مارسل دوشان نقاش و مجسمهساز معروف فرانسوی برای نمایشگاه مستقل هنری«کاسه توالت» امضا شدهای از خود میفرستند، دوشان در جایی دیگر چرخه دوچرخهی را امضا می کند و در نمایشگاه هنری به نمایش میگذارد. هر دوی این آثار را هنر نامیدهاند و زیر عنوان هنر مفهومی، اعتراضی، سورئال، دادایستی و غیر قرار دادهاند. تریسی امین هنرمند بریتانیایی رختخواب خود را به نام «رختخواب من» در حراج لندن دومیلیون پوند میفروشد، در جایی هنرمندی زبالهها را سرهم میکند و یا بر روی تن خود رنگ میپاشد و روی بوم بزرگی میغلتد، خطوط مشخص شده از رنگ بدن خود را هنر مینامد.
آیا هنر امروزی میتواند ادعایی زیبایی داشته باشد؟. از دیرباز هرگاه از هنر سخن به میان میآمد فورا” مفهوم زیبایی به ذهن مخاطب خطور میکرد و انتظار داشت با امری زیبا برخورد کند. این تفکر تا بدانجا نفوذ داشت که ما در ایران واژهی Aesthetics)) را به زیبایی شناسی ترجمه کردیم، و یا هر امر زییا از طبیعی و غیر هنری آن گرفته را با جملهی “خیلی هنری ست”، تعبیر میکنیم. درواقع همیشه بین هنر و زیبایی تعامل و همپوشانی دیدهایم. اگر تعبیر کانت، برای امر زیبا را مقبول بدانیم و زیبایی را تقارن بین چهار مقوله کیفیت، کمیت، نسبت، جهت بدانیم، هیچگاه نمیتوان از حیث زیبایی تابلوی از فرانسیس بیکن یا اگون شیل را با اثر کلاسیک و با تقارنی مانند شام آخر داوینچی مقایسه کرد. هنر کلاسیک تجلی امر قدسی و نشانهای از طبیعت متافیزیکی بود. در آن دوران انسان همسو با طبیعت حرکت میکرد و حماسه خلق میکرد و یا درمقابلش قرار میگرفت، شکست میخورد و تراژدی میشد. انسان در تمامی این عصر، قطب عالم و کانون تمام امور آن شمرده میشود. یاسپرس و موریس بلانشو تفکر و فلسفه را زاید ترس و وحشت انسان از طبیعت پیرامون میخوانند، همین وحشت انسان را به خلق آثاری میگمارد که نه در راستای امر زیبا بلکه تجلی درونییات انسانی تنها و بیگانه ست. آثار مدرن (و بعد از آن) انسان را نه آن مفهوم کانونی بلکه حاشیهای بر هستی میدانند که در بیشتر موارد فراموش شده، تنها و رانده شده است. نقاشی مدرن زایده وحشت، دلهره، بیگانگی و تنهایی انسانی است که یا در سکوت بسر میبرد یا چنان وحشت زده است که جیغ میکشد. محتوا و شکل آثار بیکن درهم پیچیدگی، سکون، بیمعنایی و بیگانگی را به مخاطب القا میکند. پرترههای وی بازتاب انسانی ست که شناختی برخود و جهان پیرامونش ندارد. انسانی که حتی در اسم خود میماند و زل زده به جهان مینگرد. این سکوت و خیرگی نه برای شناخت و درک جهان بلکه از هیبت و وحشت آن است که توان دم زدن ندارد. فریدا کالو نقاش مکزیکی در توضیح آثارش اذعان میدارد، «من جهان را اینگونه میبینم»، در واقع هر کدام از تابلوهای فریدا تعبیر وی از خود و جهان خود است. جهانی که نه بر منطق ریاضی بلکه بر منطقی فازی بیاد نهاده شده است. در نگاه اول به آثارمدرن- بخصوص نقاشی- ، فرم آن را جدای از ساز و کار جهان عینی میبینیم، با پرترههای برمیخوریم که جای چشم و دهان عوض شده، بینی پهن شده بر صورت و دستی که از فرق سر بیرون زده. واضح است چنین صورتی در جهان عینی وجود ندارد، اما هنر خواهان فرا رفتن ازعینیت است،و قصد هنرمند دیدن فراسوی جهان عینی و نمایاندن جهانی که در بیمعنایی دست وپا میزند است. یوریس ساچکوف در کتاب تاریخ رئالیسم، هر گونه اثر انتزاعی را زائیده جهان رئال میداند. چشم و بینی و دست و سر همه در جهان وجود دارند ولی هنرمند جای آنها را عوض میکند، امور متناقض را کنار هم قرار میدهند، شکلی نو با محتوای متفاوت از گذشته به پدیدهها میبخشد. در واقع هنر مدرن و بعد از آن نشانگر زیبایی نیست، بلکه به نمایش درآوردن فقدان آن است. گزارشی از جهانی ست که نه دیگر حماسه دارد نه تراژدی و به تعبیری درجستجویی معنا ست. بیشکلی و درهم افتادگی خشن و به دور از ظرافت پرترههای بیکن، وی را به نقاش انسان بحران زدهی امروزی معروف میکند. چروکیدگی، زمختی و افتادگی کاراکترهای اگون شیل نقاش اتریشی از فقدان نیروی نجات دهنده، دلهرهی وجودی انسان و تنهایی که بیحوصله مینماید حکایت دارد. در تابلوهای ادوارد مونچ (مونک) ترس، سکوت و تامل در باب مرگ انسان را مجنون میکند و چنان بر این بیگانگی «جیغ» میکشد، که انگار از ترس کر شدن خود گوشهایش را گرفته. در جستجویی خورشید و رهایی ونسان ونگوگ را به کشیدن دهها تابلو وامیدارد، وی در نامهی به برادرش در توضیح یکی از آثار می نویسد: دراین نقاشی خورشید را در هیبت کامل آن به تصویر کشیدهام. در جستجویی خورشید ون گوگ را به خلق مجموعهی گلهای آفتابگردان میکشاند. تابلوهای که پر رنگی آنها به چشم میزند، حکایت از آن دارد که ونگوگ هر چیزی را معلوم، روشن وکامل میخواهد، از این رو وی فقدان اموری که وجود ندارند را به تصویر میکشد. انگارهی هنر بیان احساسات بشری ست بیشتر بر این امر دلالت دارد که موجودی بنام انسان هر آنچه از طریق احساس به مغز منتقل میشود، به کنکاش میگذارد و به « خلق فقدان» آن میپردازد. در واقع هر آنچه برای انسان آنگونه که نمیخواهد و نمی بیند باشد، سعی در دوباره سازی، آشکار کردن فضایی فقدان و اعتراض بر نبود امر موجه دارد. چنین امری در هنر مدرن بیشتر بر دو گونه است، یا هنرمند بعدی از مفاهیم و پدیدها را بیان میدارد که در عینیت و نگاه اول اینگونه نیستند و یا اثری اعتراضی خلق میکند که در بیشتر حالات تمسخر فضایی موجود است. در هر دو حالت آن قصد هنرمند خلق امری زیبا نیست، بلکه نمایش فقدان زیبایی و به عبارتی خلق فقدان است. اینگونه هنری تا بدانجا به تاج و تخت فضایی موجود میکوبد که خود هنر را نیز تمسخر میکند. از آن رو هنری پدید میآید که به دنبال بیان «وضعیت انسان در جهان» است نه خلق زیبایی که مخاطب را به صرف زیبا بودنش به سمت اثر هنری بکشاند. چنین فضایی موجب پدید آمدن مارسل دوشان، فرانسیس بیکن، ونگوگ، مونچ و صدها تن دیگر می شود و هنری با فضایی مفهومی خلق میکنند.
نوشتههای مرتبط
منبع:
نقد قوه حکم، ایمانوئل کانت، ترجمه: عبدالکریم رشیدیان ، تهران: نشر نی
نشانههای شر،فرد باتینگ، اسکات ویلسن، ژرژ باتای و…. ترجمه: شهریار وقفیپور. نشر زاوش
صفحهی کاوان محمدپور در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/24504