انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (قسمت ۶۱)

فصل هفتم: پیری و مرگ

  1. پیری و مرگ در عرصه فراموشی (ادامه از قبل ): الیاس پاسخ بسیار تعیین‌کننده‌ای به این پرسش دارد. او که «پوشیدگیِ مرگ» در عصر مدرن را برآمدِ «انحصار خشونت» از سوی قدرت حاکمه می‌بیند، امکان این را می‌یابد تا قدمی فراتر از نگرش‌های اگزیستانسیالیستی بر‌دارد. زیرا با توسل به شرایط تاریخی ـ اجتماعیِ پنهان اما کارسازِ موجود (بخوانیدش «جاسازی‌شده») در فرایندِ نحوۀ انتخاب نیستی، مسئلۀ پیشِ روی مخاطب را فراتر از مرزهای تک‌ساحتیِ بسیاری از  تفسیرهای اگزیستانسیالیستی می‌برد. چنانچه می‌گوید:

”در پیوند با این مشخصه‌های ساختاری و نیز تجربی جوامع معاصر، مشخصه سومی هم وجود دارد که می‌توان آن‌را منشاء ویژگی‌های شایعِ تصویر مرگ و نگرش بدان دانست ـ درجۀ نسبتاً زیادِ آرامش درونی در این جوامع. […] وقتی آنان می‌کوشند مرگ را به تصویر درآورند، احتمالاً به مرگی آرام در بستر می‌اندیشند که بر اثر بیماری و ضعفِ ناشی از سالخوردگی فرامی‌رسد […]. بنابراین ذکر این نکته ضروری است که درجۀ نسبتاً بالای مصونیت در برابر خشونت از سوی دیگران، که اعضای جوامعِ توسعه‌یافته‌تر از آن بهره‌مندند، و برخورد با مرگِ ناشی از خشونت به منزلۀ نوعی استثنا و جنایت، از به اصطلاح بصیرتِ شخصی افراد این جوامع سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه ریشه در سازمان‌دهی بسیار خاص جامعه دارد ـ نوعی انحصاری کردن نسبتاً مؤثرِ خشونت فیزیکی. انحصاری کردنی از این دست کارِ یک روز و دو روز نیست، بلکه محصول رشد و تحولی درازآهنگ و بدون برنامه‌ریزی قبلی است. جوامعی از این دست به مرحله‌ای رسیده‌اند که حاکمان استفاده از خشونت را صرفاً برای گروه‌هایی مجاز می‌شمرند که تحت نظارت خودشان‌اند. در موارد بسیار، فقط خودشان ـ پلیس و نیروهای مسلح ـ حق دارند بی‌هیچ مجازاتی اسلحه حمل کنند“ (همان : ۷۲).

به‌هرحال، پیامد تبعیِ چنین وضعی، از نظر الیاس جامعۀ خودکنترلی‌‌‌ست که خواهی ـ نخواهی با «فردیت» و گسترش همه جانبۀ آن مواجه می‌شود تا جایی که به گفتۀ وی: ”تسلط بر نفس یا خوشتن‌داریِ همه جانبه در این فضا آنچنان ملکۀ ذهنِ مردمانِ بارآمده در این جوامع می‌گردد و عملاً چنان به تجربۀ افراد درمی‌آید که گویی به راستی دیواری در کار است“(همان : ۸۱).

بنابراین، شرایط تاریخی ـ اجتماعیِ دوران مدرن، به این تصور جدایی از دیگری، و محتومیت آدمی به «تنهایی» (به‌مثابه تقدیری وجودی)، بیشتر دامن می‌زند و درماندگیِ خاصی در برابر موقعیت «احتضار» به وجود می‌آورد. از اینرو به قول الیاس:

”مضمون تنها مردن در هیچ برهه‌ای از تاریخ همپایۀ دوران مدرن معمول و متداول نبوده است. تنها مردن یکی از اشکال تکرارشوندۀ تجربۀ آدمیان در دوره و زمانه‌ای است که تصویرِ هر کس از خود، تصویر موجودی سراپا خودآیین است که نه تنها با همگان فرق می‌کند، بلکه از همۀ دیگر آدم‌ها جداست و به کلی مستقل از دیگران زندگی می‌کند، این تصویری است که دم‌به‌دم واضح و واضح‌تر می‌شود. تأکیدی که در عصر جدید بر این تصور می‌گذارند که آدمی تنها می‌میرد با تأکید بر این احساس که آدمی تنها زندگی می‌کند همخوانی دارد. از این حیث نیز تصویری که هر کس از مرگ خویش در ذهن دارد با تصویر او از خویش، از زندگیِ خویش، و از ماهیت این زندگی کاملاً مرتبط است“ (همان : ۸۴).

اما اگر تصور کنیم الیاس قصد دارد در برابر تنهاییِ گریزناپذیر احتضار  و موقعیتِ مردن، بدیل دیگری بگذارد، سخت در اشتباهیم. او بر این گمان است که ”وظیفۀ ما شاید این است که بی‌پرده‌تر و سرراست‌تر دربارۀ مرگ سخن بگوییم“(همان : ۹۲). به بیانی، روبرو شدنِ سرراست با خشن‌ترین واقعیت وجودی خویش: «مردن». پس فلسفۀ جامعه‌شناسانۀ «مرگِ» الیاس (حداقل در نمایی درشت) حول گفتنِ سرراستِ «تناهی‌مندیِ آدمی» شکل می‌گیرد: ما می‌میریم، و این مردن بدون هرگونه راز و رمزی رخ می‌دهد و هیچ دری هم به هیچ ساحتی نمی‌گشاید…

(ادامه دارد … )