جستجوی حقیقت دغدغه همیشگی انسان است. زود شروع میشود و تا یافتن پاسخ ادامه خواهد داشت. در بُن هر تلاشی و استمرار هر راهی، حقیقتجویی نهان است. و راویان راستین حقیقت طبق سنتی که آموخته و زیستهاند، تنها به روشن کردن مشعل جویندگان در این راه بسنده کردهاند. و بیاینکه در پی پاداش باشند، خوشحال از رسیدن و اتصال انسانی دیگر به سرچشمه وجود زیستهاند. اما همواره مدعیانی برای به کفآوردن و تسلط بر حقیقت هم وجود داشتهاند. اینان داشتن پاسخ برای کهنترین جستجوی بشری را مبنای سلطه بر سایرین و راه کسب خویش قرار دادهاند. و بر خیال خام خود از بیپایانی این جستجو و بیپایانی سود پاسخدهی به آن تکیه زدهاند. خیالی که همواره دیر یا زود سر به رسوایی میزند. مدعیان دروغین در پی تجارت با تصورات خویش از حقیقت هستند، بیآنکه به دیدار آن نائل آمده باشند. پیوند ناممکن این ادعا از حقیقت و تجارت با آن به تولد ابوسعید کیوساکی میانجامد. ابوسعید کیوساکی بهترین نماینده برزخ است. و میتواند راهنمای برزخ باشد. او برزخ را خوب میشناسد و با تمام زوایای آن آشناست. چون او خود برزخ است، برزخ به سخن درآمده. با توجه به حالات و رفتارش و شیوه زندگیاش میتوان فهمید دست و پا زدن در فضای میان بهشت و جهنم چه حالی دارد. جایی که میان سقوط و رستگاری واماندهای و در انتخاب مسیرها درماندهای، محل حضور اوست. و اگر برزخ را طیفی بدانیم که از سویی به بهشت نزدیکتر است و از سویی به جهنم، ابوسعید کیوساکی درست در نقطه تعادلی وسط آن قرار دارد. و نقطه تعادلی برزخ بدترین و برزخیترین نقطه برزخ است. پرتنشترین نقطه که با هر حرکتی یا قدمی به یک سو متمایل خواهد شد. و حفظ این تعادل برزخی تنشی بیپایان را موجب میشود. او گاهی علاقهمند به سمت بهشت میشود و قدری از نقطه تعادلش فاصله میگیرد، اما به سرعت با غلبه بخش دوزخی سعی میکند خود را به نقطه تعادلش برساند و در این خروج از تعادل و بازگشت به آن همواره پر از تشویش و اضطراب است. و عجیب اینکه او تنها در این نقطه پرآشوب، حسِ قرار دارد. بهشت و دوزخ او همواره ثابت نیست. و البته مفهوم متعارف را شامل نمیشود. او حتی بهشت و دوزخ را هم برزخی تعریف میکند. تعریفی دائم در تغییر و شناور. او در تمام تعاریف و هر وضعی روایتی برزخی، لغزان، میانهای و سرگردان دارد. و تا بُن وجود در برزخ زندگی میکند. ابوسعید کیوساکی میان ابوسعید ابوالخیر عارف مشهور و رابرت کیوساکی پولساز مشهور دست و پا میزند. هیچکدام انتخاب او نیست و هیچکدام را نمیتواند کنار بگذارد. همین است که نه در عرفان و شناخت و سلوک به راه ابوسعید میرود و نه در شهرت و پول و اعتبار به سمت کیوساکی روان میشود. نه حقیقتگویی انتخاب اوست و نه پیشرفت تجاری هدف غاییاش. او کولهباری از سنتهای کهن عرفان و فلسفه و دریافتهایی از بازارهای کسب و کار نوین را به دوش میکشد. باری گران که کشیدنش آسان نیست. در ترکیب این اندوختهها آب و روغنی برزخی را بر شانههایش حمل میکند که در تمام حرکات و سکناتش هویداست. او از حقیقت خبری گرفته است و عاشق نشان تجاری داشتن است. پس به فکر فروختن کالای مورد علاقهاش میافتد. او حقیقت فروشی را موضوع کسب و کارش قرار میدهد. و از همینجا برزخش را بنیان مینهد و سرگردانی ابدیش آغاز میشود.
او اگر در راه ابوسعید بود و حقیقتشناس، میدانست فراگیر بودن حقیقت، آن را از کالا بودن و انحصار خارج میکند و کسی نخواهد توانست آن را در نشان تجاری خود و مطابق سلیقهاش و بازاریابیاش بستهبندی و مهر و موم کرده و تحویل مشتری دهد. و اگر در راه کیوساکی بود، میفهمید جهانشمولی حقیقت و مدعیان بسیار و قدمت طولانی تلاش برای فروش آن و رسواییهای مکرر در این فروش، کسب و کار پردردسری خواهد بود که نه پایدار است و نه انحصاری و نه قابل تبدیل شدن به نشان تجاری شخصی. فراگیرترین هستی را چگونه میتوان فروخت؟! به چه کسی میتوان فروخت؟ و خریدار از کدامین اقلیم است که خارج از دایره حقیقت است و طالب آن؟ این به دریا فروشیِ ماهی میماند. این فراگیر شامل ما و محیط ماست. و شمول آن نه از جنس شمول هوا و زمین بلکه شامل ماهیت ما و همه چیز است. بستر هستی را نمیتوان فروخت. و پیش از آن نمیتوان شناخت که بتوان فروخت.
نوشتههای مرتبط
او اگر در راه ابوسعید بود، میدانست در توصیف حقیقت بهترین پاسخ لب فروبستن و سکوت است و امکان توصیفی برای آن نیست. و تمام آنچه هست و گفته شده جز اشاراتی دور و حواشی بر متن اصلیِ غیرقابل اشاره نیست. و او اگر در راه کیوساکی بود، میدانست که بر چیزی که جز اشاراتی در موردش نمیدانی و به درستی نمیشناسی بازاریابی تا چه میزان پوچ و بیحاصل است. اگر در راه ابوسعید بود، حس کرده بود که حقیقت شامل ماست و میفهمید که روایت عریان آن شاید زمانی از مجرای کسی به سخن درآید، اما کسی نخواهد توانست به دلخواه و انتخاب، حقیقت را بر دیگران جاری کند. و اگر در راه کیوساکی بود درک کرده بود که کالایی که بر تولید و عرضه آن مسلط نیستی، دیر یا زود بازار ورشکستهای به جا خواهد گذاشت. همانطور که نامگذاری شهابهای آسمانی به اسم افراد بشری جز فانتزی مختصری هیچ نقشی در بازار و اقتصاد ندارد. زمان و مکان گسیل شهاب در انتخاب هیچ شهاب فروشی نیست. او اگر در مسیر ابوسعید بود، حس کرده بود، حقیقت فروشی نیست، نه چون قابل فروش نیست و چنین امکانی برای آن نیست، بلکه همان نظر مختصر بر آن را آن چنان گرانبها و بیقیمت میدانست که هیچ ارزشِ فروشی برای آن کافی نخواهد بود. خورشید را چند بفروشی سود کردهای؟! و اگر در مسیر کیوساکی بود، تجربه کرده بود، آنچه نتوان بر آن قیمت گذاشت، در نظام تجاری تعریف مشخصی در ارائه و عرضه نخواهد داشت. و بدون بازار خواهد ماند. از سویی در روش کیوساکی باید میفهمید، بازار مبتنی بر نادانی مشتری در این دوران ارتباطات، بازار پایداری نیست و امکان حفظ نادانی در درازمدت ناممکن است. و رقیبی سودجو به سرعت برای سهم سود خود انحصار این نادانی را خواهد شکست. و بازار مبتنی بر نادانی لرزان و شکننده است. او در دنبال کردن ابوسعید آموخته بود که مشارکت در سهیم کردن دیگران در رقص حقیقت و نزدیک کردن امکان ملاقات سایرین با حقیقت وظیفه اوست. و چشیده بود از بسیاریِ رقصندگان حقیقت است که صحنه هستی شکوهمندتر و مستانهتر خواهد بود. و برای گستردن این پایکوبی بیچشمداشت میکوشید. و در دنبال کردن کیوساکی آموخته بود ارائه چیزی بیچشمداشت در قلمرو تجارت نیست. او در پیروی از ابوسعید درک کرده بود، گاهِ سرزدنِ حقیقتِ عریان آنچنان خارج از کنترل و پیشبینی است که بیننده تنها شگفتزده و محو آن میشود، بیآنکه فرصت کند دیگری را در این حال شریک و همراه کند و هرگز نمیتوان گفت: من تمام آن را دیدهام یا تمام تجلیات آن برایم آشناست و یا نقطه ظهور آن فلان جاست. و همچنین آموخته بود، بگوید آنچه در عمق هر چیزی و نه فقط موجود انسانی هست، آنقدر عام است که امکانی برای ارائه فردی ندارد و بر همگان پیشاپیش به کمال ارائه شده است. و او در دنبال کردن کیوساکی متوجه شده بود کالایی که هر بار از مبدا تازهای در دسترس قرار گیرد و هر بار در قالبی جدید ارائه کننده را هم غافلگیر کند، بازار غیرقابل پیشبینی و ناامنی خواهد داشت. آن چنان که بازار فروش شهاب آسمانی کساد است و بیخریدار.
شاگرد ابوسعید میدانست که تمام بازارها و بورسها در بستر حقیقت شکل میگیرند، امکان وجود مییابند و به کسب مشغولند. و شاگرد کیوساکی میفهمید که در چند هزار سال تاریخ مدون بشری بازار حقیقتفروشی از پرتنشترین و پررقابتترین بازارها برای انتخاب کسب و کار است. که بسیاری مواقع کار آن حتی به خونریزی میکشد. و با میزان انرژی مصرفی کمتری میتوان سودی آسودهتر و با خشونتورزی کمتر کسب کرد. او آموخته بود ورود به بازاری با امکان وقوع حداکثر کشمکش با قدرتهای تاریخی و سایر مدعیان آن، اقدامی عاقلانه و سودمحور نیست. چرا که ثبات نسبی بازار اولین مطلوب هر تجارتی است. در راه ابوسعید پی برده بود که حقیقت تنها حق ممکن است و حقیقتتر یا حقیقتترین و انواع با کیفیت بیشتر و کمتر حقیقت وجود ندارد. و حقیقت همواره یک نوع و یک مدل و در همه جا به یک شکل خواهد بود. و از هر زبان گویای حقیقت یا متن روایتکننده آن به یک میزان مورد اشاره خواهد بود. و در راه کیوساکی پی برده بود کالایی که امکان تغییر و بهبود و ارتقا و تفاوت در ارائه آن نباشد، بازار رقابتی برای فروش و سود موفقی به دنبال آن نخواهد داشت. و اساسا جذابیت کالا شدن تجاری ندارد. در مسیر ابوسعید او میآموخت که دیدن گاه و بیگاه جرقههای حقیقت آن چنان پر رقص و شور است که فرصتی و قراری برای سوداگری باقی نمیگذارد. و آنکه بیقرار میچرخد را چه کار به دکانداری و فروش و عرضه؟ و در مسیر کیوساکی آموخته بود قرار و ثبات جایگاه، از اولیههای کسب است.
با تمام این ندانستهها است که ابوسعید کیوساکی قوام مییابد و شکل میگیرد. برزخش را میسازد و نماینده آن میشود و در آن زیست میکند. میاندانی او وسوسه هر دو بودن را به او القا میکند و تصمیمش را برای اجرای همزمان هر دو سوی نگاهش قرار میدهد. احساس نبوغی برای کشف و ارائه هوشمندانه همزمان حقیقت و تجارت میکند. و شروع به راهاندازی کسب و کار حقیقت یا بورس سلوک و سرمایهگذاری در شناخت میکند. او قصد دارد در هر دو عالم تصوریاش برنده باشد. برنده این جهانی با کیوساکی بودنش و برنده آن جهانی با ابوسعید بودنش. همزمان برای هر دو دست میگشاید و طرح میریزد. غافل از اینکه بخش نخست علاقهاش فارغ از طرح و برنامه اوست و بستر طرح و برنامهاش و بودن خودش در آن شکل گرفته است. و علاقهمندی دیگرش، محصول ظاهرا انحصاری او را به رسمیت نمیشناسد، چه برسد به اینکه برای آن نام و علامت تجاری و خط تولید و مسیر عرضه و ارائه در نظر بگیرد. و در این برزخ وضعیت وجودی، ابوسعید کیوساکی از مطلوبِ دیدگاه پیوندیاش برمیخیزد و گامهای عملی برمیدارد. بر جبّهاش کراوات میزند و با خرقه، کتانی مارک روز میپوشد. سنگ انرژیبخش مناسب ماه تولدش را به گردن میآویزد و کتابهای اصول تجارت موفق را در دست میگیرد. راهی به سمت سالنهای اجرا و عرصههای ارائه جستجو میکند. با نمایش افتخار و انرژی از پلههای سِنها بالا میرود. بلند سلام میکند و تلاش میکند که لبخند کاملی داشته باشد که از دورترین صندلیهای سالن اجرا هم دیده شود. تا محصولش را در خوشحالتترین و مطمئنترین مسیر ارائه کرده باشد. حکایات و روایات حقیقت کهن را از طریق مدرنترین لوازم صوتی و تصویری بازگو میکند. و سعی میکند مخاطبینش را به هر روشی تحت تاثیر نشان تجاریاش قرار دهد. آنچه از حقیقت میداند را مشتریپسند میکند. کاغذ شیک میپیچد و عرضه میکند. مخاطبین در ابتدای آشنایی مثل هر جستجوگر یا انسان کنجکاوی او را از تبلیغات بازارهای کسب یافتهاند. او را منجی زندگی شخصی، راهگشای معرفت درون یا دانای پاسخهای سوالات کهن بشر میپندارند. و از آنجا که ابوسعید کیوساکی در جریان بازار هم دستی دارد، به انواع روشهای تخفیف و ثبت نام زودهنگام و استفاده از فرصت خریدن تمام بستههای آموزشی و بهرهمندی از تخفیف ثبت نام گروهی و تشویق دیگران، مشتری را به قلاب میاندازد و جلسه شکل میگیرد و سالن برگزاری رزرو میشود. و روز و تاریخ ارائهها از راه میرسد. اما ابوسعید کیوساکی پس از تمام روشهای به قلاب انداختن مشتریها در عرضه موضوعات با چالشهای پیدرپی مواجه میشود. مخاطبین وقتی عاشق حقیقت میشوند، به سرعت و به دلیل فراگیری آن به سمت آن جذب میشوند و روشها و سنتهای کهن آنرا از منابع مختلف مییابند. سنتهای کهنی که در تمام اقوام بشری اشتراکات بسیاری دارد. و در قصهها، تاریخ شفاهی، رسوم و کتابها و نقوش هر ملتی خبری از آنها هست. حال مخاطب آشنا شده با این سنتهای کهن، انتظار رفتاری در چهارچوب یا نزدیک به اساتید حقیقت پیشین را دارد. و این از اولین و مهمترین بحرانهای ابوسعید کیوساکی است. او به سرعت باید چالش ارائه حقیقت به صورت رایگان و فراگیر توسط بزرگان گذشتهٔ مسیر شناخت را برطرف کند. ابوسعید کیوساکی برای روایتهایش از حقیقت و آشنایی مشتریهایش با آن پول طلب میکند. و البته پول کم هم نه، مبلغ زیادی مطالبه دارد، چون او قصد دارد با صحبتهای ابوسعیدگونه، کیوساکی شود. تلاش عظیم و برزخی او برای اقناع مشتریهایش به پرداخت بهای حقیقت و ارزشمندی مطالب طرح شده توسط خودش جنجالی میشود که با هر توضیح و هر بار رویدادِ بازگویی آن مطالب پر سر و صداتر میشود. روز به روز بر تعداد کسانی که میپرسند و میفهمند که حقیقت فروشی نیست و در سنت اصیل آن هیچگاه بازار و تجارت نبوده است، بیشتر میشود. کمکم زمزمههای حقیقت دروغین و حقیقت فروشی و بازاری شدن مطالب شنیده میشود. و به زودی تمام مشتریها را فرا میگیرد. و سوال نهایی این خواهد بود که اگر حقیقت آنچنان گرانبهاست که شامل تمامِ بودن است و ملاقات با آن چنان دگرگون کننده است که تمام دنیا و آخرت را متاثر میکند، پس قیمتگذاری آن یا باید بینهایت باشد و غیرقابل پرداخت و یا به کلی مبرا از ارزش گذاری تجاری. و اگر این مقادیر متفاوت که ابوسعید کیوساکی بر حسب شرایط و در قالبهای تخفیف و جشنواره و خرید کلی مطرح میکند، برای شنیدن حقیقت راضیکننده است، پس حقیقت دندانگیری نیست و بیشتر کالایی برای سود سخنران و گذران روزمرههای اوست. و اینجا مخمصه واقعی شروع شده است. گره زدن پول و حقیقت از بزرگترین رسواییهای آزموده تاریخ بشری است که هیچ دامانی از آن مبرّا بیرون نمیآید. از سوی دیگر کالایی دیدن حقیقت از سمت ابوسعید کیوساکی منجر به این میشود که او مرتب و مکرر در صدد ارائه آن با کیفیات متفاوت و قالبهای متنوع باشد تا بتواند بازار فروشش را حفظ و پایدار کند. و این مصیبت دوم است. او به زودی برای نوآوری در ارائه به تناقضگویی، اینهمانی گویی و تکرار میافتد. او هر بار برای برپا کردن جلسه تازهاش دست به تبلیغ در مورد متفاوت بودن این جلسه تازه و یگانه بودن محتوای نوین آن میزند. اما مخاطبین تکراری به زودی درمییابند که حرف چندانی برای بازگویی نمانده و همان حرفهای پیشین تنها در سالنی متفاوت یا با مقدمهای تازه و پذیرایی جدیدی ارائه میشود. بیآنکه تاثیری متفاوت، آنچنان که او مدعی آن است داشته باشد. کمکم مخاطبین که حال با دنبال کردن حقیقتجویی خویش دسترسی به منابع و کتابها و دیگر اساتید و تاریخ کهن این آموزهها دارند، متوجه میشوند که این روایت نوین مورد ادعای ابوسعید کیوساکی پر تناقض، بدون چفت و بست و با هیاهو اما ناکارآمد است. و اینجا ریزش اساسی در بازار او شروع میشود. حال جویندگان واقعی در پی روایتهای اصیل و نشانههای محکم حقیقت خواهند بود و مسیری را جستجو میکنند که از سمینارهای او نخواهد گذشت. در این زمان ابوسعید کیوساکی میماند و انبوهی از وعدهها، کارهای ناتمام و مطالب ناپیوسته و رها شده و جریانی از ارائهها بیآنکه خودش هم بتواند شیرازه و انسجام آنها را توضیح دهد. او پیتزا اشکنهای درست کرده است که نه خودش از نحوه سِرو آن باخبر است و نه در بازاریابی آن موفق است و نه خواهانی برایش مییابد. او در این نقطه، اشتباه تاریخی فروش حقیقت را مجددا مرتکب شده است و از تبعات آن هم بینصیب نخواهد ماند. میانمایگی فلسفی و تاریخچه منفی مالی بخشی از روایت سرگذشت او خواهد بود. مشتریهایش به زودی درمییابند که با دنبال کردن او در درازای زمان و تمام سالهای پیشِ رو به هیچ مقصدی یا رهیافت مشخصی نخواهند رسید. چرا که او اصلا چنین هدفی نداشته است. و خودش پیشاپیش فاقد چنین چشماندازی است. او هیچکس را به چشمه نمیرساند، چون خود از بود و نبود چشمه و ماهیت آن خبر درستی ندارد. از سویی او از اساس برای رساندن مشتریها برنامهای نداشته است، چون به مقصد رساندن، پایان رابطه او و مشتریها است. و کیوساکی بودنش نخواهد گذاشت او بازار را تعطیل کند. در اینجا بزرگترین خسران زندگی ابوسعید کیوساکی رخ میدهد. جایی که خودش هم در دام بازار خودش میافتد. او هم همچون هر انسان حقیقتجویی امکان آشنایی و طی مسیر و ملاقات با حقیقت را داشت. اما با ارائه روایت برزخی خویش از آن به صحرای سرگردانی وارد شد که خروج از آن به راحتی میسر نیست. حال او در میان روایتهای مختلف و متضاد خویش از حقیقت دست و پا میزند و از آنجا که آن را نچشیده ارائه کرده است، در هیاهوی طعمهای گوناگون، طعم اصیل را از میان تمام انواع تقلبی آن نخواهد شناخت. ابوسعید کیوساکی قرار یافتن حاصل از نظر کردن بر حقیقت را به بهای بیقراری برزخ خود خلق کردهاش از دست میدهد. او میتوانست جوینده حقیقت باشد و پس از دریافت مناسبش، گوینده و راهنمای دیگران باشد. و جدا از آن به یاری هوش تجاریاش چیزی از جنس کالا را برای عرضه در بازارهای کسب و کار ارائه کند. اما با تکرار یک اشتباه کهن شروع به کسب و کار حقیقت کرد. تجارتی ناممکن که به لحاظ ویژگیهای حقیقت و ساختار بازار تجارت همجوشی محالی دارد که تنها سر به رسوایی و ورشکستگی میزند. ضرر بزرگ او نه ناموفق بودن مسیر تجاریاش و حفظ مشتریهایش یا حتی روایتهای متناقض او در درسها و توضیحاتش از حقیقت، بلکه گم کردن مسیر حقیقت در دنیای شخصی خودش است. او در بیابان غبارآلودی که از کالا کردن حقیقت بدست خویش برپا کرده است، نه مأمنی مییابد و نه مسیری برای خروج و نه چراغی به سمت درست. ابوسعید کیوساکی بودن یک خسران بزرگ است، بزرگترین خسران وجودی انسان.