انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آینده انسان شناسی؛ پیشنهاداتی برای تغییر و عمل (بخش اول)

تقدیم به مصطفی اسلامیه، مترجم و روشن فکر فقید و به خاطر آن نفس و طراوت جانش که در میان درختان و جوانان شهرک اکباتان می وزد و می وزد تا به انتها.
آینده انسان شناسی؛ پیشنهاداتی برای تغییر و عمل

با تاکید بر نمونه های موردی خانه های روستایی میمند، معماری موقت داریوش هخامنشی و جماعت های همسایگی شهرک اکباتان

مقدمه

هر کس در طلب و اشتیاق به چیزی و امری، راهی را برای رسیدن به مطلوب زندگی اش شروع می کند و بدین سان ره پیمودن آغاز می شود و در میانه راه، احتمال دارد انسان هایی که همگی به چیزهایی، مفاهیمی و ارزش هایی شوقی دارند، اما به تدریج راه را گم کنند پس در پی آن گم شدن و پرسه زنی پدید می آید و باقی قضایا.
ذکر این مقدمه شبه- ادبی آن هم در ابتدای متنی برای دوستان و دانشجویان انسان شناسی البته آگاهانه انجام شده. هدف تذکر این نکته است که علوم اجتماعی به صورت عام و انسان شناسی به صورت خاص، در آستانه تحولی قرار گرفته اند که اگر نتوانند زبانشان را برای مخاطبانشان و نه حلقه درونی اساتید و آکادمیسین های علوم انسانی، قابل فهم سازند و به روشنی آن را بیان نکنند، دیگر نمی توان برای آنها و رشته آنها چشم اندازی را در ایران آینده متصور شد و در این باب مقاله زیر به روشنی «آنچه برای مردم آشناست اما آن را فراموش کرده اند، دوباره به آنها یادآوری می کند».

لذا یادآوری خاطره جمعی ایرانیان، آنچه بدان تعلق داشتند و آن را در عصر مدرن البته به فراموشی وانهاده اند، البته از زمره وظایف خطیر انسان شناسان است هر چند که به شدت اکراه دارم از این قبیل کلیشه های شعارگونه¬ی وظایف و رسالت های خطیر که در ضمن آن رسالت و اهمیت انسان شناسی را آنچنان برجسته می سازند که اصل موضوعِ چگونگی تحقق این رسالت از نظرها غافل می ماند. پس در اجتناب از این قبیل شعارزده گی ها و بنابراین در ابتدای این مقاله و در بخش اول آن، ابتدا به این موضوع پرداخته می شود که راه چیست و نسبت آن با اندیشه پدیدارشناختی وجود گرایانی همچون مارتین هایدگر چگونه و به چه ترتیب است، سپس به اختصار دو مدل فلسفی سید محمد بهشتی و رضا داوری اردکانی که در پی تئوریزه کردن و انضمامی کردن جستجوی انسان ایرانی بوده اند، مورد بررسی قرار می گیرد و در بخش دوم این مقاله نیز، فهم خودم از راه را آنگونه که در شهرک مسکونی اکباتان می توان در جستجویش بود، به تفصیل شرح و بسط می دهم.

راه چیست؟

هر کس در طلب و اشتیاق به چیزی و امری، راهی را برای رسیدن به مطلوب زندگی اش شروع می کند و بدین سان ره پیمودن آغاز می شود و در میانه راه، احتمال دارد انسان هایی که همگی به چیزهایی، مفاهیمی و ارزش هایی شوقی دارند، اما به تدریج راه را گم کنند پس در پی آن گم شدن و پرسه زنی پدید می آید و باقی قضایا.
لذا در این میان به نظر می رسد مفهوم راه با مفهوم سفرکردن عمیقاً گره خورده است زیرا گم شدن و در پی آدرس گشتن و مهمان بودن و به مقصد سفر رسیدن و…، همگی بخشی از شاکله¬ی معنایی به سفررفتن و راه پیمودن هستند اما ساختار این مقاله اتفاقاً به تمامی در پی آن است که راه را فراتر از امری مربوط به زمان های فراغت از کار، بلکه به مثابه بخشی از واقعیت وجودی انسانها بشناساند و جهان واقعیت های اجتماعی را از منظر راه ببیند و تحلیل کند. به عبارتی دیگر راه جزو آن دسته مقولات زمانی و مکانی است که به زبانی کانتی، فاهمه انسان بر مدار آن می اندیشد اما نکته ظریف در آن است که مردمان به صورت عام و قاطبه مردمان کشورهای استثمارشده و ظلم پذیری همچون ایران، راه و نقشه وجودی اشان را که در طی تاریخ بدان خو کرده بودند و در مسیری از منحنی های افول و نزول تمدنی، آن را طی طریق کرده بودند، به نسیان و فراموشی از کف نهاده اند. شاید استعاره ای که امروزه دیگر به کلیشه می زند که از کجا آمده ایم و در کجا هستیم و به کجا می رویم؟ و فقدان پاسخ هایی روشن برای آن البته تا حدی توصیف گر وضعیتی باشد که انسان ایرانی معاصر در آن به سر می برد.

اما بگذارید کمی انضمامی تر، راه را مسئله مند کنم: می توان گفت که بحران هویت ایرانیان از آنجا ناشی شد که زندگی بر مسیر فرهنگ پی گرفته نشد یا در بستر مسیرهایی شبه فرهنگی و ایدئولوژیک توان فرهنگ ایرانی به هیچ انگاشته شد و مورد تحقیر قرار گرفت مسیرهایی مانند ملی گرایی افراطی حکومت پهلوی تا مقدس مآبی و تشرع زده گی حاکمیت فعلی. به زبانی دیگر تجدد در ایران به راه هایی ایدئولوژیک تقلیل یافت که دیگر مسیرها و از جمله راه های فرهنگ نسبت به آن – و به زعم هایدگر- «کوره راه» هایی بیش نبودند.
این «کوره راه» ها هرچند راه تجدد را قطع می کنند اما به هیچ جا ره نمی برند و در جنگل محو می شوند. به عبارتی راه تجدد لازم است هر از چندی به بیراهه بزند و خود را آشکارا تعدیل و محدود کند، هر چند که این برداشتی کمی مدرنیستی از اندیشه هایدگر و متناقض نماست اما در بستر راه های روشن گذشته و آینده ایران به مانند نجوم و کیمیا و طب سینوی که امروزه¬ی روز بیراهه و خرافات محسوب می شوند، این محو شدن و در در دسترس نبودن راه های ایرانی، سخنی پر بیراه و گزاف نیست. هایدگر خود «کوره راه» را به زیبایی اینگونه توصیف می کند:
«در جنگل، راه‌هایی هست که ناگهان در ناهمواره‌ها متوقف می‌شوند. آن‌ها را کوره‌راه می نامند. هر کس راه خود را می رود، اما در یک جنگل مشترک. غالباً، به نظر میرسد که یکی شبیه دیگری است. اما این جز ظاهر امر نیست. هیزم‌شکنان و جنگل‌بانان این راه‌ها را می شناسند. آن‌ها می‌دانند که یک کوره راه جنگلی چیست، راهی که به هیچ کجا ره نمی برد» (هایدگر، [۱۳۹۲]۱۹۵۰).
این «کوره راه» همان است که تحت نام «فرهنگ» و از جنس «چیزی در فضا و پدیدار شده در زمان و مکانی خاص»، می توان آن را از «جامعه» تمییز و تشخیص داد (فیاض، ۱۳۹۳) و از قضا بحران انسان ایرانی از آنجا آغاز شد که او آنچه تحت نام فضای ایرانی رنگ و بوی این سرزمین را دارد و مصادیق خودش را برای هر کس در زمان و مکانی خاص پدیدار می سازد، به تدریج به فراموشی سپرد. یعنی هر آنچه ناخودآگاه جمعی ایرانیان بدان بدون هیچ دلیلی تمایل داشتند و هنوز هم تا حدّی به آن علاقه دارند، به تدریج حفظ و تداومش نسل به نسل و سینه به سینه سخت تر و رنج آورتر شد: از موسیقی کیهانی ابونصرفارابی و معماری طبیعت گرای باغ و خانه ایرانی گرفته که از حیاط و حوض مرکزی برخوردار بود تا دانش حروف و اعداد و از روحیه شاعری وکمال طلبی عرفانی انسان ایرانی گرفته تا طبع صلح جوی او که همراه با رندی خاص ایرانی، او را متمایل می کرد تا آشتی دهنده و ترویج دهنده ادیان و فرق گوناگون و پذیرای تنوع فرهنگی باشد.
پس این همه نسیان و گم گشتگی که از اواخر دوران صفویه آغاز شده بود (بهشتی، ۱۳۹۲)، البته با آغاز مسیر تجدد که به تکنیک و مدرنیزاسیون صرف تقلیل یافته بود، تشدید نیز شد تا حدی که ایرانیان تمام میراث ملموس و ناملموس خود را بی ارزش پنداشتند و ابزار تکنولوژیک، سدسازی، صنعتی شدن بی رویه، بلند مرتبه سازی خارج از اصول و قاعده، طرح های تفصیلی شهری ناکارآمد و بی نتیجه، رقابت های انتخاباتی خشم آلود و کینه ورزانه، مصرف گرایی افراطی و به هدر دادن منابع زیستی و…، را «مقصود عالی و غایی خود» دانستند. به عبارتی دیگر انسان ایرانی ابزار تکنولوژیک را لزوماً برای رفع نیازهای فوری معیشتی و ضروری زندگی خود مورد استفاده قرار نمی داد؛ نیازها و ضرورت هایی که پس از بومی شدن این فنآوریها یا کالاهای صنعتی و خدماتی – و در لزوم سازگاری این فناوری ها با الگوی آمایشی سرزمین ایران – در نهایت باعث می شود اولویت مکانی یا برنامه زمانبندی شده برای استفاده از مثلاً سدسازی یا بلندمرتبه سازی و…، مشخص شود و متاسفانه هنوز مشخص نیست در کدام شهرها یا مناطق جغرافیایی، مثلاً بلند مرتبه سازی اولویت دارد یا مثلاً معلوم نیست دقیقاً توسعه شهرها، شهرک های صنعتی یا طرح های تفصیلی شهرها و…، چگونه و به چه طریقی یا کدام معضل شهری، زیست محیطی و اجتماعی را می خواهند رفع کنند و بسیاری موارد دیگر
پس مفهوم راه ابزاری نظریست که به ما کمک می کند نشان دهیم چگونه انسان ایرانی از مجموعه امکان ها و فرصت ها برای ایرانی بودن برخوردار است تا بتواند جهان پدیداری اش که آن را فراموش کرده دوباره از نو بازسازی کند و آن را در حین سفر زندگی اش و در مجموعه ای از میدان ها و ایستگاه های زمانی/مکانی این سفر مانند ازدواج، کار، آیین های مذهبی، عشق، سکس و…، از نو تعریف کند؛ به عبارتی مثلاً کار ایرانی یا ازدواج و عشق ایرانی، چگونه کاریست یا چه نوع سبکی از عشق ورزیدن است؟ و مثلاً در چه زمان و موقعیتی معنا پیدا می کند؟ در کدام شهرها یا مناطقی و با کدامیک از دوستانمان، کار ایرانی یا عشق ورزیدن ایرانیان به هم دیگر برای خودش عشق ورزیدنی می شود؟ و…
پس آنچه بهشتی آن را «حیات دراماتیک» می داند، آنجاست که کنشگر با این واقعیت غیرمترقبه و انتخاب سخت در زندگی اش روبرو می شود که باید نقش هایی که باعث می شود از نظر دیگران خوب و محترم به نظر بیاید یا آن نقش هایی که در زندگی اش به آنها تظاهر می کند را به کناری بگذارد و تنها یا در کنار دیگران، آن میل و تمنای به صادق بودن یا شجاع بودن که بر او پدیدار شده اند را – به خاطر ارزش والای خود این مفاهیم و نه منفعتی که ممکن است در پی داشته باشد – در ایستگاه ها یا موقعیت های زمانی/مکانی کار، عشق، ازدواج و…، به عمل و نه در حرف، تجربه کند. بهشتی در این زمینه می نویسد:
“در حیات دراماتیک صفات واقعی انسانها ظهورمی یابد. مثلاً خارکن از لحظه ای که مار از زیر بته بیرون می آید، اگر شجاع باشد، شجاعتش ظهور پیدا می کند؛ اگر ترسو باشد، ترسو بودنش هویدا می شود و همین طور صفاتی مثل درایت، ذکاوت و…، امکان ظهور و بروز می یابد. در حالی که در شرایط حیات غیردراماتیک، هیچ کدام از این صفات به طور کامل ظهور و بروز ندارند. یعنی در وجود انسان یک شاکله¬ی مخفی است. مردم با مخفی نمودن شخصیتی که در پس وجودشان قرار دارد، می کوشند به شخصیتی که می پسندند، برسند؛ اما وقتی در موقعیت دراماتیک قرار می گیرند، آن شخصیت نهانی ظاهر می شود. یعنی دیگر نمی توانند مخفی کنند که ترسو هستند یا شجاع هستند، سخاوتمند هستند یا خسیس اند و… . هر یک، هر خصوصیتی که داشته باشند، درشرایط دراماتیک ظهور وبروز می یابد. اما در شرایط غیردراماتیک، همه آدمهایی خوب و محترم به نظر می آیند، زیرا همه آدمها «مخفی شده» هستند” (بهشتی، ۱۳۷۰).
پس به زبانی دقیق تر فرهنگ ایرانی، زنانه، فرانسوی، کردی، شهری و…، از نظر من رخدادهایی دراماتیک و تکان دهنده هستند که در زمان ها و مکان هایی خاص پیشآمد می کنند و باعث به وقوع پیوستن اتفاقی ایرانی، زنانه، فرانسوی و…، در آن فضای خاص می شوند؛ زمان/ مکان/ فضا هایی مانند مسجد، هنگام آیین نوروز، لحظه غذا خوردن، مواجهه با آثار ادبی، هنری یا روبرو شدن شخصیتی حکیم و فرزانه، موقعیت هایی غیرقابل کنترل و نیمه خودآگاه مانند سکس و رقص و…، که فرهنگ خودش را در این قسم از فضاها – به تنوع و رنگارنگی و در امکان های گوناگون مانند کودکانه بودن یک مسجد، روستایی بودن یک رقص روستایی، شهری بودن یک رمان ادبی و…، – به مخاطبانش نشان می دهد، ما را به آن مسجد یا رقص خاص روستایی مشتاق یا آگاه می سازد و به مثابه «جهانی پدیداری» (فیاض، ۱۳۹۳) به زندگی مشتاقان این فضاها معنا می دهد و باعث می شود که آنها در این موقعیت های فضایی و نسبت به ایرانی بودن یا زنانه بودن رخدادهای شکل گرفته در این موقعیت ها، واکنش هایی متفاوت از خود نشان دهند، مجذوبش شوند، نفی اش کنند و…، یا ویژگی ایرانی، زنانه و…، خود را در نسبت با این موقعیت فضایی، از نو تعریف یا آن را بازسازی کنند. این کیفیت های متنوع از فرهنگ که در یک موقعیت فضایی مانند یک مسجد یا سالن کنسرت یا صحنه تعزیه خوانی یا …، – و طبعاً در یک زمان و مکان خاص – بر ما پدیدار می شوند، می توانند همچون:
– طرح هندسی باغ ایرانی یا ترکیب نور و رنگ مسجد شیخ لطف الله بر انسان پدیدار شوند و به او آرامش دهند،
– همچون استعاره ای در شعر یا لحظه ای در اوج موسیقی، انسان را پرالتهاب یا دگرگون کنند (مانند صدای موسیقی ترومپت ها در قطعه «دیس ایرائه» از رکوئیم اثر جوزپه وردی(۱۸۷۴)) یا
– در پی لحظه روبرو شدن و مواجهه با داستان های شاهنامه، روایت های تاریخی عصر عاشورا و…، مسئله و پرسش هایی غامض – که در حین زندگی روزمره با آنها روبروست – برایش مطرح شود؛ پرسش هایی که فراخوان شده اند، یه یادآورده شده اند یا برجسته شده اند تا برای تجربه کردن نوع خاصی از شجاع بودن رستم وار یا راستگو بودن- راهنما و کمکش کنند یا هشدارش دهند، او را متحول کنند و به سمت و سویی خاص هدایتش کنند (مانند این که او را با ترس هایش روبرو سازد و باعث شود که شجاعت، صداقت و سایر مفاهیم اخلاقی را به خاطر نفس شجاع بودن و صداقت داشتن – ونه منفعتی در پی آن – تجربه کند).
پس راه دربرگیرنده نشانه ها و راهنماهایی فرهنگی است که در ایستگاه های راه یا به عبارتی دقیق تر در موقعیت های فضایی گوناگونی مانند موارد بالا بر انسان ایرانی پدیدار می شوند و او را در طی مسیر احتمالاً موفقیت آمیز یا در نهایت شکست خورده حیات دراماتیکش، یاری می کنند؛ ایستگاه ها و موقعیت هایی که هرچند آن چنان لطیف، حساس و شکننده هستند که می توانند خود را از چشم افراد بدگمانی که به وجود آنها شک دارند، پنهان کنند اما همواره فرصت ها و امکان هایی از تجربه زیسته رودروی فرهنگ ایرانی، زنانه و…، قرار گرفتن را – و از خلال مواجهه با مثلاً خانه ایرانی یا خشم و عصیان زنان و در عین حال عاطفه سرشار آنها – فراهم می کنند. پس انسان شناسی می تواند اینگونه نیز صورت بندی شود:
تجربه موقعیت های فضایی ایرانی بودن یا زن بودن یا…، را برای گروه ها، مردم وطبقات اجتماعی مهیا کند و آنها را نسبت به این کیفیت های ظریف یا رخداد و اتفاقی – که در معنای فرهنگ – و در آن فضا، زمان و مکان خاص، انسان ها را تکان می دهد، آگاه و حساس سازد.
– مثلاً آنها را آگاه کند از اینکه چه کیفیتی در موقعیت فضایی تفرج و تفریح در باغ ایرانی بیشتر آنها را سر شوق آورده است و به آنها در کنار دیگران آرامش عطاء کرده است؟ نظم هندسی باغ، گلگشت نظرورزانه در آن، بوی خوش عطر نارنج یا…؟
– یا مثلاً چه کیفیتی در موقعیت فضایی خانه حیاط دار ایرانی آنها را بیشتر به آرامش و آسایش رسانده است؟ آسمان پرستاره، حوض میانی، بادگیر، سردابه نمور، طرح فرش، شیشه های رنگی یا…؟
– یا چه حال و کیفی را در یک موقعیت زمانی/ مکانی اجتماعی و پرمسئولیت مانند دانشگاه، با طبع خود سازگارتر می دانند؟ اینکه دانشجویی بی پروا و شجاع باشند یا مهربان و صادق یا طعنه زن و رند یا شهروندی آگاه و روشنفکر یا پژوهشگری ریزبین و دقیق یا…؟ در یک مجتمع آپارتمانی چطور؟ در هنگام شنیدن قرآن چطور؟ موسیقی کلاسیک چطور؟ کدام اذان، توسط چه کسی و در چه زمانی؟ و بی شمار موقعیت فضایی دیگر.
پس در هر موقعیت فضایی و درکلیت آن مانند دانشگاه، خانه ای با طرح ایرانی، آپارتمانی چند واحده تا مجتمعی مسکونی، آثار ادبی و هنری، خواندن و مواجهه با زندگی نخبگان فکری و فرهنگی و…، نیز به تعداد کنش گرانی که در مواجهه ا¬ی با این فضاها قرار می گیرند، راه وجود دارد و به تبع آن گستره وسیعی از امکان ها و محدودیت ها برای شروع سفر و آغاز کردن راه. مثلاً در موقعیت فضایی دانشگاه و برای بنیانگذاران و اولین ورودی های یک دانشکده تا آخرین نسل از دانشجویان لیسانس حال حاضر آن، مجموعه ای از فرصت ها و امکانات و در قالب رخدادهایی فرهنگی وجود دارد تا تک تک حاضرینی که دانشگاه خودش را به آنها پدیدار می سازد یا نشان می دهد، تجربه های دست اولی داشته باشند از مواجهه با یک استاد و مجذوب او شدن، ساعت ها غرق مطالعه یک کتاب شدن، درگیر شدن و اعتراض به وضعیت صنفی و آموزشی دانشکده، بحث های بی پایان دانشجویی و…؛ و هرکس در این میان راهی را از میان این طیف از امکانات اختیار می کند.
[این متن در هفته های بعد، هر سه شنبه ادامه خواهد داشت.]