آیا به راستی ارسطو یک فیزیکدان بود؟
زمانپریشی (anachronism) واژهای است در تاریخنگاری، که به عنوان ایرادی فنی در تحلیل زمانی یک موضوع، به کار برده میشود. در یک عبارت ساده و نه خیلی دقیق، تحلیل گذشته با عینک حال را زمانپریشی میگویند. کارلو رووِلی (Rovelli. C) فیزیکدان ذرات، اما با استفاده از این نگاه و البته با پذیرش مخاطراتش، تحلیل جالبی در مورد فیزیکِ ارسطو در مقام یک علم تجربی به معنای امروزین آن، یعنی Science انجام داده است. او در مقالهای با عنوان Aristotle’s Physics: a Physicist’s Look -که میتوانید در سایت دانشگاه کُرنل امریکا، آرشیو (Arxive) شده آن را بیابید- به سراغ سه کتاب و رساله منتسب به ارسطو، در باب فیزیک به نامهای رساله درباره آسمانها، رساله کون و فساد و رساله فیزیک[۱] میرود و با اشاره به حوزه اعتبار فیزیک نیوتنی در قیاس با فیزیک اینشتین، فیزیک ارسطویی را نیز در حوزه خودْ معتبر و داخلِ در علم تجربی، به معنای یک علمِ پسینی میداند.
نحوه ورود او به این بحث بر حالتی میانه تنظیم شده است؛ به این معنا که هرچند با دیدگاههای افراطی از سوی جامعه علمی که به طور کلی، فیزیک ارسطویی را اشتباه میدانند و یا به بیانی اصلا در دایره علم آن را جای نمیدهند، مخالف است، ایراد غیرکمّی بودن فیزیک ارسطویی را به عنوان نمونههایی از غیرتجربی بودنِ این دانش پذیرفته و به تصویر میکشد؛ اما از سویی نیز، ویژگی مشاهدتی آن را پررنگ کرده و در دفاع از آن در مقام یک علمِ مبتنی بر شواهد تجربی، برمیخیزد. این رویه به او کمک میکند که با کنکاش در کیهانشناسی ارسطویی، با توجه به اصول کیفی موجه آن، در جستجوی نمادهایی از فرمولسازی نیوتنی باشد و با چنین رهیافتی، اگر به دستآورد مثبتی برسد، میتواند ادعای خویش مبنی بر یکسان بودن ماهیّتِ رابطه فنّی فیزیک ارسطویی با فیزیک نیوتنی را با رابطه فیزیک نیوتنی و فیزیک اینشتین، به اثبات برساند. رووِلی، این عمل را همان تقریبی میداند که در فیزیک جدید مرسوم است. به بیان دقیقتر همانگونه که خودِ او نیز در ابتدای مقالهاش یادآور میشود، کار او نوشتن یک مقاله در تاریخ علم نیست، بلکه مقالهایْ این زمانی است که با توجه به تقریبی که در فیزیک جدید مرسوم است، فیزیک ارسطویی را با عبارتهای علمی جدید، بازسازی و مولفههای نیرو، رابطه چگالی و حجم، سرعت و… را در آن معادلسازی میکند؛ کاری که یک فیزیکدان با فیزیک نیوتنی انجام میدهد و آن را بر اساس زبان فیزیک اینشتین به روزرسانی میکند.
نوشتههای مرتبط
برای ارزیابی میزان موفقیّت او در این خصوص، ابتدا لازم است قدری کیهانشناسی ارسطویی را دستهبندی کنیم و سپس با توجه به مثالهایی که او در مقام تطبیق و شبیهسازی به میان میآورد، الگوهای تجربی فیزیک ارسطویی را دنبال کنیم.
کیهانشناسی ارسطویی در یک نگاه، بررسی چگونگی شناوری جسم در سیّال است. شاید به ادبیات فلسفی چنین نگاهی به فیزیک ارسطو چنان که باید مرسوم نباشد؛ اما رووِلی با اشاره به تبیین حرکت در طبیعت توسط ارسطو به توضیح این برداشت میپردازد و به صراحت در مقام تقریبِ فیزیک ارسطویی، آن را فیزیکِ جسم شناور در یک سیّال، معرفی میکند. خواه این جسم یک شیء زمینی باشد و خواه یک شیء آسمانی.
ارسطو درکتاب فیزیک، حرکت را ویژگی ذاتی طبیعت میداند و در هشت فصل به تعریف و تبیین آن با شروع از تفاوت طبیعی و طبیعت و اشاره به پاسخها و تنگناهای پیشینیان خویش به تبیین حرکت با طرح پرسشهایی در باب مکان، خلاء، بینهایت و زمان و… میپردازد. شیوه او همانگونه که مشهور است برپایه نوعی تحلیل گام به گام و استدلالی است. شومر (Shummer. J) فیزیک ارسطو را چنین توصیف میکند:
« در حالی که فیلسوفان پیشین عمدتاً دیدگاههای خود را به سبک قصیده یا روایی ارائه میکردند، ارسطو رویکردی سیستماتیک را توسعه داد. او برای هر شماره ابتدا تمام نظرها و استدلالهای پیشینیان خود را جمعآوری کرد، که باعث میشود کار او همچنان منبعی غنی برای مطالعههای تاریخی باشد. سپس معنای همه مفاهیم مربوط را روشن کرد و دیدگاههای مختلف را که آیا میتوان آنها را آشتی داد و یا مخالفت اساسی آنها را بررسی کرد. ارسطو برای حل یک مسئله اساسی از منابع مختلفی استفاده کرد. آیا دیدگاهها مطابق با دادههای تجربی موجود بود؟ آیا استدلالها درست بود؟ آیا دیدگاهها برای عقل سلیم ما جذاب بود؟ در نهایت، آیا دیدگاهها با دانشی که قبلاً با همین روش ایجاد کرده بود، تناسب داشت؟ ارسطو به طور تدریجی در سراسر قلمرو دانش با این روش کار میکرد، یک سیستم فلسفی پایدار ایجاد کرد که تقریباً هر رشتهای را پوشش میداد. از آنجایی که بخشهای مختلف دانش به شدت با یکدیگر مرتبط بودند، به طوری که نمیتوان آنها را به راحتی جایگزین کرد، این سیستم حدود دو هزار سال با تغییرات اندکی باقی ماند.»
این شیوه گام به گام با پاسخ به پرسشها و به چالش کشیدن الگوهای پیشین به خصوص در کتاب فیزیک او قابل مشاهده است. در ابتدای کتاب فیزیک، او طبیعت را به عنوان کلِّ اشیاء طبیعی که استعداد یا قوه تغییر دارند، معرفی و حرکت را نیز بر دو نوع طبقهبندی میکند: حرکت طبیعی و حرکت جبری(همانگونه که اشیاء را به دو گونه طبیعی و مصنوعی تقسیمبندی میکند). حرکت طبیعی شامل ۵ ماده میشود و مدت زمان آن نیز نامحدود است. در کیهانشناسی ارسطویی با جهانی محدود سروکار داریم که به صورت پوستههای کروی بر اساس مکانْ طبیعی هر ماده (۵ عنصر اصلی) شکل گرفته است. از سویی دیگر او حرکت (در معنای وسیع آن به مفهوم تغییر) را به دو نوع کلی تقسیم میکند: کون (پدید آمدن) و فساد (از بین رفتن) و حرکت (کینزیس). این حرکت، خود به سه دسته تقسیم میشود: حرکت کیفی؛ حرکت کمّی و حرکت مکانی. ما با این نوع سوم سروکار داریم که پیشفرض آن زمان و مکان است. از همین سبب است که ارسطو در ادامه رساله فیزیک به سراغ مفاهیم مکان، خلاء، بینهایت و زمان میرود.
توضیح جهان دوّار ارسطو از تعریفی است که او برای مکان و مکانْ طبیعیِ اشیاء برمیگزیند. از نظر او خود جهانِ طبیعت دارای مکان نیست بنابراین حرکت رو به جلو نمیتواند داشته باشد زیرا حرکت مکانی یعنی تغییر و جابهجایی در مکان. پس جهان در کلیّت خود، تنها به صورت چرخشی و گردشی حرکت میکند. برای توضیح مکانْ طبیعی هر جسم باید به تعریف حرکت طبیعی و حرکت جبری برگردیم. از نظر ارسطو حرکت اجسام طبیعی به سبب علّتی است در درون خود و ناشی از طبیعت خود و حرکت اجسام مصنوعی ناشی از یک علّت خارجی است. حرکت جبری چیزی است که خلاف طبیعت جسم، آن را به حرکت وامیدارد و بنابراین محدود است زیرا هر جسم و مادهای تمایل به بازگشت به حرکت بر اساس طبیعتِ خود دارد. براین اساس اگر سنگی را به بالا پرتاب کنید با نیروی دست شما و برخلاف طبیعتِ خود به بالا میرود و سپس به سمت زمین که مکانْ طبیعی سنگ (خاک) میباشد برمیگردد. کاپلستون براساس رساله فیزیک میگوید: «ارسطو در مورد حرکت جبری به کاهش سرعت و در مورد حرکت طبیعی به افزایش سرعت معتقد بود».
در مابعدالطبیعه و هم بر اساس رساله کون و فساد او جهان را به دو عالم متمایز میکند: جهان بالای قمر (ماه) و جهان پایین آن. در جهان بالا ستارگان که فسادناپذیر و دارای ثبات هستند، قرار دارند و بنابراین حرکت آنها دایرهوار است و نه مستقیم. اما در جهان زیر ماه که اجسام طبیعی و چهار عنصر خاک، آب، هوا و آتش قرار دارند، حرکت مستقیم جریان دارد. عنصر و ماده پنجم کیهانشناسی ارسطو متعلق به ستارگان است که اثیر نام دارد و تنها دارای تغییر مکانی به صورت حرکت مستدیر است.
او لایهها یا پوستههای کیهان را با شروع از زمین اینگونه در نظر میگرفت:
لایه نخست: زمین کروی در مرکز جهان
لایه بیرونی و هممرکز با زمین برگرفته از آب
پوسته سوم و هممرکز با دو پوسته قبلی که گرداگرد آب را فراگرفته، شامل هوا
و پوسته هیپکوما یا لایه گرم که همان مکانِ آتش است. سپس افلاک آسمانی که شامل ۵۵ و یا به نقلی ۴۹ فلک بودند قرار داشتند. در این نما از کیهان، فلک ستارگان به عنوان خارجیترین لایه معرفی میشود.
نکته جالب در مورد کیهانشناسی ارسطویی عدد افلاک در نظر اوست. او بنابه نظر کالیپوس (Calippus) از منجمین آکادمی لوکئوم، ۳۳ فلک برای تبیین حرکت بالفعل سیارهها در نظر میگرفت. اما در کنار آن تعداد ۲۲ فلک با حرکتی معکوس جهت حفظ تعادل حرکت افلاک در بین آنها متصور میشد. این افلاک معکوس باید از گرایش یک فلک در جهت برهم زدن نظم حرکت فلک بعدی جلوگیری کنند و آشفتگی آن را بیاثر نمایند.
حال باید ببینیم این تعریفها و استدلالهای قیاسی ارسطو چه جایگاهی در فیزیک مدرن بر اساس نمایهها و معادلسازیهای امروزی خواهند داشت. این تصویرسازی را جناب کارلو روولی برایمان انجام دادهاند…
منابع:
Rovelli, C, 2014, Aristotle’s Physics: a Physicist’s Look.
Shummer, J, 2006, Aristotelian Physics
لطفی، محمدحسن، ۱۳۹۶، سماع طبیعی، انتشارات کتابخانه الکترونیکی امین.
مجتبوی، ۱۳۷۸، تاریخ فلسفه کاپلستون؛ جلد یکم، انتشارات دارالعلم.
[۱] این کتاب(رساله) که بخشی از دستنوشتههای تعلیمی ارسطو در کلاس است، در فرهنگ یونانی به نام physike akroases (سماع طبیعی) معروف است و در ادبیات انگلیسی و اروپایی به نام فیزیک شهرت یافته است.(لطفی، ۱۳۷۸،۱۰)