انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آسیب شناسی فضاهای عمومی در گفتوگو با جهانشاه پاکزاد

علی رنجی‌پور: دکتر جهانشاه پاکزاد، استاد دانشگاه شهید بهشتی، یکی از اساتید خوشنام و پیشرو در حوزه طراحی شهری است. بسیاری از واژه‌های نوین شهری را برای نخستین بار او وارد ادبیات فارسی کرده و مفاهیم متعددی را در این حوزه شرح و بسط داده است. پاکزاد در آسیب‌شناسی فضاهای عمومی حرف‌های بسیار برای گفتن دارد. او در این مصاحبه به ملاحظات و مناسبات تاریخی، سیاسی و اجتماعی‌ای که تا به امروز مانع شکل‌گیری فضاهای عمومی در ایران شده، اشاره می‌کند و عمیقا معتقد است برای عبور از موانع موجود، باید واقع‌گرایانه با اقتضائات روز مواجه شد.

اگر موافقید بحث‌مان را با سابقه تاریخی فضای عمومی در شهرهای ایران و کیفیت این فضاها شروع کنیم.
قبل از هر چیز در ارتباط با این موضوع باید بپذیریم چیزی که در غرب به آن فضای عمومی می‌گویند، با آنچه ما به آن فضای عمومی می‌گوییم، تفاوت ظریفی دارد. بعضی از این فضاهای عمومی مانند پارک‌ها کاملا جدید و امروزی‌اند، بنابراین طبیعتا ما هیچ سابقه تاریخی از وجود چنین فضاهایی در شهرهای‌مان نداشته‌ایم. تلاش‌هایی که برای ایجاد پارک به معنی مدرن و امروزی آن صورت گرفته، عملا طی ۵۰ سال گذشته اتفاق افتاده است. البته لازم به ذکر است پارک با بوستان فرق دارد و به اشتباه اسم این فضاها را بوستان گذاشته‌اند. به غیر از پارک‌ها بقیه فضاهای باز و عمومی ما، کارکرد فضاهای عمومی غربی مثل آگورا و فوروم و میدان‌های اروپایی را نداشته‌اند. میدان‌ به معنی جایی که مردم بیایند و در آنجا با هم تضارب آراء کنند و به تعامل اجتماعی بپردازند، در سیستم مستبد شرقی ما معنایی نداشته است. فضای عمومی مکانی است برای تعامل شهروندان، حال آنکه مردم ایران در طول تاریخ رعیت بوده‌اند نه شهروند. اگر اشتباه نکنم اولین بار مرحوم آل‌احمد واژه «شهروند» را در ترجمه «بورژوا» استفاده کرد. خیلی اوقات ما هنوز مفهوم شهروند و شهرنشین را با هم قاطی می‌کنیم.

یعنی شما معتقدید فضای عمومی به مفهوم امروزی آن در ایران خاستگاه تاریخی ندارد؟
نه، ندارد. مگر اینکه بخواهیم مرکز محله را بدلی از فضای عمومی بگیریم که آن هم خیلی توجیهی ندارد.

حتی بازار چنین کارکردی نداشته؟
کجای بازار؟ بازار یک مجموعه است. هم مرکز تجاری است. هم دینی، هم مالی، هم اداری، هم ورزشی و… مرکز مذهبی‌اش می‌شود مسجد جامع، تجاری‌اش می‌شود حجره‌ها، مالی‌اش می‌شود صرافی‌ها، اداری‌اش می‌شود چهارسوهایی که داروغه در آن می‌نشست و… نباید این دو مساله را با هم اشتباه کنیم. باید ببینم فضای عمومی به معنی فضایی است که عموم از آن استفاده می‌کنند، یا فضایی که در خدمت افکار عمومی است. هدف اصلی از ایجاد بازار چنین چیزی نبوده است.

اینکه می‌شنویم یا می‌خوانیم که در طول تاریخ فلان پادشاه با لباس مبدل به بازار می‌رفت تا نبض جامعه را مستقیم دریابد، برای چه بوده؟ به هر حال در بازار بحث‌های سیاسی و اجتماعی و… همیشه برقرار بوده است.
بله شنیده‌ایم با لباس مبدل توی «کوچه و بازار» می‌رفت. وقتی می‌گوییم کوچه و بازار، منظورمان این است که راه می‌افتاد و می‌رفت توی شهر. ممکن بود، توی مسجد جامع برود، حمام برود یا خود بازار. شاه جایی می‌رفت که -به قول خودش- قاطی رعایا شود و ببیند دنیا دست کیست. حالا معلوم هم نیست چنین کاری می‌کرده‌اند یا نه. راست و دروغش پای تاریخ‌نویسان. من به این چیزها کار ندارم. حرف من این است که ما باید روی واژه «عمومی» خیلی تامل کنیم. عمومی ما با «Public» غربی خیلی فرق دارد. منظور آنها از فضای عمومی فضایی است که در خدمت تعامل جمعی است، اما برای ما فضای عمومی فضایی بوده که در خدمت کاربرد جمعی قرار داشته است.

حداقل از مشروطه به بعد تکلیفمان روشن بوده که منظورمان از فضای عمومی چیست.
اولا «ما»یی که شما می‌گویید قشر روشنفکر تا متوسط جامعه است. مشروطه پیشکش، همین امروز هم شما سراغ برخی اقشار جامعه بروی، می‌بینی که دنبال چنین چیزهایی نیستند. خیلی از اینها در این سال‌ها در مناصب مدیریتی نشسته‌اند و چوب لای چرخ کارها می‌گذارند. چرا؟ چون ضرورتش را احساس نمی‌کنند. بله، این داستان‌ها حتی قبل از مشروطه شروع شده. بحث‌های نظری درباره حوزه عمومی که نهایتا به فضای عمومی می‌رسد، کم‌کم آمده تا به مشروطه رسیده اما به دلیل عدم آشنایی تاریخی ما با سیستم دموکراتیک به جایی نرسیده است. واقعا چرا مشروطه به حکومت چکمه‌پوشی مثل رضاشاه منتهی می‌شود؟ به این دلیل که ما تجربه‌ای از رفتارهای دموکراتیک نداشته‌ایم، تجربه حضور در فضاهای دموکراتیک را نداشته‌ایم. دلمان می‌خواسته داشته باشیم اما نداشته‌ایم. فضاهای دموکراتیک را در غرب دیده‌ایم، بی‌آنکه متوجه باشیم پشت آن سنت تاریخی وجود دارد که ما آن را نداریم. منظور من این نیست که ما کلا فضای عمومی نمی‌خواهیم، اتفاقا ما امروز به شدت نیاز به حضور در این فضاها داریم. اتفاقا اگر این فضاها نباشد جامعه سکته می‌کند. به‌خصوص طی ۳۰، ۳۵ سال اخیر …

چه تحولی در این ۳۰، ۳۵ سال اتفاق افتاده که بعد از یک خلاء تاریخی حالا از لزوم شکل‌گیری این فضاها در شهرهای‌ ما صحبت می‌شود؟
الان ۷۰ درصد جامعه ما شهرنشین است. شهر خیلی پیچیده‌تر از روستا است. در گذشته روابط اجتماعی خاستگاه قومی و خانوادگی و فامیلی داشت، اما الان خبری از آن اوضاع نیست. روابط اجتماعی در شهرها بر اساس مناسبات شهری شکل می‌گیرند. در واقع دوست و همکار و هم‌دانشگاهی جای پسرخاله و پسرعمو و دایی و عمه را گرفته. پس طبیعتا شهرهای ما باید فضاهایی داشته باشد که مردم بتوانند در آن روابط اجتماعی‌شان را شکل دهند…

پس در واقع ضرورت‌های اجتماعی ما را وادار کرده که در جست‌وجوی فضای عمومی بربیایم، اما در عین حال شما می‌گویید چون این موضوع خاستگاه تاریخی ندارد…
بله، موانع تاریخی وجود دارد و به همین دلیل است که ما نتوانسته‌ایم این مساله را در شهرهایمان حل کنیم. خود من یکی از اولین کسانی بوده‌ام که درباره فضای عمومی و میدان و خیابان صحبت کرده‌ام و سعی کرده‌ام این بحث‌ها را تئوریزه کنم. خوشبختانه این اواخر این بحث‌ها رونق گرفته است، اما در این ۴۰ سال چقدر مساله فضای عمومی در شهرهای ما مطرح بوده؟ هنوز برخی دوستان فرق میدان و فلکه را نمی‌دانند…

ما به شدت از فقر فضای عمومی رنج می‌بریم. ما در تهران میدان به معنای میدان نداریم.
نه، نداریم. یک جلوخان داریم به نام سبزه‌میدان. من جای دیگری را نمی‌شناسم. اگر خیلی اصرار داشته باشیم می‌توانیم معدود میدان‌های کوچک محلی را هم که از قبل مانده با ارفاق به عنوان میدان بپذیریم، وگرنه بقیه فلکه‌اند. یعنی مکان توزیع خودرو‌ نه محل تجمع آدم‌ها. سیستم هم تا به امروز دوست نداشته چنین فضاهایی شکل بگیرد. مردم جمع شوند که چه بشود؟

به هر حال امروز میل زیادی در جامعه به حضور در عرصه عمومی وجود دارد. این همه کافه و کافی‌شاپ چرا در این سال‌ها در تهران و شهرهای دیگر رونق گرفته‌اند.
از میل گذشته، یک نیاز فوری اجتماعی است.

خب اگر این‌قدر ضروری است، پس چرا این فضاها درست نمی‌شوند؟ به هر حال خود شهر فضاهای ضروری‌اش را شکل می‌دهد، شاید اولویت‌های دیگری نسبت به نیاز فوری به فضای عمومی وجود دارد.
ببینید ما روی خط ایجاد این فضاها افتاده‌ایم. افتان و خیزان هم روی همین خط جلو می‌رویم، اما چون ناشی هستیم و سنتش را نداریم، هنوز به جایی نرسیده‌ایم. به عنوان روشنفکر یا حرفه‌مند در بهترین حالت از روی نمونه‌های غربی الگوبرداری می‌کنیم، بی‌آنکه فرهنگ جامعه‌مان را بشناسیم. کانسپت‌هایی می‌دهیم که به نتیجه نمی‌رسند. حتی اگر به نتیجه هم برسند، کارکردی نخواهند داشت. یک مساله دیگر، مساله مدیریت است. در واقع تقصیر یک نهاد یا ارگان نیست. یکی ناشی است، یکی ضرورتش را حس نمی‌کند، یکی پولش را ندارد، یکی می‌ترسد که این فضاها مشکل‌ساز شود و…

برای مثال چهارراه ولیعصر و محوطه مقابل تئاتر شهر، ظرفیت بسیار خوبی برای تبدیل شدن به یک فضای عمومی ایده‌آل را دارد، اما ما قدر آن را نمی‌دانیم. یعنی هیچ‌وقت ندانسته‌ایم.
قبلا اتفاقا شرایط خوبی داشت. یکی از دانشجویان ما برای پایان‌نامه دکترا مفصل روی آنجا کار کرده است. زندگی جالبی در آنجا جریان دارد که مازادش به همان کافی‌شاپ‌هایی که شما می‌گویید سرازیر می‌شود. بعدا می‌توانید پژوهشی را که گفتم به دقت نگاه کنید و ببینید چطور این اتفاق می‌افتد. زمانی جامعه و نظام از شکل‌گیری و کارکرد این فضاها حمایت می‌کند، زمانی نه. اما نیاز به هر حال راه خودش را پیدا می‌کند. اگر راه احداث فضای باز، بسته باشد، می‌رود کافی‌شاپ. کافی‌شاپ بسته شود، می‌رود به فضاهای دیگر…

یا مثلا می‌رود به سمت این همه گروه‌ها و حلقه‌های مختلفی که شکل گرفته، به صورت‌های متفاوت.
دقیقا، ببینید در شهرهای بزرگ ما مثل تهران و اصفهان و تبریز و مشهد و شیراز و… که سنت شهری بیشتری هم دارند، عرصه‌ها و حوزه‌های عمومی در حال شکل‌گیری‌اند. به هیچ وجه هم نمی‌شود جلوی شکل‌گیری آنها را گرفت. نباید خودمان را سبک کنیم. باید رسما این فضاها را در اختیار مردم بگذاریم، چون نیازی است که نباید مقابل آن مقاومت کرد.

اتفاقا شکل‌گیری فضای عمومی در فضای باز شهری از جهات مختلف برای همه بهتر است.
بله امکان کنترل‌ اجتماعی راحت‌تر خواهد بود. تحرکاتی که در فضاهای خصوصی اتفاق می‌افتند خیلی رادیکال‌تر از اتفاقاتی‌ است که در فضای عمومی مطرح می‌شوند.

حداقل مسائل را در فضای عمومی می‌توان درست تحلیل کرد. تحلیل درست اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی امنیتی.
بله، فساد هم در فضای عمومی کمتر است.

اگر موافقید کمی هم به بحث کالبدی بپردازیم. به هر حال ما علاوه بر محدودیت‌ها و کمبودهای تاریخی و فرهنگی، نتوانسته‌ایم کالبد مناسب برای شکل‌گیری فضاهای عمومی را هم ایجاد کنیم.
زمانی نیاز به فضای عمومی نبوده، یا نیازش بوده و سرکوب شده است. الان در دوره‌ای هستیم که متوجه شده‌اند نمی‌توان این نیاز را سرکوب کرد، جو آن ایجاد شده است. الان سازمان‌های مختلف دنبال ایجاد این فضاها هستند اما تضمین اجرایی وجود ندارد که این فضاها شکل بگیرد.

ولی الان عده‌ای نشسته‌اند و مشغول طراحی‌اند و دارند برای ساماندهی میدان‌ها و فضاهای عمومی این شهر تصمیم می‌‌گیرند و طرح ساماندهی آماده می‌کنند. برخی از این افراد رویکردهای محافظه‌کارانه و نگاهی رمانیتک به تاریخ تهران دارند، چنان سفت و سخت ایستاده‌اند که نباید یک قدم از تهران دهه ۳۰ جلوتر آمد. از آن طرف هم عده‌ای کاملا آوانگارد فکر می‌کنند و از چیزهایی صحبت می‌کنند که هنوز برای نیویورک و پاریس هم زود است.
باز می‌گویم، ما حرفه‌مندان و روشنفکران معماری و شهرسازی، جامعه‌مان را خوب نمی‌شناسیم. نمی‌توانیم جوانب مختلف را بشناسیم و بسنجیم، طبیعتا نمی‌توانیم تعادل هم ایجاد کنیم. هنر و خلاقیت در ترکیب داده‌ها ظهور پیدا می‌کند، اما مساله اینجا است که ما با داده‌ها یعنی واقعیت‌ها کاری نداریم. به غیر از تصورات خودمان اصلا با هیچ چیز دیگر کاری نداریم. شما فکر می‌کنید ما کمتر از – محمدرضا شاه- دیکتاتوریم؟ حتما اصطلاح مهندس اجتماعی به گوش‌تان خورده، یا طبیب کالبدی! ما معمولا کاری نداریم مریض کیست یا مرض چیست. همین که طبیب حضور داشته باشد کافی است، فکر می‌کنیم اگر نسخه بپیچیم همه چیز درست می‌شود. مریض‌های ما هم شهروندان، یا شهرنشینان یا اصلا همان رعایای سابق‌اند که ما باید آنها را به بهشت برین برسانیم، با چه؟ با نسخه‌هایی که می‌نویسیم و دواهایی که توصیه می‌کنیم؛ دواهایی که یا در داخل ایران بلکه هیچ کجا موجود نیست یا اگر هم هست اصلا فایده‌ای ندارد. ما اکثرا می‌نشینیم و کانسپت از خودمان صادر می‌کنیم. فکر می‌کنید چرا؟ چون فرهنگ تولید تئوری در زمینه معماری و شهرسازی نداریم و نداشته‌ایم. معماری خوب داشته‌ایم، اما تئوری خیر! تنها کسی که در این حوزه کار کرد مرحوم استاد پیرنیا بود. تازه همان کار استاد پیرنیا هم سیستماتیک نیست. چون اصلا در این حوزه سنت تئوری‌سازی نداشته‌ایم. بعد هم ناگهان چشم باز کردیم و با پدیده‌ای به نام نفت مواجه شدیم که چنان ما را مصرف‌گرا و مصرف‌زده کرد که دیگر اعتقادی به تولید نداریم. تولید معمولی هم سخت‌مان است چه برسد به تولید فکری.

نفت و ترجمه با هم.
بله، قوز بالای ‌قوزی شده است.

خب با این وصف چه می‌توانیم کرد؟
خیلی واقع‌بینانه باید وضعیت‌مان را ببینیم. ضرورت‌های زمانه را بشناسیم و البته بپذیریم. ما این فضاها را لازم داریم و نمی‌شود نیاز به آن را سرکوب کرد.

یعنی اول باید کالبد ایجاد کنیم…
نه، من اعتقاد ندارم که اول باید کالبد ایجاد کنیم. ما باید نیازها را بشناسیم و بدون تعصب بستر مناسب آن را آماده کنیم.

یعنی شما به مقوله طراحی و ساخت کالبد نگاه حداقلی دارید؟
این‌طور نیست. من می‌گویم گام اول پذیرفتن واقعیت و آماده‌سازی بستر است.

خب این حداقلی است دیگر. الان سال‌ها است ما داریم واقعیت‌ها را می‌پذیریم و بسترهای مختلف را برای امور مختلف فراهم می‌کنیم.
به این شکل بله، حداقلی است. بستر را آماده کنیم و بگوییم حالا همه بیایند توی این بستر جمع شوند و با هم تعامل کنند، خب نمی‌کنند، باز هم ترجیح می‌دهند بروند توی کافی‌شاپ، یا خانه یا در همان حلقه‌ها که فرمودید تعامل کنند. ما باید فکر کنیم چطور و با چه شرایطی کدام فضاها را رفته‌رفته آزاد کنیم. شاید اصلا لازم نباشد فضاها را دکور کنیم، مثل خیلی از این طرح‌هایی که می‌آیند و می‌روند. آخر ما همیشه دنبال شاهکاریم. ما فکر می‌کنیم مردم چه نیازهایی باید داشته‌ باشند و بر اساس تخیلات خودمان کالبد ایجاد می‌کنیم. در اوج آرمانگرایی باید واقع‌بین بود و در اوج واقع‌بینی نباید آرمان‌ها را فراموش کرد. در دانشکده چندتایی دانشجو می‌خواهند دور هم جمع شوند و با هم صحبت کنند، خب من می‌توانم این فضا را ایجاد کنم. ۴ تا جوان سر کوچه می‌خواهند دور هم جمع شوند و حرف بزنند، چه خوب که من این پاتوق را ایجاد کنم، نه اینکه یک مبلمان شهری بگذارم وسط جمعشان که اصلا همان فضای قبلی‌شان را هم خراب کند. اینهاست که بهمن‌وار به جلو می‌رود. یک گلوله برف در طول زمان و مکان تبدیل به بهمن می‌شود. اگر بهمن‌وار جلو برویم می‌شود، اما اگر بخواهیم تا لحظه آخر گلوله برف را هدایت کنیم موفق نخواهیم بود. از کجا معلوم که در مسیر درست هدایتش کنیم؟ آیا اصلا زورمان می‌رسد که تا آخر هدایتش کنیم؟ از کجا معلوم خود ما را برندارد و با خود نبرد؟ بعد مگر فقط یک بهمن است؟ به عنوان یک پدر، یک استاد، یک طراح شهری، به عنوان شهروند و… باید موج‌های مختلفی را به وجود بیاوریم و کاری کنیم که خودش جلو برود.

ولی الان شرایط بهتر شده. نگاه صلب در سطوح مختلف جامعه کمتر شده است.
بله، خوشبختانه این اواخر خیلی مسائل جا افتاده است. حتی شهرداران شهرهای کوچک هم الان دنبال فضای عمومی‌اند. زمانی که من تازه آمده بودم و طراحی شهری خوانده‌ بودم، می‌گفتند طراحی شهری چیست؟ وقتی در سال‌ ۱۳۵۸ ما می‌گفتیم فضای عمومی، همه طوری نگاه می‌کردند که اینها که می‌گویید چیست؟ حتی امروز هم خیلی‌ها نمی‌دانند فضای عمومی یعنی چه؟ حتی بعضی از آن معنی التقاطی منظور می‌کنند. یعنی هم فضایی که عموم جامعه از آن استفاده می‌کنند و هم فضایی که در خدمت تعاملات عمومی است. این سردرگمی در مفهوم واژه تنها شامل فضای عمومی نمی‌شود، ما در مورد واژه‌هایی مثل مردم یا ملت هم همین وضع را داریم.

با این همه وضعیت بهتر شده است.
بله، اما بستگی دارد به آدم‌ها. توی همین جامعه هم کسی هست که نمی‌داند فضای عمومی خوردنی است یا پوشیدنی، کسی هم هست که تصورات ایده‌آلیستی از فضای عمومی دارد. بسیارند کسانی که فکر می‌کنند فضای عمومی یعنی جایی که عموم مردم از آن استفاده می‌کنند. اما خب کسانی هم هستند که درک تئوریک بسیار کاملی از موضوع دارند.

خب همه جای دنیا همین‌طور است.
همین‌طور است، اما باید ببینیم در هر جامعه‌ای کدام طیف قوی‌تر و پررنگ‌ترند. امروز مثلا در حوزه مدیریت شهری بحث مشارکت مطرح است اما مشارکت فقط مشارکت مالی که نیست. مشارکت فکری هم هست. الان بعضی از شهرداری‌ها شروع کرده‌اند به طراحی فضای عمومی. اولین جایی که این پروژه‌ها دچار مانع می‌شوند، کمیسیون ماده ۵ است. خیلی‌ از کارشناسان کمیسیون هم می‌دانند که شهر نیاز به این فضاها دارد. خودشان، فرزندانشان نیازمند این فضاها هستند، اما به دلیل جایگاه و موقعیت‌شان اینها را رد می‌کنند. البته خیلی‌هایشان هم نمی‌دانند. چون صرفا به مسائل مهندسی فکر می‌کنند. فرمول برایشان مهم است، نه روابط و تعاملات اجتماعی و انسانی جامعه. به اغلب مهندسان ترافیک نگاه کنید. الگوی روان‌سازی ترافیک برایشان بر هر چیز دیگری اولویت دارد.

خیلی هم موفق نیستند. چون مدام می‌خواهند گره‌های ترافیکی را باز کنند. این را باز می‌کنند، دوتای دیگر درست می‌شوند. شهری که دچار بحران حرکت است، نه مساله‌اش ترافیک است و نه راه حل مسائل دیگرش باز کردن گره ترافیکی. ذهن فرمول‌زده و مهندسی ما حتی جوابگوی مساله فرمولی ترافیک نیست، چه برسد به مسائل دیگر.
درست است، جوابگو نیست. چون فرمولی که آمریکایی و آلمانی داده بر اساس رفتارهای ترافیکی آمریکا و اروپا است. آیا رفتار ترافیکی ما شبیه دیگران است؟ چه بر ما گذشت تا توانستیم جا بیندازیم که کاربری مهم نیست، بلکه فعالیت جاری در آن کاربری مهم است. یعنی ما باید بر اساس رفتارها طراحی کنیم نه الگوهای از پیش تعیین‌شده. این نقد، نتیجه ۳۷، ۳۸ سال عمر و تلاش است، حال آنکه وقتی تازه آمده بودم فکر می‌کردم، ظرف چند سال می‌توان خیلی از بحث‌های امروزی را در سطوح مختلف جا انداخت. با این همه خیلی خوشحالم که برخی از این مسائل جا افتاده.

در سال‌های اخیر ارتباط ما با دنیا خیلی بیشتر شده. بالاخره امکان سفر و رفت‌وآمد زیاد شده و خیلی‌ها توانسته‌اند بروند جاهای دیگر دنیا را ببینند و بیایند. خب این قطعا در جا افتادن مطالب تاثیر دارد. از آن مهم‌تر ارتباطات ما از طریق اینترنت و شبکه‌های دیجیتالی خیلی وسیع شده. بالاخره نسل جدید شکل تازه‌ای از فضای عمومی را به شکل مجازی در شبکه‌های اجتماعی تجربه کرده و دوست دارد تجربه خود را به کوچه و خیابان بکشاند، این هم البته تاثیر دارد.
کاملا درست است، ولی از یک طرف دیگر هم باید این مساله را ببینید. غربی‌ها البته سنت فضای عمومی را دارند، اما چند چیز، از جمله گسترش و نفوذ کامپیوتر باعث شد در دوره معاصر به صورت جدی‌تر دنبال توسعه فضاهای عمومی باشند. اما نگاه آنها درست بالعکس چیزی است که ما فکر می‌کنیم. آنها فکر نکردند کامپیوتر ذهن مردم را باز کرده، بلکه قضیه را این‌طور دیدند که مردم هر روز وقت بیشتر و بیشتری را پشت مانیتور سپری می‌کنند و خطر ایزوله شدن به شکل حادتری نسبت به گذشته جامعه را تهدید می‌کند. نگران شدند اگر همین‌طور پیش بروند تا چند سال آینده از جامعه چیزی جز اجتماع تعدادی رابینسون کروزوئه و تکاور باقی نخواهد ماند. نگران ایجاد بحران اجتماعی شدند، لذا، به این نتیجه رسیدند که می‌توان و باید زندگی اجتماعی و ارتباطات و تعاملات را در فضاهای عمومی زنده و برقرار نگاه داشت.

یعنی به این نتیجه رسیدند که فضاهای عمومی را زنده‌تر و فعال‌تر کنند. کامپیوترهایشان را هم بگذارند توی کیف‌شان و جیب‌شان و بیاورند توی این فضا. در شهر خودمان هم نمونه‌هایی از این اتفاق را می‌بینیم. اتفاقا چندی پیش گذرمان به قهوه‌خانه‌ای افتاد حوالی میدان بهارستان. همان قهوه‌خانه‌های سنتی، اما اینترنت وایرلس رایگانش به راه بود.
خب این حال و روز جوامعی مثل جامعه ما است که محدودیت اطلاعات منجر به ولع کسب اطلاعات شده است. از قهوه‌خانه گرفته تا خانه…

ولی این کارها بیشتر برای ایجاد ارتباط است تا کسب اطلاعات.
ارتباطات و اطلاعات لازم و ملزوم‌اند. عرض من این است که شما الان در کشور ما گرایش شدیدی به استفاده از اینترنت می‌بینید. اما همین اینترنت هم می‌تواند آدم‌ها را منزوی ‌کند. شما به جای اینکه توی قهوه‌خانه با بغل‌دستی‌ات صحبت کنی، سرت توی موبایل و تبلت است. شما می‌بینید که حتی نظام سرمایه‌داری غربی نیز به خاطر منافعش برای فضاهای عمومی تبلیغ می‌کند. برای اینکه آنها متوجه خطرات دیجیتالی شدن جامعه شده‌اند و می‌خواهند از طریق توسعه فضاهای عمومی این خطرات را مهار کنند. اتفاقا یکی از دلایلی که موجب شده ما در حال حاضر شدیدا نیاز به فضاهای عمومی داشته باشیم، همین دیجیتالی شدن روزافزون جامعه‌مان است. فضای عمومی در واقع سوپاپ اطمینانی است که ما به آن نیاز داریم. از نیاز فراتر، به عنوان یک ضرورت تاریخی به آن احتیاج داریم.

این مطلب در راستای همکاری انسانشناسی و فرهنگ با نمایه تهران منتشر شده است.