انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آیا مطالعه زبان یک علم است؟ (بخش دوم)

چامسکی

آریکا اوکرنت برگردان زهرا خلجی پیربلوطی

مثال های ابداع شده خودآگاه در علم امری غیر عادی نیستند. هواپیماهای بدون اصطکاک، کره‌های بی نقص و گاز های ایده آل و انتزاعات بسیار مفید در حقیقت آشفته چیز های در جهان واقعی. اگرچه برای یک علم غیر عادی است که به اندازه‌‌ی زبان شناسی به تخلف های عمدی و مثال های بد متکی باشد – که وقتی با دقت به آن نگاه کنیم می‌بینیم تا جاییکه قضاوت غریزی ما به ما می‌گویند می‌توانیم آن ها را تخلف در نظر بگیریم. از این دورنما هدف مطالعه در زبان شناسی واژه‌ها، جملات و یا رفتار ارتباطی انسان، چیزهایی که ما می‌بینیم و می‌شنویم نیست، بلکه یک نظام اساسی زیرین است،‌ یک انتزاع. این انتزاع پیش بینی‌ها را انجام می‌دهد، نه لزوما درباره آن چه که مردم می‌گویند بلکه درباره اینکه قضاوت های از روی غریزه‌شان باید چه باشد.

در صورت بندی چامسکی ما فقط به دنبال یک سری قوانین انتزاعی نیستیم که توضیحی درباره‌ی چیزهایی که می‌بینیم و می‌شنویم بدهند،‌ بلکه در جسجوی قانونی هستیم که بیان کند چرا آن ها به این صورت هستند. در اواخر دهه هفتاد چامسکی این روش تحقیق را «سبک گالیله‌ای» نامید – عبارتی که توسط فیلسوف آلمانی ادموند هاسرل ابداع شد و فیزیکدان آمریکایی استیون وینبرگ آن را مشهور کرد. گالیله برای اینکه به حقایق ریاضی برسد، او باید بصیرتی می‌داشت که تاثیرات دنیای واقعی را که با مشاهدات مورد انتظارش مداخله داشتند جدا کند. قوانینی که مربوط به سقوط اجسام هستند،‌ به عنوان مثال باید جدای از مقاومت هوا و یا اصطکاک در نظر گرفته شوند. مقاومت هوا نیز یکی از واقعیت های دنیای واقعی است اما دیدگاه علمی حرکت سقوط اجسام «حقیقت» است. همانطور که وینبرگ در یک مقاله در سال ۱۹۷۶ اشاره کرده است، این ها «مدل های انتزاعی ریاضیاتی از جهان هستند که فیزیکدانان به آن‌ها درجه‌ی بالاتری از واقعیت می‌دهند که با دنیای واقعی ظاهری سازگار است.»

بصیرت گالیله‌ای چامسکی این بود که قضاوت های غریزی ما درباره‌ی زبان از یک قوه‌ی زبانی ذاتی سرچشمه می‌گیرد،‌ دستور زبان جهانی که اصول بنیادین توانایی انسانی برای زبان است. پروژه او آن است که خاصیت بنیادی دستور زبان جهانی را تببین کند – نه خاصیت زبان را، بلکه خاصیت توانایی زبانی انسان. تمایز این دو بسیار ظریف است. بسیاری از زبان شناسان از شواهد یکسانی استفاده می‌کنند (قضاوت های غریزی زبان‌وران بومی از قابل پذیرش بودن) و روش های یکسان (فرض کردن ساختارها و محدودیت‌هایی که به آن‌ها ناظر است) اما صرفا می‌خواهند بدانند که قوانین زبان های به خصوصی چه هستند یا زبان های مختلف چه گونه دربرابر یک پدیده قابل مقایسه رفتار می‌کنند. هم چنین زبان شناسانی هستند که کاربرد زبان را در دنیای واقعی بررسی می‌کنند و می‌خواهند به پرسش هایی پاسخ دهند مانند: عوامل اجتماعی که منجر به استفاده یک صورتبندی زبانی بیشتر از دیگری می‌شود چیستند؟ اشتباه های کودکان درباره دانش آن ها از زبان چه چیزی را فاش می‌کند؟ همبافت چه اثری در تعبیر معنای زبانی دارد؟ تمام این‌ها را می‌توان بدون داشتن هیچ مسئولیتی در باب اینکه این توصیفات بخشی از دستور زبان جهانی هستند یا نه انجام داد.

اگرچه پیروان چامسکی به این تفکر حس تعهد دائمی دارند. دستور زبان جهانی یک فرضیه نیست که آزمایش شود بلکه یک فرض بنیادین است. بسیاری از مردم با این فرض مشکل دارند اما زبان شناسان متفاوتی به طور کلی موافق هستند که بر این که زبان انسانی چه چیزی می‌تواند باشد محدودیت هایی وجود دارد، اینکه زبان‌ها عملا کاری نمی‌کنند. اما وقتی می‌خواهند بگویند این محدودیت‌ها از کجا می‌آیند با هم اتفاق نظر ندارند. اشتراکات زبان‌ها شاید از حوزه های عمومی‌تر شناختی مانند توانایی های حافظه و پردازش داده یا اشتراکات بین توانایی های اجتماعی و فرهنگی انسان‌ها بیاید. چامسکی این طور فکر نمی‌کند. او در کتاب معماری زبان (۲۰۰۰) می‌گوید: « مشخصه‌هایی از قوه‌ی زبان هستند که جای دیگر وجود ندارد که نه تنها در ذهن انسان بلکه تا آنجایی که ما می‌دانیم در موجودات زنده‌ی دیگر بیولوژیکی نیز به همین صورت است.» بخش بنیادین توانایی انسانی برای زبان تنها مخصوص به زبان و تنها برای انسان ها است.

پس بنابراین آن بخش بنیادین چیست؟ عبارت «دستور زبان جهانی» ممکن است باعث این برداشت شود که قرار است یک فهرست از تمام ویژگی هایی باشد که در تمام زبان‌ها مشترک است، گفته هایی مانند «تمام زبان‌ها اسم دارند» یا «تمام فعل‌‌ها را برای زمان نشانه گذاری می‌کنند.» اما ویژگی ‌های بسیبار کمی هستند که تمام زبان ‌های بنام با هم مشترکا دارند یا حتی شاید چنین ویژگی وجود نداشته باشد. واژه «جهانی» این جا کمی گمراه کننده است. به نظر می‌آید احتمالا باید این معنی را بدهد که «در تمام زبان ‌ها پیدا شده» اما به نظر می‌رسد در این صورت به شکلی در می‌آمد که به معنی «پیدا شده در تمام انسان‌‌ها» باشد (به خاطر اینکه در غیر این صورت آن ‌ها نمی‌توانستند زبان را آن طور که اکنون بلدند یاد بگیرند.)

همه آن‌‌ها به شکل دیوانه واری دورانی هستند یا دست کم بسیار گیج کننده. دستور زبان یک مشخصه زبان است، اما دستور زبان جهانی مشخصه‌ی انسان‌‌ها است، و آدم‌ها می‌توانند دستور زبان مخصوص زبان خودشان را یاد بگیرند چون آن‌‌ها دارای دستورزبان جهانی انسان‌‌ها هستند. یا چیزی مانند این. پس بنابراین مشاهدات مربوط چه چیز ‌هایی می‌تواند باشد؟ شواهد چیستند؟

شما گمان می‌کنید که یک جهت‌گیری ساده شده را به راحتی می‌توان توضیح داد، اما حتی زبان شناسان نیز در فهم آن مشکل دارند.

غریزه‌ی زبانوران بومی درباره‌ی یک گستره‌ی عظیم از زبان ‌های طبیعی تا جایی که امکان دارد برای شروع نقطه‌ی خوبی است. اگرچه که هرچه پیروان چامسکی خواستند زبان ‌های بیشتری را به درون این هسته‌ی انتزاعی بکشانند، کار آشفته تر شد. دسته‌ی زیادی از کار‌های نظری در چند دهه‌ی گذشته تولید شده است، از جمله توصیف ساختاری و قانون ‌هایی که تفاوت بین جملات خوب و بد را در مثال ‌های مشخص در زبان ‌های متفاوت، با یک سری از اصول بنیادین مشابه توضیح می‌دهند،. اما برای اینکه به این کار بزرگ دست پیدا کنند، این نظریه حتی از لحاظ فنی بیشتر از پیش پیچیده شد، با سطوح و شرط گذاری ‌های بیشتر و توقعات زیادی که به تشکیلات نظری بیشتری احتیاج داشت. فهرست کلی کار‌هایی که باید می‌کردند در حال دور شدن از سادگی توضیحی ایده آل گالیله بود. به هر حال دور از ذهن می‌نمود که تشکیلات به این پیچیدگی را درون ذهن انسان به عنوان نمونه بیاورد و حتی بعید می‌نمود که می‌توانسته است تکامل پیدا کند.

در دهه‌ی نود چامسکی برنامه‌ی کمینه گرا را معرفی کرد. این برنامه به عنوان دستورزبان جهانی طرح نشده، بلکه به عنوان طرح کلی از یک روش پربازده برای تفکر درباره‌ی مسائل مطرح شده که به سادگی، ظرافت و ایجاز اولویت می‌دهد. او جنبه‌ی دیگر سبک گالیله‌ای را برانگیخت، این تفکر که دانشمند باید انتظاراتی را سرمشق خود قرار دهد که عمیق‌ترین قوانین طبیعت ساده‌ترین و راحت‌ترین آن ‌ها هستند. در یک مصاحبه در ۱۹۹۹ چامسکی گفت که « نظام ‌های انتزاعی‌ای که شما می‌سازید واقعا حقیقت هستند، آرایش پدیده ‌ها به خاطر عوامل و چیز ‌های زیاد موجود تحریفی از حقیقت هستند. و بنابراین کنارگذاشتن پدیده‌‌ها و دنبال کردن اصولی که به نظر می‌رسد به ما درون بینی عمیقی می‌دهند که چرا بعضی از آن‌‌ها اینطور هستند، منطقی به نظر می‌رسد و به این نکته می‌رسد که بعضی از آن ‌ها وجود دارند که شما نمی‌توانید به آن ‌ها توجه کنید.» به بیانی دیگر مقاومت هوا واقعی است اما به حقیقت ژرف تر درباره حرکت سقوط اجسام ربطی ندارد.

شما گمان می‌کنید که یک جهت‌گیری ساده شده را به راحتی می‌توان برای مخاطب عام توضیح داد، اما این درست نیست. حتی زبان شناسان نیز در فهم آن مشکل دارند. اگر صادقانه بگویم من خودم هم مطمئن نیستم که آن را متوجه می‌شوم یا نه. حرکت به سمت کمینه گرایی در اینجا در حقیقت حرکتی به سمت امر انتزاعی است. ما واقعیت ‌ها را خلاصه نمی‌کنیم تا ببینیم چه چیزی به اشتراک دارند بلکه مشاهدات خود را انتزاعی می‌کنیم تا به چیزی برسیم که آنقدر فاصله داشته باشد که گرایش ‌های به سمت مدل های ملموس، استعاره ‌ها و یا حتی بیانیه ‌های صوری ریاضی را به چالش می‌کشاند.

ما اکنون از کهن الگو ‌های ایده آل علم بسیار دور شده‌ ایم. ما در حال اندازه گیری چه چیزی هستیم؟ چه چیزی را مشاهده می‌کنیم؟ نظریه چیست؟ و ادعا ‌های به خصوص آن چیست و ما آن را چه گونه آزمایش می‌کنیم؟ آیا این علم است؟ یا فلسفه؟ آیا اصلا اهمیتی دارد؟

چیزی که ما اکنون داریم یک رشته با تفکری بزرگ و هیجان انگیز در بطن خودش است – اینکه یک ویژگی جهانی غریزی زبان انسان وجود دارد – اما بخش اعظم آن را نمی‌توان ابطال کرد و به حدی انتزاعی و وابسته به سازافزار نظری است که توضیح آن به نظر غیر ممکن می‌رسد. زبان شناسی چامسکی‌ای مانند یک نسخه فیزیک نظری از زبان شناسی شده است، با دستور زبان جهانی در مقام نظریه‌ی متحد کننده و سخت آموز درباره‌ی همه چیز است. آیا این به آن معنی است که ارزش انجام دادنش را ندارد؟ آیا برای درست کردن یک مدل توضیحی فقط به خاطر خودش می‌شود ارزشی قائل شد؟ به هر حال بگذارید ببینیم این به کجا ختم می‌شود؟ زبان شناس زایشی سدریک بوکش (Cedric Boeckx) در دانشگاه بارسلونا بر این نکته تاکید می‌کند که کمینه گرایی یک نظریه نیست بلکه یک برنامه است – او در کتاب خود «داستان دو کمینه گرا» (۲۰۱۰) نوشت :«و به این ترتیب نه غلط و نه درست است؛ تنها می‌توان آن را بیهوده یا خلاق دانست.»

من باید اعتراف کنم مواقعی بوده است که وقتی من با تحلیل ‌های بسیار فنی و انتزاعی از اینکه چرا دو پدیده سطحی در دو زبان متفاوت را می‌توان با یک اصول ساختاری نشان داد، سروکار داشته‌ام، اثری مبهم و خفیف در دید پیرامونی‌ام نسبت به حقیقتی ژرف از زبان پیدا می‌شد. واقعا حتی یک اثر خفیف هم نیست بلکه شبحی از یک لبه راهنما از چیزی است که ممکن است نمایان شود و یا حتی ممکن است به راحتی اصلا آن جا نباشد. من آن را احساس می‌کنم اما انگیزه‌ای برای دنبال کردن آن ندارم. اما با این حال متوجه هستم که چرا بعضی ‌ها به خوبی این انگیزی را احساس می‌کنند.

من همین حس را نیز درباره‌ی تحلیل ‌هایی که به سمت تفکری گرایش دارند که قاعده ‌های گرفته شده از چیزی به جز یک توانایی هسته‌ای و غریزی زبان می‌آیند: از علاقه ما به الگو‌ها، استعداد‌های اجتماعی انسانی ما و یا ذخیره تاریخی عادت ‌های فرهنگی. در این لحظه من دیگر یک زبان شناس نیستم بلکه یک مشاهده گر و ارتباط دهنده درباره‌ی این رشته ام. من این مزیت را دارم که نباید از یک دیدگاه مشخص دفاع کنم. واقعیت ‌هایی جالبی که می‌خواهم را پیدا می‌کنم. به دنبال انگیزی ‌هایی که خودم می‌خواهم می‌روم.

زبان پیرآ‌ها با درونه گیری نکردن یک عبارت در دیگری از میان دیگر روش ‌های موجود خودش به اولویت دادن به اینجا و اکنون می‌پرداخت.

با این حال فرود آمدن روی این شاخه رضایتبخش نیست. آنطور که کهن الگوی روایی می‌گوید «خب به هر حال هر کسی برای خودش چیزی دارد» زیاد جذاب نیست. آیا نباید چیزی موضوع بحث باشد که تعیین کند کدام نوع نگاه کردن به مسائل درست است؟ آیا کل قضیه این نیست که حقیقت را بفهمیم؟

پیرا‌ها خودشان موافق نیستند. در فرهنگ آن ‌ها آن طور که اورت در خاطرات خودش با آن ‌ها «نخواب، آن جا مار هست» (۲۰۰۸) توصیف می‌کند «آن ‌ها هیچ علاقه‌ای به حقیقت به عنوان یک واقعیت والا ندارند.» آن ‌ها در لحظه زندگی می‌کنند، طبق آن چیزی که او از به عنوان «بی واسطه بودن اصول تجربه» یاد می‌کند. حالب است که اورت در مقاله‌اش در ۲۰۰۵ که مجادله چامسکی/اورت را راه انداخت، از این نکته که عدم وجود برگشت پذیری در پیرا‌ها ممکن است نظریه دستور زبان جهانی را زیر سوال ببرد. به جای آن هدفش این بود که نشان دهد تعهد فرهنگ پیرا‌ها به تجربه های بی‌واسطه و ملموس به ساختار زبانی‌شان نفوذ کرده است: با درونه گیری نکردن یکی عبارت در دیگری از میان دیگر روش هایی که داشت پیراها به اولویت دادن به اینجا و اکنون می‌پرداخت. شواهد دیگری که به عنوان دلیل ذکر کرد شامل سادگی نظام خویشاوندی، نبود عدد ها، عدم حضور داستان تخیلی یا خلق اسطوره است.

فرو رفتن او در فرهنگ پیراها به مدت طولانی و تلاش او برای درک آن تاثیر عمیق شخصی به روی اورت گذاشت. مواجهه او با مفهوم آن‌ها از حقیقت باعث شد که او در باورهایش از خدا تجدید نظر کند و در نهایت نیز خدانابور شد. پشت پا زدن او به دستور زبان جهانی نیز آرمان زدایی مشابهی را در خود داشت، از آنجاییکه او حدود ۲۵ سال از کار حرفه‌ای خودش را در این چهارچوب نظری گذراند. با این حال مطالعه اورت از پیراها نه مسیحیت را ابطال می‌کند و نه دستور زبان جهانی را،‌ به این خاطر که آن ها از ابتدا نیز برای ابطال به وجود نیامده بودند. آن ها هر دو راهی هستند برای دستیابی به فهمی از واقعیت. اولین مورد از شما می‌خواهد که فرضیه هایی را درباره ایمان قبول کنید چون آن ها حقیقت هستند. دومی نیز تعدادی فرضیه برای تولید یک خط بحث ارائه می‌دهد که ممکن است در زمانی به حقیقت منجر شوند.

من مطمئن نیستم اگر شما مبنای مسیحیت را رد کنید چه طور می‌توانید خود را مسیحی بدانید – اما حتما می‌توانید فرضیه های دستور زبان جهانی را رد کنید و خودتان را یک زبان شناس بنامید. در حقیقت انگیزه‌ای برای سرنگون کردن آرای جامسکی باعث شکوفایی تحقیقات تجربی بسیاری در این حوزه شده است. حتی اگر فقط نظریه‌ای باشد که بقیه آن را فقط رد می‌کنند، نظریه دستور زبان جهانی چهارچوبی برای اکتشاف ارائه می‌دهد، فضایی برای هدف قرار دادن ذره بین، و حتی در مواقعی به شکل چکش و اسکنه ظاهر می‌شود. کهن الگوی ها از هر نوعی که باشند می‌توانند چیزی را یا ساده کنند یا بیش از حد بزرگ، و دستورزبان جهانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما چه به عنوان یک اسطوره‌ی ساختارمند یا یک کاتالیزور در زمان کشمکش ها، به هر جهت به ما کمک می‌کند تا درک عمیق تری از جهان داشته باشیم.

منبع:https://aeon.co/essays/is-the-study-of-language-a-science