باستان شناس و وظیفه او به ارائه ی مواد فرهنگی و نتایج به مردم در زمینه ای از فقدان دموکراسی
[لِوی از بازماندگان آشویتس می نویسد، یکی از شکنجه های معمول این بود که سربازان به ما می گفتند این ماییم- نازی ها- که تاریخ را خواهیم نگاشت و شما یا تا روزِ شکستِ ما دفن شده اید یا آنکه –پس از ما- هیچ کس این حجم خشونت را باور نخواهد کرد و شما را دیوانه خواهند پنداشت…”- از کتاب باستان شناسی متعهدانه ]
اریش فروم در کتاب دل آدمی و گرایش به خیر و شر شکلی از مراسمِ خشونت رسمی در سیستمهای توتالیتر را توضیح می دهد. از منظر او دعوت مردم به مشاهده ی اعدام های دسته جمعی، کتاب سوزان و صحنه های مجازات، جمع شدنها و شعار دادنها مناسکی است که جنبش توتالیتر می آفریند. او نتیجه می گیرد که نمایش خشونت، ذهن آدمی را به تدریج بیمار می کند، بیماریی که لزوما شخصی و فردی نیست و جنبه ی اجتماعی دارد.
در جوامعی که گردهم آیی ها جنبه های حکومتی می گیرد ، این همانیِ چنین مناسکی در ذهنیت شهروندان به دیگر گردهم آیی ها هم سوق پیدا می کند. یک نیروی خارج از عاملیت فردی، می تواند شخص را به مراسم کتاب سوزان یا نمایشگاه اتومبیل ببرد در حالی که هر دو فضا از یک موضع از بالایی کنترل می شود. در چنین وضعی، قدرت شبیه یک کارتل است که گرچه ممکن است از دیدِ بیرونی یکپارچه به نظر نیاید اما در واقع نحوه ی سرکوب فردیت توسط آن یکپارچه است.
بزرگی و سنگینی دولتهای دیکتاتور عموما بر سلایق و نسبتهای فردی تاثیر می گذارد و مناسبات روزمره ی جامعه را تغییر می دهد. بر اساسِ نگاه آرنت، جنبشهای توتالیتر مشوق عوام زدگی شدیدند و اساسا فهم بین الاذهانی یا نگرش دانشگاهی را سرکوب می کنند. امکان دیالوگ را کاهش می دهند و شعارهای بی معنی و بسیار تکرار شونده را جایگزین می کنند و سرانجام به گونه ای برنامه ریزی می کنند که فرد عملا حس کند زمان -گذشته و حال و آینده- چیزی جز ابزار اقتدارگرا نیست (نک. بتینا آرنولد ۱۹۹۰) و پیش از ساختِ دیکتاتوری چیزی نبوده و پس از آن هم نخواهد بود.
“گذشته” برای جنبش توتالیتر عملا ابزاری قوی و راهکاری عملی برای سرکوب است. به گفته ی بتینا آرنولد گذشته، حالِ توتالیتر را موجه جلوه می دهد. از این روست که دیکتاتوری ها و توتالیترها علاقه ی شدیدی به باستان شناسی دارند، به ویژه باستان شناسی دوره های به شدت خنثی و معمولا پیش از تاریخ (نک. باستان شناسی زیر لوای دیکتاتوری).
دیکتاتور عموما قسمتی از گذشته را به روایت خودش بازتولید می کند. برای دیکتاتور گاهنگاری یا ترتیب زمانی و فرایند مهم نیست او معمولا هر چه بخواهد را از تاریخ گزینش می کند و کنار هم قرار می دهد. صدام حسین خود را حمورابی ای می نامید که در قادسیه بر ایرانیان پیروز شده و محمدرضا شاه پهلوی تاج خود را ادامه ی سنتی هخامنشی و خود را وارث کوروش دوم می دانست چنانچه جمال عبدالناصر نیز بر شباهتهای مصر امروز و مصرِ سلسله های جدیدِ به ویژه دوره سلطنت رامسس دوم تاکید داشت. پروپاگاندای هیتلر به شدت مبتنی بود بر نظریه ی برتری نژادیِ آریاییان و ارجاع گسترده به دوره ی زمانی گسترده ای از پیش از تاریخ تا امروز.
“گذشته” در فضای دیکتاتوری منبعی استحاله شده است که بیش از آنکه توضیحی مختص به گذشته و آکادمیک و استنتاجی باشد، گزینشی سلیقه ای و مبتنی بر احتیاجهای روزمره ی حکومتهای معاصر است. این مفهوم باسمه ای عموما دولتی است، موزه ها، گالری ها و گروههای دانشگاهی باستان شناسی در فضای دیکتاتوری حاکمیتی هستند. یا مجوزهاشان موجب کنترلشان است یا کلا دستگاه های حاکمیتی هستند.
***
برگردیم به پرسش پیشین، در فضای فوق الذکر آیا باستان شناس همچنان متعهد به باستان شناسی برای مردم است؟. فرض کنیم باستان شناسی که فعالیتی میدانی انجام داده لزوما دل در گروی باستان شناسی حاکمیتی ندارد و فردی متعهد است. در فرایند مطالعات و رسالتِ اخلاقیِ باستان شناسان متعهد همواره بخشی اختصاص داده می شود به توضیح پدیده های باستان شناختی برای عمومِ مردم، همان شاخه از دانش که “باستان شناسی برای مردم” خوانده می شود. کاوش یا بررسی در حال اتمام است و او تصور می کند وقت آن است که مواد و یافته هایش را در معرض عموم قرار دهد. عموم اما از پیش با ذهنیتی پیش ساخته تصویری از مناسک دارند، این تصویر عموما تصویری کنشگرانه و نه پرسش گرانه است. از منظر یاسپرس پرسش گری امری است آموختنی و البته نیازمند شجاعت. سیستمهای آموزشی ساختار دیکتاتوری از پیش چنین آموزشی را ارائه نداده اند.
باستان شناس فرضی فی الذات پژوهشگر است، همین امر او را به کار میدانی کشانده. او خود را متعهد می داند فنِ پرسشگری از گذشته را بیاموزاند. در حالی که اساسا قسمتی از عامه ذهن پرسشگرانه ندارد، کمتر می خواند و عمده ی فهمش از پدیده ی گذشته مبتنی است بر نگاهی ناسیونالیستی یا عتیقه گرایانه یا بر اساسِ شایعات. در معنای مصداقی اش آنها همانطور که ممکن است در مراسم اعدام، یا مناسکِ مرگِ یک خواننده ی پروپاگاندیستی جمع شوند به فراخوانِ باستان شناس هم پاسخ می گویند. در اینجا کمیت بازدیدکنندگان از اثر یا مراجعه کنندگان به باستان شناس و محوطه ی مورد مطالعه اش “اعتبار”بخش نیست.
باستان شناسِ فرضیِ ما ممکن است بی اینکه بخواهد مناسکِ دیگری را تولید کرده باشد. هجوم آدمیان به محوطه ی او یا به ایونتِ باستان شناسی برای مردمش نه لزوما منبعث از علاقه به فراگیری، مشاهده یا پرسشگری که محتملا از عادتِ آنان به شرکت در مناسک برمی خیزد. در چنین فضایی، باستان شناسی برای مردم به شکلِ معمول می تواند منجر به همان وضعیت پروپاگاندیستی ای شود که برنامه های تلویزیونی انجام می دهند. یک موضوع دیگر، دولتی بودن رسانه در زمینه های توتالیتاریستی است. باستان شناسِ مستقلِ ما رسانه ندارد. او آنگونه که حاکمیت بخواهد نه آنگونه که خود می نمایاند بازنمایی خواهد شد. اساس این بازنمایی در رسانه های پروپاگاندا چارچوبِ استاندارد بدن و پروپاگاندای ناسیونالیستی نسبتِ به مواد بی طرفِ باستان شناختی است. به شکلی کاملا متناقض، رسانه عموما در یک فضای دیکتاتوری همواره اندیشمند و روشنفکر را تقلیل می دهد، تلاش می کند تخصص را امری نسبی و بدون معیار مشخص تعریف کند. آکادمی هم در چنین فضایی اساسا محل تربیت متخصصان دانسته نمی شود. در چنین اوضاعی، تخصص باستان شناس نیز به رسمیت شناخته نمی شود و ارائه ی مواد خاموش باستان شناختی برای مردمی عادت داده شده به مناسک و بدون باور به تخصص ممکن است منجر شود به دامن زده شدن به شایعات و عتیقه گرایی.
آیا باستان شناس در چنین فضایی هم چنان متعهد به ارائه ی موادش برای عامه مردم است؟.
قاعدتا این پرسش چالشی آکادمیک و اخلاقی برای باستان شناس مشغول در زمینه ی دیکتاتوری است. او روی لبه ی تیزی راه می رود که ارائه کردن و نکردنِ مواد شناسایی شده اش برای مردم می توان به یک میزان خطرناک باشد. در فضای دیکتاتوری مواد باستان شناختی ظرفهای خالی ای هستند که عموما باستان شناسی حاکمیتی آنها را با ناسیونالیسم و هویت و خشم و دیگری سازی پر می کند. ارائه ندادن مواد به مردم از سویی ممکن است آنها را به باورِ پروپاگاندای رسانه های حاکمیت در بابِ معنای مواد فرهنگی سوق دهد.
باستان شناس اخلاقا باید چه کند؟
این پرسشی است که جز از راه دیالوگ پاسخی نمی یابد. در زمینه های مشابه بسیاری باستان شناسان متعهد سکوت می کنند و می نویسند به امید روزی که جنبش توتالیتر اقتدارش در امر انتشار و رسانه را از دست بدهد و آنان- باستان شناسان متعهد- تلاششان برای بازمعنابخشی به مواد را آغاز کنند. این یک روش است اما آیا امکان دارد از ترکیب روشهای هنری نوین و رسانه های مجازی راهکاری ساخت اخلاقی و مطمئن که دور از راهکار مناسک سازی حکومتهای دیکتاتوری باشد؟.
آنچه واضح است این نکته ی کلیدی است که باستان شناسی برای مردم امری به شدت نیازمند دقت و شناخت از زمینه و تعریف اصول در زمینه های غیردموکراتیک است.سوژه و ابژه هر دو باید به دقت تعریف شوند و باستان شناس لازم است دقت کند که خودش به ورطه ی سلبریتیسم مطلوب حاکمیتها نیافتد و سوژگی اش تقلیل نیابد. به قول لیتل و شاکل در کتاب باستان شناسی متعهد، باستان شناسی برای مردم باید آزادانه این نکته را به همه ی انسانها یادآور شود که گذشته امری هرمونتیکی و قابل تفسیر است. اگر قرار باشد که در فقدان آزادی اجتماعی به صورت ناخودآگاه این امر هم القا شود که گذشته تنها یک خوانش یگانه و آن هم در دستان پروپاگاندا دارد، اساسا باید به اخلاقی بودن باستان شناسی برای مردم شک کرد.
هر باستان شناسی اخلاقا موظف به ارائه گزارشهایش به مردم است اما در زمینه های دیکتاتوری نیاز است که روش این ارائه مورد مداقه قرار بگیرد. باستان شناسی برای مردم اگر در زمینه ی دیکتاتوری نتواند مردم را متقاعد کند که صدها سال پیش مردم لزوما در وضعیتی شبیه خفقان امروز نمی زیستند و زندگی می تواند سبکها و اشکال گوناگون داشته باشد خود به امری خنثی یا بدتر از آن حاکمیتی بدل خواهد شد که نتیجه ای جز تخریب بیشتر آثار یا ایجاد مناسکی نو به دنبال نخواهد داشت.