شامگاهان و بر فراز جنوب غربی ایران، مصب آبراههای شیرینی که بروایت ناصر خسرو درحوالی۴۴۳ق نیز زورقنشینانِ بصره و واسط تا فرسنگها پیشروی در دریا هنوز از شیرینی آبش می نوشیدند، سیما وجلوهای دیگر دارد. کارونِ پرخروش و جوش که نعمت و برکت را از کوههای زاگرس ودامنههای بختیاری بردوش و امانتدارانه حامل است با گذر از خرمشهر و تلاقی با شط العرب درمرز عراق -و جاری در ایران بنام اروند- نرسیده به دریای خلیج فارس دو شاخه می شود و آبرفت هایش را تقدیم جزیرهای میکند که با دو رود اروند و بهمنشیر آن را حلقه کرده ودربرگرفتهاست. آبادان در انجا جزیرهای می شود نه از نوع دریایی بل جزیرهای در احاطه دو رود خانه پر ْآب و مهمتر دربردارنده جزایر کوچکتر دیگرکه رودهای پرآب و شیرین آنها رامی سازند نه دریای بیکران و شور. جزایری که با شور و غلیان و حیات وحش و آب این رودها، مینو وبهشتی می شوند در دلِ عروسی چون جزیره بزرگ آبادان!
از عبّادانِ دیروز تا آبادان امروز فاصلههاست. اُپّاتان کهن (=پایگاه آبها) که با حوزه یا خوره ساسانی وهمن- اردشیر (شاید بهمنشیر امروز!) و شهرهای مدفون در تاریخ همچون واسط و ابُلّه در بصره و اطراف آبادان کنونی شناخته میشد امروز ردپای قابلی جز برنگاشتههای نویسندگان سیاحی چون ناصر خسرو و ابن بطوطه ندارد. داعیِ اسماعیلی ما در(شوال)۴۴۳ق ودر سفر از مرو به مصر و بازگشت به ایران روزن ورود و دعوت همشهریانش به ایدئولوژی اسماعیلی را از عبادان (معربشده آپاتان) انتخاب می کند. جزیرهای خشک و شورفضایی که پس از طی مسیر آبادانی و پردار و درخت و بازارگونه محور بصره – ابله به عبادان و برگشتش به موضع خشاب[۱]و شهر باستانی شده مهروبان (=ماهی روبان، بندری کهن نزدیک هندیجان امروز ) در ذهن او به جز حصیر و خوردنیها، بیشترآب شیرینش نقش بربسته بود:« دگر روز صبحگاه کشتی در دریا راندند وبر جانب شمال روانه شدیم و تا ده فرسنگ بشدند هنوز آب دریا میخوردندو خوش بود و آن آب شط بود که چون زبانهیی در میان دریا میرفت»(ناصرخسرو، ص ۱۱۹). اما ابن بطوطه دنیادیده بزرگ مغربی در قرن هشتم و سه قرن بعد از ناصرخسرو علاوه بر شرح بهشتِ عدنی و سایه و تالاب-باغ هایِ محور بصره-ابله-عبادان، مقصدش را هرچند زمین شور و فاقد عمارت و ابادی توصیف می کند که در خود معبد و رباط ها و مسجدهای متعدد وتکیه یا بقعه الیاس و خضر (وخانقاه همراهش )را پذیراشده، اما رویداد رفته بر او در این شهر گویا آنیما و آنیموسِ امروزیان آبادان است. شرح ملاقات او در خانقاه خضرِ آبادان، با عابدی است که با کسی معاشرت ندارد و صرفا ماهی یکبار لب دریا می رود وباندازه آن ماه برای خویش صید ماهی می کند و تا ماهی دگر کسی اورا نمی بیند.او درنهایت این عابد مشهور را در مسجد ویرانهای می یابد و همکلامش می شودو عابد درحقش دعا می کند که«خدا در دنیا و اخرت به مراد دلت برساند». ابن بطوطه بخش اول دعایش را با پایان سفر و تکمیل جهانبینی و جهانسیریاش مستجاب شده وبخش دوم را امیدوار بدان میداند. اما در پایان روز، این عابد ظاهرا یک ماهی تازه را از طریق درویشان خانقاهها و مساجد برای او می فرستدو او می نویسد در عمرش «ماهی به آن خوبی نخورده بودم بر دلم گذشت که باقی عمر را در ملازمت خدمت شیخ بسر برم ولی نفس لجوج مرا از این عمل بازداشت.»(ص۲۳۳-۲۳۴). ظاهرا این ماهی صبور[۲] آبادانی و کرامت عابد عبادانی اگر ابن بطوطه را در آبادان پایبند نکرد (ونعمت رحله را بر جهانیان عرضه داشت) اما رازی داشت که چند قرن بعد ابن بطوطههای دور و نزدیک را در زمین شور و گرم و شرجی و محل بادهای سموم آنجا زمینگیر و نمکگیر و نفتگیر و فرهنگگیر! نمود. این دفعه نفس لجوج از آنِ نویسنده رحله نبود، نفس هلوع از آنِ کارگزاران قرارداد دارسی و سازندگان پالایشگاه نفت شرکت انگلو پرشینی بود که می خواستند طلای سیاه سینه کوههای بختیاریِ مسجد سلیمان را با لوله به این بندر آورند و با پالایش و تراش و سفتیدن از بندرگاهِ خورِ مجاور این جزیره، به دنیای صنعتی و درافتاده در جنگ جهانی بفرستتد. طلاجویان جزیره بریتانیا!در اینجا از اتقاق و حسن تصادفِ برخورد سرمته جرج رینولدز به نفت مسجد سلیمان، اتراق کردند و عبادان به خونِ سیاه نفت، آبادانی شد نفتی و دیدنی!
نوشتههای مرتبط
طنز و عجز روزگار این است که آبادی این خطه نه با آب و ثروت فروخفته در رودهای شیرین و احاطه گر جزیره (که برای هرشهری نعمت و جانمایه و حیات و شادمانی و در و گهرِکمنظیر است) بلکه با ورود لولههای نفتی میسر شد.ظاهرا در کوران تاریخ این رودهای پر پیچ و خم آبی چون کرم های خاکی، از اژدهای لولههای نفتیِ ورودی و خروجی از آبادان شکست خوردند و رودها در کنار پایپ های مارپیچِ قرارگرفته بر بستر شور ماهشهر و مسجد سلیمان تا آبادان بینام و بیصدا فروخفتند و از خود صرفا شور و شباب و کلاب و هیجان را هدیه مردمان جدید مهاجر کردند. بدین ترتیب نفت سیاه جنوب برای غربال و تمیز ِبازار، محتاج شهری شد پالایشگاهی و تجهیزاتی که بههرضرب و زور باید از بریتانیا به جزیره حمل می شدند تا بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه راپالایشگری با ۵۰۰ هزار بشکه درروزبسازند،حتی اگر کشتی های حامل این ادوات چندبار گرفتار طوفان شوندو مغروق!(فاتح،۱۳۸۴). سرنوشت و حکم، ساختن این دودکش های سربراسمان نهادهای بود که فضای کل شهر را آگنده از دود و نفتا کنند.جیمز ویلسون(۱۸۸۷-۱۹۶۵) معمار شرکت نفت ایران و انگلیس با تجارب اندوخته در هند و بغداد مامور طراحی شرکت-شهرِ نفتی آبادان شد تا برای کاهش تنش های کارکنان ایرانی و اروپایی که با الگوی ویلایی و بنگلویی بریم سکنا یافته بودند، برای کارگران یدی و کم قدرت پالایشگاهی که بین شهر و بریم قرارگرفته بود طرحی نو آماده کند و او طرح اولیه بخشهای عمده آبادان کنونی را در کویر و برهوت شرجی بنانهاد. منطقه وفضای کالبدی بوارده وی حاصل تلفیق معماری غربی با باغ شهر ایرانی(کرینسون ،۱۹۹۷:۳۵۲) هنوز برقرار است.
در هر حال، عبادانِ شوره زار به مدد و اکسیر نفت،جذابیت، کار، پول و قرار و مکان یافت و مدت زمان زیادی طول نکشید که سرخیل و آوردگاه هفتاد ودو ملت و قومیت اروپایی و هندی و برمهای و پاکستانی تا لر و ترک و عرب و دشتستانی وبختیاری و… شد.با این تفاوت که مالک نفت به یمن قرارداد امتیازی دارسی صرفا کارگزار و گارگر یدی و بی اختیار صنعتی می شد که در حال شکل گیری و توسعه بود.با جنبش ملی سازی نفت و بیداری ایرانیان برای اعمال حق حاکمیت بر نفتِ استخراجی و پالایشی فشار برای تصاحب مدیریت و قدرت در تصمیم گیری ها نیز فزون شد و آبادان به مرکز ملی شدن نفت بدل گردید. لیکن آرزو و آرمان خلع ید چندی نپایید و جای شرکت قدیم را کنسرسیومی با دو شرکت تخصصی ِ بیگانه-بنیادِ سهامی تصفیه و استخراج وشرکت غیرتخصصی ایرانی بنام عملیات غیرصنعتی گرفت. هرچند صنعت نفت ایران در قالب شرکت تازه جانِ ملی نفت و در حوزههایی خارج قرارداد بالید و درخشید و ساخت وتوسعه یافت، اما آبادان هنوز هویتی متکثر و خارج-آورده داشت. شرکت شهری بریتانیایی، رهاورد نگاه استعماری به خارج و نگاه دولت رفاهی بداخل آن عصر بود که در خارج تامین گر انرژی و امنیت مرکز با بهره برداری از ثروت اقمار بود.
رشد یکباره قیمت نفت در اواخر دوره پهلوی (دهه ۵۰ وهمزمان با قانون وقرارداد جدید نفت و واگذاری پالایشگاه از کنسرسیوم به شرکت ملی نفت درسال ۱۳۵۲) سرریز مازادی به پاکرد که مناطق نفتی و شرکت شهرهایی چون آبادان را بیش از همیشه برخوردار نمود (ازکشف نفت در ۱۲۸۷ تا ساخت پالایشگاه آبادان در۱۲۹۱ تا رسیدن به بزرگترین تصفیه خانه نفتی خاورمیانه فقط تا ۱۳۵۶ زمان برد). بخشی از شادخواری و رفاه وتنعم نفتی آبادان را در مستند آبادان منوچهر طیاب می توان دید. جزیره ایزوله دیروز باواگشتِ سرزمینش به بندرگاه و تصفیه خانه صدور نفت به غرب، درحال تبدیل به عروس شهر های خاورمیانه بود.خانههای ویلایی و با تیپ های مختلف، باشگاهها،فروشگا های زنجیرهای و غربی،دفاتر هواپیمایی و مطبوعاتی و فرودگاه و مدیریت آمریکایی-انگلیسی و … همه همزمان وتنطیمی به وقت لندن و دفتر مرکزی شرکت مادر، حکایت از تولد فرزندخوانده و شهری متفاوت از کهن روزگاران ایران داشت.میدان فرهنگی الفی و مساکن کارگری بوارده شمالی و جنوبی و باشگاه و مدرسه فنی حرفهای و موزه و دانشگاه نفت (که مدیون طراحی ویلسونند) آبادان را با بخشی از مدرنیسم برامده از غرب پیوند میداد که فیلم و سینما و کتاب و مطبوعات دو اصل جدایی ناپذیرش بودند.جمعیت ۲۰۰ هزار نفری آبادان ان روزها شرکت شهری با آیینِ راه دولت رفاه نفتی وتکثر فرهنگی وابسته ،هویت جدیدی را می ساخت که اغراق نخواهد بود اگر ان را سرنمون و نمونه ایدهال یا مینیاتور فرهنگ آن دوره ایران بدانیم. شرکت شهرهای جهان عمدتا با دو هدف و انگیزه ارائه رفاه عمومی و تبدیل مسکنت و شهر به ابزاری برای دخالت در جوانب زندگی روزمره و برنامه ریزی در ان با نیروهای متخصص(معمار،برنامه ریز شهری و…به تعبیری نگاه مستغلاتی) برای تبدیل نیروی کار به سرمایه انسانی کاردان و درعین حال مطیع وراضی و مدرن و دیگری انگاره استعمار یا بهره کشی از نیروی کار و منابع ارزانِ پیرامون برای انتقال به مراکز و مترو پل و انجام انواع ازمایشات یا شهرسازی ومهندسی های اجتماعی در اقمار قبل از پیادهسازی روی شهرهای مرکز اروپایی ( احسانی، ۱۳۷۸) پاگرفتهاند. و آبادان هم از این انگاره بدور نیست. اما سیر و روند مهاجر فرستی و مهاجرپذیری و سست و شل شدن انواع جدایی گزینیهای فضایی و طبقاتی در آبادان این شرکت شهررا به گونه و نوع دیگری از شهر مدرن نفتی ایرانی تبدیل کرد.
اینک سال ها از آن روزگاران و تلاقی فرهنگهای غربی با مهاجران شرقیِ پانهاده به جزیره گذشتهاست.«برخوردها در زمانه برخورد» بوتههای آزمون و رشد و پرورش شخصیتها و آثار متعدد را در کرانهها و قلب این جزیره فراهم ساختهاست.حال و هوای مرفه و صنعتی جزیرهای که نخست مرکز جذب نیروی حزب توده و بعدها ملیون ایران بود و حتی جلال آلاحمد و فروغ و سپهری را به خود می خواند، با آرامش و دل انگیزی شط و آب و حرکت و جوشش مدرن در این گوشه اروند کنار، در داستان های رئال اسماعیل فصیح و فیلم های شاعرانه و تمثیلی ابراهیم گلستان وسایر نویسندگان نوپای نفتی با کلمات و قلم جاودانه و ثبت و ضبط می شود. مدرنیسم جدیدی خلق می شود که حتی زن سنتی و خانه را از«چراغ ها را من خاموش می کنم» فراتر می برد. جنگ و طمع و چشمداشت به خاک و درواقع نفت و طلای سیاه ،جزخون و آوارگی و ویرانی و زمین سوخته وفصولی از جنس«زمستان۶۲»را در پی ندارد،اما انسان از نو میآفریندودر اینجا شهر حصر و گلوله باران و مرگ را پشت سرنهاده و خرمشهرِ خونین شده و نخلهای سوخته اروندکنار و زمینهای به تیر و کین نشسته شلمچه دوباره بر روی زندگی و جنب و جوش انسانی روی خوش نشان می دهند. اما در قلب و روح همه مسکنت گزیدگان بر این ارضِ آبی-خاکی قرار و قوام و شادی اصیل را بزودی نمی توان دید. از راننده تاکسی که سودای کارگری کهن روزگاران شرکت و استخدام خانواده عیالوارش را در سر می پرورد تا تحصیلکردگان و جوانانی که در خاطر، خیال تکیه بر سراب قدرت حاکمان و شیوخ و بهره گیری از پارتی و سفارش را می پزند،کار و حرکت و سرخوشی مجدد آرزوی دوباره است.
در کل،تاریخ آبادان را می توان تکه و مینیاتوری ازسرگذشت ایران دانست. سرگذشت این خطه تاحدی« تجربه مدرنیته» اخیر ایران است در مقیاسی کوچک. و هرانچه بر او رفته از خوش و ناخوش شرح حال اقیلم نفتی ماست. از مدرنیته و وفور نفتی تا جنگ و یاس و روزگار امروز. این جزیره ارامشِ ساخته شده درعصر پهلوی، نماد نفتی همان ایران درغلطیده به شاهنشاهی باستانی ماست. به آبادان امروز با سه راس نوستالژی، مدرنیته صنعتی- نفتی و اغراق و آرزومندی می توان اندیشید. امروز و دیروز آبادان سرشته به نوستالژی یا حسرت زدگی است. نوستالژی غم یا شادی متوهمانه و بعضا تخدیری وکاذب است که فی الحال و موقت و با خیال و تصور سوژهای که جای ابژه را گرفته کیفوری و لذت می افریند اما نه با عین و واقعیتش بل با مابازای تخیلی. سودا و آرزو و کیفوری با احیای گذشتههای ازدست رفته در هنگامی است که کامیابی با تمنای حال یا سعی و تلاش برای افریدن آینده دلپذیر میسر نیست.و برای آبادان عنصر حیاتی برسازنده این نوستالژی دولت وزمانه رفاه است. ایده و دولتی که اینک نه اینجا بل در بیشترجهان درحال غیبت و خسوف است و بعید است غول جهانگیر نئولیبرالیسم و رهاسازی بازار و خصوصی سازی و دولت کمینه، دیگر مجال و ماوایی به ظهور ان دهد تا جمعیت هفتاد دوملت اینجا سرخوش و طربناک از دلارهای نفتی در وفور و خوشدلی در جشن و چراغانی هایِ شبه غربی بسر برند. شاید دلیل عمده بازتولید وشیوع و سنگینی نوستالژی در کل یک فرهنگ نیز توجه و تاکید افراطی و منجمد بر گذشته و مهمتر احساس ناتوانی از حرکت به جلو دراکنون وحال و مهمتر، خلق اینده باشد. ظاهرا فرهنگ امریکایی که فاقد سابقه و گذشته تاریخی است به ناچار روبه اینده دارد و امروز را در اینده حل و خلق می کند و کارخانه رویایش را باجهت گیری پیشرو هالیود و سیلیکون ولی و… قرار می دهد.شکستن این تارها و پیلههای ناامیدی و ناتوانی جزبا همت برای تغییر امروز و خلق اینده میسر نخواهد شد.
«تانک فارم» ایجادی در آبادان ممثل و نمونه برجای مانده مدرنیته صنعتی و نفتی آبادان بود. نظم و همسکنایی و یکجانشینی صدها مخزن مدور و شکمباره نفتی که با لولههایی از قلب شهر می توان انها را با مخازن دیگری در بندرصادراتی ماهشهر در یک خط و امتداد درنظرگرفت از بالا چونان سیبل و کانون حمله و تامین انرژی کنسرسیوم و بریتانیای آن زمان مینمود. استعاره فارم یا مزرعهای از مخازنِ آهنینِ به هواخاستهِ بی جان اما تغذیهگر و برسازنده خوراک و محصول پالایشگاه و لاجرم تغذیه انرژی غرب با نقش حیاتی و تامین کننده مزارع کشاورزی مدرن امروز نیز بی ارتباط نیست. حیف که این مظاهر کهن و صنعتی شهر اینک وبدون حفظ هیچ اثر وردپایی بسان درختان سبز امروز از جای و خاک دراورده شدهاند وبه تیغ اره سوداگری محو ونفی شدهاند وخاطره وآثارشان با خروج از میراث فرهنگی و عملی کارکنان گذشته این شهر احتمالا در چنگال سرمایه و نظام بازار به مرگ حتمی خواهند رفت.
مدرنیته صنعتی-نفتی نمونه کارگاهی وشهریش آبادان نفتی است. توسعه یکباره ، برونزا ، جهشی، ناموزون و وارداتی و تاحدی غیرمشارکتی و به سبک غربی. اسلوب و معماری شهرتجسم ذهنیت مرکز- پیرامون و فضای فارغ البال و کاهنده سبوعیت و سختی محیط برای کارکنان فرستاده از مرکز به پیرامون بریتانیاست و جدایی گزینیهای کارکردی و سکنایی حکایت از پایگان و سلسله مراتب کاری جهت افزایش بهره وری با فاصله گذاری ها و تقسیمات مزایا و مواهب بر حسب رتبهاست. چرخ این مدرنیته بر مدار مصرفِ بیشتر و بهترینها و بر اساس درامد نفتی است که تولیدگر می فروشد. در کل ایجاد فضای کاری مرفه در کنار تشکیل یک اجتماع مصرفی و تک ساحتی اما منضبط و تکنوکرات نتایج این نوع مدرنیته نفتی است که مظاهر آفرینش و هنر مدرن را در رمان و سینما و تکنولوژی پذیرفتهاند اما بعید است هنوز درقید ریشهها و جهان بینی انتقادی و چند ساحتی و خوداگاهی و اصل شرقی خویش وبهره برداری از آنها باشند. در این جهاننگری با افول و غروب نفت، سرچشمههای دیگر وجودی و فرهنگی و معیشتی نیز خشک و شاید ناپدید میشوند(حکایت عابد مستغنی آبادانی و و ماهی صبور و پربرکتش را بیاد آورید!). انگار نه انگار دریا و دو رود شیرین و خاک حاصلخیز اطراف جزیره ثروت بیکرانی هستند برای کشاورزی،شیلات ، دامپروری ،توریسم وصنایع جانبی و خدمات و… شهر با پالایشگاه و پتروشیمی فاصلهای ندارد. گویا هنوز هم بسان سابق قلب و مرکز شهر تنوره دیو نفتی پالایشگاه و پتروشیمی است که با تکنولوژی نیمهصنعتی وکاربرانه سابق می تواند انواع مشاغل را از غیرماهر تا نیمهماهر و متخصص بطور مستقیم و غیر مستقیم تولید کند حتی اگر با بازسازی بعد جنگ هنوز به تولید ۶۰۰ قبلی نرسیده باشد و تکنولوژی جدید و برون سپاری هزاران شغلش را حذف کرده باشد . هردو شریکند در دود و الودگی و زندگی. بخارات و دودها و سموم هم در کنار منازل ساکنان مسکنت می جویند. بنگلو و کوی و باشگاه و سینما و کتابخانه و ورزشگاه سایه به سایه نفت اند وبدتر از آن خیال و ونگاه اهالی که تلمبار و فروافکنده بر این امامزاده طلایی! شده و مسلم است که چنین توسعه و رشدی تک ساحتی و اسیب زا و با ایندهای نامعلوم و غیر پویاست[۳] و پتروشیمی و روغن سازی هم دردی از آن دوا نمی کنند.این نوع توسعه متکی بر درامدهای نفتی یا الگوهای شرکت شهرهای نفتی در اکثر نقاط کشور نیز ساری و شایع است. گویا تجدد عصر پهلوی با دامن گیر شدن به این بلیه توان درونزا و مبتنی بر همت و تلاش و خلاقیت ها و انگیزههای فردی وگروهی ما را به محلی خارج از وجود و هستی اصیل و ایرانی گره می زند .لذا درونزاکردن تجددو خلق تجارب اصیل و ایرانی از مدرنیته شاید یک گام برون رفت ما باشد.
بزرگترینها و اولینها و تکینها (تاکسی، سینما، فیلم، فروشگاههای مصرفی غربی، پالایشگاه مدرن و بزرگ خاورمیانه و…) مدخل ورود خود از غرب سرمایهداری و بازار آزاد را جزیره آبادان انتخاب میکنند.فرهنگ فراغت و کتابت و روایت سینمایی و ادبی از رفاه و تشفی دغدغههای معیشتی هنرمندان مستعد، سکویی مییابد برای گسترش به داخل ایران .تهرانِ پایتخت و آبادان نفتی ساعتهایشان رادر این فرهنگ باهم کوک میکنند . و با این رتبه اولی و همزمانی ورود مظاهر تکنولوژیک و شعایر مدرنیسم ،حس اغراق و دربهشت بودگی و بزرگی را برای انسان ناتوان سوار بر گشتل تکنولوژی و مسلط بر نیروی طبیعت افزون میکند. اگر جزیره در جزیره داشتن را در کنار مینو بدان بیفزاییم استعاره خوبی برای تعریف و و اغراقِ از بهشت راندگی ادمیانی میابیم که زمانی در انجا ملِک بودند و فردوس جایشان بود.
با این حال گرفتاری در غرقابِ اغراق می تواند حس کاذب پیروزی و اعتماد به نفس را در آدمی رشد دهد. بدون تلاش و فکر وبرنامه، صرف«آرزوی های بزرگ» گذشتههای شادخوار وطلب ایندههای روشن،این زورق وامانده را به جلو نخواهد برد. مدرنیسمِ متلون و متغیر و متکثرِ سربراورده در آبادان و در طول چند سال، مشحون از فرهنگ ها و اقوام و به تبع آرمانها و نگاهها و علایق مادی و معنوی و خواستهای ِقدرت پراکندهاست. علیرغم منفعت و فرصت دخیل در این تنوع و تکثر و چندفرهنگگرایی، نیروهای نهان و تهدیدگرِ متفرق کننده و ویرانگر نیز درآن حاضر و مکنونند.اگر این تکثر در کل و نهایت به وحدت و اجماع حول اصول وآارزوهای سالم و سازنده، همگرایی و جهت نیابند جز هرزروی این نیروها و در نهایت قهقرا و توسعه نیافتگی و پیایندش آسیب های اجتماعی و فرهنگی شاهد چیزی نخواهیم بود. لذا «مدیریت وحدتبخش شهر» که در گذشته در ید قاهره و خیریه! شرکت نفت بود، اینک مضمحل و در در بین مراکز ناتوان و کم نیرو تقسیم و در نتیجه تضعیف شده و غلبه نگرش های قومی و قبیلهای و محلی بر نگاه ملی-محلی و استراتژیک به مانع جدی اجماع، شایسته گرایی و رشد درونزا درحال تبدیل است.
اینک(زمستان ۱۳۹۶) که غبار زمان و هیاهوی پرزرق و برق نفتی در حال فرو نشستن است ،یاریگر کدامست و چاره کار جمعیت بیش از ۳۰۰ هزار نفری و پایان سرابهای نفتی گرانقیمت چیست؟ در شهر خضر و جزیره سبز خضرایی، قطع امید و گسستن از آب های حیات بخش ساری و جاری، اعتیادِ پناه بردن به نوستالژی را درپی دارد. خضر فرخنده پیِ اینجا در همت و کوشش نو و دگرگونه و طیِ استوار و مصمم مراحل تعالی ورشد توسط ماست. از خلال سیاهی و ظلمات این بوها و دودهای سیاه و گردوغبار بادهای سموم (که بر خلاف الودگیِ خود کرده بی تدبیرانه و تکنولوژیک تهران عمدتا منبعث از طبیعت و کم خطرتر است) هنوز میتوان مینوهایی دیگر بر جایجای دشت های قیرگون و گلگون و نیلگون این سرزمین ساخت وبرپاداشت. اما تلاش و سعی دیگر می باید که چون دعا و هدیه دریایی آن عابدِ عبادانیِ عصر بطوطه ،تادیبها کند چرخ و رحله و راحلان را ! و آیتی باشد بر آیینهداران و نشانهخوانان.
منابع
احسانی کاوه ۱۳۷۸ تجدد و مهندسی اجتماعی در شرکت – شهرک های خوزستان: نگاهی به تجربه آبادان و مسجد سلیمان، گفتگو ، پاییز۱۳۷۸ ،ش۲۵.
فاتح مصطفی ۱۳۸۴ پنجاه سال نفت ایران، نشر علم.
[۱] بصورت خشبات جمع خشبه هم امدهاست. درواقع محل ایجاد منارههای بحری یا فانوس های دریایی با برجی هرمی شکل (برجک های نگهبانی امروز) تا۴۰مترجهت هدایت کشتی ها وبگل ننشستن و رفع دزدان دریایی است.هرچند این برجکها نوعی تکنولوژی بکار رفته در دریاهای جنوب ایران و خورها بودهاند اما حسب نوشته ناصر خسرو و دیگران می توان گفت موضع نصب خشاب به همین نام مشهور بودهاست و اپادان(= نگهبانان و پایندگان آب) نیز با آن بی ربط نیست.
[۲] ماهی صبور در ابهای شور می زید و برای تخم ریزی به رودخانه و ابهای شیرین می رودو لذا مکانی چون آبادان با دو رود شیرین بهترین زیستگاه و صیدگاه این ماهی است. این ماهی بسیار لذیذ را عمدتا کبابی تهیه می کنند. با این حال خوزستانی ها ممتازترین ماهی را حلواسفید موسوم به زبیدی(برتر)نیز می دانند که کمترین ضایعات را دارد.
[۳] فروریزی برج متروپل آبادان در خرداد۱۴۰۱ ، هم نتیجه این اسیبها بود و هم سرنمون و روشنگر بخش زیادی از آسیب های توسعه نامتوازن و معیوب ( در اینجا گسترش عمودی خیره سرانه و و توسعه ظاهری و ویترینی شهر در نقش برج ها و ساختمانها که دست پخت مافیا و گروه های خاص ذی نفوذ لانه کرده در سوداگری زمین و مسکن و… هستند).فروریزی اهداف و آمال حقیر و ناسالم و بدلی. آسیبی که بخشی از ریشه اش به سیاستهای سالهای بعد جنگ و مجریان و سیاستگذاران جدید شهر برمی گردد.