تصریح به اینکه متن به کجا و چگونه نگاه میکند،
لودادن نقاطی است که نگاه از آن غافل
مانده است.
تاکنون به همت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی دو نشست (به تاریخ ۱۴/۲/۱۳۹۸ و ۱۱/۳/۱۳۹۸) برای نقد و بررسی کتاب سه نگاه … برگزار شده که در هر دو نشست، آقای دکتر سنگری به نامی که برای کتاب انتخاب شده، نقد جدی داشتند و اشاره کردند: وقتی صحبت از سه نگاه میشود، انتظار داریم اولاً، با سه منظر یا زاویهی دید یا رویکرد متفاوت روبهرو باشیم و ثانیاً، فحوای کتاب به ما برساند که دلایل پیدایی و رشد هر نگاه جدید، نابسندگی نگاه و رویکرد پیشین بوده است. اما آنچه ما در این کتاب شاهد آنیم، عمدتاً سه فصل یا سه ساحت از فصول یا ساحات متعدد حیات جنگ هشتسالهی ایران و عراق است که با نامهای «فرهنگ»، «روایت» و «پژوهش» مشخص و ممتاز شدهاند.
افزون بر ایشان، آقای کمری نیز در نشست دوم یادآور شدند: مقرر بود این کتاب با ۲۹ مقاله و با عنوان «نگاه سوم» منتشر شود اما پس از اتمام مراحل آمادهسازی کتاب و سپردن آن به دست خانم جمشیدی برای اظهارنظر دربارهی محتوای فراهمآمده، ایشان تصمیم گرفتند مقالات را به ۱۸ فقره تقلیل و نام کتاب را به «سه نگاه» تغییر دهند.
با نظرداشت نقد آقای دکتر سنگری و با توجه به اینکه سخن نقلشده از آقای کمری بیانگر آن است که ایشان مسئولیت پاسخگویی به علت انتخاب نام فعلی کتاب را به بنده واگذار کردهاند،مبنای تهیه و تنظیم نوشتار حاضر، پاسخگویی به این دو پرسش است؛ یکی اینکه، چرا با انتخاب نام «نگاه سوم» مخالف بودم و دیگر اینکه، چرا نام «سه نگاه» را برگزیدم.
۱
پاسخگویی به پرسش اول؛ یعنی دلیل مخالفتم با عنوان «نگاه سوم» برای کتاب مدّنظر، ایجاب میکند ابتدائاً توضیح دهم استدلال یا، بهتر است بگویم، داعیهی آقای کمری برای نامیدن کتاب به «نگاه سوم» چه بوده است. ایشان مدعی بود در قالب مقالات این کتاب توانسته است از آن نگاه معنوی و شورمندانه ـ باورمندانه به جنگ که حاکم بر ذهن و زبان نویسندگان و شاعران و پژوهشگران سالهای آغازین جنگ بوده، درگذرد و از نگاه تبلیغی ـ تهییجی ـ سیاسی به جنگ هم فاصله بگیرد (نگاهی که به گفتهی ایشان همچنان تا زمان حاضر نیز مدّنظر مسئولان سیاسی و نهادهای متولی جنگ و ادبیات جنگ و پایکاران این عرصه است) و به نگاهی برسد که جنگ در سایهی آن، بیش از آنکه یک واقعه باشد، مادهی خام اندیشه است و از اینرو، میتوان آن را به جنس «مسئله» و «پرسش» تبدیل کرد و به شیوهی انتقادی و فارغ از هرگونه تقیدات باورمندانه و ملاحظات سیاسیدربارهی آن اندیشید.
بهسختی بتوانم بپذیرم که هیچ نگاهی منهای تبدیل ابژهی خویش به چیزی از جنس اندیشه و، در نتیجه، مسئله و موضوع و پرسش، موجودیت مستقل پیدا کند، بلکه نگاه و مسئله و پرسش همواره به پشتیبانی اندیشه، ملازم یکدیگرند و این تلازم، پیشنیاز هویتمندی و استقلال یک نگاه است.بنابراین، صِرف اینکه نگاهی متضمن نقد وضعیت موجود باشد، مکفی برای انتساب آن به نگاه کریتیکال یا انتقادی نیست، بهویژه دربارهی پدیدهای مانند انقلابها کهدر هر کجا رخ دهند، خیلی زود پای نقد وضعیت پساانقلاب به میدان تولیدات گفتمانی باز میشود چون بهتدریج فاصلهای فاحش پدید میآید میان شعارها و آرمانهای انقلابی (که «حدود» را ترسیم میکنند) از یکسو، و وضعیت پساانقلاب (که بیانگر «امکانات»ی است که باید وجود داشته باشد تا آن «حدود» عملی شود ولی معمولاً موجود نیست) از سوی دیگر.
انقلاب اسلامی و جنگ هشتساله نیز از قاعدهی یادشده مستثنا نیست. ظهور و بروز شکافهای انکارنشدنی میان بنیادیترین شعار و آرمان انقلاب؛ یعنی «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»، با وضعیت ناشی از تحریمها و تحمیل جنگو دوران سازندگی پس از آن، که بناگزیر اتکا و اعتنا به شرق و غرب را در پی داشت،موجب شد از همان سالهای آغازین انقلاب و جنگ به اینسو، نگاههای جدید به جنگ در روندی کُند و ناآشکار شکل و قوت بگیرند.با این سخن میخواهم بگویم قابل تصور بوده و هست که مجموعهای از بحرانهای اجتماعی و شکاکیتهای فزاینده، آهسته آهسته توانایی دو نگاه «باورمندانهی انقلابی» و «سیاسی نظامی» به جنگ را برای تحلیل دقیق دادههای اجتماعی ناشی از جنگ و حفظ وفاق جمعی زیر سؤال ببرند. در نتیجه،به زعم من، وجه تسمیه کتاب به «نگاه سوم» نمیتواند صِرف نگاه نقدگونه به اوضاع پیشآمده پس از جنگ باشد، بلکه اگر مقرر است نگاهی را «انتقادی» بخوانیم و انتقادیبودن را وجه فارق آن نگاه با دو نگاه پیشتریادشده بدانیم، بهتر است از یاد نبریم که «انتقادی»، تعریف خاص خودش را داردو این صفت به علاوهی سهصفت دیگر؛ یعنی «تطبیقیبودن»، «روشمندبودن» و «نشانهگیری قدرت» مجموعاً میتواند مخاطب را مجاب کند که با نگاه انتقادی مواجه است.
آنچه من از صفت انتقادی استنباط میکنم، عبارت است از نوعی تلاش ذهنی برای حفظ فاصلهی مناسب از دادهها و مسئلهها و ملاحظهی آنها بهمثابه دادههای معنادار. انتقاد به همین دلیل به پیشرفت شناخت کمک میکند یا، به گفتهی بریجمن (Bridgman) در کتاب «ماهیت نظریهی فیزیکی» (۱۹۳۶)، به یکی از دو معبر شناخت (که آن دیگری «نظریه» است)، تبدیل میشود. موضوع نظریه، در سادهترین تعریف، اتصال دادههای مشاهدهشده است و موضوع انتقاد، خود نظریه است. به بیان روشنتر نگاه انتقادی، نگاهی است که در صدد تحلیل موشکافانهی نواقص، عدمیقینها، شکافها، شکستها و موفقیتهای یک نظریه یا نظریههاست. بنابراین، پیدایی و رشد نگاه انتقادی به جنگ ـ بهعنوان نگاهی که آن را پس از دو نگاه پیشتر یادشده، به «نگاه سوم» موسوم کنیم ـ منطقاً مؤخر بر پاگیری نظریه/ نظریههایی درباب جنگ است؛ نظریههایی که با مطالعهی آنها دریابیم (برای مثال) جنگ چگونه فهم میشود؛ و این شیوهی فهم،کدامجهان اجتماعی راتولید میکند و ـ از آنجا که جهان اجتماعی شامل دانش، هویتها و روابط اجتماعی است ـ به خلق یا پیدایی چه نوع دانشی دربارهی جنگ و کدام هویتها و روابط اجتماعی حاصل از جنگ مدد میرساند؛ چگونه مناسبات قدرت را تجزیه و تحلیل میکند، تغییر اجتماعی را تا چه حد امکانپذیر میداند، و … .
پیشتر گفتم که سه صفت دیگر باید صفت «انتقادی» را همراهی کنند تا مجاب شویم با نگاه کریتیکال سروکار داریم. یکی از آن سه، «تطبیقیبودن» است به معنای تلاش ذهنی برای ایجاد زنجیرهی نظارتشدهای از شباهتها و افتراقها که فرد مشاهدهگر آنها را از وضعیتها و شرایط گوناگون و محصولات متنوع کنشهای اجتماعی استحصال میکند. دیگری، «روشمندی» است که منظور از آن، تشکیل و تحکیم و گسترش دانش تخصصی است؛ دانشی که بر سه رکنمبتنی باشد: ساماندهی دادههای مشاهدشده،مقولهبندی و کدگذاری آنها، و تعیین رویّههای شرح و استدلال آشکار و به رسمیت شناختهشده. و سرانجام، «نشانهگیری قدرت» که یک نگاه انتقادی باید بتواند موضع خود را در برابر قدرت تصریح کند؛ قدرتی که الزاماً و صرفاً سرکوبگر نیست، بلکه اغلب مولّد است و گفتمانها، دانش، بدنها و ذهنیتها را میسازد.
با ملاحظهی آنچه گفته آمد، استدلال من برای ردّ نام پیشنهادی «نگاه سوم» ـ بهعنوان نگاهی که متضمن نگاه انتقادی است ـ این بوده و هست که نمیتوان مطلبی را به صِرف اینکه به نقد چیزی/ پدیدهای/ فرآیندی/ جریانی پرداخته است، نگاه انتقادی دانست، بلکه برای تأیید یا ردّ این ادعا مناسب است از خود سه سؤال کنیم:(۱) انتقاد به تولید چه نوع دانشی منجر شده است؟ چون انتقاد اساساً یعنی تولید دانش دربارهی آنچه بدیهی انگاشته شده است. (۲) انتقاد کدام موضع نظری را در اختیار گرفته تا نشان دهدآنچه بدیهی انگاشته شده چیست؟(۳)نتایجِ احتمالاً بهدستآمده از موضع نظریانتقادی چه جایگاهی، نزد چه کسانی دارد و به چه کار میآید؟
از آنجا که آقای کمری کتابش را در نهایت اعتماد به دست و نظرم سپرده بود،من هم کوشیدم مشاوری امین باشم. از اینرو، همهی توانم را بهکار گرفتم تا به یاری صفات سهگانهای که برای نگاه انتقادی برشمردم (بهمثابه نگاهی که ایشان آن را «نگاه سوم» میخوانَد)، مسّمای این اسم را به استناد مقالاتشان دریابم اما نتوانستم متقاعد شوم که روح یک نگاه کریتیکال، به تعبیریکه از آن یاد کردم، به کالبد آن مقالات دمیده شده باشد، بلکهآن مقالات، اغلب گونهای طرح موضوع و بعضاً طرح داعیههایی چند هستند که، به گفتهی برخی دوستان حاضر در نشست اول و دوم نقد و بررسی این کتاب، ضروری است با مصادیق و مستندات و شواهد و اقامهی براهین بیشتر، همراه شوند و به این منظور ابتدائاً شاید ضروریتر باشد مسئلههای مستتر در ورای آن موضوعات صراحت بیشتری بیابند.
این سخن بیآنکه چیزی از اهمیت آن مقالات بکاهد، جایگاه آقای کمری را در هندسهی معرفتشناسانهای که بهمرور حول جنگ و تفکر دربارهی آن شکل گرفته، روشنتر میکند. آن جایگاه، به نظرم، عبارت باشد از اهتمام ایشان به طرح چند مفروض کلیدی در ادبیات جنگ (خصوصاً ژانر خاطره) که پیش از آقای کمری البته این مفروضات گفته شده بوده اما ایشان از جمله پیشگامان بهکارگیری آنها در حوزهی جنگ هشتساله است. من در این نوشتار میخواهم به این مفروضات صراحت بخشم:
الف. دانش ما دربارهی جنگ هشتساله، که حاصل روایت ما از این جنگ است، نباید حقیقتی عینی بهشمار آید، بلکه هرآینه مقولهبندی ما از وقایع جنگ تغییر کند این امکان به وجود خواهد آمدکه آنچه بدیهی انگاشتهشده، بداهتش فروریزد.پس انواع روایتها از جنگ (اعم از شعر، خاطره، رمان، داستان کوتاه، گزارش، روزشمار و …)، بیانگر انواع این مقولهبندیها هستند و مشمول این مفروض کلیدی میشوند.
ب. انسان، موجودی تاریخی فرهنگی است که شناخت وی همواره از مجرای تعامل تاریخمند با وقایع و پدیدهها و انسانها بهدست میآید و هویت و جهانبینی او نیز تابعی از این شناخت است. این سخن نشان میدهد ، آنچه ما به اعتبار شناختی که بهدست آوردهایم و در سایهی اهتمام به نگارش خاطره و تاریخ درصدد دستیابی به آنیم؛ یعنی «روایت اصیل» از جنگ (با هدف ممتاز و مشخص کردن آن از «روایتهای غیراصیل»)،کاملاً قابل به اشتراکگذاری و رقابت و گفتوگوست.
ج. اگر به جای «اصالت» به «استناد» بیندیشیم یا، دستکم، اولویت را به «استناد» بدهیم و «اصالت» را تابعی از آن بدانیم، این امکان بهوجود میآید که روایتهای ما از جنگ ـ که به دانش ما از جنگ شکل میدهند ـ از رهگذر گفتوگو و تبادلنظر دربارهی شروط سندیت و شیوههای احراز آن، به موضوع گفتوگوپذیر تبدیل شوند و جایگاه این روایتها همواره سیال و دستخوش تغییر باشد.
آقای کمری با طرح این مفروضاتِ گفتمانی،بهزعم من، نقش مهمتری طی سالها فعالیت در حوزهی جنگ ایران و عراق ایفا کردهاند که عبارت است ازفراخوان پرشمار «دیگری» به حوزهی تحقیقات و مطالعات جنگ/ دفاع مقدس که بُنلاد چنین فراخوانی، ضرورت حضور «دیگری» یا «دیگری پنداشتهشده» برای همسخنی با «خودی» یا «خودی پنداشتهشده»ی این حوزه است.
۲
حال میپردازم به اینکه چرا عنوان «سه نگاه» را برگزیدم:
نظیر تلاش آقای کمری برای شناسایی و گونهشناسی و دستهبندی نگاههای موجود به جنگ هشتساله، از سوی برخی صاحبنظران دیگر هم صورت گرفته و پذیرفتنی است که آنها نیز به این منظور برای خود معیارها و ضوابط خاصی در نظر گرفته باشند. اما موضوع قابلتأمل این است که آیا آنچه ذیل هر دسته از نگاهها میگنجانیم، در درون خود یکدست و یکپارچهاند؟
پاسخ من قطعاً منفی ست. در انجامهی کتاب «سه نگاه» تصریح کردهام که واکاوی موضوعاتی که آقای کمری در قالب مقالات خود به آنها پرداخته و حتی راهکارهایی که برای برونرفت از بنبستها و بحرانها و چالشها برشمرده، نشان میدهد ایشان عمدتاً در تیم دفاع مقدسیها بازی میکند؛ تیمی که در آن افراددیگری از جمله برخی از اعضای محترم پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی نیز میگنجند. اما آیا این افراد در جزئیات نگاه به موضوعی واحد، مشابه هم عمل کرده و میکنند؟همچنان پاسخم منفی است.
به نظرم، رصد دقیق افتراقها و شباهتهایی که حتی در درون اعضای یک تیم فکری و اندیشگانی وجود دارد، بخشی از پروژهی مهم بازشناسی و تفکیک و گونهشناسی دقیق نگاههای موجود به جنگ است.آنچه من در اغلب دستهبندیها میبینم، نادیدهانگاری جزئیات نگاههایی است که ما آنها را در مجموع «دفاع مقدسی»، «ضدخاص» یا امثالهم میخوانیم. در حالی که ضروری است دانسته شود یک نگاه، صرفنظر از اینکه به چه نامی بخوانیمَش، در درون خود واجد چه ویژگیهایی است. برای ادراک ویژگیهای یک نگاه، باید دید آن نگاه اساساً بر/ به چه چیزهایی متمرکز و معطوف میشود و شکارشان میکند و دلیل این عطف و تمرکز چیست و سپس شکار خود را با طرح چه پرسشهایی هضم میکند.
واکاوی مقالات آقای کمری با این دستورالعمل ذهنی نشان میدهد که نگاه ایشان به موضوعات، عمدتاً نگاهی توصیفی و با هدف پیبردن به چیستی آنهاست. همچنین ایشان در ادامهی آگاهییابی به چیستی یا چگونهبود چیزی، بیشتر نگاه هنجاریاب دارد؛ نگاهی که میخواهد بداند میان آنچه هست با آنچه باید باشد، چقدر تفاوت و فاصله هست. و سرانجام، دلیل این تفاوت و فاصله چیست (که معمولاً ایشان دلیل را در روابط میان دو یا چند چیز میجوید). با این توضیح، مسمّای «سه نگاه»، نگاه توصیفی، هنجاری و علّی است. تلقی من این است که این سه نگاه، روح مقالات آقای کمری را نه فقط در کتاب مدّنظر این نوشتار، که در سایر آثارشان شکل میدهد.
برآنم که ما امروز بهشدت نیاز داریم بدانیم صاحبنظرانی که آنها را به صِرف وجود برخی شباهتها در گفت و نوشتها و آثارشان، در یک رده یا ذیل یک رویکرد و نگاه معین قرار میدهیم، از حیث جزئیات در نگاه به موضوعاتچه تفاوتهایی با هم دارند. به نظرم اگر نتیجهی چنین جستوجویی ما را، مثلاً، برساند بهاینکه در میان اندیشهگران این حوزه و مطالبی که مینویسند و منتشر میکنند، نگاه توصیفی به موضوعات غلبه و سیطره دارد، به نقطه آغاز خوبی رسیده باشیم چون درینصورت، میتوان پرسشهای جدیتری طرح کرد نظیر اینکه چه رابطهای وجود دارد میان ماهیت جنگ هشتساله و نگاه توصیفی به موضوعات جنگ و نیز نگاه توصیفی و عدمتمایل به مسئلهپردازیهای روشن و پرسشهای دقیق درباب آنها؟، چرا این نگاه اغلب به نگاه هنجاریاب میانجامد و میخواهد وضع موجود را با وضع مطلوب مقایسه کند و چرا در بیان چرایی وجود فاصله میان این دو وضعیت، به ساحت تحلیل و تبیینهای دقیق کمتر ورود میکند؟
با این ملاحظه میخواهم بهاین ضرورت تأکید کنم که امروز در کنار اشتیاق به جستوجوی نقطهی فراق میان نگاههای کاملاً مستقل و منفک از هم در حوزهی جنگ ـکه هریک در معرفی اصول و مبانی، روشهای طرح و بررسی مسئله، تعیین مصادیق بحث، اقامهی دلایل و براهین، و تحلیل نتایج و یافتهها، با یکدیگر رقابت جدی دارند ـ باید نگاه متعلق به صاحبنظران این عرصه، هر یک به تفکیک و با دقت شکافتن یک تار مو، واکاوی شود و آنات نگاه یا، به تعبیر فوکو، «وقته» (event)هایی که در آنجا نگاهشان نسبت به قبل «متفاوت» شده یا نگاه پیشین را«تکمیل»کرده و یا بسا با نگاه پیشین «متناقض» شده، برجستهگردد.
شاید بیراه نباشد بر اهتمام خویش در کتاب مدّنظر برای بازنگاری مقالات آقای کمری و نامگذاری آن، این عنوان را بگذارم: آشکارسازی منطق گفتوگویی مقالات بهواسطهی برجستهسازی نقطه (هایی) که از آنجا به موضوع نگاه شده؛ نوع نگاه به آن موضوع؛ و ساحت (هایی) که با تمرکز بر آن نقطه، پیش چشم گسترده شده است. استدلال من برای ضرورت چنین اقدامی این است: منطقیابی/ منطقکاوی/ منطقسازی برای آثار تولیدشده در حوزهی جنگ یا نطقبخشی به آنهابه منظور قابلیت« نقد» و «دفاع» همزمان دادن به آنهاکه از جمله پیآمدهای احتمالی آن، درهمشکستهشدن همزمان سکوت فرهنگی یا فرهنگ سکوت در برابر یک متن (آموزش منتقدان) و سکوت یک متن (آموزش دفاع مؤثر)است.
نوشتههای مرتبط
فرانک جمشیدی