دانشنامه ی فلسفی استنفورد ترجمه ی حمیرا بنایی فر
کامو در ابتدای کتاب “افسانه ی سیزیف” می گوید: “تنها یک مسئله ی فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا به زحمت زیستنش نمی ارزد، در واقع پاسخ صحیحی است به مسائل اساسی فلسفه. باقی چیزها مسائل بعدی و دست دوم را تشکیل می دهد.” بعضی ها ممکن است بگویند که خودکشی، نه یک “مشکل” و نه یک “سوال” است، بلکه تنها یک عمل است. یک سوال فلسفی حقیقی ممکن
نوشتههای مرتبط
۳. خودکشی، پوچی و خرسندی: افسانه ی سیزیف
۳.۱. خودکشی، به مثابه ی پاسخی به مسئله ی پوچی
کامو در ابتدای کتاب “افسانه ی سیزیف” می گوید: “تنها یک مسئله ی فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا به زحمت زیستنش نمی ارزد، در واقع پاسخ صحیحی است به مسائل اساسی فلسفه. باقی چیزها مسائل بعدی و دست دوم را تشکیل می دهد.” بعضی ها ممکن است بگویند که خودکشی، نه یک “مشکل” و نه یک “سوال” است، بلکه تنها یک عمل است. یک سوال فلسفی حقیقی ممکن است اینگونه مطرح شود: “تحت چه شرایطی عمل خودکشی مجاز است؟” و همانگونه که ویلیام جیمز در کتاب “اراده ی معطوف به باور/The will to believe” خود می گوید، یک جواب فلسفی نیز ممکن است در راستای توضیح همین سوال باشد: “اینکه زندگی به زحمت زیستنش می ارزد یا نه، واقعا به چه معناست؟” اما برای کامو، در افسانه ی سیزیف سوال فلسفی دیگری مطرح است: “آیا باید خودم را بکشم؟”. برای کامو، بسیار روشن است که نتیجه ی اولیه ی فلسفه، در واقع عمل و نه ادراک است. درگیری کامو با “ضروری ترین ِ سوال ها”، کمتر حالت نظریه پردازی و بیشتر به صورت مشکلی با مسئله ی مرگ و زندگی و چگونه زیستن است.
کامو معتقد است که زندگی، در راه های متفاوت پوچ است و بنابراین، خودکشی را واکنشی طبیعی به این فرض اساسی می پنداشت. همانطور که می بینیم، بود و نبود زندگی، ناشی از شرایط است: کار بیهوده ای است که به دنبال معنای زندگی بگردیم، درحالیکه چیزی وجود ندارد و کار بسیار بیهوده تری است که به وجود بعد از مرگ اعتقاد داشته باشیم. اما کامو اعتقاد دیگری نیز دارد، او معتقد است که اصولا تلاش برای دانستن، فهمیدن و توضیح جهان به منظور دستیابی به دانش عقلانی نیز، کار بیهوده ای است. در اینجا کامو اندیشه های خود را در برابر علم و فلسفه قرار می دهد و خارج از چارچوب های یک تحلیل عقلانی، نظر خود را اینگونه بیان می کند: “این دلیل جهانی، عملی و یا اخلاقی، این جبرگرایی، این طبقه بندی هایی که سعی در توضیح همه چیز دارند، چیزی دارند که هر مرد باشرفی را به خنده می اندازد.”
این گونه از بیهودگی ها، باعث به وجود آمدن سوال هایی از قبیل خودکشی در ذهن کامو شد. اما راهی که کامو برای پردازش این سوال ها در پیش می گیرد، خود مسبب به وجود آمدن نوع دیگری از پوچی است که درباره ی یکی از آن ها به نام “پوچی احساس”، کمتر صحبت شده است. کامو درباره ی این “احساس” به طور مبهمی توضیح می دهد و به نظر می رسد که آن را نه یک مسئله ی فلسفی، بلکه یک “بیماری و یا ناخوشی ذهنی” قلمداد کرده باشد. او تفکر در این باره را موقت نامیده و بر این مسئله پافشاری می کند که احساس پوچی در عصر ما یک مسئله ی جهان گستر است که از فلسفه برنخاسته، اما اصول آن کمی به فلسفه متکی است. تشخیص کامو درباره ی مشکل اصلی و ضروی نوع بشر، عموما از ” بدیهی جات/ Truism” و “اَشکال پرواضح” نشات می گیرد. اما کامو برای بیهودگی دنیا و تلاش برای توضیح آن وارد بحث نمی شود و اینگونه مباحث نه تنها در حوزه ی علاقیات وی نبوده است بلکه نمی تواند توانایی او به عنوان یک اندیشمند را درگیر خود کند: “من آنقدر که به پیامدهای بیهودگی علاقمندم، به کشف آن علاقه ای ندارم!”. کامو با قبول پوچی به عنوان یک مسئله ی عصر خود، این سوال را مطرح می کند که در مواجهه با آن چگونه باید زندگی کرد و می گوید:”آیا پوچی فرمان مرگ را صادر می کند؟!” اما بعدا هرگز درباره این سوال صحبت نمی کند و به جای آن با علاقه، رفتارهایی را شرح می دهد که در برابر زندگی، مانع خودکشی می شوند. به عبارت دیگر، تمرکز اصلی این کتاب بیشتر در رسم کردن راه هایی است که بیشتر از آنچه که زندگی را بی معنی سازند، معنا دار کنند.
براساس گفته های کامو، مردم دست به خودکشی می زنند “زیرا فکر می کنند که زندگی به زحمت زیستنش نمی ارزد.” اما اگر این فریب، جلوتر از آنچه که دلایل فلسفی خوانده می شوند، قرار گیرد، آن وقت چگونه باید به آن پاسخ داد؟ درحالیکه کامو از بحث کردن درباره حقیقت سرباز می زند، برای رسیدن به عمق مطلب سعی در توضیح، تشریح، وصف و برشمردن ویژگی های آن را دارد. همانطور که در رمان “انسان طاغی” می گوید: “پوچی، تجربه ایست که باید میان آن زندگی کرد و نقطه انحرافی است که اگر با مسئله ی “وجود” که برخاسته از شک دکارتی ست، در یک ترازو قرار گیرد، برابر و به یک میزان {مهم} است.” افسانه ی سیزیف به دنبال توضیح “احساس گریز از پوچی” در زندگی است و به “عبور از ادبیات و فلسفه” اشاره می کند. کامو با توسل به یک تجربه ی مشترک سعی در شرح و بیان طعم پوچی از طریق تصاویر، استعارات و داستان پردازی دارد و معتقد است که اینها مراحلی تجربی و قبل از فلسفه هستند.
کامو با ارجاع مستقیم به رمان مشهور سارتر یعنی “تهوع” که درباره کشف پوچی توسط شخصی به نام “آنتوان روکانتن” می باشد، به کار خود ادامه داد. وی پیشتر گفته بود که نظریات این رمان و تصاویری که خلق می کند، از تعادل برخوردار نیستند و جنبه های فلسفی و توصیفی رمان، “چیزی را به کار هنری اضافه نمی کنند: برای ایجاد حس عمیق محکومیت و مجرم بودن در خواننده، عبور از چیزی به چیز دیگر بسیار سریع و بی انگیزه انجام می شود که این تمام هنر رمان را تشکیل می دهد!” اما در نقدی که سال ۱۹۳۸ نوشت، دیدگاه های خود را تغییر داد و به تحسین سارتر پرداخت و معتقد بود که توصیف و شرح سارتر از طغیان ِ احساس پوچی، احساس غم و تهوع در زندگی شخصی به نام آنتوان روکانتن که برخاسته از ساختاری معمولی و تحمیل شده به وجود می باشد، شرحی بسیار عمیق و زیباست. پس از آن، کامو تجربه ی شخصی خود را بیان می کند:”گاهی پیش می آید که نقش ظاهر ویران می شود، از خواب برخاستن، سوار تراموا شدن، چهار ساعت کار در دفتر و یا کارخانه، ناهار، تراموا، چهارساعت کار، شام و خواب. این برنامه در روزهای دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه، شنبه و یکشنبه به همین وضع و منوال ادامه می یابد…” وقتی وضعیت به همین ترتیب ادامه پیدا کند، انسان آهسته آهسته هوشیار شده و احساس پوچی خواهد کرد.
۳.۲. محدودیت های تعقل
کامو آنقدر به ترسیم تجربیات دیگری از پوچی می پردازد تا به “مرگ” می رسد. اگرچه کامو همواره از بحث درباره ی حقیقتِ گفته هایش سرباز می زند، اما با این وجود، درباره ی ناامیدی غیرقابل اجتناب بشر از شناخت جهان، توسط اثبات های مطلقی که عمدتا به “هوش” اشاره دارند، به نتیجه ای می رسد که از آن با عنوان “تعقل پوچ” یاد می کند. با وجود این مفاهیم، کامو نمی تواند از بیان آنچه که حقیقت ابژکتیو می نامد، سر باز زند: “باید از ساختن سطح آرام و مطمئنی که به قلب، صلح و آرامش می بخشد ناامید بود” وی با اشاره به تجربیات مشترکی که برای بیشتر مردم به صورت محسوس اتفاق افتاده است، بیان می کند که: “این دنیا، مطابق حق و صواب و عقل نیست و این تمام چیزی است که می توان گفت.” تمام تلاش ما برای شناخت جهان از نوستالوژیِ وحدت، نشات می گیرد و “فرق مسلمی بین آنچه که تصور میکنیم می دانیم، با آنچه که حقیقتا می دانیم وجود دارد.”
کامو می گوید: “امروزه مردم البته به استثنای کسانی که معتقد به اصالت عقل می باشند، از شناخت معرفت حقیقی ناامیدند.” وی بیان می کند که تاریخ تفکرات بشر، به وسیله ی “افسوس پی در پی و ناتوانی” شکل گرفته است و عدم امکان شناخت جهان، امری محرز است. وقتی که کامو با دقت بیشتری شرح می دهد، سعی میکند که فقط اقلیم مشخصی را توصیف کند، اما در هر موردی که بازگو می کند، پیش فرض های اساسی او دوباره به چشم می خورند: جهان غیرقابل شناخت است و زندگی بی معناست، تلاش ما برای شناخت و فهم آن نیز راه به جایی نخواهد برد.
Avi Sagiآوی ساگی معتقد است که کامو در اظهارات خویش، فردی ضد اصالت عقل یا ضد خردگرایی نیست، بلکه فردی است که سعی در فهم خردمندانه ی محدودیت های تعقل دارد. مشکل کامو این است که افراد برای یافتن معنا، نظم و وحدت، فراتر از مرزها و چارچوب {عقل} رفته و در پی تعقیب و دسترسی به چیزهای غیرممکن هستند. ما هرگز نخواهیم فهمید و با تمام تلاشی که انجام می دهیم، باز هم دست آخر از دنیا خواهیم رفت. البته دو پاسخ روشن به این ناامیدی وجود دارد: خودکشی و امید. امید در ادبیات کامو، به معنای همان چیزی است که در کتاب عیش مطرح کرده است: یک نوع تلاش که نشات گرفته از دین و مذهب است و به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارد. دومی در کتاب انسان طاغی به تفصیل بیان شده و از تلاش افراد برای یک زندگی خوب با ناخرسندی یاد می کند، در کتاب افسانه سیزیف نیز اینطور آمده است که: “امید به زندگی دیگری که باید لیاقت آن را داشت، یا تقلب آنانی که برای خویش زندگی نمی کنند، بلکه به خاطر اندیشه ی بزرگی که از زندگی تجاوز کرده و بدان معنی و مفهوم دیگری می دهد و خلاصه به زندگی خیانت می کند، می زیند.”
اما بالاخره جایگزین کامو برای خودکشی و امید چیست؟ پاسخ این است که جایگزین خودکشی، زندگی کردن بدون گریختن از چیزی، ایستادگی کردن با تمام وجود، انجام اعتراض و مخالفت و حفظ کردن کشش ذاتی و باطنی به زندگی بشری است. کامو معتقد است که آشکارترین نوع پوچی، مرگ است و به طور مصمم تاکید می کند که “ناراضی بمیرید اما تن به مرگ خودخواسته ندهید”. به طور خلاصه، توصیه ی کامو به خوانندگان خویش این است که بدون تسلی زندگی کنند و مشخصه اصلی این نوع زندگی نیز، روشنی، شفافیت، آگاهی شدید و اعتراض به محدودیت ها و اخلاقیات است.
۳.۳. انتقاد بر اصالت وجود
اظهارات کامو درباره ی مشکل و راه حل آن، رنگ و بوی فلسفی دارد و یادآور نیچه است. “خدا مرده است” مطمئنا وجه مشترکی بین کامو و نیچه در آغاز گفتارشان درباره ی روبرو شدن با حقایق تلخ و نوشتن بر ضد معرفت، است. اما همزمان کامو علیه فلسفه ای حرف می زند که نیچه به عنوان پیش فرض به آن ارجاع می دهد و خودش یکی از نزدیک ترین افراد به اصالت وجودی ها/ اگزیستانسیالیت ها است. کتاب افسانه ی سیزیف به وضوح علیه اگزیستانسیالیت هایی مانند چستو، کیرکه گارد، یاسپر و هایدگر و حتی علیه پدیدارشناسی هوسرل، نوشته شده است. کامو نقاطی که این فلاسفه از آنجا آغاز کردند را بیان می کند و آن ها را گواهی برای پوچی شرایط بشر معرفی می کند. اما وی، چیزی به عنوان “گنگی و گریزطلبی نهایی ” در آن ها می بیند که با آن مخالفت کرده و می گوید: “آن ها چیزی که باعث شکست شان شده را می پرستند و دلیلی برای امید داشتن به آنچه که آن ها را ضعیف کرده است می یابند، این امید اجباری برای تمام آن ها، امیدی سرچشمه گرفته از اصول دینی است”
بعد از آن سارتر نیز مورد هجوم حملات انتقادی کامو قرار می گیرد. اگرچه برخی از ایده های رمان افسانه ی سیزیف برگرفته از رمان تهوع سارتر است، اما سال ۱۹۴۲، سارتر هنوز به عنوان یک اگزیستانسیالیست معرفی نشده بود. همانطور که فلسفه ی سارتر گسترش می یابد، وی به سوی کشف و توضیح این مطلب می رود که فعالیت های بشر، چگونه باعث می شود یک جهان معنادار در دل یک جهان خالی از شعور، ساخته شود واین وجود بی معنا و خالی از شعور را در رمان خود شرح می دهد. در ادامه، مسئله ی پوچی در رمان تهوع، به شانس “بودن” و “هیچ بودن” تبدیل شده و می گوید که بشر و اشیا، به سادگی و بدون هیچ گونه دلیل یا توضیحی وجود دارند. همانطور که سارتر توضیح می دهد، پوچی به معنای امکان کلیِ “بودن” است اما به معنای پایه های خودِ این “بودن” نیست، پوچی یک چیز داده شده، غیرقابل توجیه و کیفیت اولیه ی وجود است. سارتر می گوید که ریشه های “وجود” بشر در همچین امکان هایی است و بعد از آن به تشریح دیگر ساختارهای بنیادین “وجود” می پردازد و معتقد است که هسته ی اصلی طرح های انسانی، شکل گیری الگوهای رفتاری مثل آزادی و اعتقادات بد، همه و همه از این اصل نخستین برمی خیزند. این امکان اصلی،منجر به ایجاد اشتیاق در ما برای یافتن معنای پوچ “بودن” می شود و یا به عبارت دیگر، این اشتیاق بیهوده تبدیل به طرحی به نام “خدا” می شود.
پوچی، برای سارتر به طور مشخص یک عنصر اساسی در هستی شناسی و وجود است که ما را ناامید می کند اما فهم ما را محدود نمی کند. برای کامو، پوچی یک عنصر تشکیل دهنده ی وجود نیست، اما یکی از ویژگی مهم و اساسی در رابطه میان انسان و جهان است. ممکن است گفته شود که سارتر و کامو، عقایدی کاملا مشابه داشتند و آن مرکزیت پوچی در فلسفه ی سارتر، کاملا در جهت همان “ناامیدی” است که کامو شرح می دهد. اما پس از همه ی این ها، اگر کار مشقت بار سیزیف، نقطه ی اوج و نهایت پوچی باشد، این “طرح” تبدیل به خدا می شود. سارتر این سرخوردگی و بدبینی کلاسیک که در آثار کامو یافت می شود را رد کرده و در عوض، یک قطعیت ضدکامویی را در فهم و توضیح این طرح و ادامه ی زندگی بشری، برمی گزیند. در مقابل، کامو نمایی از جهان در پیش فرض های خود ساخته است که پوچی در آن، بین انسان و جهان یک رابطه ی بی بدیل ایجاد می کند. کامو از یک جدایی غیرقابل انکار میان آگاهی انسان و “سکوت غیرمنطقی جهان” صحبت می کند و جهان را جایی توصیف می کند که با هیچ دلیل و برهانی قابل فهم نیست.
کامو معتقد است که هر نویسنده ی اگزیستانسیالیستی که با روی آوردن به مسائل فرا زمینی، به دنبال جذابیتی بالاتر از مرزهای بشریت باشد، در واقع به دیدگاه ها و اصول اولیه ی خود خیانت کرده است. و هرچند که ما، آنچه که کامو به عنوان تلاشی گریزطلبانه از آن یاد می کند، را نفی می کنیم،اما اشتیاق به انجام آن در آگاهی و در ضمیر انسانی ما نهفته است. به گفته ی کامو، ما نمی توانیم خودمان را از “اشتیاق برای وحدت، این همه هیجان برای حل شدن و این نیاز برای پیوستگی ” رها کنیم. اما تسلیم نشدن در برابر این ضربات و قبول “مسئله ی بیهودگی” امری ضروری است. در مقابل ِ اگزیستانسیالیست، “پوچی دلیل شفافی است که محدودیت های خودش را برمی شمارد”
کامو صراحتا معتقد است که فیسلسوفان اگزیستانسیالیست دچار اشتباه بوده اند اما هیچ گاه به بحث با آن ها رو نمی آورد زیرا معتقد است که یک حقیقت وجود ندارد بلکه حقیقت ها وجود دارند. او مخالفت خود را زیرکانه از دل انتقاد اصلی بیرون کشیده و معتقد است که متفکران اگزیستانسیالیست، سخنان خود را متناقض با آنچه که در ابتدای مباحثشان بیان کرده اند، به پایان می رسانند: “از فلسفه ای آغاز می کنند که دنیا در آن فاقد معناست ولی دست آخر با یافتن معنایی برای آن و غرق شدن درآن، به پایان می رسند.”
بیشتر تحلیل هایی که کامو آن ها را تایید می کند، متعلق به پدیدارشناسی هوسرل است. در کنار سارتر، کامو نیز معمولا به تحسین مفهوم اولیه ی هوسرلی یعنی مفهوم “التفات/intentionality” می پردازد. سارتر این مفهوم را یک آگاهی پویا می پندارد و بعدها از آن به عنوان پایه و اساس برای شرح مفهوم آزادی بهره می گیرد، درحالیکه کامو معتقد است “التفات” روح بیهودگی را درون ظاهر نجیبانه اش دنبال می کند:” ظاهر نجیبانه ی اندیشه که خودش را محدود به تشریح آنچه که از آن کاسته است می کند” با این حال، کامو از تحقیقات بعدی هوسرل درباره ی مسائلی همچون ذات غیرجسمانی مکتب افلاطونی انتقاد می کند و آن را یک شبه مذهب معرفی می کند که در تضاد با اندیشه های اولیه ی هوسرل قرار دارد.
۳.۴. خرسندی در مواجهه با سرنوشت
به این ترتیب، مسئله ی پوچی چگونه همچنان ادامه می یابد و روح نوستالوژیا، نمی تواند آن را قربانی خودش کند؟ افسانه ی سیزیف پاسخ این سوال را با رها کردن فلسفه می یابد. کامو شماری از شخصیت ها و فعالین پوچ گرا از قبیل دون ژوان و شخصیت کتاب جن زدگان داستایفسکی (kirolov)، نام می برد و سپس به وسیله داستان سیزیف که نمود پوچی در آن به اوج خود می رسد (“کاری عبث و ناامیدانه”)، دست به نتیجه گیری می زند. کامو تلاش بی پایان سیزیف و آگاهی عمیق وی را، پیروزی قلمداد می کند. ” مورد تمسخر قرار دادن خدایان، نفرت از مرگ و علاقه ی شدید به زندگی، او را پیروز می کند و او با تلاش برای رسیدن به هیچ، تاوان زیادی را برای این کار پرداخته است” در قسمت های اولیه ی کتاب، کامو کمی ابلهانه و البته با کم رویی ماجرا را روایت می کند، اما در قسمت های آخر کتاب، وی تمام اندیشه هایش را به صورت فشرده و شفاف بیان می کند. سیزیف اثبات می کند که ما می توانیم بدون کناره گرفتن از سرنوشت که به نوعی کمک به آن محسوب می شود، با قاطعیت در برابر آن بایستیم. سیزیف برای کامو یادآور این مسئله است که ما نمی توانیم به دنبال فهم حقیقت باشیم، نمی توانیم از مرزهای هوش، فراتر برویم، نمی توانیم تلاش کنیم تا محدودیت های زندگی را به وسیله ی علم از بین ببریم و نمی توانیم آرزو کنیم که در زندگی هیچ گاه نمیریم. مانند سیزیف، ما سرنوشت خودمان هستیم و ناامیدی ما همان زندگی ماست و هیچ وقت نمی توانیم از آن فرار کنیم.
اما چیزهای دیگری هم وجود دارد. پس از اینکه سنگ مدام به پایین می غلتد و سیزیف قبول می کند که سرنوشت او تا ابد همین است که سنگ را به بالا ببرد، هر بار خسته تر از قبل می شود. این “زمان هوشیاری و آگاهی ما است، در تمام آن لحظه هایی که وی از بالای کوه پایین می آمد و به طرف پناهگاه خدایان می رفت، بر سرنوشت خویش برتری می یافت. او از آن سنگ قوی تر بود.” چرا کامو از لغات “برتری” و “قوی تر” استفاده می کند درحالیکه سیزیف هیچ امیدی نداشته است که دفعه بعدی موفق شود؟ این چیزی است که به ظاهر مهمل به نظر می رسد ولی درواقع صحیح است، زیرا حس مصیبت زدگی و تراژدیک، “تاج پیروزی را بر سر خود می گذارد”. سیزیف کارگرِ بدون قدرت و یاغیِ خدایان بود و کاملا به شرایط مفلوکانه ی خویش آگاه بود. این چیزی است که در تمام مدت پایین آمدنش از کوه، به آن فکر می کرد. آگاهی تراژدیک، نتیجه ی “دلیل پوچی” است: زندگی کردن همراه با آگاهی کامل نسبت به تلخی آن، و هوشیارانه مواجه شدن با سرنوشت.
بعد از آن کامو به سوال خودش درباره اینکه بالاخره آیا باید دست به خودکشی بزنیم یا نه چه پاسخی می دهد؟ هوشیاری و آگاهی کامل، از راه حل های اشتباهی مانند روی آوردن به دین جلوگیری می کند و باعث می شود با انرژی و شوروشوق به زندگی ادامه دهیم. این ها پاسخ کامو است. این که چگونه بدون یک معنای نهایی، زندگی ارزش زیستن دارد. همانطور که در کتاب عیش می گوید، لذت زندگی، از آگاهی نسبت به محدودیت ها، جدانشدنی است. سیزیف زندگی همراه با مرگ را پذیرفت بدون اینکه جذب خدایان شود. ” تمام لذت خاموش سیزیف، ازینجا سرچشمه می گیرد.سرنوشت او متعلق به خودش است و کار او همان سنگ است.”
سیزیف، خودش را به عنوان رئیس زندگی اش می شناخت.کامو معتقد است که سیزیف با “آگاهی از شرایطش” باعث شد تا مالکیت زندگی خودش را برعهده گیرد. سیزیف سرنوشت خود را به “منشا کاملا انسانی” تغییر می دهد. شاید لغت “کاملا” نوعی اغراق باشد چرا که بعد از تمام این ها، مرگ غیرقابل اجتناب است. اما با قدردانی از آن، سیزیف عمدا به زندگی ای که به او تحمیل شده ادامه می دهد تا به روش خود آن را به پایان برساند. در همین راستا، “مرسو” قهرمان داستان بیگانه ی کامو، در این کتاب بعد ازینکه در بخش اول، جنایتی غیرقابل توضیح را انجام می دهد، در بخش دوم به آگاهی می رسد. او در تمام مدت زندگی اش بدون آگاهی زندگی کرده اما در مدتی که دادگاه وی برگزار شده و پس از آنکه در انتظار مجازات اعدام است، مانند سیزیف به آگاهی کامل نسبت به خود و سرنوشت اسف بارش می رسد. او پیروزانه و به عنوان یک فرد پوچ، خواهد مرد.
افسانه ی سیزیف، از یک نتیجه گیری شکاکانه به دور است. کامو در پاسخ به فریب خودکشی، می گوید که باید تدبیری به نام آگاهی را اتخاذ کنیم و به دنبال راه حل هم نباشیم. انکار هرگونه امید به حل خستگی، باعث انکار ناامیدی هم می شود. در عوض می توانیم در برابر این محدودیت ها از خرسندی حرف بزنیم. “خرسندی و پوچی، هردو فرزندان یک مادر {این جهان} هستند”. آن ها جدانشدنی هستند. این بدین معنا نیست که کشف پوچی، ضرورتا به خرسندی ختم خواهد شد، اما قدردانی از پوچی، باعث می شود که سستی و نااستوار بودن بشریت را قبول کنیم و نسبت به محدویت ها آگاه شویم و از همه مهم تر این حقیقت را بپذیریم که ما نمی توانیم آرزو کنیم که روزی ناممکن ها، ممکن شوند. این ها همگی نشانه های زنده بودن است. “خود این کشمکش داشتن و جنگیدن با ارتفاع، کافیست تا قلب یک نفر مملو از شادی شود برای همین می توان میزان خرسندی سیزیف را تصور کرد.”
۳.۵. پاسخ به شک گرایی
می توانیم نتایجی که کامو به دست می آورد را با فلسفه ی شک گرایی “پیرهو/Pyrrho” و شک روشمند دکارت نیز مقایسه کنیم. در ابتدا، کامو مانند پیرهو، مسئله ی اصالت وجود را به وسیله ی سرباز زدن از هرگونه ناامیدی و قبول فناپذیری و جهالت انسان، در خود حل می کند. اما دو تفاوت چالش برانگیز در مقایسه با اندیشه های پیرهو و کامو به چشم می خورد: از نظر کامو ما هرگز نمی توانیم آرزوی “شناختن” زندگی و تشخیص اینکه این شناخت می تواند نیروبخش زندگی ما باشد، را در خود از بین ببریم. به این نکته ی دوم، در رمان عیش اشاره شده است اما در اینجا به اتصال آن به مسئله ی آگاهی و خرسندی آن را بیشتر توضیح دادیم. برای کامو، خرسندی یعنی مشتاقانه زندگی کردن. یعنی درک زندگی حال همانطور که در داستان غم انگیز سیزیف، او نسبت به محدودیت ها خودش و نسبت به زندگی تلخی که داشت آگاه بود اما همچنان مصمم و با اراده به زندگی ادامه می داد و هرگونه تسلی بخشی را رد می کرد.
ساگی معتقد است حسی که کامو به عنوان حس خرسندی از آن یاد می کند، مشخصا چیز رایجی نیست، اما از آنجایی که وی، قهرمان تشخیص ظرفیت های بشری است، این نوع تعاریف می تواند کامو را به ارسطو بیش از هر فیلسوف دیگری نزدیک کند. همچنین کامو در این قضیه، به نیچه، نیز شبیه است. نیچه آنطور که طرفدارانش می گویند، معتقد است که باید “به زندگی بگوییم: آری!” و تا جایی که درتوان داریم، تمام و کمال زندگی کنیم. نکته ای که نیچه بدان معتقد است این است که زنده بودن به معنای کامل خود، یعنی همانقدر که نسبت به زوایای مثبت زندگی آگاهیم، به زوایای منفی نیز آگاه باشیم، درد را حس کنیم، از تجربه کردن نهراسیم و به استقبال زندگی برویم حتی اگر بیگانه ترین و سخت ترین مشکلات در آن باشد. اما در پایان افسانه ی سیزیف، چگونه این کار ممکن است؟ چرا که کامو از شک گرایی (نسبت به یافتن حقیقت) و پوچ گرایی (درباره اینکه آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه) به دفاع از این رویکرد می پردازد که زندگی کردن مطمئنا بهتر از هرچیزی است. کامو چگونه پذیرفتن آداب و رسوم و عرف های جامعه را قبول می کند و ارزش های خاص را تایید می کند؟ این تناقض، دست حیله گرانه ای را رو می کند همانطور که فلاسفه، به هنرمندان راه نشان می دهند. حالا کامو به عنوان یک هنرمند، برای قبول تراژدی سیزیف، برای آگاهی نسبت به پوچی و برای یک زندگی نفسانی دلیل می آورد. او از عقاید خود با استفاده از تصویر سیزیف به عنوان کسی که اعمال شاقه انجام می دهد اما کاملا زنده و خرسند است، دفاع می کند.
پایان بخش دوم، ادامه دارد…
بخش اول: آلبر کامو و فلسفه (۱)