوان یک زادگاه و یک پناهگاه و با آموختههایی که از مهاجرت و هجرت دارد، این نسل، نسل جدیدتر ماست و ما امروزه در این دوره قرار داریم؛ یعنی نوعی بازتولید هویت فرهنگی. در ادبیات مهاجرت رد پاهایی که باعث تمایز آنها از ادبیات داخل ایران میشود هم در زبان و هم در محتوا و درونمایه داشتیم که قابلردیابی است. نکته بعدی که میخواهم عرض کنم این است که جز یک دوره کوتاه که اشاره کردم که ما دنبال ادغام هویت بودیم نه در جستوجوی هویت افغان خودمان که آنهم دلایل اجتماعی و سیاسی دارد، عموماً نویسندگان ما انگار در ایران زندگی میکردند اما در افغانستان حضور روحانی داشتند. یعنی محل بود و باش فیزیکیشان ایران هست ولی همه دنیای ذهنی و تخیلات و حساسیتهایشان مربوط به وطنشان هست و با این جریان سعی میکردند زندگی کنند و بنویسند. اصطلاح دایاسپورا بر ادبیات ما در یک دوره خیلی منطبق هست. بهعنوانمثال از یک اصطلاح ساده بگویم برایتان، ما افغآنها که توی ایران زندگی میکنیم وقتی کسی میرود افغانستان میگوییم داخل رفته بودی؟ این اصطلاح “داخل ” …ببینید نمیگوییم خارجرفته بودی یا افغانستان رفته بودی…چرا؟ چون خودمان را داخل آنجا میپندارم. اگرنه به لحاظ فیزیکی وقتی کسی از ایران بیرون میرود باید بگوییم خارجشده بودی. این نشان میدهد این نحوه زندگی همان چیزی است که ما در ادبیات اقلیتهای مهاجر یا پراکندگیهای مهاجر شاهدش هستیم که خودشان درجایی زندگی میکنند ولی درونمایه کارشان، بازتاب احساسات، عواطف و امیدهایشان به یک جای دیگر وابسته است و هنوز از وطن اصلیشان کنده نشده و این کاملاً قابلردیابی است. برای مثال من خودم در سال ۵۹ به ایران آمدم و حدود سی سال و خوردهای میشود که اینجا هستم اما من همه شعرم در فضای افغانستان سروده میشود. انگار که آنجا حضور دارم ولو حضور فیزیکی در آنجا ندارم. این روش، روش غالب شاعران و نویسندگان ما بوده است البته جز تعداد اندکی که فعلاً یک مقدار تفاوت کرده و آن تفاوت هم گفتم که در جستوجوی هویت جهان-وطنی است. تعدادی از شاعران و نویسندگان ما مهاجرتهای طولانی را طی کرده و جهان-وطنی تر میاندیشند و دیگر فقط متمرکز بر افغانستان و زیستبوم آنجا نمیاندیشند. خودشان را انگار فرزند جهانهای بیمرز میپندارند و این گرایش خیلی تازه هست.
بااینکه تا حدی در سؤال قبل به آن جواب دادید اما این بار خیلی دقیقتر می¬خواهم بپرسم که در یک چشم-انداز خیلی کلی این جریان ادبی که مهاجران افغانستانی ساکن در ایران راهاندازی کردند را میشود بهعنوان بخشی از ادبیات دایاسپورایی افغانستان شناخت؟
ابوطالب مظفری: بله من همنظرم این است که شاید بهترین تعبیری که میشود به کار برد همین اصطلاح است، بهعنوانمثال وقتی در ایران تیم فوتبال افغانستان میآید جوانهای ما برایشان هورا میکشد و شادی میکنند. بااینکه اصلاً جوانهای اینجا از افغانستان شناخت ندارند. به این علت که گویی آن کشش وطن-بوم هنوز در ذهنیت ما وجود دارد. این در ادبیات ما هم کموبیش هست و بعد نکته دیگری که این جنبه را تقویت کرده موضع کشور میزبان است. بهعنوانمثال رفتار ایران چه تودههای مردم و چه حکومت در این راستا به این حس کمک کرده. چون جامعه مهاجر در آغاز وقتی وارد ایران شد قدرت جذب در جامعه ایران را داشت ولی هر چه زمان گذشت مهاجران احساس کردند که جامعه ایران آنها را پس میزند و این پس زدنها باعث شده که آنها روزبهروز به هویت اصلی خودشان رجوع کنند. این جریان در ابتدا اجباری بود ولی بهمرور تبدیل به حرکتی خودجوش و خودآگاهانه شد و به همین دلیل است که این اصطلاح دایاسپورا بسیار مناسب برای ادبیات ما است.
فکر میکنید که در آینده این جریان بازتولید هویت فرهنگی شکل پررنگتری بگیرد؟
ابوطالب مظفری: بستگی دارد. اگر آن جریان جهان-وطنی رشد پیدا کند که نمیشود. چون امید بازگشت به افغانستان دیگر دارد خیلی طولانی میشود یعنی با اوضاعی هم که در افغانستان داریم این احتمال را میدهیم آن نوع ادبیات گریز از وطن را تقویت بکند و عرض کردم که بستگی به جامعه میزبان هم دارد. اگر رفتارها در همین شکل باشد احتمال دارد که این حرکت تقویت بشود. ولی اگر این رفتارها متعادل بشود چنانچه در سالهای اخیر کموبیش احساس میکنیم که متعادل شده بازهم امکان دارد که این حرکت روزبهروز کمرنگتر بشود و آدمها جذب تطبیق دادن با محیط بشوند. چرا؟ چون نسلی که اینجاست، خاطره از وطن و دلخوش ندارد و از طرف خیلیهایشان یعنی نسلی از ما دارد اینجا شناسنامه میگیرد و عدهای هم دارند به کشورهای دیگر مهاجرت میکنند این مسائل این جریان را کمرنگتر میکند و من فکر میکنم ما در آینده نهچندان دور شاهد تحول دیگری باشیم.
این مطلب قبلا در نوروزنامه ۱۳۹۹ به چاب رسیده است.