چالش های جامعه شناسی شهری
می توان درباره ی تاریخ مطالعات شهری این بحث را مطرح کرد که به شکل سنتی، تاثیر و اهمیت نامتوازنی به آن اختصاص داده شده است. در طول قرن بیستم و به خصوص در دوران بین دو جنگ، و اواخر دهه ی ۱۹۶۰ و اوایل دهه-ی ۱۹۸۰، جامعه شناسان بر مطالعات شهری سلطه داشته اند که در ابتدا از طریق کارهای اندیشمندان مکتب شیکاگو و سپس دوران رادیکالیسم و ظهور رویکردهای نووبری و نومارکسیستی بود (See Faberman 1979; Bulmer 1984; Saunders 1986). در آن زمان ها بیشتر جامعه شناسان بودند که به شکلی اصولی، برجسته ترین منتقدان و اصلاح طلبان شهری بودند و علاقه داشتند که از ابزارهای مفهومی برای تحلیل اشکالات جوامع معاصر شهری شده استفاده کنند و راه حل هایی برای آن ارائه دهند.
اما در سال های اخیر، برتری جامعه شناسی در مطالعات شهری به چالش کشیده شده است. برای بسیاری، پانزده ساله ی اخیر، با پیدایش بدنه ی تازه نفس و آینده نگری در مطالعات شهری شناخته می شود که از سایر رشته های علوم اجتماعی و عمدتا از علوم سیاسی، جغرافیا و اقتصاد ریشه گرفته اند (See for example Judge et al. 1995; Hall 1997). در آنِ واحد می توان این بحث را مطرح کرد که جامعه شناسی شهری چندپاره شده است طوری که هیچ تمرکز ماهوی مسلطی بر مطالعات جامعه شناسی شهری وجود ندارد بلکه نوعی عقب نشینی به مطالعه ی جامعه شناختی جنبه های مختلف زندگی شهری مانند مسکن، تحصیلات، جرایم، قومیت، فرهنگ و از این دست وجود دارد (See Jewson and Macgregor 1997).
نوشتههای مرتبط
در دفاع از جامعه شناسی شهری
در دفاع در برابر این اتهامات، برخی جامعه شناسان شهری مانند مایک سوج از دانشگاه منچستر، تاکید کرد که مهم ترین و قانع کننده ترین برداشت ها از تغییرات اجتماعی شهری را در دهه ی اخیر، به خصوص در زمینه ی تغییرات اجتماعی جهانی، جامعه شناسان ارائه داده اند (Castells 1996). سوج درباره ی نقاط قوت و ضعف جامعه شناسی شهری بحث کرد. او به تضادی میان نظریه ی اجتماعی جهانی و مطالعات و تحقیقات محدودتر اشاره کرد و این نگرانی را مطرح کرد که جامعه شناسی شهری بیش از حد بر مباحث شهرهای جهانی تاکید می کند و این مساله به ضرر عناصر محلی تر زندگی شهری و حومه شهری است (For Example Sassen 1991; Marcuse and Von Kempen 2000). شاید جامعه شناسان دارند در اهداف خود بیش از حد بلندپرواز می شوند.
در حالی که همیشه گفته می شد که توانایی جامعه شناسان به اندیشه ی جدی درباره ی نابرابری های ساختاری وجه ممتاز بینش جامعه شناختی است و برای این که بتوان مخصوصا بر جامعه شناسی فضاهای شهری محلی کار کرد، باید کار را بر مبنای این بینش قرار داد. سوج در حالی که به این نقاط قوت جامعه شناسی شهری اشاره می کند، می پذیرد که روش-های اداره کردن مساله ی نابرابری های شهری و روش های مطلوب برای این کار هنوز جای مباحثه دارند. جامعه شناسان آمریکای شمالی و تا حد کمتری جامعه شناسان بریتانیایی، به شکل فزاینده ای با انواع روش های کمی تحقیق درگیر شده اند. سوج این نگرانی را مطرح می کند که به دلیل وجود پیچیدگی هایی در فضاها طبیعت رویکردهای پیمایش- محور ممکن است برای اندیشیدن درباره ی نابرابری های ساختاری مناسب نباشد.
در خلاصه، یک دیدگاه مثبت به آینده ی جامعه شناسی برمبنای روندهای گذشته و نقاط قوت اثبات شده این است که رویکردهای سنتی به فضای شهری احیاء و بازسازی شود. این رویکردها نسبت به اشکال مختلف نابرابری های شهری حساس هستند و مرکزیت مطالعات موردی را به رسمیت می شناسند. جامعه شناسان شهری می توانند به چالش های میان-رشته ای شدن و چندپاره شدن مطالعات شهری از طریق بازتعریف مسائل هسته ای قابل توجه و بازگشت به بنیان ها پاسخ بگویند. این به معنای انجام چیزی است که جامعه شناسی در سنت خود به بهترین نحو ممکن انجام داده است یعنی نگاه کردن به نابرابری های ساختاری و اجتماعی، فقر و تقسیمات اجتماعی.
پیشواز از میان رشته ای شدن
این دیدگاه که جامعه شناسی باید با تمرکز بر نابرابری، فقر و تقسیمات اجتماعی به ریشه های خود بازگردد، مورد پذیرش همگانی واقع نشده است. در واقع برای بسیاری از اعضای انجمن ها – از جامعه شناسی گرفته تا رشته های دیگر – میان رشته ای شدن و گزیده گویی در مطالعات شهری فضیلتی است که باید به پیشوازش رفت. آن ها این بحث را مطرح کردند که میان رشته ای شدن نه تنها جامعه شناسی شهری را به تحلیل نمی برد بلکه گستره ی وسیعی از فرصت ها را مهیا می کند که سبب تسهیل یافتن و غنای کارهایی که در میدان های شهری انجام می گردد می شوند.
برای نمونه بریج از دانشگاه بریستول، نشان داده است که از دست دادن هویت و گزیده گویی در جامعه شناسی شهری باعث می شود که زیرشاخه ها مسائل جامعه شناختی مهمی را در آینده مطرح کنند. به خصوص سه جریان فکری که درون و بیرون از جامعه شناسی شهری تاثیر گذار بوده اند، می توانند کمک کنند که میان رشته ای بودن پیشروی بیشتری داشته باشد. این جریان ها عبارتند از فضا، فرهنگ و طبیعت.
نخست این که چنان چه بریج می گوید، اهداف ما به گونه ای است که جامعه شناسی شهری باید تمرکز بسیار بیشتری بر تاثیرات متقابل جامعه و فضا قرار داده شود. کارهای موجود در زمینه ی تولید اجتماعی فضا و دیدگاه ها در مورد فضا که به آن نه به عنوان ظرفی برای امور اجتماعی بلکه به عنوان سازه ی آن می نگرند، بسیار کل گرا و برنامه ریزی شده هستند و هنوز می توان کارهای مثمرثمرتری درباره ی نحوه ی ایفای نقش این مسائل در شهر ارائه داد (Lefebvre 1991).
دوم این که برخی از تاثیرات ناشی از مطالعات فرهنگی و دگرگونی های فرهنگی اهمیت مرکزی برای جامعه شناسی شهری دارند (Bridge and Watson 2000). یک نمونه در این جا مفهوم ساختارزدایی و نحوه ای است که شهر به عنوان ترکیبی از غیبت ها و حضورها به شکل فزاینده ای شناخته می شود. برای نمونه می توان از کارکردن در این زمینه که چگونه معماری می تواند بر ناخودآگاه ساکنان، همانند واکنش های خوداگاه شهرها تاثیر بگذارد نام برد. به همین طریق کار کردن در زمینه ی حافظه ی جمعی، یا نقش نیروهای ناخودآگاه مردگرایانه بر فضاهای عمومی در شهر، رشد مهمی در زمینه ی اندیشه در باب شهر و اجتماعی بودن محسوب می شود. دومین تاثیر مطالعات فرهنگی این است که سبب فروریزش فرهنگ و اقتصاد می شود؛ فرایندهای فرهنگی و اقتصادی را به مثابه ی امور خام و جداگانه در نظر نمی گیرد بلکه آنان را به شدت در هم محاط می داند. رابطه ی بین فرهنگ و اقتصاد را می توان به اشکال مختلفی یک موضوع شهری کلاسیک دانست. کارهایی که در زمینه ی زیبایی کالاها، اقتصاد و خواسته ها و درباره ی کالایی کردن از طریق بازنمایی فرهنگی انجام می شود، همه بر رابطه ی متقابل بین فرهنگ و اقتصاد چنان چه در تجربه ی شهری مشاهده می شود تاکید می کنند.
سومین جریان ذهنی بر این تشخیص رو به رشد تمرکز می کند که طبیعت اجتماعی است و شهرها طبیعی هستند و به مثابه ی فرایندهای اجتماعی و طبیعی و اجتماعی – بوم شناختی وجود دارند (Harvey 1996; Braun and Castree 1998; Castree and Braun 2001). اگر چنین باشد یک پرسش که جامعه شناسی شهری باید به آن پاسخ دهد این است که ما می خواهیم شهرها چه نوع فرایندهای اجتماعی – بوم شناختی باشند؟ یک حوزه ی دیگر از مطالعات در آینده باید به شهری شدن طبیعت و دلالت های آن در روابط اجتماعی بپردازد. این به خصوص در مورد چیزی که بریج آن را رابطه ی جسمانی انسان و چیزها می نامد اهمیت دارد. این عقیده وجود دارد که شهرها همان طور که پر از افراد هستند پر از چیزها هم هستند و پر از فرایندهای غیرانسانی و مکانیکی هستند که عقلانیت مخصوص به خود را دارند. بنابراین انبوهی از روابط متقاطع در حال حاضر در شهر جریان دارند و قدرت فردیت در شهر و این که چگونه در افراد و ماشین ها و فرایندهای مکانیکی تغییر شکل می دهد یک موضوع مطالعه ی مهم است (Aurigi and Graham 2000).
نتیجه ی این دیدگاه این است که مرزهای فضا و طبیعت و فرهنگ و مرزهای اجتماعی به شدت شناور، سرگشاده و دارای منافذ ورودی هستند و از همه جا تراوشاتی صورت می گیرد. در نتیجه جامعه شناسی شهری نباید در جست وجوی مسائل ذاتا شهری باشد و باید به دنبال مسائلی باشد که به نوعی اجتماعی و فرهنگی و طبیعی باشند. بریج توصیه می کند که پنج موضوعی که با شرایط فوق هم خوانی دارند عبارت اند از: ۱. محرک های شهری و این که چگونه تنوع های موجود در تجربه ی این محرک ها مسائلی را در زمینه ی نابرابری و قدرت ایجاد می کند ۲. مساله ی فضای عمومی و قلمرو عمومی ۳. نیاز به بازسازی نظریه ی کنش ۴. عقاید درباره ی فضا و امر اجتماعی ۵. شهر به مثابه ی اسطوره و خاطره، برمبنای این مفهوم که کنش های ساکنان شهر و آن چه که درون شهر اتفاق می افتد، ممکن است با نیروها و عواملی غیر از آن هایی که آگاهانه و آشکار هستند هدایت شود.
بنابراین در یک اینده ی ایده آل، جامعه شناسی شهری، جغرافیای شهری، اقتصاد شهری و سیاست شهری وجود نخواهد داشت بلکه مطالعات شهر، فرهنگ آن، فضاهای آن و طبیعت آن وجود خواهد داشت. براساس این دیدگاه میان رشته ای شدن و چندرشته ای شدن رو به رشد در مطالعات شهری نه تنها برای آینده ی جامعه شناسی شهری تهدید آمیز نیست بلکه حیاتی است.
مطالعات شهری، فرایندهای جهانی شدن و شهرها
یک نمونه ی کلیدی از ارزش میان رشته ای شدن در مطالعات شهری را می توان در مطالعه ی فرایندهای جهانی شدن و شهر مشاهده کرد. برای نیل برنر از دانشگاه نیویورک، مطالعات شهری سهم بسیار چشمگیری در فهم انتقادی جهانی شدن داشته است که برمبنای بازمفهوم سازی از فضا و به شکلی عام تر فضاشناسی جهانی شدن بنیان گذاشته شده است.
برنر تاکید خود را بر این مساله قرار می دهد که چگونه اندیشمندان شهری نقش کلیدی در به چالش کشیدن گسترده ی پیش فرض های پذیرفته شده درباره ی طبیعت و فضاشناسی جهانی شدن داشته اند. ریشه های این کار را می توان در روش بازمفهوم سازی اندیشمندان دهه ی ۱۹۷۰ از مفاهیمی مانند شهر و به شکلی عام تر فضاشناسی سرمایه داری مشاهده کرد (Castells 1972; Harvey 1973; Lefebvre 1991). در اولین قدم رویکردهای متنوع روشی را برای تحلیل جغرافیای شهر در ارتباط با فرایندهای گسترده تر سرمایه داری صنعتی درون جامعه ی تماما صنعتی شده ایجاد کردند برای نمونه ارتباطی بین جغرافیایِ زندگی شهری با پویایی های بنیادین انباشت سرمایه، بازتولید نیروی کار و منازعات سیاسی اجتماعی درون جامعه ی سرمایه داری ایجاد کردند (Castells 1972). دوم این که برخی مباحث مثمرثمر درباره ی بازمفهوم سازی از فضا و مقیاس جغرافیایی در دهه ی ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ وجود داشت (for instance Castells 1983; Mollenkopf 1983; Harvey 1984). این مباحث شامل تحلیل هایی از جمله محاط بودن شهرها و مناطق شهری در هم از لحاظ جغرافیای نابرابر توسعه ی سرمایه داری در سطوح منطقه ای، ملی و جهانی: مطالعه ی این که شهرها چگونه ممکن است به مثابه ی صحنه و تجلی برای تمایلات بحرانی گسترده تر درون رژیم های ملی و جهانیِ انباشت سرمایه عمل کنند؛ یا مطالعه ی مداخلات دولت در جغرافیاهای متنوع و سیاست شهری که در اثر شکل گیری تاریخی پیاپی توسعه ی سرمایه داری است.
برنر این بحث را مطرح می کند که این اکتشافات اولیه بنیان های مستحکم روش شناختی برای مطالعات جهانی شدن و توسعه ی شهری که دارای شم جغرافیایی هم هستند ایجاد می کند که از میانه ی دهه ی ۱۹۸۰ شروع به توسعه ی بیشتر کرد. این بنیان های روش شناختی، نوعی واژه نامه ی مفهومیِ متمایز برای محققان شهری به وجود آورد که از آن در تحلیل جغرافیای تاریخیِ بازسازی شهری در شرایط سرمایه داری استفاده کنند و آنان را قادر ساخت که رویکردی نسبت به مساله ی جهانی شدن اتخاذ نمایند که نشان دهنده ی دیدگاهی جغرافیایی و انتقادی باشد. برنر تاکید می کند که ما تنها در تقابل با این پیشینه است که می توانیم چالش های روش شناختی و کمک هایی را که اندیشمندان وقف مطالعه ی جهانی شدن کرده اند تحسین کنیم.
برنر معتقد است که دو کمک عمده ی اندیشمندان فراتر رفتن از «ایستایی محاط» و «جهانی شدن غیرمحاط» است. او بحث می کند که ایستایی محاط این تمایل را در علوم اجتماعی نشان می دهد که فضا را به مثابه ی ظرفی ثابت، تغییر ناپذیر و ایستا فرض کنیم که در آن روابط اجتماعی بروز می یابند. این دیدگاه ناحیه گرایانه ی فراگیر مستلزم این پیش فرض است که روابط اجتماعی و اقتصادی درون ظرف های ناحیه ای کشوری به شکل مرتبی جای گرفته اند و دارای نظام های شهری در مقیاس ملی و در سطح ملی سلسله مراتبی نسبت به مرکزیت مکان ها دارند. با این وجود در سال های اخیر مطالعات شهری تبدیل به صحنه ی بزرگ فکری شده است که در آن راه حل های این نوع ایستایی جای گرفته به شکل مفصل مشاهده می شود. این مساله را می توان در مباحث مربوط به جهانی شدن و شکل گیری شهرهای جهانی مشاهده کرد که در آن شهرها به عنوان گره هایی محلی درون سلسله مراتب جهانی و روابط درون شهری در نظر گرفته می شوند نه این که به شکلی منظم درون فضاهای شهری جای داده شده باشند (Taylor 1996).
برعکس، جهانی شدن غیرمحاط یک مفهوم ساده انگارانه ولی دارای کاربرد گسترده تر است که جهانی شدن معاصر را در فضاهای غیرقابل تقسیم به ناحیه ها و جریان های سیال سرمایه در نظر می گیرد که در آن فرایندهای اقتصادی جهانی به شکلی رو به افزایش، یا می توان گفت تماما از مکان ها و موقعیت ها و ناحیه ها مجزا هستند. برنر معتقد است که این نوعی نگرش به واقعیت اجتماعی است که توسط سرمایه داری فراملی تقویت شده است تا ظرفیت خود را برای تغییر مکان دادن بدون کنترل های قاعده مند و موانع مرزهای کشوری به حداکثر ممکن برساند. اگرچه برخی جریان های مطالعات شهری به شکلی فعالانه خود را وقف اید ه ی جهانی شدن نامحاط کرده اند، برنر تاکید می کند که بیشتر اندیشمندان شهری به شدت نسبت به این چهارچوب مفهومی اعتراض نشان داده اند و بر ادامه و افزایش اهمیت دادن به فرایندهای محلی کردن و حتا در زمینه هایی که تعاملات اقتصادی جهانی در آن ها شدید است به مساله ی انباشتگی توجه نشان داده اند (Friedmann and Wolf 1982; Sayer 1985; Friedmann 1986; Scott 1988; Storper and Walker 1989; Sassen 1991; Amin and Triff 1995).
در به چالش کشیدن این چهارچوب های ساده شده از دیدگاه های مختلف، اندیشمندان شهری خود را وقف ادراک جهانی شدن به عنوان یک فضای ساخته شده از درون وابستگی های شبکه ای و مفاصل درون مقیاس کرده اند که در آن عامل پیونددهنده ای که جوامع شهری را برای مدت ها به هم متصل نگه داشته است اهمیت بسیاری دارد. برنر اشاره به نمونه-هایی از اندیشمندان دیگر می کند که سعی کرده اند شهرها و جهانی شدن را بازمفهوم سازی کنند: آن ها خواسته اند فضا را به عنوان یک فرایند اجتماعی مطالعه کنند نه فقط فرایند ناحیه زدایی کردن بلکه با استفاده از فرایند بازناحیه بندی کردن؛ آن ها به علاوه شهرها را به مثابه ی گره هایی در شبکه ی جهانی در نظر گرفته اند و تمرکز خود را بر مفصل بندی دوباره-ی چندمقیاسی قرار داده اند و به مطالعه ی تغییرات موجود در فضاهای قدرت دولتی در ارتباط با مدیریت شهری پرداخته اند (Le Gale and Harding 1998).
همان طور که برنر اشاره کرده است به دلیل طبیعت میان رشته ای مطالعات شهری این مساله که رویکردهای جدیدی به جامعه شناسی جهانی شدن کشف شده است حائز اهمیت است. بنابراین، و با توجه به پیچیدگی بازسازی مطالعات شهری معاصر، او معتقد است که مشخص کردن یک هسته ی جامعه شناختی برای مطالعات جهانی شدن فایده ی کمی دارد. برنر نیز مانند بریج تاکید می کند که باید به مطالعات شهری توجه کنیم نه این که تمرکز خود را بر ایجاد تمایزات انتزاعی بین زیرشاخه های «شهریِ» جامعه شناسی، جغرافیا، علوم سیاسی و سایر رشته ها قرار دهیم.
یک نقش برای جامعه شناسی شهری
در حالی که این دیدگاه به وجود آمده است که جامعه شناسی شهری دیگر در مطالعات شهری جایگاه مسلط ندارد، و میان رشته ای شدن مزایای بسیاری را به همراه دارد، برخی این بحث را مطرح کردند که جامعه شناسی شهری هنوز پرسش هایی را در این زمینه مطرح می کند که در سایر رشته های دیگر به خوبی به آنان پرداخته نمی شود. پاتریک لوگاله از پاریس بحث می کند که پرسش هایی که جامعه شناسان به شکل سنتی به آن ها می پرداخته اند هنوز برای تحلیل طبیعت متغیر شهرها مفید است. او این عقیده را که جامعه شناسی شهری و تحقیقات آن در حوزه ی شهر در حال مردن یا مرده است، رد می کند و این مساله را طرح می کند که اکنون که بیشتر جوامع شهرنشین شده اند زمان آن فرارسیده است که تفاوت های بین انواع «شهری» مطالعه شود. بنابراین نقش جامعه شناسی شهری باید این باشد که تفاوتی را بین انواع مختلف شهری قائل شود. بنابراین بدنه ی جدیدی از مطالعات در حال پدیدار شدن است که سعی می کند تفاوت های شهرها را در نقاط مختلف جهان مطالعه کند و شهر را از دیدگاه های مختلف تجربی و نظری مورد بررسی قرار دهد.
لوگاله مطرح می کند که یک خدمت دیگر جامعه شناسی شهری به مطالعات شهر این است که تنش میان یکپارچگی شهر (نگریستن به وحدت شهر و اعتقاد به تمامیت آن که در اروپا بسیار رایج است.) و رویکرد بریتانیایی مطالعه کردن عناصر متمایز و اجزای شهر مورد بررسی قرار می دهد. در مورد رویکرد دوم، تاکید بسیاری بر مفاهیم سیال بودن، چندپاره شدن، گردش و تحرک می شود و در آن فروپاشی ساختارهای اجتماعی سنتی به عنوان تهدیدی برای بقای شهر تصور می شود. رویکرد یکپارچگی تاکید خود را بر ادامه ی وجود اجتماعات، محله ها، ساختارهای سیاسی و فرایندها قرار می دهد. اگر چه ممکن است «دولت» عقب نشسته باشد و به نوعی حتا به انزوا کشیده شده باشد اما سیاست های عمومی و تدارک فواید جمعی هنوز در شهرها عنصر کلیدی است. در این معنا نباید شهر را به عنوان عنصری منفعل بازشناخت، بلکه باید آن را صحنه ی بازنمایی و تراکم توده ها دانست. لوگاله پیشنهاد می کند که جامعه شناسی شهری بیش از پیش به مسائل سیاسی بپردازد و به نقش شهرها در ساخت بنگاه ها، نظام های محلی رفاه و اشکال جدید سازمان اجتماعی توجه کند.
ساسکیا ساسن نیز از دانشگاه شیکاگو به همین شکل بحث می کند که فضای شهری با اشکال جدید اهمیت و ظرفیت استراتژیک پدیدار می شود. بیش از این که توجه خود را بر اتفاقات جهانی شدن و دیجیتالی شدن قرار دهیم باید تمرکز خود را بر ناپایدارسازی سلسله مراتب های موجود و معنای آن برای موقعیت و طبیعت شهرها قرار دهیم. ساسن از دو مساله در این زمینه یاد می کند. نخست این که تمایز میان محلی و جهانی در حال محو شدن است چرا که ساختاربندی فضاها و سیاست ها و هویت ها در هم می آمیزند و محیط های خردی که محدوده ی جهانی دارند پدیدار می شوند؛ مانند خانوارهای محیط گرایی که خود را بخشی از سیاست جهانی می دانند. دوم این که اگر فرض کنیم که جهانی شدن از طریق مدارهای جهانی به شدت تخصیص یافته و متعدد تشکیل شده است، این که چگونه فضامندی امر شهری بیش از پیش چندپاره شده است آشکار می شود. ممکن است مدارهای جهانی بسیاری از شهر عبور کنند یا این که شهر روی مدارهای جهانی بسیار قرار گرفته باشد. این بازمفهوم پردازی باعث می شود بتوانیم پاره های جهانی شدن و این که چگونه در شهرها خود را بروز می دهند را با جزئیات دقیق مطالعه کنیم و به این مساله برسیم که شهرها در واقع با یکدیگر در حال رقابت نیستند. ساسن تاکید می کند که برخی مدارهای جهانی وجود دارند که شهرهای بسیاری روی آن ها قرار گرفته اند و نظام جهانی خود یک مدار است که بخش های بسیاری از شهرهای مختلف را در بر دارد (Sassen 2000).
با توجه به ناپایدارسازی سلسله مراتب های قدرت رسمی موجود و پویایی های قدرتمند ملی زدایی کردن که در شهر در حال عمل هستند، ساسن تصویر می کند که چگونه شهر ممکن است تبدیل به مکانی شود که عمل گرایی در آن به وقوع می پیوندد. این عمل گرایی ها را می توان بخشی از امر سیاسی به حساب آورد هر چند که ممکن است به عنوان امر سیاسی پردازش، تجربه و برنامه ریزی نشده باشند. نکته ی اصلی این است که انواع مختلفی از سیاست در فضای شهری در حال پیدایش هستند که در حال تولید موضوعات جدیدی هستند که ممکن است رسمی باشند یا نباشند.
چنین نگرش هایی مانند نگرش های گاله و ساسن، این تصور را به چالش می کشند که شهر مرده است و یا با اغاز جهانی شدن از میان رفته است. کاری که به نظر می رسد بسیار برای جامعه شناسان شهری مناسب باشد این است که این مساله را به تصویر بکشند که چگونه شهر به حفظ ارزش های ذهنی و سیاسی خود ادامه می دهد.
بررسی چندپارگی در جامعه شناسی شهری
اعضای انجمن های جامعه شناسی آمریکا و بریتانیا عموما بر این عقیده بودند که باید از میان رشته ای شدن و طبیعت گزینشی مطالعات شهری و شرکت جامعه شناسان در مطالعات جهانی شدن فرایندها و شهرها استقبال صورت گیرد. به-علاوه بیشتر اندیشمندان بر این عقیده بودند که جامعه شناسی اگرچه نه به عنوان رشته ی مسلط، ولی به عنوان زیرشاخه-ای از مطالعات شهری اهمیت خود را حفظ کرده است و این اجماع وجود دارد که با توجه به طبیعت پیچیده و متقاطع بسیاری از مباحث جاری، فایده ای در ایجاد تمایز میان رشته ها وجود ندارد. اما اگر مساله از این قرار باشد این پرسش ایجاد می شود: چگونه می شود که زیرشاخه ی چندپاره شده و پرمحتوای جامعه شناسی شهری که مرزهای آن که همیشه در حال گسترش بوده است امروزه در حال محو شدن و از بین رفتن است، می تواند عقلانی شده و مدیریت شود؟ چگونه می توان پرسش های کلیدی را محدود کرد زمانی که دیدگاه ها و موضوعات بسیاری برای جلب توجه وجود دارد؟
تعداد زیادی «اصول سازمان دهنده ی» ممکن پیشنهاد شده است. نخست، جان والتن از دانشگاه دیویس کالیفرنیا پیشنهاد کرد که «مساله ی محلی – جهانی» به عنوان روشی برای سازمان دهی به تحقیقات جاری در جامعه شناسی شهری به کار گرفته شود و اشاره کرد که تعداد زیادی از کارهایی که در این رشته انجام می شوند توازن نسبی بین نگرانی های محلی و جهانی را بررسی می کنند یعنی این که چگونه امر جهانی بر امر محلی تاثیر می گذارد و امر محلی چه واکنشی در مقابل آن نشان می دهد. چنان چه والتون با چهار گروه بندی گویای خود نشان می دهد، بسیاری از تحقیقات جاری را می توان با توجه به مساله ی محلی – جهانی طبقه بندی کرد. این چهار گروه بندی عبارتند از: شهرهای جهان سوم، شهرهای جهانی، مکان و محلی بودن، حافظه و بازنمایی.
نخست این که یک صحنه که می تواند نشان بدهد تا چه اندازه مساله ی «جهانی – محلی» برای کشورهای در حال توسعه ضرورت دارد، مطالعه درباره ی توسعه ی شهرهای کشورهای جهان سوم است. این مطالعات تاکید خود را بر سیاست های نئولیبرال، سیاست های تنظیم ساختاری، پدیدار شدن و پرورش یافتن یک اقتصاد غیر رسمی و جنبش هایی که به این نیروها پاسخ می دهند و سعی می کنند در مقابل آنان بایستند مانند اعمال جمعی در مقابل تنظیمات ساختاری و اعتصاب غذا، قرار می دهد (See for example Walton and Seddon 1994).
دومین صحنه ی مساله ی محلی – جهانی به ادبیات شهر جهانی مربوط م شود و این که اساسا شهر جهانی تا چه حدی وجود دارد. این به نوبه ی خود مسائل بسیاری را درباره ی اشکال و ابعاد جهانی شدن، شهرهای جهانی و مقاومت در برابر آنان ایجاد می کند (Friedmann 1986; Sassen 2000).
سوم این که کارهای بسیاری درباره ی مساله ی مکان و محلی بودن به خصوص در ارتباط با واکنش ها نسبت به جهانی شدن انجام شده است؛ برای نمونه محلی بودن تبدیل به مقر و مبنایی برای مقابله با جهانی شدن و پست مدرنیسم می شود. والتون اشاره می کند که تحقیقات خوب بسیاری در این زمینه در حال انجام شدن است مانند مطالعه ی جنبش های مقاومت در برابر تهاجمات صنفی به مناطق محلی به خصوص در ایالات متحده (Klein 2000; Hertz 2001).
یک گروه دیگر از تحقیقات پیرامون ایده ی حافظه و بازنمایی در ارتباط با شهر انجام می شود. والتون به مطالعه ی خود اشاره می کند که از این ایده استفاده کرده است که مفهوم حافظه ی جمعی امکان انجام شکل جدیدی از مطالعات شهری و اجتماعی را ممکن می کند که در آن واحد مسائل سیاسی و فرهنگی را نیز در همان چهارچوب قرار می دهد و این کار را از طریق نگریستن به این انجام می دهد که تاریخ درباره ی شهرها چگونه شکل گرفته است و چگونه این تاریخ ها به نوبه ی خود باعث ساخته شدن کنش هایی می شوند که برنامه های حل و آینده ی شهر را شکل می دهد و برآن تاثیر می گذارد (Walton 2001). والتون اشاره می کند که حوزه ی بازنمایی حافظه می تواند سنتز نوید بخش مطالعات فرهنگی و سیاسی باشد.
والتون این بحث را مطرح می کند که با استفاده از مساله ی محلی – جهانی بخش بزرگی از جامعه شناسی شهری سازمان می یابد و می تواند ابزاری برای ایجاد پیوستگی باشد نه چندپارگی. او تاکید می کند که این تمایزی ساختگی بین دو حدغایی نیست و ادعا نمی کند که نوعی تضاد و تخالف میان آن ها وجود دارد. بلکه مساله ی محلی – جهانی تنها، با انرژی های پویایی که در خود دارد، پیشینه ی نظری و یک روش، امکان تحقیقات جدید و احتمالا میان رشته ای را به ما می دهد؛ به این معنا که روش هایی را برای نگرش به فعل و انفعالات امرجهانی – دولت – امرمحلی شکل می دهد. به علاوه در آنِ واحد، مساله ی محلی – جهانی روشی را برای پیوند دادن جامعه شناسی شهری با رشته های دیگر و در فراسوی مرزهای ملی ارائه می دهد.
یک روش ممکن و مشترک دیگر برای رسیدگی کردن به مساله ی چندپارگی در جامعه شناسی شهری که لوگاله آن را مطرح می کند این است که بین انواع مختلف شهر و انواع مختلف امر شهری به عنوان ابزاری برای عقلانی کردن رشته تمایز قایل شویم. با توجه به فرایندهای کلان شهری شدن و ظهور مگاشهرها، که به پیچیده شدن امر شهری انجامیده است که در آن امر شهری پدیده ای بدون جایگاه است که هیچ ارتباطی با مدل های کلاسیک ندارد، چنان چه ساسن اشاره می کند این تمایز بسیار اهمیت دارد.
چه یکی از این «اصول سازمان دهی» اتخاذ شود یا خیر فرقی نمی کند اما مهم است که تشخیص بدهیم که احتمال افزایش چندپارگی در جامعه شناسی شهری و به شکل عام تر در مطالعات شهری وجود دارد چرا که مرزهای میانِ رشته ها به محو شدن ادامه می دهند. بنابراین این چالشی برای تمام رشته ها خواهد بود که در حفظ رشته های خود بکوشند چرا که میان رشته ای بودن از حالت استثناء خارج می شود و تبدیل به هنجار می شود.
آینده ای روشن برای جامعه شناسی شهری؟
نقدی که پیش روی اعضای هر دو انجمن نهاده شد این بود که جامعه شناسی شهری دیگر سردمدار مطالعات شهری نیست؛ چرا که دو گرایش دیگر، یکی گرایش به از بین بردن مرزهای میان رشته ها و دیگری گرایش به چندپاره کردن رشته، در بیست ساله ی اخیر اهمیت بیشتری یافته اند. از اعضای انجمن بریتانیا خواسته شد که عمق و درجه ی این تغییرات و دلالت های عمومی آن ها برای جامعه شناسی شهری را مورد بررسی قرار دهند. اجلاس جامعه شناسی آمریکا تمرکز خود را بیشتر بر این مساله قرار داد که مطالعات جهانی شدن در شهرها تا چه اندازه در نقش لنگر جدیدی برای جامعه شناسی شهری عمل کرده است. دو پاسخ عمده از دو اجلاس برگزار شده استخراج می شود. هر دو انجمن واقعیت عمومی انتقادها را می پذیرند ولی تفسیرهای مختلفی نسبت به این مساله ارائه می دهند که این انتقادها چه آینده ای را برای جامعه شناسی شهری به ارمغان خواهد آورد.
نخست آن هایی هستند که از شرکت جامعه شناسی در مطالعات شهری و مطالعه ی فرایندهای جهانی شدن و تغییر در شهرها حمایت می کنند. اگر چه دیگر مسائل مشخصا جامعه شناختی و مسائل قدرتمندی که از بینش جامعه شناختی حاصل می شوند، بحث های اصلی جامعه شناسی شهری معاصر را تشکیل نمی دهند و میان رشته ای بودن دارد تبدیل به هنجار می شود، هنوز جدا کردن مسائل و پرسش های جامعه شناختی کاری ارزشمند محسوب می شود؛ یکی از نقاط قوت احتمالی جامعه شناسی شهری این است که می تواند برخی از نگرانی های گسترده تر جامعه شناسی را در چهارچوبی میان رشته ای و چندرشته ای وارد کند. از این دیدگاه، اگر جامعه شناسی شهری به نوعی قلب خود را از دست داده است و اگر رشته های دیگر به اراضی سنتی جامعه شناسی دست درازی می کنند، گزیده گرایی می تواند برای آینده ی مطالعات شهری به عنوان یک کل مفید باشد. این دیدگاه معتقد است که جامعه شناسی باید جهت خود را تغییر دهد و از فرصت هایی که میان رشته ای شدن در اختیارش قرار می دهد استفاده کند هر چند که معتقد است هنوز مرزهای رشته ای معنادار هستند.
دومین دیدگاه این است که اگر مسائل جامعه شناختی متمایز را درون جامعه شناسی شهری شناسایی کنیم و یا این که سعی کنیم هسته ای جامعه شناختی برای مطالعه ی فرایندهای جهانی شدن و تغییرات شهری پیدا کنیم، تلاشی ضرورتا بی نتیجه و بی مورد خواهد بود. طبیعت چندپاره و میان رشته ایِ مطالعات شهری که روز به روز استقبال بیشتری از آن می شود، مهم ترین مسائل تحقیقاتی را در فضاهای خاکستری میان رشته ها جای می دهد. بنابراین هیچ نیازی نیست که تلاش شود که مشخص شود چه چیزی جامعه شناسی شهری را می سازد، بلکه بهتر است به کلی تفاوت های میان جامعه-شناسی شهری، مطالعات سیاسی شهری یا جغرافیای شهری به فراموشی سپرده شود و شروع به ایجاد یک علم خالص مطالعات شهری فرارشته ای شود. این واقعیت که در طول هر دو جلسه ی مذاکرات مشخص نشد که اظهارنظرها در مجموع در مورد جامعه شناسی، جامعه شناسی شهری یا مطالعات شهری بود، خود به نوعی مصداقی برای درستی این نگاه است. مرزهای رشته ها محو شده اند.
از طرفی، آینده ی جامعه شناسی شهر روشن است. این به علتِ اهمیت ادامه دارِ تفسیرهای جامعه شناختی مجزا از مباحث معاصر درباره ی امرشهری، شهرها و جهانی شدن است و به خاطر فرصت هایی که میان رشته ای شدن در اختیار جامعه شناسی می گذارد تا نگرانی های جامعه شناسی شهری را با سایر رشته ها ترکیب کند. از طرف دیگر ممکن است که ما در حال وارد شدن به یک دوره ی زمانی پسارشته ای در مطالعات شهری هستیم که در آن تمایزات میان تفسیرهای جامعه شناختی و سیاسی و جغرافیایی از مباحث معاصر اهمیت کمتری نسبت به تلاش برای درک زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شهرها در سرمایه داری معاصر دارند. واضح است که انواع مختلف آینده های ممکن برای جامعه-شناسی وجود دارد اگر چه – یا شاید بتوان گفت زیرا – توافق کمی درباره ی یک مقصد مشخص و این که چگونه باید به آن برسیم وجود دارد.