انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (۹)

فصل اول: اقتدار، اتوریته و فرهنگ
۳. ساختار شکنی از اقتدار دولت، در جامعه شناسی پی یر بوردیو (ادامه از قبل)

و اما در خصوص امری دیگر هم شاید بشود در وهله اول بین دیدگاه بوردیو و آلتوسر، خویشاوندی هایی دید ؛ اما زمانی که خوب به بنیاد هر دو دیدگاه دقیق می‌شویم متوجه تفاوت بسیار اساسی آن‌ها با یکدیگر می‌شویم. در تفکر ساختار گرای آلتوسر نظریه‌ای هست که به رابطه نظام تحصیلی و بازتولید ساختار دولت و نظام سرمایه‌داری می‌پردازد. فی‌المثل اینکه بخش عظیمی از کودکان در سن شانزده سالگی از چرخه آموزش به «حوزه تولید» پرتاب می‌شوند. به گفته او : “این‌ها کارگران و خرده دهقانان هستند. بخش دیگری از نوجوانان آموزش دیده (و یا محصل) راه خود را پی می‌گیرند و با نیم‌چه پیشرفتی از پا می‌نشینند و جایگاه خدمه حقیر و متوسط دولت، کارمندان، تکنسین‌های خرد و متوسط و پیشه‌های خرده بورژوازی از هر نوعش را اشغال می‌کنند. بخش آخر، پایان راه را در می‌نوردند و به میان‌مایگیِ روشنفکرانه تن می‌دهند و یا مغز متفکر کار جمعی می شوند، به عنوان عاملان بهره‌کشی، (سرمایه‌داران، مدیران)، عاملان سرکوبگری (نظامیان، مأموران پلیس، سیاستمداران، کارمندان بلند پایه و غیره )” (آلتوسر، همان : ۴۹).
گرچه بوردیو نیز به نوعی از تقسیم‌بندی مدارس و دانشگاه‌ها جهت ورود به دستگاه دولت و یا پرورش نسل آینده اقدام کرده است (فکوهی، ۱۳۹۶ ، ج ۱ : ۷۹ ـ ۸۱) اما تفاوت نگرش بوردیو با نگرش‌هایی همانند آلتوسر در موضع فکری و نگرش سیاسی آن‌ها است. البته باید توجه داشت که نظریات بوردیو صرفاً در خصوص جامعه فرانسه و یا جوامع دموکراتیکی از آن دست می‌تواند مصداق داشته باشد. باری، وی علوم انسانی و علوم اجتماعی را دارای موقعیتی ورای خدمت ناخودآگاهانه صِرف به دستگاه دولت و ساختار سرمایه‌داری می‌بیند. و معتقد است تنها در درون سیستم دموکراتیک و مبارزه در آن و حمایت از جنبش‌های اجتماعی که می‌بایست مداوم باشد، می‌توان تغییر را به وجود آورد. حال آنکه آلتوسر، سخن از آشتی ناپذیری، مبارزه طبقاتی و از پا انداختن طبقه حاکم می‌گوید:

“واقعیت این است که دولت و ساز و برگ‌های دولت تنها از دیدگاه مبارزه ی طبقاتی و به مثابه ساز و برگ مبارزه طبقاتی ، ساز و برگ مهیا کننده اعمال قهر طبقاتی و ضامن شرایط بهره‌کشی و بازتولید این بهره کشی معنا دارند. اما مبارزه طبقاتی، بدون طبقاتِ آشتی ناپذیر وجود ندارد. حرف زدن درباره طبقاتیِ طبقه حاکم همانا حرف زدن از مقاومت، شورش و مبارزه طبقاتیِ طبقه تحت سلطه است.» (آلتوسر، همان : ۸۳).
بنابراین بوردیو به رفُرم نظر دارد حال آنکه این‌گونه که به نظر می‌رسد آلتوسر خواستار مبارزه طبقاتی و پیروزی ایدئولوژی طبقه کارگر است (آلتوسر ، همان). به بیانی بوردیو در حالی به نقد و بررسی دستگاه دولت در سیستم‌های دموکراتیک و بسیاری از توهمات و خشونت‌های میدانی می‌پردازد که “خروج از ابزارهای قانونی را به عنوان راه حل‌های قابل توصیه طرح نمی‌کند، بلکه بر عکس عقیده دارد باید از ظرفیت های موجودِ درون سیستم دموکراتیک استفاده کرد و دستاوردهای اجتماعی را به حداکثر خود رساند …” (فکوهی ، ۱۳۹۶ ج ۲ : ۲۵۳ ) . و این نکته زمانی جالب‌تر می‌شود که متوجه می‌شویم بوردیو در نظام دانشگاهی، «علوم انسانی» و «علوم اجتماعی» را خارج از کنترل و نظارت دولت می‌بیند؛ و این بدین معنی است که در سیستم‌های دموکراتیک دولت سخت بتواند تجدید ساختار خود را از علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه‌های دولتی توقع داشته باشد؛ چنانچه فکوهی در این باره می‌نویسد:
“… بوردیو وارد این منطق می‌شود که در حوزه علوم انسانی و اجتماعی با پتانسیل خروج از قدرت روبرو هستیم و همین اتفاق به صورت گسستی در می‌آید که این دو گونه از علم را از هم جدا می‌کند. در قرن بیستم ، هرچه به دوران متأخر نزدیک می‌شویم، این مسئله آشکارتر می‌شود. شاید بتوان گفت که از جنگ جهانی دوم تا به امروز این شکاف عمیق‌تر شده است. مثلا در دانشگاه‌های امریکا و در حوزه‌های علوم اجتماعی و انسانی تقریباً همه مخالف دولت‌اند. واکنش دولت در مقابل این اتفاق طرد دانش آموختگان این رشته‌ها از نظام‌های اصلی اداره اجتماعی است. به صورتی که امروز در اکثر کشورهای اروپایی یا امریکا کسانی که جذب نظام‌های دولتی یا نظام‌های بزرگِ کاری می‌شوند از مدارس خاص یا از دانشگاه‌های خاصی فارغ التحصیل شده اند ” (فکوهی، همان : ۷۹).
مخالفت علوم انسانی و اجتماعی با دولت، چنانچه دیده می‌شود، به جبهه مقاومتی می‌ماند که خواهان «تغییر»اتی مشخص در نظام است. و جالب اینکه همین امر بیانگر این مطلب مهم است که گرچه در نظریه عمومی بوردیو نقش عادت واره‌ها ، به ابزار بازتولید کننده نظام و میدان‌های مختلف می‌ماند، اما صِرفِ مقاومت و مخالفت علوم انسانی و یا اجتماعی، خبر از قلمرویِ انتقادی‌ای می‌دهد، که با پی جویی‌های سرکشانه‌اش‌، پرده از دولت فاقد بنیاد متافیزیکی و سوء استفاده‌گر، از اقتدارِ مبتنی بر برساخته‌های اجتماعی‌اش کنار می‌زند. و در این پهنه به افشا درآمده است که به محض آنکه قوانین به نفع دولت و یا سرمایه داران عمل کند، عبارتِ : “این قانون است و کاری از ما ساخته نیست…”، نه تنها خشونت نمادین قوانین، بلکه جانبدار بودن همان قوانین به نفع گروهی خاص (سرمایه‌داری و یا هر گروهی که به برتری راه یافته) را نشان می‌دهد. و از قضا همین افشاگری است که در جامعه‌شناسی بوردیو به وفور می‌توان آن‌ها یافت و هر بار هم بر بدیهی‌سازی‌ها خط بطلان می‌کشد… چنانچه به عنوان مثال علم را خنثی نمی داند، (فکوهی ، ۱۳۹۶ ج ۱: ۷۱)؛ به بیانی در پژوهش‌ها کنش خنثی از نظرش بی‌معناست‌: “هر کنشی با هدفی صورت می‌گیرد و هدف‌مندی جزئی تفکیک ناپذیر از کنش است” (همان). از این‌رو می‌توان گفت از نظرش پژوهش‌ها در وضعیت «بازتابندگی» قرار دارند؛ چنانچه می‌گوید :
“[آنچه] پژوهشگر عهده‌دار آن است، وابسته به روابطی است که این پژوهشگر با جهان اجتماعی دارد. بنابراین وابسته به موقعیتی است که او در این جهان اشغال کرده است. دقیق‌تر بگویم، این رابطه با جهان ترجمانِ خود را در کارکردی می‌یابد که پژوهشگر آگاهانه یا ناخودآگاهانه برای فعالیت خود تعیین می‌کند و بدین ترتیب استراتژی‌های پژوهشی خویش را ایجاد می‌کند: موضوع‌هایی که انتخاب می‌کند، روش‌هایی که به کار می‌گیرد و غیره ” (بوردیو، همان؛ ج ۱: ۱۴۹).

و مهم اینجاست که این نگرش انضمامی ـ اجتماعی، امری جدید نیست بلکه در بینش مارکسی که در سال ۱۸۴۴، دستنوشته‌های فلسفی ، اقتصادی را تألیف کرده است ، به تبیین درآمده بود. چنانچه می‌گوید:
“اساساً ما باید این فرض مسلم را کنار بگذاریم که «جامعه» به عنوان یک انتزاع در مقابل فرد قرار می‌گیرد. فرد موجودی اجتماعی است. زندگی او حتی اگر در ارتباط با دیگران مستقیماً به صورت زندگی اشتراکی ظاهر نگردد، باز نمود و تأییدی بر زندگی اجتماعی است. زندگی فردی و زندگی نوعی آدمی [دو چیز] متفاوت با هم نیستند، هر چند شیوه هستی زندگی فردی ویژه‌تر و شیوه زندگی توعی عام‌تر است و یا زندگی انواع ویژه‌تر و زندگی فردی عام‌تر است که این‌ها غیر قابل اجتناب است. آدمی در آگاهی نوعی خویش، زندگی واقعی اجتماعی خویش را تأیید می‌کند و در اندیشه صرفاً هستی واقعی خویش را تکرار می‌کند. همان‌طور که به طور معکوس، وجود نوعی، خویشتن را در آگاهی نوعی‌اش به اثبات می‌رساند و برای خود در عمومیت خویش، به عنوان موجودی اندیشمند هستی می‌یابد” (مارکس، دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴؛ ۱۳۷۸ : ۱۷۳).
(ادامه دارد…)