تجدد و تشخص: جامعه و هویت شخصی در عصر جدید
نویسنده: آنتونی گیدنز ترجمه ناصر موفقیان
نوشتههای مرتبط
تهران:نشر نی، ۱۳۷۸
Modernity and Self-Identity: Self and Society in the Late Modern Age
Anthony Giddens
Cambridge: Polity press, 1991
این کتاب از هفت فصل تشکیل شده است که با تأملی برآنها، مطالب اصلی و مفاهیم اساسی مباحث آن به دست می¬آید:مرزهای تجدد کنونی، خود: امنیت از دیدگاه هستی شناسی و اضطرابِ وجودی، مسیر خود، سرنوشت، خطر کردن و امنیت، مصادره تجربه، رنج ها و دشواریهای خود و ظهور سیاست زدگی.
فصل آغازین چارچوب کلی بررسی را ترسیم می نماید و با عرضه بخش ویژه ای از یک پژوهش اجتماعی، ارزیابی از جنبه های کلیدی توسعه تجدد به عمل می آورد. زندگی اجتماعی امروزین، علاوه بر بازتابندگی نهادین خود، با فرایندهایی از سازماندهی مجدد زمان و فضا مشخص می شود، فرایندهایی که همراه با گسترش روش هایی تکه برداری عمل می کنند- منظور روش هایی است که روابط اجتماعی را از قید ویژگی های محلی می رهانند و آنها را در فواصل زمانی- فضایی دور دست از نو با زمینه های اجتماعی دیگری ترکیب می کنند. سازماندهی مجدد زمان و فضا، علاوه بر ساختکارهای تکه برداری، مختصات نهادین تجدد را ریشه دارتر و عام تر می کند و محتوا و ماهیت زندگی روزمره را تغییر شکل می دهد.
تجدد نوعی نظم پس از جامعه سنتی است، ولی نه آنچنان نظمی که در آن احساس امنیت و قطعیت ناشی از عادات و سنن جای خود را به یقین حاصل از دانش عقلانی سپرده باشد. شک، یکی از وجوه فراگیر عقل نقاد امروزین، به عمق زندگی روزمره و همچنین به ژرفای وجدان فلسفی نفوذ می کند و نوعی ساحت وجودی عام برای دنیای اجتماعی معاصر به وجود می آورد. تجدد اصل شک بنیادین را نهادینه می سازد و بر این نکته تاکید می ورزد که هرگونه دانشی در حقیقت فرضیه است: فرضیه هایی که ممکن است حقیقت داشته باشند، ولی در اصل همواره بازو پذیرای تجدیدنظر هستند و در بعضی از موارد نفی لازم خواهد بود که آنها را رها کنیم. نظام های متکی به کار شناسی متراکم- که پدیدآورنده تاثیرات مهم ناشی از تکه برداری هستند- منابع گوناگون اقتدار را به نمایش می گذارند- منابعی که اغلب با تعارض های درونی مواجه اند و از نظر پیامدهای بعدی نیز از همگرایی برخوردار نیستند. در تاسیس یا استقرار آنچه که گیدنز آن را “تجدد علیا” یا” تجدد متاخر” می نامد مفهوم “خود” را باید، همانند زمینه های نهادین وسیع تری که”خود” در آنها تحقق می یابد، به طرزی بازتابی ساخت و پرداخت. و، البته، این وظیفه را باید در میان تنوع حیرت آوری از گزینه ها و امکنات به انجام برسانیم.
در حضور عدم قطعیت و انتخاب های متعدد، مفاهیمی چون اعتماد و خطر کردن کاربردهایی خاص می یابند. به اعتقاد گیدنز، اعتماد نو پدیده عام و حیاتی در توسعه شخصیت است که با دنیایی مرکب از تکه برداری های گوناگون و نظام های مجرد نیز پیوستگی هایی با دستیابی به نوعی احساس امنیت وجودی است. اعتمادی که بین یک کودک و مراقبان او برقرار می شود به منزله نوعی” تزریق” است که تهدیدها و خطرهای بالقوه ای را که حتی در پیش پاافتاده ترین فعالیت های زندگی روزمره وجود دارد دفع می کند. بدین معنا، اعتماد ضرورتی اساسی برای ” پیله محافظ” ی است که “خود” در رویارویی با واقعیت های روزانه بدان احتیاج دارد. پیشامدهای بالقوه ای که- اگر فرد واقعا بدانها توجه کند- ممکن است فلج کننده اراده یا نابود گننده احساسات باشند، به کمک اعتماد از گردونه زندگی جاری خارج می شوند. در مفهوم خاص تر خود، اعتماد وسیله ای است برای تعامل با نظام های مجردی که در عین حال هم زندگی روزمره را از محتوای سنتی خود تهی می کنند و هم تاثیرات جهانی را فعال تر می سازند. در اینجا اعتماد مولد همان ” جهش به عمق اینمان و اطمینان” است که تهدات عملی بدان نیاز دارند.
تجدد فرهنگ خطر کردن است. منظورم از این گفته آن نیست که زندگی اجتماعی در ذات خود خطرناک تر از چیزی است که ظاهرا به نظر می رسد. لااقل، برای بیشتر اعضای جوامع توسعه یافته، چنین مفهومی مصداق نمی یابد. مفهوم خطر کردن برعکس، شالوده رفتارها و اعمال افراد ساده و متخصصانی را تشکیل می دهد که سازماندهی دنیای اجتماعی را برعهده دارند. در عصر تجدد، آینده را دائما به وسیله سازماندهی بازتابی محیط های معرفتی به زمان حال می کشانند- درست همان گونه که سرزمینی بایر را می کاوند و آباد می کنند. گو اینکه، آبادانی هایی از این نوع به سبب ماهیت واقعی شان به کمال نخواهد رسید: اندیشیدن با روحیه خطرپذیری، برای براورد میزان انحراف طرح های مورد نظر از نتایج پیش بینی شده، اهمیتی حیاتی دارد. برآورد خطرهای احتمالی مستلزم دقت، و حتی اندازه گیری، است، ولی در ذات خود عاری از نقص به نظر نمی رسد. با توجه به خصلت متحرک نهادهای امروزین و همچنین به دلیل ماهیت تغییر پذیر و اغلب بحث انگیز نظام های مجرد، بیشتر روش های برآورد خطرهای احتمالی عناصری سنجش ناپذیر دربردارند که قابل چشم پوشی نیستند.
تجدد احتمال خطر را در بعضی از حوزه ها و شیوه های زندگی کاهش می دهد، ولی در عین حال پارامترهای خطرآفرین نوین و کاملا ناشناخته ای را نیز به همان حوزه ها وارد می سازد. این پارامتر ها خطرهای احتمالی بدفرجامی را نیز دربر دارند- به خصوص خطرهای احتمالی ناشی از خصلت جهانی نظام های اجتماعی دوران تجدد. دنیای متجدد کنونی- دنیایی که من آن را تجدد علیا نامیده ام- آکنده از تهدیدها و خطراتی هول انگیز است، نه به دلیل آنکه به طرزی اجتناب ناپذیر به سوی مصیبت و فاجعه پیش می رود، بلکه بدان سبب که خطرهای احتمالی بی سابقه ای را وارد میدان می کند که نسل های پیشین به هیچ وجه با آنها سروکار نداشتند. با وجود همه پیشرفت هایی که در جهت مذاکرات بین المللی و مهار کردن تسلیحات به عمل آمده است، تا هنگامی که سلاح های هسته ای، یا حتی دانش لازم برای ساختن آنها، وجود دارد، و تا هنگامی که علم وتکنولوژی در عرصه تکمیل و تجهیز سلاح های جدید فعال بمانند، خطر احتمالی جنگ افزارهای ویرانگر و مصیبت بار نیز باقی خواهد بود. طبیعت به عنوان پدیده ای خارج از زندگی اجتماعی- به دلیل تسلط فزاینده موجودات انسانی بر آن- تا حدی زیادی به “پایان” رسیده، ولی خطر احتمالی فاجعه های زیست محیطی در گوشه دیگری از افق زندگی روزانه ما سربرآورده است. خطرهای بدفرجام دیگری، مانند فروپاشی تمام عیار نظام های اقتصادی، یا ظهور ابر دولت های خودکامه و مطلق گرای، عملا به صورت بخشی اجتناب ناپذیر از تجربه معاصر ما در آمده است.
در عصر تجدد کنونی، نفوذ و تاثیر رویدادهای دوردست بر رخدادهای نزدیک تر، و همچنین بر خصوصی ترین گوشه های”خود” ما، بیش از پیش به صورت پدیده ای رایج و متعارف در می آیند. رسانه های ارتباط جمعی نوشتاری یا الکترونی ظاهراً نقش موثری در این زمینه برعهده دارند. تجربه با واسطه، از نخستین تجربه نوشتاری به این طرف، همواره تاثیرات پایداری برهویت شخصی ما، و همچنین بر ساختارهای اساسی روابط اجتماعی، به جای گذاشته اند. با توسعه ارتباط های جمعی، به خصوص ارتیاط های الکنرونی، تداخل توسعه هویت شخصی و نظام های اجتماعی، تا حد موازین و معیارهایی جهانی و عام، بیش از پیش محسوس شده است. بنابراین” دنیای”یی که امروز در آن زندگی می کنیم، از بسیاری لحاظ با دنیایی که انسان های اعصار گذشته در آن زندگی می کردند تفاوت هایی ژرف یافته است. از طرفی، دنیای حاضر به صورت دنیای واحد با چارچوب های تجربی همسان درآمده است، از طرف دیگر، در همین دنیا اشکال تازه ای از پاره پاره شدن ها و پراکندگی ها نیز به چشم می خورد. به هر حال، دنیای فعالیت های اجتماعی امروز، با نقش کانونی و موثری که رسانه های الکترونی در آن ایفا می کنند عملا نمی تواند، به گفته بودریار، دنیایی” سرشار از واقعیت” باشد. چنین اندیشه ای به واقع معلول خلط مبحث بین تاثیر فراگیر تجربه با واسطه و کنترل درونی نظام های اجتماعی عصر تجدد است- منظور از ” کنترل درونی” این واقعیت است که نظام های متجدد تا حد زیادی خودمختار می شوند و تحولات آنها تحت تاثیر عوامل ساختاری شان صورت می گیرد.
در عصر جدید، که به واقع دوران پس از نظام های سنتی است، و در برابر اشکال نوین تجربه با واسطه، هویت شخصی به صورت رفتار هایی جلوه گر می شود که به طور بازتابی به وجود می آیند. این تصویر بازتابی از خویشتن که بر روایت های زندگینامه وار منسجم و همواره قابل تجدید نظر استوار است، در تار و پود انتخاب های متعدد و برآمده از نظام های مجرد جای می گیرد. در زندگی اجتماعی امروزین، مفهوم شیوه زندگی معنای خاصی به خود می گیرد. هرچند نفوذ و کشش سنت کمتر می شود، و هر چه زندگی روزمره بیشتر برحسب تاثیرات متقابل عوامل محلی و جهانی باز سازی می شود، افراد بیشتر ناچار می شوند که شیوه زندگی خود را از میان گزینه های مختلف انتخاب کنند. البته عوامل استاندارد کننده هم نقش خاص خود را دارند- به خصوص از طریق ” کالا” یی کردن بیشتر تولیدات اجتماعی، چرا که تولید و توزیع سرمایه داری در واقعذمولفه های هسته ای نهادهای تجدد را تشکیل می دهند. با این وصف، به دلیل” بازبودن” زندگی اجتماعی امروزین، وهمچنین به علت تکثر یابی زمینه های عمل و تنوع” مراجع” انتخاب شیوه زندگی بیش از پیش در ساخت هویت شخصی و فعالیت روزمره اهمیت می یابد. برنامه ریزی زندگی براساس بازتاب های محلی و جهانی رفته دفته به صورت طرح مرکزی ساختار هویت شخصی در می آید. در این زمینه، از همان ابتدا باید توجه داشت که نوعی سو تفاهم درباره شیوه زندگی و رابطه آن با برنامه ریزی زندگی پیش نیاید. بخشی از این سو تفاهم به دلیل آن است که در آگهی های تبلیغاتی و همچنین در بعضی دیگر از منابع ترغیب مصرف نیز از اصطلاح” شیوه زندگی” استفاده می کنند. به همین سبب است که بعضی ها تصور می کنند” شیوه زندگی” فقط مربوط به طبقات یا لایه های مرفه تر جامعه است. از این نظر، مردم تهی دست را به طور کلی از امکان انتخاب ” شیوه زندگی” محروم می دانند. این امر تا حدی حقیقت دارد. موضوع هایی چون طبقه و نابرابری در سطح دولت ها و در سطح جهانی با استدلال های این کتاب کاملا سازگاری دارند، هرچند قصدم آن نیست که نابرابری ها را در اینجا مستند سازم. در حقیقت، تقسیم طبقاتی جوامع و دیگر مایه های اساسی نابرابری، مانند جنسیت یا نژاد، را می توان تا حدی برحسب تفاوت های موجود در دستیابی به امکانات مختلف تحقق خویشتن و قدرت یابی تعریف کرد- تفاوت هایی که در سطور بعدی مورد بحث قرار خواهند گرفت. نباید فراموش کرد که تجدد به طور کلی مولد تفاوت، حذف، و به حاشیه راندن است. صرف نظر از امکانات رهایی بخش، نهادهای جوامع متجدد در عین حال پدید آورنده ساختکارهایی برای حذف و طرد هویت فردی نیز هستند و منحصرا در جهت تحقق شخصیت ذاتی افراد برنامه ریزی نشده اند. با این حال اشتباه بزرگی خواهد بود اگر فکر کنیم که پدیده های مورد تحلیل در کتاب منحصرا مربوط می شوند به محیط های اجتماعی برخوردار از امتیازات مادی چشمگیر و بی چون و چرا. ” شیوه زندگی” به تصمیم گیری و برنامه ریزی در شرایط مادی دشوار نیز ارتباط می یابد. این گونه الگوی های زندگی ممکن است در مواردی به طرد و تغییر کم وبیش ارادی شیوه های رفتاری و مصرفی بسیار رایج و گسترده نیز منتهی گردد.
در یک قطب از کنش متقابل بین محلی و جهانی چیزی قرار گرفته است که من آن را ” تغییر شکل صمیمیت” می نامم. صمیمیت، بازتاب خاص خود را دارد. چیز بسیار مهم در اینجا، ظهور نوعی ” ارتباط ناب” است که می توان آن را نمونه ای برای عرصه های نوین زندگی شخصی دانست. ارتباط ناب ارتباطی است که معیارهای برونی در آن تحلیل رفته باشد: ارتباط ناب تنها برای پاداشی به وجود می آیدکه از نفس ارتباط حاصل می گردد. در چارچوب ارتباط ناب اعتماد را فقط می توان به وسیله نوعی خلوص و بی ریایی متقابل بسیج کرد. به دیگر سخن، اعتماد در اینجا از قید هرگونه معیار و ضابطه ای خارج از نفس ارتباط آزاد می گردد- مثلا از معیار های خویشاوندی، وظیفه اجتماعی یا تکلیف سنتی. ارتباط ناب را، همچون هویت شخصی که از نزدیک با آن درآمیخته است، باید در درازمدت، و به طرزی بازتابی در برابر دگرگونی ها و تغییر شکل های برونی، مورد نظارت و حمایت قرار داد.
ارتباط ناب مستلزم ” تعهد” پیشینی است که نوع ویژه ای از اعتماد محسوب می شود. تعهد نیز به نوبه خود باید به عنوان پدیده ای درون مرجع مورد تفاهم قرار گیرد: منظور تعهد به نفس ارتباط، و همچنین به شخص یا اشخاص مورد نظر است. تقاضای صمیمیت جز تفکیک ناپذیر ارتباط ناب که خود نتیجه همان اعتمادی است که پیش تر گفتیم. بنابراین اشتباه است اگر “طلب صمیمیت” در دنیای معاصر را، چنان که بعضی از مفسران گفته اند، فقط به عنوان واکنشی منفی در برابر دنیای اجتماعی وسیع تر و غیر شخصی تر کنونی در نظر بگیریم. تردیدی نیست که جذب شدن به ارتباط ناب ممکن است در بسیاری از موارد نوعی روش دفاعی در برابر محیطی باشد که ما را در خود گرفته است: ولی این گونه ارتباط ها به طور کلی حاصل تاثیرات با واسطه ای هستند که از نظام های احتماعی کلان مقیاس سرچشمه می گیرند، و به طور معمول آن تاثیرات را فعالانه در حوزه چنین ارتباط هایی سازمان می دهند. به طور کلی، خواه در زندگی شخصی، خواه در محیط های اجتماعی وسیع تر، فرایندهای تصرف مجدد و قدرت یابی با تسلیم و باخت درهم می آمیزند.
در چنین فرایندهایی بسیاری از روابط موجود بین تجربه فردی و نظام های مجرد را می توان بازیافت.” مهارت یابی مجدد”- بازآموزی دانش ها و مهارت ها- خواه در خلوت زندگی شخصی، خواه در عرصه گسترده تر وظایف اجتماعی- واکنش فراگیری در برابرفشارهای تسلیم طلبانه نظام های مجرد است. این واکنش برحسب موقعیت تغییر می یابد، معمولا برای پاسخگویی به مقتضیات ویژه هر مورد است. هرکجا که جابه جایی هایی مساله زا در زندگی پیش آید یا تصمیم گیری هایی سرنوشت ساز ضرورت پیدا کند، افراد از نو به کسب مهارت هایی ژرف تر می پردازند. با این حال، تجدید مهارت همواره ناتمام و دستخوش طبیعت تجدید نظر طلبانه دانش های کار شناسانه و اختلاف نظرهای موجود بین کار شناسان است. گرایش به اعتماد، و همچنین تصدیق و تائیدهای نصلحت جویانه، شکاکیت، دفع، طرد، انصراف و عقب نشینی معمولا به طرز ناراحتی در فضای اجتماعی همزیستی دارند و فعالیت های انفرادی و نظام های مجرد را به یکدیگر مرتبط می سازند. گرایش های عامیانه نسبت به علم، تکنولوژی و دیگر اشکال مرموز کارشناسی در این دوران تجدد علیا معمولا بیانگر مخلوطی از احترام و احتیاط یا همان تایید و ناراحتی و همان هیجان و دلزدگی است که فیلسو فان و تحلیلگران اجتماعی نیز در نوشته های خویش ابراز می دارند.
باز تابندگی” خود” همراه با نفوذ نظام های مجرد به طرز فراگیر جسم آدمی و فرایندهای روانی او را تحت تاثیر قرار می دهد. در عرصه تجدد، جسم مادی را کمتر از گذشته به عنوان موجودیتی برونی در نظر می گیرند که باید خارج از هرگونه کنترل درونی به انجام وظیفه مشغول باشد: واقعیت آن است خود جسم مادی نیز به طرزی بازتابی بسیج می شود. آنچه ممکن است نوعی خودشیفتگی به حساب آید، در عمل چیزی نیست جز تجلی گرایش عمیق تری به ” ساختن” بدن و کنترل آن. در اینجا، ارتباط کاملی بین توسعه جسمانی و شیوه زندگی به چشم می خورد که، به عنوان مثال، در رژیم گرفتن های مرسوم به خوبی تشخیص داده می شود. ناگفته نماند که در دنیای متجدد عوامل دیگری نیز اهمیت یافته اند که در حقیقت بازتاب اجتماعی شدن فرایند زیست شناختی هستند. برای مثال، در زمینه هایی چون تولید مثل، مهندسی ژنتیک و جراحی های گوناگون، بدن آدمی عملا به صورت پدیده ای درآمده است که می توان آن را موضوع انتخاب ها و گزینه های گوناگون قرار داد. این رویدادها تنها فردیت را تحت تاثیر قرار نما دهند، بلکه بین جنبه های شخصی توسعه جسمانی و عوامل جهانی نیز ارتباط هایی برقرار می سازد. به عنوان مثال، تکنولوژی جدید تولید مثل و مهندسی ژنتیک در واقع اجزای فرایند کلی تری هستند که می توان آن را”تبدیل طبیعت به آزمایشگاه کاربردی آدمیان” نامید.
علم، تکنولوژی و کارشناسی به طور کلی بازیگران نقشی شده اند که گیدنز آن رامصادره تجربه می نامد. اندیشه تجدد همبستگی بسیار نزدیکی یا ارتباط با طبیعت دارد، و این اندیشه هم که دیدگاه علمی جدید با ملاحضات اخلاقی سروکاری ندارد به اندزه کافی شناخته شده است. با این وجود این، کوشش من برآن است که این مباحث را برحسب توسعه نظام کنترل درونی در ساختارهای بنیادین عصر جدید مورد شرح و بسط قرار دهم. اعتماد به نفس نهادهای عصر جدید استوار بر پایه ریزی و سازماندهی اعمال و افعالی است که منحصرا از پویایی نفس تجدد، و فارغ از هرگونه عامل خارج از نظام های اجتماعی دنیای متجدد، برآمده باشند. با آنکه هنوز پارهای استثناها و روندهای مخالف به چشم می خورد، زندگی روزمره به طور کلی در جهتی تحول می یابد که به تدریج از طبیعت “خام” و همچنین از برخی تجربیات ناشی از پرسش ها و سردرکمی های وجودی فاصله می گیرد. دیوانه، بزهکار و بیمار درمان ناپذیر را از نظر جسمانی جدای از مردم عادی نگاه می دارند؛ جنسیت خام جانشین عشق و فریبایی می شود و بعد هم به پشت صحنه می رود تا در دنیای ناپیدای نهان کاری ها غرق شود. مصادره تجربه بدین معناست که، برای بسیاری از مردمان، تماس مستقیم با رویدادها و موقعیت هایی که زندگی انفرادی آنها را با مباحث گسترده اخلاق و غائب مرتبط می سازد، بیش از پیش نادر و زودگذر می شود. برخلاف نظریه زیگموند فروید، این وضع وحال بدان جهت پیش نیامده است که سرکوب روانی گناه بیش از پیش به صورت یکی از مقتضیات زندگی پیچیده عصر جدید در آمده است. به اعتقاد من، اصل ماجرا این است که نوعی سرکوب اجتماعی نهادینه شده احساس شرمساری را به جای احساس گناه در میانه صحنه قرار داده است. شرمساری با خودشیفتگی خویشاوندی نزدیک دارد ولی، همچنان که پیش تر نیز یادآور شدم، اشتباه خواهد بود اگر فکر کنیم که هویت شخصی به طرز فزاینده ای با خودشیفتگی درهم آمیخته است. خودشیفتگی درهم آمیخته است. خودشیفتگی یکی از پدیده های گوناگون روانشناختی- و، دربعضی از موارد، آسیب شناختی- است که در حقیقت از ارتباط های موجود بین شخصی، احساس شرمساری و تصویر بازتابی “خود” به وجود می آید.
بیهودگی شخصی- یا این احساس که زندگی چیز ارزشمندی برای ارائه ندارد- در تجدد متاخر به صورت مساله ای اساسی در می آید. این پدیده را باید با توجه به سرکوب بعضی پرسش های اخلاقی که در زندگی روزمره مطرح می شوند و پاسخی نمی یابند، تامل و تفهم قرار داد. “انزوای وجودی” چندان ارتباطی با جدایی فرد از دیگران ندارد بلکه بیشتر معلول جدایی از منابع و سرچشمه های اخلاقی است که برای نوعی هستی رضایت بخش و پر و پیمان لازم به نظر می رسند. تصویر بازتابی”خود” به وجود آورنده طرح ها و برنامه هایی برای متحقق ساختن- و تسلط بر- خویشتن است. ولی تا هنگامی که این امکانات صرفا به معنای تعمیم کنترل های نظام یافته جامعه متجدد به” خود” افراد باشد، مفهومی اخلاقی دربرنخواهد داشت. شرط “اصالت” برای متحقق ساختن خویشتن، هم نوعی ارزش ممتاز و شاخص محسوب می شود و هم نوعی چارچوب، ولی از نظر اخلاقی به منزله نوعی بدل کاری نمایشی است.
با تمام این اوصاف، سرکوب پرسش های وجودی به هیچ وجه کامل نیست ودر تجدد متاخر، یعنی در اوضاع و احوالی که کنترل های ابزاری بیش از هر زمان دیگری عریان و بی پرده شده اند و عواقب منفی آنها نیز آشکارتر از همیشه است، اشکال گوناگونی از واکنش های مخالف پدید می آید. بیش از پیش آشکار می شود که انتخاب شیوه زندگی، در تار و پود ارتباط های متقابل محلی-جهانی، موضوع های اخلاق قی تازه ای بر می انگیزد که نمی توان آنها را به سادگی کنار گذاشت. این گونه موضوع ها مستلزم صورت های جدیدی از تعهد سیاسی است که جنبش های اجتماعی در عین حال هم نشانه هایی از آنها محسوب می شوند و هم به نضج گرفتن آنهاکمک می کنند. ” سیاست زندگی” تابانده اند، و هنگامی که سخن از تحقیق خویشتن به میان آید، متحقق ساختن” خود” هم در سطح فرد است و هم در سطح اجتماع.
رهایی، که به زعم نهضت روشنگری پیشرو ضرورتی کلی است، در صورت های گوناگون خود شرط ظهور طرح یا برنامه مشخص برای سیاست زندگی خواهد بود. در دنیایی که هنوز از تقسیم بندی های مزاحم رنج می برد و داغ انواع ستم های قدیم و جدید را بر چهره دارد، سیاست های رهایی بخش به این زودی ها اهمیت خود را از دست نخواهد داد. و، حتی سیاست های رهایی بخش پیشین هنوز استعداد آن را دارندکه با صورت های تازه ای از سیاست زندگی همراه شوند ودرهم بیامیزند. در بخش های پایانی کتاب، پارامترهای عمده سیاست زندگی را در نوعی برنامه اجرایی به اختصار تشریح کرده ام. این برنامه مستلزم رویارویی با بعضی دوراهی های اخلاقی است، و ما را به مطرح ساختن پرسش های وجودی خاصی وا می دارد که دنیای متجدد آنها را از بافت کلی نهادهای خود حذف کرده است.
بنا بر آنچه در خلاصه فصول فوق بیان شد می¬توان ادعا داشت که گیدنز در مورد بازاندیشی درباره ماهیت تجدد بحثمی¬¬کند. تجدد را به طور خام معادل دنیای صنعتی دانسته و صنعتگرایی را از محورهای نهادین آن میداند. تجدد را نوعی نظم پس از جامعه سنتی میشمارد اما نه آنچنان نظمی که در آن احساس امنیت و قطعیت ناشی از عادات و سنن جای خود را به یقین حاصل از دانش عقلانی سپرده باشد. او بر این باور است که تجدد اصل شک بنیادین را نهادینه میسازد. «شک» یکی از وجوه فراگیر عقل نقاد امروزین، به عمق زندگی روزمره و ژرفای وجدان فلسفی نفوذ میکند. او اعلام میدارد که هر گونه دانشی فرضیه است، فرضیههایی که ممکن است حقیقت داشته باشند ولی همواره باز و پذیرای تجدید هستند و برای رهاکردنشان نیازمند نفیشان هستیم. به باور گیدنز تجدد فرهنگ خطر کردن است، در واقع تجدد احتمال خطر را در برخی حوزههای زندگی کاهش میدهد اما در عین حال پارامترهای خطرآفرین نوین و کاملاً ناشناختهای را در همان حوزهها وارد میسازد. دنیای متجدد کنونی آکنده از تهدیدها و خطرهای هول انگیز است نه بدین معنی که جهان به سوی فاجعه میرود، بلکه به خاطر اینکه خطرهای احتمالی بیسابقهای که نسلهای پیشین به هیچ وجه با آنها سر و کار نداشته است، به وجود آمدهاند. گیدنز به دانش هستهای اشاره میکند و آن را میوه تجدد میداند که شمشیری دو لبه است و در واقع اشاره به عبارت خودش دارد که تجدد فرهنگ خطر کردن است.
بهبیانگیدنز،بازاندیشییکی ازمؤلفه¬هایدنیایمدرناست. بدینمعناکهدنیایمدرنیافته¬هایحاصلازنظامهای انتزاعیرامرتباًدرسازماندهیمجددخودبهکارمی-برد.بازاندیشیعصرمدرنپویاییوتحرک بی¬سابقه¬ایبهآنداده،به نحوی¬کهدرهیچیکازفرهنگ¬هایماقبلمدرنوجودنداشته است.یکیازپیامدهایبازاندیشیدرخویشتن،پیدایشسبکزندگیاست، امادنیایمدرنسبک¬هایبسیارمتنوعومتفاوتیراپیشرویهرفردمی-گذاردواوناگزیر می-شودتاازمیانآنهابرایهرعملخودبهگزینشبپردازد.حتیاگرکسیبخواهدمطابقبا فرهنگسنتیزندگیکند،ناخواستهدستبهگزینشیخاص می-زند. بنابراین،درعصرمدرن، هرفردبهناچارداراینوعیسبکزندگیاستکهسبکویژهخوداوبهشمارمی-رود.ذکر نکات مهمی چون اینکه «خود»، تصویری بازتابی و مداوم از خویشتن است که فرد مسوولیت آن را دارد و هم اینکه خود مسیر تکاملش از گذشته به سوی آینده قابل ردیابی است. در ادامه او اشاره میکند که هویت شخصی به عنوان پدیدهای منظم، مستلزم روایت معینی از «خود» است که باید صریح و بی اما و اگر باشد و برای داشتن چنین روایت منظمی یادداشت روزانه و زندگی نامه شخصی را جالب میداند و نوشتن زندگی نامه به سبک کنونی را خاص دوران متلاطم جدید میداند و این یادداشتها را وسیلهای برای بزرگ کردن خصوصیات و توانمندیهای فرد در مقابل اضطراب و تشویشش میداند. او ادامه میدهد که دوران مدرن دوران انتخابها ست و در این دوران آدمی گزینهای جز انتخاب کردن ندارد، در حالی که در جوامع ما قبل جدید انتخاب و انتخابگری در بیشتر امور منتفی و این دگرگونی مهمی از دوران سنت به دوران جدید است. از پیامدهای انتخابگری اهمیت یافتن شیوهی زندگی است. شیوهی زندگی به عنوان مجموعه عملکردهای جامعی که فرد آنها را به کار میگیرد تا نیازهایش را برآورده کند و بخش دیگری از هویتش را با آنها معنا دهد. اصطلاح شیوه زندگی در فرهنگ سنتی کاربرد چندانی ندارد، چرا که عملاً در آن دوره شیوه زندگی از نسل گذشته تحویل گرفته شده و پذیرفته میشود. اما دوران مدرن این روش را بر نمیتابد، به همین دلیل نظمی نوین ترتیب میدهد و برای انتخاب شیوه زندگی دست به دامن برنامههای مختلف و برنامهریزیهای استراتژیک میشود و بدین گونه گیدنز راه پیش روی «خود» را در مسیرش روشنتر میکند و در این راه به مسالههای مهمی چون سرنوشت، خطر کردن و امنیت نیز میپردازد که به دلیل طولانی شدن نوشتار از اشاره به آنها چشم پوشی میکنم و مطالعهی آنها را به کسانی که مشتاق خواندن کتاب هستند واگذار مینمایم.
اضطراب را مولفهای دائمی در دوران مدرن میداند و آن را همبستهی اصطلاح پیشین خود، یعنی خطر کردن، میشمارد. او ابتدا مرزهای تجدد کنونی را مشخص میکند و این دنیا را آکنده از تهدیدها و خطرهایی میداندکهشایستهعنوانبحرانهستندودرزمینههویت در دوران متجدد با مثال ازدواج و طلاق، جدایی بین هویت سنتی و مدرن کنونی را تشریح میکند و دوران مدرن را بستری مناسب برای خویشتنیابی[iv] میداند. گیدنز تحول، تحرک و پویایی را از دیگر مشخصههای دوران جدید کنونی میداند. پویایی که تا حدی غیر قابل پیشبینی بودن را به دنبال دارد و ورود سرزده رویدادهای دوردست به دنیای ذهنی و فکری مردم به عنوان میهمانی ناخوانده کمترین نتیجه این تحرک است. اینمیهمانناخواندهتاثیراتشگرفیبرذهنوفکرمردمانایندورهودرنتیجهبرهویتآنهامیگذارد. اودرادامهبهتوصیفوشرحهویت شخصی میپردازد و به مسالهی امنیت و اضطراب در دوران مدرن اشاره میکند و خود همان بینی و فرافکنی را به مانند مسکن این مسائل شرح میدهد. در ادامه هویت شخصی را واضحتر بررسی و اشاره میکند که هویت شخصی نوعی خصیصه متمایز از «خود» نیست و بلکه همان «خود»است که شخص آن را به عنوان بازتابی از زندگی نامهاش میپذیرد. در واقع هویت تداوم فرد در زمان و مکان است و تفسیری است که شخص از زمان و مکان خود میکند. او محتوی هویت شخص و به عبارتی دیگر ویژگیهایی که زندگی نامه شخص از آنها ساخته میشود را از اجتماعی و فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت میداند، جستجوی هویت شخصی را از مظاهر فردگرایی غربی میداند و تاکید میکند در جوامع ما قبل مدرن اصرار کنونی بر مساله فردیت و هویت شخصی وجود خارجی نداشته است. این اصل که هرکس منش و استعدادهای ویژهی خاص خودش را دارد عملاً در فرهنگ ما قبل جدید دیده نمیشود. در قرون وسطی تبار، جنس، پایگاه اجتماعی و دیگر صفات منتسب به هویت به طور نسبی ثابت بودند، در آن دوران اساساً فردیت مسالهای پسندیده نبود و فقط پس از ظهور جوامع جدید و به خصوص پس از تفاوتیابی و تقسیم کار بود که فرد به طور جداگانه در کانون توجه قرار گرفت. البته گیدنز هویت شخصی و مساله «خود» و «فرد» را مشخص کنندهی دوران تجدد نمیداند و معتقد است باید این مفاهیم به عناصر ظریفتر تجزیه شوند. او با اشاره به کتابی از رین واتر در این زمینه نکات بسیار مهمی را استخراج میکند و مساله را به شکل زیبایی شرح میدهد.
گیدنز معتقد است که اضطراب را باید در ارتباط با امنیت خاطری که فرد به طور کلی برای خود دست و پا می کند مورد شناسایی قرار داد نه فقط به عنوان پدیده ای خاص که مرتبط با خطرهای احتمالی یا خطرات واقعی است اضطراب را باید از ترس متمایز ساخت توس پاسخی است به یک خطر خاص و بنابراین موضوع و مبنای معینی دارد اما اضطراب همانطور که فروید می گوید: موضوع معینی ندارند لذا اغلب به بیراهه می رود به چیزها، ویژگی ها یا موقعیت هایی می چسبد که چندان ارتباطی با سرچشمه اصلی اش ندارد . اضطراب از خلال احساس حقیقی یا تخیلی مخالفت یاعدم تایید والدین نمودمیابد. اضطراب همچون تجربه ای کیهانی درموردواکنشهای دیگران و توجه توسعه یابنده به خویشتن احساس می شود و هنگامی که نوعی نظام امنیتی اساسی شکل می گیرد به هسته مرکزی خود حمله ور می شود اضطراب فزاینده به تدریج آگاهی از هویت شخصی را مورد تهدید قرار می دهد زیرا آگاهی خود از ویژگی های ساختاری دنیای عینی رفته رفته کدر و ابهام آلود می شود.
گیدنز راه حل های برون رفت از اضطراب را در خود همان بینی و فراافکنی میداند، خود همان بینی عبارت است از به خود گرفتن ویژگی های یا الگوهای رفتاری شخص دیگری که واکنش ها و حراکات اش آرامش آفرین است یا دست کم آن را تضعیف می کند خود همان بینی یعنی مبدل شدن به بخشی از دیگری یا به تعبیری دیگر، ساخت نوپرداختن نوعی تفاهم تدریجی نسبت به غیبت وآنچه دیگری رابه عنوان یک شخص متمایز میسازد.
گیدنز می انگارد در طرح بازتابی هویت شخصی بدن و خود صمیمانه با یکدیگر هماهنگ شده اند بدن در جریان تحرک یابی های عملی خود بیش از بیش با هویت شخصی ویژه ای که فرد انتخاب می کند و در اعتلای آن می کوشد همساز و متناسب می شود لذا موضوع مالکیت بدن و این نکته که چه کسی باید اختیار تولیدات بدن و اجزای بدن را در دست داشته باشد حائز اهمیت است تنوع گزینه های موجود در زمینه تکنولوژی باوری تولید مثل نمونه های شاخصی از امکانات و مسائل مرتبط با سیاست زندگی به دست می دهند
گیدنز در پایان کتاب با یادآوری اینکه ظهور سیاست زندگی در دوره اخیر تجدد را می توان حاصل مرکزیت طرح بازتابی خود در تزویج با ماهیت متناقض گسترش نظام های مبتنی برمرجعیت درونی دانست می افزاید: انتخاب آزادانه شیوه زندگی باموانعی درراه رهایی مواجه است و این پرسش را مطرح می کند که: اگر اصول اخلاقی فرا تاریخی وجود نداشته باشد بشریت چگونه می تواند درگیری های صاحب نظران حقیقی را بدون خشونت فیصله بدهد؟ وی می گوید پاسخگویی به چنین مسائلی بی گمان مستلزم نوعی بازسازی و مرمت سیاسی رهایی بخش و همچنین ادامه تلاش هایی است که به قصد برنامه ریزی زندگی به عمل می آید.
گیدنز می¬گوید:سخن گفتن از کثرت انتخاب نباید به این پندار بیانجامد که درِ همه انتخاب¬ها به روی همه افراد باز است، یا آنکه مردم همه تصمیم¬های مربوط به انتخاب¬های خویش را با آگاهی کامل از کلیه امکانات موجود اتخاذ می¬کنند… هر شیوه زندگی مستلزم مجموعه¬ای از عادت¬ها و جهت¬گیری¬ها و، بنابراین برخوردار از نوعی وحدت است که – علاوه بر اهمیت خاص خود از نظر تداوم امنیت وجودی – پیوند بین گزینش¬های فرعی موجود در یک الگوی کم و بیش منتظم را نیز تامین می-کند. شخصی که خود را متعهد به شیوه زندگی معینی می¬داند، انتخاب¬های دیگر را لزوما ” خارج از موازین و معیارهای خویش” می¬بیند، همانطور که آنهایی هم که با او در کنش متقابل قرار می¬گیرند، عین همین عقیده را دارند. افزون بر این گزینش یا ایجاد شیوه¬های زندگی تحت تاثیر فشارهای گروه و مدل¬های رفتاری آنها، و همچنین زیر نفوذ اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی، صورت می¬گیرد.
چندگانگی انتخاب¬هایی که در جوامع جدید فرد با آنها روبرو می¬شود ناشی از چند ویژگی مشخص است. نخست، این واقعیت مطرح است که در چنین جوامعی فرد در نوعی نظام مابعد سنتی زندگی می¬کند. دوم، چیزی است که برژه آن را ” تکثیر دنیای زندگی ” می¬نامد. وی خاطر نشان می¬سازد که در سرتاسر تاریخ بشر، آدمیان در سکونتگاه¬های زیسته¬اند که نسبتا از نزدیک با یکدیگر ارتباط داشته¬اند. سومین عاملی که تعدد انتخاب را مشروط می¬سازد تاثیر وجودی ماهیت تقریبی باورهای تضمین شده در حال و هوای متجدد است. چهارم، اینکه رواج و اعتبار نسبی تجربه باواسطه نیز نقشی بارز و در عین حال ظریف در چندگانگی انتخاب¬ها ایفا می¬نماید… البته، برای همه افراد و گروه¬ها، انتخاب شیوه زندگی مشروط به شانس¬ها و فرصت¬هایی است که نصیبشان می¬شود و اغلب فعالانه برای تحکیم و تقویت توزیع شانس¬های زندگی مورد استفاده قرار می¬گیرد. رهایی یافتن از موقعیت¬های ظالمانه وسیله لازم برای گسترش امکان انتخاب شیوه¬های زندگی است.