هوشنگ اعلم
قصد گفتوگو در کار نبود فقط رفته بودم مجابی را ببینم و هوایی تازه کنم و این یکی از ویژهگیهای مجابی است که حرفهایش امیدوار میکند آدم را به ادامه کار نوشتن. کنج کوچکی از خانهاش، اتاق کار تابستانی! اوست. جایی پشت چنجرهای مشرف به باغچهای و گذرگاه تک و توک همسایه ها و همان جا نشستیم به حال و احوال که ادامهاش رسید به این پرسش که ادبیات چیست؟ و مجابی نه در پاسخ به پرسش که در حواشی آن حرفهایی زد که دریغم آمد نخوانیدش.
نوشتههای مرتبط
واقعاً ادبیات چیست؟ با چه تعریف یا مشخصههایی میتوانیم آنچه را که ما به عنوان ادبیات میپذیریم از متون عادی و غیرادبی متمایز کنیم.
البته من در یک کتاب هنوز چاپ نشدهام درباره ی ادبیات حرف زدم البته تعریفی ندادم اما گفتم که ما چهگونه به ادبیات نگاه میکنیم ادبیات معاصر چیست و چهطور ادبیات به سمت روحیه ی دموکراسی میرود. چرا شعر محصول تک صدایی است و در آن نوعی استبداد هست در حالیکه در رمان چند صدایی است و روحیه دموکراسی در آن هست و حتا نمایشنامه از آن هم جلوتر میرود. ولی معمولا در مورد خیلی از مسایل ما تعریف داریم مثلا یک سوالی که همه ما داشتهایم این بود که روشنفکر یعنی چه خب قبل از ما میگفتند که روشنفکر کسی هست که با قدرت مسلط زمانه ی خود درگیر است و معترض به خاطر آزادی اما این تعریف کافی و جامع نیست چراکه این تنها یک تعریف از روشنفکر است یعنی آدمی مثل چامسکی در عین حال که معترض هست به قضایا، مسائل زبان شناسی را هم بهطور دقیق مطرح میکند و این زبانشناسی است که بنیان ادبیات را متحول میکند پس او در بحث زبانشناسی هم روشنفکر است و فقط معترض نیست. مثلاً برای طنز تعریفی نداشتیم و من سعی کردم که تعریفی داشته باشم معمولا این تعریفها بسیار دشوار است مثلاً در مورد شعر هر کسی چیزی میگوید مثلاً شاملو گفته که من میتوانم بگویم که چه چیزی شعر نیست اما اینکه بگوییم چه چیزهایی شعر است شعر را محدود میکند. بله درست است که محدود میکند اما بالاخره تعاریفی باید باشد. در مورد همین مفهوم روشنفکری به هر حال آنقدر زمان گذشته است که بتوان تعریفی داشت، مثلاً تعریفی که من از روشنفکر داشتم این بود: « نقد خردورزانه و دائمی راجع به وضعیت بشری و خطاب به مخاطبانش هر کدام از اینها به این دلیل است که روشنفکر باید نقد کند اما این نقد باید خردورزانه باشد نه احساسی باید دائمی باشد نه موقتی و این نقد دائمی خردورزانه باید راجع به وضعیت بشری باشد که وضع بشری فقط دولتها و قدرتها نیستند بلکه همه چیز را در برمیگیرد و کلیتی است یک مسئله دیگر هم هست یعنی اگر همه این کارها انجام شََود اما منتشر نشود بازهم کار روشنفکری انجام نشده باید منتشر شود که به مخاطب برسد وقتی نقد خردورزانه دائمی ضد وضعیت موجود یک روشنفکر منتشر میشود بخشی از کار روشنفکرانه انجام شده موقعی روشنفکری عمل میشود که همه ی در مورد یک موضوع مشترک وارد عمل شوند حالا ممکن است این یک تعریف باشد حالا ممکن است که کسی صفتی به آن اضافه کند این یک پایه است اما اگر تعریف پایهای اصولی نداشته باشد و فقط نشان روشنفکری، ضدیت با حکومت باشد مثل حزب توده که میگفت هرکسی عضو حزب توده است روشنفکر است در حالی که این اصلاً نمیتواند درست باشد و متأسفانه هنوز تعدادی از شعرا و نویسندگان ما چون به معانی روشنفکری نیاندیشیدهاند هنوز فکر میکنند که مخالفت با حکومت زمانه روشنفکری است در حالی که حکومتها فقط بخشی از وضعیت بشری هستند و تمام وضعیت بشری را در برنمیگیرند بعضیها هم روشنفکر و هنرمند را یکی میدانند در حالیکه هنرمند میتواند روشنفکر باشد مثلاً شاملو و آلاحمد هنرمندانی بودند که به روشنفکری رسیده بودند اما یک هنرمند لزوماً نمیتواند روشنفکر باشد مثلاً اخوان نبود اخوان یک هنرمند بود او شاعر بزرگی است و کارهای خوبی دارد اما روشنفکر نبود به این اعتبار که کوشش کرده باشد برای تغییر و تحول فکری جامعه کاری انجام دهد اینگونه نبود و البته این از ارزش او کم نمیکند او کار خودش را کرده است نصرت رحمانی هم روشنفکر نبود او یک شاعر بود. اما در مورد « ادبیات»و تعریف آن تا به حال کسی جمعبندی و یک تعریف جامع نداده است که یک اثر ادبی چه ویژگیهایی باید داشته باشد و مثلاً این که آیا قابوسنامه یک اثر ادبی است یا نه. من این اواخر یک بار دیگر قابوسنامه را میخواندم و در این خوانش چندباره به این نتیجه رسیدم که یکی از مهمترین متون ادبی معاصر دنیا است چرا که بحثهایی را درمورد مسائل جامعهشناسی و خانواده و افراد و رابطه افراد با قدرت، مذهب و با متافیریک مطرح میکند همه ی اینها هنوز اعتبار دارد و به همین دلیل معاصر محسوب میشود چرا که از قدیم به حال میآید و ارتباط برقرار میکند و تا به حال کسی نیامده راجع به این مسئله و در مورد قابوسنامه مثلاً از این زاویه صحبت کند افرادی مثل خانلری و یا زرینکوب میتوانستند این مسائل را شروع کنند و ما هم به آن چیزی اضافه کنیم و یا در مورد آن حرف بزنیم.اما چون آنها این پایه را نگذاشتند هنوز درباره ی آن صحبت نشده و اتفاقاً کار شما و این پرسشی که مطرح کردید از این جهت مهم است که معلوم میشود که ما هیچ تعریفی در مورد ادبیات نداریم،یعنی وقتی قابوسنامه هست که دو هزار سال قبل از آن اندرزنامههای شاهان ساسانی و هخامنشی بوده و این اندرزنامهها هستند که در قابوسنامه متجلی شدهاند قابوسنامه است که باعث شده سعدی به آن حد از نگرش اجتماعی برسد و این یک خط رابطه است که از اندرزنامهها که حاصل تفکر قدمای ایران بوده شروع شده و جریان یافته چه آشکار و چه پنهان، چون در دورههایی از تاریخ هم زیرزمینی شده است و مثلاً در زمان حافظ این حرفها چون مخالف با شرایط حاکم بوده پنهان شده نمیتوانستند آن قضایا را بگویند مثلاً قابوس چیزهایی را میگوید که در زمان حافظ نمیشد گفت و زمانی که به مولانا رسید شمس سر رسید و قسمتی از آن ناگفتهها را گفت و همین باعث شد که این آدم مشتعل شود و از پوست خود بیرون بیاید به عنوان یک آدم روشنفکر البته از حرفهای حافظ میتوان متوجه شد که اینها به یک دانش به زبان نیامده زیرزمینی رسیده بودند دانشی که از گذشته آمده بود اما به علت شرایط حاکم به اصطلاح امروز زیرزمینی شده بود و مردم عادی درباره ی آن چیزی نمیدانستند یا اگر میدانستند جرات نمیکردند آن را به زبان بیاورند و اگر هم کسی بر زبان میآورد، و از آن سخن میگفته مجازات میشده است لابد مثل حلاج که آن بلاها بر سر او آمده و به قول حافظ جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد یا حافظ اشاره به پیر مغان میکند و این که: پیرمغان حکایت معقول میکند یعنی آن حرف هایی که به اشاره از آن یاد میشده خردگرایانه بوده است و عقلانی در واقع ما حصل دانشی که اندیشههای قبل از اسلام میآید و بر زبان پیرمغان یا اشاره به این که تو محال و غیر عقلانی سخن میگویی خب این از کجا فهمیده که این عقلانی گفته و این غیر عقلانی و در دو سه جای دیگر میبینیم که حافظ میگوید من چیزهایی میدانم که نمیتوانم بگویم و در جای دیگر علنیتر میگوید:” آن عزیزی که از او گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد” یعنی آن چه را میدانست بر زبان میاورد این اسرار چه بوده که آنها نمیتوانستند هویدا کنند و فقط مسئله مذهب و خدا نبود و این یک دانشی بود که در زمان خودش زیرزمینی شده بود الان هم همینطور است و ادبیات را همین دانستهها میسازد مثلا خیام یا بوعلی سینا را میگویند ملحد بودهاند چرا سهروردی یا عین القضات را کشتند چرا احمد غزالی در به در شده همه ی اینها حساب کتاب دارد یکی از کارهای آنها این بوده که تمام آثار قبل از خود را میخواندند و بعد شروع میکردند به کار کردن برخلاف حالا آنها وقتی میخواندند میتوانستند ارائه ی نظر بکنند تصور من این است که در مورد ادبیات و حتی روشنفکری نباید فکر کنیم که در حول و حوش مشروطه به ایران آمده این توهینآمیز است که مثلاً به ما بگویند که شما ادبیات را از مغرب زمین گرفتهاید. در مراسمی خانم سوزان سانتاک میگفت ما فیلمهای شما را دیدهایم سینمای شما روشنفکری است اما ادبیات شما تحت تاثیر ادبیات ماست!! که من و سپانلو و دولتآبادی هر کدام به شیوه خودمان اعتراض کردیم. ما در قرن هشتم آنتولوژی قصه داشتیم چهطور میشود که ما ادبیات را از شما گرفته باشیم او میگفت از قرن شانزدهم که دن کیشوت آمده ادبیات تغییر کرده است، در حالی در ادبیات ما یک نمونهاش سمک عیار است یک رمانس کامل که هیچ چیز از دن کیشوت کم ندارد البته شاید کمی خامتر باشد اما اینکه ما اصلاً نداشتهایم اشتباه است. یک آدمی مثل بزرگمهر روشنفکر است. سهرودری روشنفکر است کسی است که عمل روشنفکرانه میکند و میرود به قدرت متصل میشود که افکار خودش را منتشر کند ولی قربانی آن میشود. یعنی در شیوه کار اشتباه میکند ولی اینکه میخواسته عقاید خود را منتشر کند و با آنها دائما بحث و مجادله میکند این روشن است این خودش روشنفکری است. الان عدهای میگویند که روشنفکری از زمان مشروطه و عباس میرزا آمده خب این اشتباه است اما متأسفانه مطالعهای در این زمینه نشده که من براساس آن حرفهای یقینی بزنم. زمانی به آقای زرینکوب گفتم که مولانا یک جاهایی اشتباه داشته و همهاش درست نیست که اینها را باید شما بگویید چه اشکالی دارد که این آثار نقد شود یعنی باید بشود اما اینها فقط اطلاعات جمع آوری کردند و شهامت داوری را درمورد آنها را نداشتند.
در واقع ما همیشه با تعصب به این مسائل نگاه کردهایم.
در بحث ادبیات میشود این بحث را مطرح کرد که چون تعریفی وجود ندارد هر کس سلیقه خودش را از ادبیات مطرح میکند اما باید این مجال را داد که عدهای در این مورد مطالعه کنند و این بهتر است تا اینکه عدهای بخواهند نظرخود را به صورت خام مطرح کنند این پرسش شما که ادبیات چیست در واقع طرح یک مسئله مهم است و میتواند آغاز یک مطالعه و تحقیق جدی در این زمینه باشد افرادی مثل شایگان و نجفی که سارتر را ترجمه کردهاند و زمینه اینکار را دارند یا افرادی مثل جلال ستاری که در متون ادبی و فلسفی غرب و شرق مطالعات عمیقی دارند و ذهن تحلیلی دارند اما متأ سفانه خودشان را در پشت در بسته گذاشتهاند.
و یکی از چیزهایی که آدم انتظارش هست این است که وقتی کتابی درمیآید وکتاب خوبی است یک کنجکاوی وجود داشته باشد در جامعه نسبت به آن که نیست و همه گرفتار هستند و نوعی عدم ارتباط و بیارتباطی به وجود آمده. آثار منتشر شده نقد نمی شود. حتی بسیاری از آنها معرفی هم نمیشود. در آن حد که مخاطب متوجه شود در زمینه ای که به آن علاقه دارد فلان کتاب منتشر شده من فکر میکنم فکر کردن به پاسخ سوال شما که ادبیات چیست پرسشهای دیگری را به دنبال خواهد داشت. پرسشهایی که باید به دنبال پاسخ آنها بود و این خودش یک جریان گفتوگو ایجاد میکند چیزی که در جامعه ی ادبی ما مفقود شده است
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان آزما و انسان شناسی و فرهنگ بازنشر می شود.