فصل هفتم: پیری و مرگ
۲ .هستی اجتماعی، و زیستشناختی «پیری»: تا مدتهایی مدید «پیری»، صرفاً پدیدهای زیستشناختی محسوب میشد؛ آن هم بیآنکه کمترین جذابیتِ هستشناسانهای برای فلسفه و متفکرانی داشته باشد. اما در نیمۀ دوم و اواخر قرن بیست و همراه با رشد علوم انسانی و اجتماعی، این پدیده به عنوان مقولهای اجتماعی و دورههای تاریخیِ خاص، این مسئله همزمان جا افتاد که برای موجودی همچون انسان، پیری و اصلاً «احساس پیری»، چیزی در خود و بیارتباط با جهانی نیست که به لحاظ فرهنگی و تاریخی، آدمی در آن به سر میبرد. حتی باید گفت که این مطالعات تا حدی توانستند درک انتزاعی و در خود بودگیِ زیستشناسیِ انسانها را به سمت نحوه و چگونگیِ درک از پیری در جوامع سوق دهند؛ کاری که از عهدۀ علوم انسانی و اجتماعی ساخته است؛ به بیانی کاری که از این راز بزرگ پرده برمیگیرد که اصلاً درک و آگاهیِ زیستشناختی از پیری فقط به یاری جهان فرهنگی و اجتماعی در ساختارهای خاصِ تاریخی ـ سیاسی است که حاصل میشود.
نوشتههای مرتبط
ونسان کارادک، جامعهشناس فرانسوی، نظریات بسیار جالب و مهمی دربارۀ «پیری و پیرشدگی» دارد، که در بحث حاضر آنها را بیان خواهیم کرد. وی تلاش کرده تا پیری را در ابعاد متفاومتی بررسد. به واقع کاری که او کرده است، به نوعی (هر چند غیر مستقیم) بیرون کشیدن ابعاد فرهنگیِ جهتدار و نهفته در زبان است؛ وی همچون بوردیو معتقد است، «جوانی واژهای بیش نیست». و خود در ادامه به آن میافزاید: “خیلی راحت میتوان دربارۀ پیری هم آنرا به کار بست و معنی آن یادآور این نکته است که دستهبندیهای متکی بر سن نباید تفاوتهای اجتماعی را از نظر پنهان کند” (کارادک، جامعهشناسی پیری و پیرشدگی؛ ۱۳۹۱: ۱۶).
وی معتقد است که هر جامعهای در سه شیوه به ماهیت «پیری» میپردازد. اول با مشخص کردن جایگاه آن در دوران مختلف سنی؛ دوم توسط بازنماییهایی که با آن تلفیق میشوند و بالاخره از طریق «ساختاربندیِ» روابط بین نسلها (همان: ۶۱). اینکه جایگاه پیری چگونه و در چه سنی مشخص شود، همان گونه که میدانیم در ارتباط مستقیم با ساختارهای کلانِ فرهنگی ـ اجتماعی و قلمرو اقتصادی ـ تولیدی قرار دارد. به بیانی از دیدگاه دیالکتیکی، خود همین امر خبر از حضور دو شیوۀ دیگر در شیوۀ اول و یا برعکس میدهد؛
به هر حال در نظریات ونسان کارادک درباره «پیری» تقسیمبندیهایی رایج در عصر حاضر وجود دارد که در جوامع اروپایی به یُمن دولتهای رفاهِ قرن گذشته و ساختارهای مدرنِ جامعۀ سرمایهداری، با تصویرهای متفاوتی از پیری در مواجه هستند . مثلا در تصویر شماره یک، او بازنشستگانی را قرار میدهد که جایگزین «پیر مرد و پیر مرد» قبل از تأسیس نهادهای بازنشستگی شدهاند، که امروزه در غرب به آنها «سنیورها» ( seniors )میگویند. (اصطلاحی که جهت تشویق فعالیت اقتصادی افراد مسن، از دنیای تجارت گرفته شده است). در تصویر دوم، او سالمندِ نیمه وابستهای را نشان میدهد که با وجودی که در خانه خود زندگی میکند، از کمک مالی و همچنین کمکهای خدماتی برای انجام برخی از کارهای روزمره برخوردار است و بالاخره از سالمندان کاملا وابستهای میگوید که بدون یاری دیگری قادر به ادارۀ خود نیستند. به باور کارادک امروزه این تصویر آخر است که منعکسکنندۀ نگرش جامعه نسبت به «پیری واقعی» است. وی برای بازنمایی پنداشت پیری با نشانههای کهولت ذهنی و از کارافتادگی ، به نگاه جوانان و تصور آنها از پیری میپردازد:
“وقتی از بالغان جوان پرسیده میشود که واژۀ پیری چه چیزی را برایشان تداعی میکند، پاسخشان ارتباطی به «پیریِ شکوفا»، مستقل و فعال ندارد و بیشتر یادآور «پیری و از کارافتادگی» است. این جوانان بیشتر از کاستیهای جسمانی و تنهایی و بیکسی حرف میزنند تا از کاستیهای روانی و این امر نشان میدهد که در ذهن این افراد پیری هنوز دارای امکاناتی روحی و روانی، همچون تجربه و دانایی است” (همان: ۴۵ـ ۴۶).
اما همانگونه که گفتیم «پیری» همچون هر مقولۀ اجتماعیِ دیگر، در پیوند با موقعیتهای دیگری است که با آنها رابطۀ شبکهایِ زمانی، مکانی، تاریخی، فرهنگی ، و …. دارد. و به طور کلی زمانی به وزنۀ اثرگذار این موقعیتهای شبکهای ـ ارتباطی (بخوانیم روابط انضمامی) پی خواهیم برد که در فضای خاص و مشخص، از حکم جوانانِ به اصطلاح «بالغ امروزی» دربارۀ سالمندی، آن هم در خصوص فردی مشخص مطلع شویم. فیالمثل اگر آن فضا ـ مکان، فضای دانشگاهی ـ روشنفکریِ آمریکای ۱۹۵۸ و آن شخص، زنی چون سیمون دوبوار (۱۹۰۸ ـ ۱۹۸۶)، متفکر فرانسوی باشد. کارادک تصویری بسیار مهم از این وضعیت انضمامی نشاننمان میدهد. او با توجه به خاطرهای که سیمون دوبوار در کتابش نقل کرده است میگوید ، آن جا که میخواهد از تجربۀ اگزیستانسیالیستیِ مواجهۀ خود با «پیری»اش سخن بگوید، آنرا از نگاه جوانان آمریکایی چنین بازگو میکند: “در پنجاه سالگی به خود لرزیدم، وقتی یکی از دانشجویان امریکایی حرف یکی از همکلاسیهایش را برایم بازگو کرد: «عجب، پس سیمون دوبوار یک پیرزن است»” (همان: ۱۳۴) . به عبارتی هر چند همانگونه که کارادک باور دارد، «ذهن» و قوای آن نسبت به جسم و تواناییهای فیزیکی، شاخص و معیار مهمتری برای متعیّن ساختنِ به اصطلاح «پیری واقعی» است، اما این واقعیت را هم نمیباید فراموش کرد که هنوز هم در عصر حاضر (هزاره سوم) بدن و نشانههای پیرشدگیِ آن، خصوصاً از حیث برانگیختگیهای جنسی، همچنان موقعیتی شکننده و تعیین کننده دارد. بنابراین، آنچه دوبوار نقل کرده است نه تنها کمرنگ نشده است بلکه برعکس در عصر سرمایهداری پیشرفته و زمانۀ مبتنی بر تبلیغاتی که بدن به شیء ـ کالایی تمام عیار تبدیل شده است، این امر پر رنگتر از گذشته عمل میکند. کافی است به میزان تبلیغاتی که صَرف لاغری یا چاقی و یا کوچک و بزرگ کردن اندامها (برانگیختی جنسی ؟) در رسانههای تجاری میشود، و بر اساساش بسیاری از زنان و مردان مسن را جهت قیچی کردن نشانههای پیری زیر تیغ جراحان زیبایی میبرد، توجه کنیم.
(ادامه دارد ….)