انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز

شهرها پیچیدهترین و شگفتانگیزترین موجوداتند؛ جا گرفته در طول و عرض تاریخ و جغرافیا؛ دائما در تغییر و با آیندهای که پیشبینی شکل آن بهسادگی ممکن نیست و به هزاران چیز بستگی دارد. امروز میخواهم کلیگویی کنم تا هر کس مثالهای خودش را در ذهن زنده کند و به خاطر بیاورد.

شهر مکان زندگی و تجمع هزاران و گاه میلیونها انسان است؛ انسانهایی از طبیعت جدا شده که بقای خود را در جمع شدن دور یکدیگر و تولید و تجارت و بازارگردانی برای جوامع کشاورزی پراکنده بر پهنههای سرزمینی و البته در پدید آوردن فرهنگها و آداب و رسوم ویژه محلی و بازتولید خود از طریق ارتباطات دور و نزدیک با شهرها و اقوام و ملل دیگر یافتهاند. هر شهری به هویت خود زنده است و در حفظ خود میکوشد، مگر اینکه دچار آسیب شود و راه زوال پیش گیرد…

خلاصه، هر شهر آیینه تمامنمای جامعهاش است و حاصل تصمیمهای ریز و درشت کسانی که به حکمرانی بر آن مشغولند و بودهاند؛ مردمانی که گام به گام در محدوده تحت اختیار خود چهره آن را تغییر دادهاند و میدهند؛ و به تازگی، شهرسازان و معمارانی که تمام این حرکات را برای شهر بزرگ امروزی توجیه و هدایت میکنند.

واقعیت این است که شهرسازی علمی جدید و به اندازه خود شهر پیچیده است. و اگر ما در کشورهای جهان سومیمان آن را کاری دلبخواه فرض کردهایم، سخت در اشتباهیم! در ۵۰ سال اخیر دولتها سعی کردند طرحهایی برای رشد و گسترش شهرهای ایران تدارک ببینند تا این توسعه بر اساس منطقی درست پیش برود. این طرحها اگرچه برای تعیین شبکه معابر آتی شهر کارساز بودند، اما به صدها لایه دیگر پنهان توجه نکردند. پس حاصل کار پر از تناقض و تعارض شد؛ آنجا را که نباید ساخته میشد، ساختند و آنجا را که باید سبز و عرصه عمومی شهر باقی میماند، به دست بولدوزر سپردند.

از طرفی، مردم ما برای خود حق چندانی نسبت به شهر حس نمیکردند زیرا تجربه گفتوگو با قدرتهای تصمیمگیرنده را نداشتند. و جالب اینکه خود شهرداری تهران چند سال پیش صحبت شهروندمداری و good governance را پیش کشید. اما تا وقتی نان شهرداری از تراکمفروشی درمیآید، همواره حرف و عمل با هم فرسنگها فاصله دارند و خواهند داشت.

فعلا زمانه حکم کرده است که در اکثر اوقات نزدیکبین باشیم و نه به فکر عافیت و عاقبت کار شهرها. بنابراین طرحهای شهری تهیه میشوند و شهرداریها هم اهمیتی برای آنها قائل نمیشوند، مگر این که به نفعشان باشد. تصمیمگیریها آنیاند و میخواهند به سرعت برق به اجرا نزدیک شوند. یکی میخواهد در زمینش که بهزودی وسط شهر خواهد افتاد، هزاران خانه بسازد و خدمات رفاهی مجموعه متراکمش را به گردن شهر بیندازد. دیگری میخواهد همانجا را پارک کند! یکی میخواهد در باغ چند هکتاریاش مرکز تجاری بسازد. طراح میگوید: بساز، جورش میکنیم!

من در شهرداری آشنا دارم. به او که بافت کهن شهری زیبا و یگانه را طراحی میکند، میگویند بیا بغل بازار مخروبه و از سکه افتاده شهر یک مرکز تجاری جدید بساز. میگوید اوکی، میسازم و اصلا فکرش هم از سرش رد نمیشود که این کار ممکن است رونق گرفتن بازار را به عقب بیندازد. همه در کار تخریب و بریدن درختانیاند که با خون دل در این اقلیم خشک قد کشیدهاند. به بهانه بافت فرسوده خوانده شدن فلان محله قدیمی، هکتارها بافت تاریخی و مرکزی شهرها تخریب و به جایش آشغال ساخته میشود. سازمان میراث فرهنگی در گوشهای آرام میگرید. دولت هیچ پولی برای حفاظت و احیا نمیخواهد خرج کند یا اگر هم بخواهد، آن را دست میراث نمیدهد بلکه به شهرداریهای خوشاطوارتر میدهد که میخواهند سریع کار کنند و اهمیت زیادی به کیفیت و مطالعه و تزئینات نمیدهند. بعضیها بهشان میگویند به خدا این طرحها و استراتژیها و تاکتیکها بیخود نیست و مقدمهای است بر درست انجام شدن کار! میگویند نه، شما نمیفهمید. ما «پروژهمحور» هستیم. هنوز سطح کار در شهرسازی تخصصی طوری است که نمیتواند به کیفیات و جزئیات بپردازد.

سوال این است: چقدر باید در این سرزمین کهن و چندلایه چوب ندانمکاری و تفکرات عملگرا را بخوریم؟ به عشق سازندگی چه سدهای غلط ( البته همزمان با سدهای درست و مطالعه شده) بر رودهای این خاک زده نشد؛ چه کلنگها که برای ساختن هزاران مدرسه و بیمارستان و کارخانه و هتل زده نشد که هنوز بعد از سالها ناتمام ماندهاند؛ چه پولها که در این راه حیف و میل نشد!

بلاهایی که بر سر اطراف حرم امام رضا (ع) در مشهد آمد و حتی بر سر تبریز، هنوز دارد در جاهای دیگر تکرار میشود. در شیراز و یزد هم شد. روی این پروژهها دهها مهندس درجه یک کار کردند. اما حاصل کار، شهر را رنجاند!

حال اگر جلوی روالهای شکستخورده را نگیریم دیگر از این کشور کهن نشانهای باقی نخواهد ماند. فعلا عدهای از کرده خود پشیمان شدهاند و دارند جبران مافات میکنند و بعضی برای آوردن روح دوباره به شهر، نخبگان را دور هم جمع میکنند. بعضی هم نماهای خیابانهای قدیمی را تعمیر و پاکیزه میکنند. اما «آب این رود به سرچشمه نمیگردد باز/ بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز».

راستی چرا از گذشته های نزدیک درس نگیریم؟ چرا شهردارهای ما نباید به حرفهای تیمشان و به حرف مردم بارها و بارها گوش بدهند؟ چرا متخصصان نباید بیشتر مطالعه کنند تا نتیجه کارشان پرثمرتر از آب دربیاید؟ و چرا مسئولین نباید در راه مطالعات و سنجشها پول خرج کنند؟ به کجا چنین شتابان؟ ما که دیدهایم نتیجه این شتابزدگیها چه میشود. آزموده را از نو آزمودن خطاست.

مسئولان و مدیران ما موظفند با درایت به امور حوزه کاریشان عنایت کنند و لایه لایه مسائل را بکاوند و در نظر بگیرند. ارائه کار متوسط و بیکیفیت و دلخوش بودن به سودهای شخصی برای گروههای خاص خیلی زود خود را نشان میدهد و به بیاعتمادیها دامن میزند. به قول شاعر: «خاص را در آستین پروردهاید/ عام را در آستان یاد آورید!» (خاقانی)

 

نویسنده ترانه یلداست و این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ با مجله کرگدن منتشر می شود .