انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اثر لنین*

آنتونیو گرامشی برگردان علیرضا نیاززاده نجفی

صنعت چاپ بورژوازی تمام کشورها و به خصوص فرانسه (تمایزبه خصوص مربوط به دلالیلی قابل تصور است) شادی خود را از سوءقصد به جان لنین پنهان نکرد. نعش کشانِ شوم ضد سوسیالیسم بر جسد فرضیِ (آه ای سرنوشت بی رحم! چندتا آرزوی ساده دلانه، چندتا ایده آل دوست داشتنی را خرد کردی و شکستی!) غرق در خون رذیلانه فریاد سرمستی سر دادند، از آدم کشیِ با شکوه تمجید کردند و جنایت سیاسی، این تاکتیک محبوب بورژوازی را احیا کردند.

نعش کشان فریب خوردند: لنین زنده است و ما برای خوبی و نیک بختی پرولتاریا آرزو می کنیم که به زودی قوای جسمی اش را به دست آورد و به جایگاه خودش به عنوان سرباز سوسیالیسم انترناسیونال بازگردد.

عیاشی ژورنالیستی هم بایسی اثربخشی تاریخی خود را می داشته است: پرولترها معنای اجتماعی اش را دریافته اند. لنین منفورترین آدم جهان است، همانطور که روزگاری مارکس بود {دوازده خط سانسور شده}.

لنین تمام زندگی اش را وقف هدف پرولتاریا کرد: سهمی که او در روسیه در سازماندهی و انتشار ایده های سوسیالیستی داشت بی حد و اندازه است. مرد تفکر و عمل، قدرتش را در ویژگی اخلاقی می یابد. محبوبیتی که در بین خلق کارگر دارد هدیه ای طبیعی در قبال سرسختی همیشگی اش بر علیه رژیم سرمایه داری است: او هیچ گاه کورِ ظاهرِ سطحِ جامعه ی مدرن نشد، (م- برخلاف) دیگران که با واقعیت اشتباهش گرفتند و در اشتباهی پشت اشتباه سقوط کردند.

لنین با کاربست شیوه ی پرورده شده ی مارکس، واقعیت را پرتگاه عمیق و عظیمِ حفر شده به دست سرمایه داری بین بورژوازی و پرولتاریا و آنتاگونیسم همواره رو به افزایش این دو طبقه می داند. در توضیح پدیده های سیاسی و اجتماعی و در تعیین مسیری که حزب باید در تمام لحظات حیات اش دنبال کند، هیچ گاه قوی ترین محرّک کل فعالیت اقتصادی و سیاسی را نادیده نگرفت: نبرد طبقاتی را. او به معتقد و مشتاق ترین جناح حامی انترناسونالیسم جنبش کارگری تعلق دارد. هر کنش پرولتری باید تابع و هماهنگ انترناسونالیسم باشد، باید شخصیت انترناسیونالیستی داشته باشد. اگرهر ابتکار عملی، در هر لحظه ای، هرچند به صورتی گذرا وارد تضادی با این ایده ال شود، باید قاطعانه به نبرد با آن برخاست. چرا که هر گونه انحراف، هرچند کوچک، از جاده ای که مستقیم به برتری سوسیالیسم بین المللی می برد برخلاف منافع پرولتاریا است، منافع فوری و بلند مدت آن، و تنها به درد نارس کردن نبرد و طولانی کردن سلطه ی طبقه ی بورژوا می خورد.

او، “متعصب”، “اتوپیست”، تفکر و کنش خود را تنها با این واقعیت عمیق و سرکوب نشدنی ثبات می بخشد، نه با پدیده هایی که تنها در سطح نمایان می شوند، که همیشه سوسیالیست هایی را که می گذراند تا کورِ اینها شوند را به سمت توهمات و اشتباهاتی می برند که جمع جنبش را به خطر می اندازد.
به این دلیل لنین همواره برتری تزهایش را دید، درحالیکه دیگرانی که اورا به خاطر “اتوپیسم” اش سرزنش و “رئالیسم” را تمجید می کردند، با حقارت زیر رخدادهای تاریخی له می شدند.

فورا پس از توفان انقلاب و قبل از رفتن به روسیه لنین به رفقا این هشدار را داده بود: “به کرنسکی اعتماد نکنید”، بعدها رخداد حوادث تمام حق را به او داد. در شعف اولین ساعات سقوط تزاریسم اکثریت طبقه ی کارگر و خیلی از پیش قراولان آن اجازه داده بودند تا متقاعد عبارت پردازی های این مرد (م- کرنسکی) شوند. کسی که به علت فقدان هر نوع برنامه و نگرش سوسیالیستی در ارتباط با اجتماع ذهنیت خورده بورژوایش را با چسب وصله و پینه می کند، (م- کسی که) می توانست انقلاب را به تباهی بکشاند و پرولتاریای روس را به مسیری خطرناک برای آینده ی جنبش ما ببرد {سه خط سانسور شده}.
لنین، رسیده به روسیه، سریع مشغول انجام کنش اساسا سوسیالیستی خود می شود، کنشی که می توان در شعار لاسال۱ : “گفتنِ آنچه که هست” خلاصه اش کرد. یک نقد متقاعد کننده و بی رحمانه به امپریالیسم کادت۲ها (حزب مشروطه طلب-دموکرات، بزرگترین حزب لیبرال روسیه)، به عبارت پردازی کرنسکی و به همکاری طلبی۳ منشویک ها.
لنین با تکیه بر مطالعه ی انتقادی و عمیق شرایط اقتصادی و سیاسی روسیه، ویژگی های بورژوازی روس و رسالت تاریخی پرولتاریای روسیه، از سال ۱۹۰۵ به این نتیجه رسیده بود که به خاطر آگاهی بالای طبقاتی پرولتاریا و با توسعه ی نبرد طبقاتی، هر نبرد سیاسی در روسیه لزوما تبدیل به نبردی اجتماعی علیه نظام بورژوازی می شود. این موقعیتِ خاصّ جامعه ی روسیه ناشی از ناتوانی طبقه ی سرمایه دار در پیش برد نبردی علیه تزاریسم و جایگزینی سلطه ی سیاسی خود به جای آن نیز بود. پس از انقلاب ۱۹۰۵ که در آن قدرت بالای پرولتاریا به صورت تجربی ثابت شد، بورژوازی از هر جنبش سیاسی ای که می توانست مشارکت پرولتاریا را به همراه داشته باشد وحشت کرد و برای لزوم تاریخیِ بقا در اساس بدل به ضد انقلاب شد. بیان صادقانه ی این حال و هوا از زبان میلیوکف۴ در یکی از نطق هایش در دوما: میلیوکف اعلام کرد که شکست نظامی را به انقلاب ترجیح می دهد.
سقوط یکه سالاری، احساسات و رهنودهای بورژوازی را تغییر نداد بلکه ماهیت متحجرش، گام به گام با واقعی شدن نیرو و آگاهی پرولتاریا، افزایش می یافت. تز تاریخی لنین به واقعیت پیوست: پرولتاریا قهرمان غول آسای تاریخ شد، امّا غولی ساده، پر شور، سرشار از ایمان به خود و دیگران. نبرد طبقاتی که در (م- دوران) خودکامگی فئودالی مشق شده بود به او آگاهی از واحد اجتماعی و قدرت تاریخی اش را داده بود امّا با روش سرد و واقعیت گرا تربیتش نکرده بود، برایش ارده ای عینی نساخته بود. بروژوازی زیرکانه کوچک شد، با گزافه گویی ویژگی های اساسی اش را پنهان ساخت: برای عمل توهم زای خود از کرنسکی بهره برد، که در اوایل انقلاب شناخته شده ترین فرد بین خلق بود. منشویک ها و سوسیالیست- انقلابی ها (نه مارکسیست ها، (م- بلکه) وارثان حزب وحشت، روشنفکران خرده بورژوا) با خصلت همکاری طلبانه ِشان ناآگاهانه به بورژوازی کمک کردند تا اهداف متحجرانه و امپریالیستی اش را پنهان سازد.
بر ضد این فریب حزب بلشویک به رهبری لنین قد علم کرد. با مبارزه با تاکتیک شوم منشویک ها که پرولتاریا را با دست و پای بسته تقدیم بورژوازی می کرد، بی رحمانه نقاب از نیّات واقعی بورژوازی روس برداشت. بلشویک ها مطالبه ِشان تمام قدرت برای شوارها بود چرا که تنها این امر می توانست اطمینانی بر علیه دستان واپس گرای طبقات دارا بسازد.
در ابتدا خود شوراها، تحت نفوذ منشویک ها و سوسیالیست- انقلابی ها، مخالف این راه حل بودند و ترجیح می دادند قدرت را با عناصر متفاوتی از بورژوازی لیبرال تقسیم کنند. خلق هم به استثنای اقلیتی پیشرفته تر، به خوبی واقعیت شرایط را، که به دست کرنسکی و منوشیک های در دولت در هاله ای از ابهام پیچیده شده بود، درنمی یافت و می گذاشت که {هفده خط سانسور شده}.
حوادث به گونه ای رخ می دادند که تمام حق را به نقد فشرده و متقاعدکننده ی لنین و بلشویک ها بدهند که معتقد بودند بورژوازی نه میل و نه توان ارائه ی راه حلی دموکراتیک برای اهداف انقلاب را ندارد، و که بورژوازی به کمک ناآگاهانه ی سوسیالیست های همکاری طلب کشور را به سمت دیکتاتوری نظامی سوق می دهد، ابزار سیاسی واجب برای پی گیری اهداف امپریالیستی و متحجرانه. خلق کارگر و دهقان بوسیله ی پروپاگاندای بلشویک ها شروع کرد به فهم آنچه که رخ می داد. توانایی و حساسیت سیاسی هر لحظه بیشتری را کسب کرد: اولین بار و با شورش پتروگراد در جولای خشم آنان سرباز کرد که به سادگی به دست کرنسکی سرکوب شد. امّا این شورش، که در ازای سیاست کشنده ی کرنسکی توجیه داشت، ازهمراهی لنین و بلشویک ها برخوردار نشد، چرا که شوراها کماکان مخالف گرفتن تمام قدرت در درستان خویش بودند و در نتیجه هر شورشی بالفعل بر علیه خود شوراها حرکت می کرد که چه خوب چه بد معرف طبقه بودند.
بنابراین لازم بود تا همچنان به پروپاگاندای طبقاتی و ترغیب کارگران برای فرستادن نمایندگانی به شوارها ادامه داد که معتقد به این امر واجب باشند که شوراها باید تمام قدرت کشور را در دست بگیرند. از این امر شخصیت کاملا دموکراتیک کنش بلشویکی نمایان می شود، کنشی برای اعطای توانایی و آگاهی به خلق، تا دیکتاتوری پرولتاریا به گونه ای ارگانیک پا بگیرد و چون فرم بالغی از رژیم اجتماعیِ افتصادی- سیاسی به بار نشیند.
سوای گرایش هرلحظه تحریک آمیزتر بورژوازی عوامل دیگری نیز در شتاب بخشیدن به رویدادها سهم داشتند از جمله اقدام نظامی کورنیلوف۵ در حرکت به سوی پتروگراد به قصد تصاحب قدرت؛ و بعد کرنسکی با ژست های ناپلئونی، با تشکیل کابینه ای متشکل از متحجرهای معروف، با مجلس اش که بدون رای همگانی انتخاب شده بود و در نهایت با قدغن کردن کنگره ی پانروس شوراها۶، کودتایی واقعی علیه مردم، آغاز خیانت بورژوازی به انقلاب.
تزهای لنین و بلشویک ها که از همان اول انقلاب با کاری خستگی ناپذیر و سرسخت حمایت، تاکید و پروش داده شده بودند، در واقعیت تصدیقی کامل داشتند: پرولتاریا، تمام پرولتاریای شهر و روستا قاطعانه در مرزبندی بلشویک ها قرار گرفتند، با قدرت دادن به کنگره ی شوراهای کل روسیه دیکتاتوری شخصی کرنسکی را بر انداختند.
همانطور که طبیعی هم بود، کنگره ی پانروس شوراها، که با وجود ممنوعیت تشکیل جلسه داده بود، با شعفی همگانی مقام ریاست شورای کمیسارایای خلق روسیه را به لنین داد که ایثار بسیارش برای هدف پرولتاریا و روشن بینی عمیقش در قضاوت امور واقع و در پیگیری برنامه ی کنش طبقه ی کارگر بر هیچ کس پوشیده نبود {سی و پنج خط سانسور شده}.
صنعت چاپ تمام کشورها همواره لنین را چون “دیکتاتوری” معرفی کردند که با اعمال خشونت به مردم بسیاری به برتری رسید، مردمی که بی رحمانه بر آنها ستم می کند. بورژواها موفق به درک جامعه نمی شوند مگر در قاب طرح های توخالیِ شان: دیکتاتوری برای آنها ناپلئون است، یا همینطور کلمانسو۷، خودکامگیِ متمرکزکننده ی تمام قدرت سیاسی در دستان تنها یک نفر است با سلسله مراتبی از غلامان مسلح به زنبورک و شارحان تشریفات بوروکراتیک. به این دلیل بورژوازی از خبر سوءقصد به جان رفیق ما سرمست شد و با شادی مرگ وی را اعلام کرد: “دیکتاتور” غیرقابل جایگرین از بین رفت، بنابر تصور آنها همه ی رژیم جدید باید با خفت سقوط کند {شصت خط سانسور شده}.
در حال خروج از کارگاهی که در آن کنفرانسی برای کارگران برپاکرده بود مورد حمله قرار گرفت: با این وجود “دیکتاتور وحشی” به وظیفه ی پروپاگاندایش ادامه می دهد، همواره در ارتباط با پرولترهایی است که کلام ایمان سوسیالیسم را برایشان می برد، تحریکِ به عملِ سرسختِ مقاومتِ انقلابی را، برای ساخت، بهبود و توسعه از طریق کار، بی غرضی و ایثار. هدفِ هفت تیر زنی قرار گرفت، یک سوسیالیست- انقلابی، یک مبارز قدیمیِ خرابکاریِ وحشت. در این قطعه تمام درام انقلاب روس هست. لنین پژوهشگرِ سردِ واقعیت تاریخی ای است که بنابر احکام اندیشه ی مارکسیستی پیوسته سعی در ساخت اجتماعی جدید بر پایه هایی استوار و همیشگی دارد: انقلابی ای است در حال ساختن بی آنکه، به لطف فرمانبرداری از عقل و خرد، توهماتی افسارگسیخته برای خود بسازد. دُرا کاپلان۸ یک فعال بشردوستانه، یک اتوپیست و فرزند روحی ژاکوبینیسم فرانسوی بود که موفق به درک کارکرد تاریخی سازماندهی و نبرد طبقاتی نمی شود، که خیال می کند معنی سوسیالیسم صلح فوری بین انسان ها، بهشت برین شادی و عشق است. که درک نمی کند جامعه چقدر می تواند پیچیده باشد و چقدر مشکل باشد وظیفه ی انقلابیونی که تازه مدیریت مسئولیت اجتماعی را در دست گرفته اند. وی قطعا نیّت خوبی داشته و خیال می کرده می توانسه مردم روسیه را با رها کردن ِشان از “هیولا” به شادی برساند. قطعا مداحان بورژوای وی نیّت خوبی ندارند، نعش کشان حال بهم زن انتشارات سرمایه داری. این ها چیکوفسکی۹ سوسیالیست- انقلابی را تحسین کردند که در آرخانگلسک۱۰ منصب ریاست جنبش ضدبلشویکی را قبول کرده و قدرت شوراها را برانداخته بود: حالا که او وظیفه ی ضدسوسیالیستی اش را به انجام رسانده بود و بورژواهای روس به رهبری کلنل شاپلین۱۱ تبعیدش کردند، دیوانه ی پیر و خیال پرداز را مضحکه ی خود کرده اند.
عدالت انقلابی درا کاپلان را تنبیه کرد: چیکوفسکی پیر در جزیره ای یخی هزینه ی بازیچه ی بورژوازی شدن خود راس می دهد و این بورژواها هستند که تنبیهش کردند و به ریشش می خندند.

 

*L’opera di Lenin چاپ اول در هفته نامه ی “Il Grido del popolo” به تاریخ چهاردهم سپتامبر هزار و نهصد و هجده.

۱- ( ۱۸۶۴-۱۸۲۵ ) Ferdinand Lassalle دموکراتی بود که بعدها به سوسیالیسم نزدیک شد. تا سال ۱۸۶۲ با مارکس و انگلس رابطه ای نزدیک داشت تا اینکه گرایشات رفورمیستی و متحجرانه ی خود را با نزدیکی به بیسمارک و اتحاد آلمان نشان داد. ناسونالیسم و میانه رویِ لاسال از جدی ترین نقدهایی بود که مارکس به او و “انجمن همگانی کارگران آلمان” که وی موسسش بود داشت.

۲- Kadets و یا Cadets مخفف حزب دموکراتیک مشروطه طلب روسیه که در اوایل انقلاب فوریه حضوری فعال در دولت موقت شاهزاده گئورگی لووف داشت.

۳- Collaborazionismo بهترین ترجمه ی ممکن این واژه نزد گرامشی همان همکاری طلبی در معنای عام کلمه است. بعدها این واژه به جریانی اطلاق شد که بالاخص با دشمن خارجی اشغالگر (همچون آلمان نازی در فرانسه و اسرائیل در فلسطین) همدستی و به نوعی وطن فروشی می کرد.

۴- (۱۹۴۳-۱۸۵۸) Pavel Nikolaevic Miljukov از اعضای فراماسونری، استاد تاریخ و سیاستمدار. بعد از انقلاب ۱۹۰۵ از دانشگاه شیکاگو به روسیه برگشت. از پایه گذاران حزب کادت ها و یکی از حامیان اصلی جنگ جهانی اول بود و اعتقاد داشت برای رسیدن به اهداف امپریالیستی امپراطوری روسیه باید در آن شرکت کرد. بعد از انقلاب فوریه همچون دیگر وکلای دوما سعی در حفظ پادشاهی کرد. در دولت موقت وزیر امور خارجه شد و در نامه ای به فرانسه و انگلستان اعلام کرد که موافق ادامه ی جنگ است. نظری که همه اعضای کابینه با آن موافق بودند و که باید از نظر عموم و بالاخص شوراهای پتروگراد پنهان می ماند. با ادامه ی تظاهرات همچون دیگر اعضای کابینه مجبور به استعفا شد. از اقدام به کودتای کرنیلف حمایت کرد و در اکراین به سفیدهای ضدبلشویک پیوست و در تلاشی بی فرجام سعی در ترغیب آلمان به مداخله کرد.

۵- (۱۹۱۸-۱۸۷۰) Kornilov Lavr Georgievic دریاسالار وفادار تزار بود. در دولت موقت فرماندهی کل ارتش دولت موقت را بر عهده داشت. در همان سال اقدام به کودتایی کرد که با سرپیچی سربازان و ملوانان مواجه شد و به شکست انجامید.

۶- از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۳۷ بالاترین ارگان قدرت حکومتی در روسیه وسپس درشوروی بود.

۷- (۱۹۲۹-۱۸۴۱) Clemenceau Georges نماینده ی مجلس، وزیر امور داخلی و نخست وزیر فرانسه در اوایل قرن نوزدهم. مشی سیاسی او ناسیونالسم بر محور تمرکز قدرت در دولت بود. در سرکوب وحشیانه ی سوسیالیست ها و سندیکاها از هیچ کوششی دریغ نکرد و در نزدیکی با انگلستان و تشدید تضاد با آلمان نقشی به سزا داشت. از حامیان سرسخت جنگ جهانی اول هرگونه مخافت با ادامه ی جنگ را به شدت سرکوب می کرد. بعد از پایان جنگ معتقد به این بود که آلمان چه به لحاظ سیاسی و چه اقتصادی باید به زانو در آید.

۸- (۱۹۱۸-۱۸۹۰ ) Fanja Kaplan فانی کاپلان که گرامشی به نام Kaplan Dora از وی نام می برد از اعضای حزب سوسیالیست-انقلابی روسیه بود.

۹- ( ۱۹۲۶-۱۸۵۱) Tchaikovsky Nikolai بعد از انقلاب فوریه از سوی شورای پتروگراد به نمایندگی انتخاب شد و به تبلیغات علیه نفوذ بلشویک ها پرداخت. او که جزو مجلس موسسان نیز شده بود به مخالفت با انقلاب اکتبر پرداخت و “کمیته ی رهایی مام میهن و انقلاب” و “کمیته ی دفاع از مجلی موسسان” را راه انداخت. در ۱۹۱۸ به کمیته ی “اتحاد بازسازی روس” متشکل از احزاب چپ مسکو پیوست. در آرخانگلسک با نیروهای فرانسوی و انگلیسی وارد مذاکره شد و در طی کودتایی علیه شوراها به قدرت رسید. از اعضای فعال لژ فراماسونری روسیه بود.

۱۰- Arkhangelsk شهری قطبی در روسیه که اصلی ترین بنادر شمالی کشور در آن قرار دارد. در بین سال های ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ و در کوران جنگ داخلی شهر تبدیل به مهمترین سنگر نیروهای ضدانقلاب شد. فرانسه و انگلیس ناامید از کسب حمایت مردم شهر برای دفع بلشویک ها از آمریکا درخواست کمک می کنند و تا سال ۱۹۱۹ در شهر می مانند.