انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتمان نئولیبرالیزم(۲)

بخش دوم: بوی تعفّن

توضیح مترجم: این نوشتار که بخش نخستین آن پیش از این با عنوانِ «سمفونی‌های ناخوشی» در تارنمای انسان‌شناسی و فرهنگ نشر شد، ترجمه‌ای است از کتاب «گفتمان نئولیبرالیزم: کالبدشناسی یک پندار قدرتمند» نوشته‌ی سیمون اشپرینگر. ترجمه‌ی این کتاب زین‌پس به‌صورت ادامه‌دار در همین تارنما منتشر می‌شود؛ اگر که عمری بود و سلامتی.

نویسنده از چشم‌اندازی از اساس انتقادی به نئولیبرالیزم نگاه کرده و سعی می‌کند تا با این فرض که نئولیبرالیزم یک گفتمان است، از منظری فوکویی آن را زیر تیغ نقد بی‌محابای خویش بکِشد، با نثری که تردستانه میان اقلیم دانشگاهی و جهان ادبی نوسان کرده هردو را هم‌زمان و یکجا پاس می‌دارد. برای روشن‌شدنِ بیشتر ذهن خوانندگانِ فرهیخته‌ی تارنمای انسان‌شناسی و فرهنگ همین بس که خاطرنشان سازم مهمترین مکاتبی که تاکنون سعی نموده‌اند نئولیبرالیزم را واکاوی، اصلاح‌وتکمیل و یا رد کنند عبارتند از: مکتب فوکویی یا همان پساساختارگراها، مکتب مارکسیستی، مکتب ایده‌آل‌گرایی، مکتب نهادی، و جغرافیدانانِ انسانی. هستند البتّه جماعتی دیگر از متفکرین، که چیزی با نام نئولیبرالیزم را اصولا به رسمیّت نشناخته و تنها از وحشی‌گری‌های نوین سرمایه‌داری سخن می‌گویند که ریشه در همان اصول ابتداییِ آن از جمله قانون انباشت اولیّه دارد. مشخصّات کتاب‌شناختیِ منبع، ذیل هر قطعه از ترجمه مکررا درج خواهد شد. لازم به ذکر است که منابعِ گنجانده‌شده در متن اصلی را حذف کرده‌ام، با این استدلال که خواننده‌ی علاقه‌مند خود از طریق  متنِ پایه، پی‌گیر مطالعه‌ی بیشتر خواهد بود. نکته‌ی اصلی در این بخش از کتاب، تاکید بر نیاز نئولیبرالیزم به دولت است، چیزی که پاره‌ای از پژوهشگران را واداشته تا از نوعی سرمایه‌داری انضباطی یا regulating capitalism یاد کنند. همچنین وجود گونه‌های مختلف نئولیبرالیزم و لذا بروز فرایندِ سیّالِ نئولیبرالی‌شدن در این بخش مطرح می‌گردد.

همچون تمامیِ گفتمان‌ها، نئولیبرالیزم، روزی‌خوارِ تعبیر گشاده از خویش است و لذا هرچه بیشتر از آن داد سخن گوییم، حتّی شده از چشم‌اندازی انتقادی، این پنداره را بیشتر به جوش‌وخورش واخواهیم داشت. پس هرچقدر بیشتر تلاش کنم تا از آن بگریزم و بگویم که کتابم میخ دیگری است بر تابوت نئولیبرالیزم، همین که دارم به طریقی از آن صحبت می‌کنم، مرا دچار نقض غرض خواهد کرد. هرچقدر هم نئولیبرالیزم در نظر ما پس‌اُفتاده باشد، حرف‌وحدیث ما پیرامون آن، بی‌شک، علّت اصلیِ حفظ سرزندگیِ آن است. اینکه بخواهیم، یک حکایتِ توانمندِ نوین بگوییم که از نئولیبرالیزم فراتر رود؛ بسته به این است که تکّه‌تکّه‌های آن را جمع کنیم تا یک کلیّت منسجم شکل بگیرد و بدین‌صورت راز پیشرفت‌اش برملا گردد. نیک می‌دانم که پاره‌ای کسان شاید که اعلان مرگ نئولیبرالیزم از سوی من را ناپخته بدانند، لیکن می‌خواهم چاقو را برداشته و تشریح را آغاز نمایم. مراقبم! زیرا همین که نئولیبرالیزم را روی میز تشریح بگذارم و کالبدشکافی را شروع کنم خود را در معرض آلودگی قرار داده‌ام. خُب بایستی حواس‌جمع بود زیرا نئولیبرالیزم ایده‌ای است زامبی‌گونه (۱) که  به لطائف‌الحیلی خیز برمی‌دارد، تکرار می‌کنم باید هوشیار باشیم. وقت آن رسیده تا فنون آن، راهبردها، حسابگری‌ها و فنّ‌آوری‌هایش را به‌دقّت موشکافی نموده تا بفهمیم که درواقع چه چیزی آن را جان دوباره می‌بخشد. با کالبدشکافیِ نئولیبرالیزم، هرچه بیشتر به این حقیقت پی خواهیم برد که اُس‌واساسِ توان‌اش در این است که همه‌ی ما دسته‌جمعی طی حکمرانیِ مهلک‌اش، به آن روح زندگی دمیده‌ایم. نئولیبرالیزم مرده است. لیکن بنا به دلایلی در حالتی عجیب از “نا-مرگی” (۲) است. وقتی با وسواس بیشتری مرده‌زادی‌اش را وارسی می‌کنیم می‌بینیم که همواره و پیشتر از این، نامرده بوده است. وقتی نظریه‌پردازی درباره‌ی نئولیبرالیزم با ناکامی مواجه می‌شود و وقتی در پهنه‌هایی واقعی بر زمینه‌‌های سیاسی اقتصادی و شرایطِ واقعا موجودی از فرایندهای فرهنگی و اجتماعی، غلط از آب درمی‌آید؛ پس، نفسِ ترکیب‌بندیِ نئولیبرالیزم است که از آن چیزی جز نام باقی نگذاشته. فرایند پوسیدگیِ نئولیبرالیزم از همان نخستین آزمونش در  ۱۹۷۳ آغاز گشت، نامی پرطمطراق: “معجزه در شیلی”، چیزی که ظاهرا قرار بود یک دستور کار آزادی‌بخش باشد، بلادرنگ به سرکوبی تحت لوای دیکتاتوریِ خونین پینوشه بدل شد. این حقیقت که جنباننده‌ی نئولیبرالیزمِ جهانی‌شدهِ کنونی ما، کودتایی به رهبریِ سیا در آمریکای لاتین بوده هرگز نمی‌توانست نویدبخش آینده‌ای عاری از خشونت باشد، زیرا کماکان سه مشخصّه‌ای اصلی نئولیبرالیزم، همچون کالایی در سطح جهانی”عرضه می‌شوند”: مقرّرات‌زدایی، خصوصی‌سازی و آزادسازی. و ما کماکان در “جهانِ آزاد” رو به زوال‌ایم، ازآن‌رو که میراث‌بر بسیاری از شکست‌های نئولیبرالیزمی هستیم که چشمانمان را به خود خیره نموده.

علی‌رغمِ ناسازگاری با دولت، نئولیبرالیزم در حقیقت از سوی دولت‌هایی که به کارش می‌گیرند محافظت و تحکیم می‌شود. رابطه‌ی مستدامِ میان سرمایه‌داری و دولت می‌گوید که جز این نمی‌توانسته باشد و با این حال هنوز هم سینه‌چاکان و هم خصم قسم‌خورده‌اش این اسطوره را سر زبان‌ها می‌اندازند که تمایل نئولیبرالیزم به تمرکززدایی، دولت را می‌فرساید. تُلوتُلوخوران به پیش رفتن و سر در آخور چنین خامیِ خیره‌سرانه‌ای کردن، همانا نشان از زورمندیِ نئولیبرالیزم دارد، توانی که با انباشت از طریق سلب مالکیت حاصل آمده و نخبگانی که این‌چنین از دولت بهره می‌گیرند تا جیب‌های خود را پر کنند. درست است که بخش‌هایی از کاروبارِ  دولت “پا پس می‌کِشد” لیک، دم‌ودستگاهِ حاکمیّتیِ جدیدی “سربرآورده” و لذا دولت به ابزاری کلیدی برای از گُرده‌ی فقرا بیرون‌‌کشیدن بدل می‌شود.

خُب، حالا نئولیبرالیزم تحقیقا چیست؟ در یک سطح عمومی از انتزاع می‌توانیم چنین بگوییم که با اطلاق اصطلاح “نئولیبرالیزم”، مراد ما تلویحا مجموعه‌ی جدیدی از ترتیبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جامعه‌ است، ترتیباتی که تاکید کلّی‌اش را بر روابط بازاری و مسئولیت فردی گذاشته و دیگربار نقشی به دولت محوّل می‌سازد. بسیاری از پژوهش‌گران، اجماع نظر دارند که نئولیبرالیزم وسیعا چونان ترویج بازارهای رقابتی به تمامی اقالیم فعّالیّت انسانی فهمیده می‌شود. در این فرایندِ باز-آفرینیِ جامعه هم‌آغوش با دستورالعمل‌های بازار، نکته‌ی کلیدی عبارت است از تلاشی جاری‌وساری جهت تزریق یک سری از رویّه‌های اجتماعی و ارزش‌ها درون سوژه‌ها. این فرایند، نقش گفتمان را برجسته می‌سازد، دیگربار تاکید می‌گردد؛ اینجا با یک تحوّلِ گسسته و غیرمادّی سروکار نداریم، این فرایند، اثراتی ماندگار در جامعه برجای می‌گذارد؛ لذا می‌توان گفت، این ایده‌ها درونِ رویّه‌های دولتی و در سطح محلّی حک شده‌اند. در نتیجه‌ی زورمندیِ این گفتمان و تجلّی‌ای تک‌صدایش (۳) گویا ما گرفتار این حس هستیم که نئولیبرالیزم همه‌جا هست. زنهار که به قولی، یکسانیِ شایع ِ نئولیبرالیزم، وهم‌آلود است،  باید هوشیار باشیم که تحلیل خود را با ضربان‌های گونه‌گونِ ایده‌های نئولیبرال، درون طیفی از سیاست‌ورزی‌ها، پروژه‌های دولتی و پندارهه‌ای اجتماعی‌فرهنگی، هم‌آواز سازیم.

خلاف این تصور غالب از نئولیبرالیزم که آن را یک حالت ناب و ایستا می‌داند، جغرافی‌دانان به‌ویژه در پی آنند تا نئولیبرالیزم را چونان فرایندی پویا و پیش‌رونده تبیین نمایند. نتیجتا مفهوم “نئولیبرالی‌شدن” (۴) با نظریه‌پردازی ملهم از جغرافیا سازگارتر خواهد بود زیرا اشکال چندرگه (۵) از نئولیبرالیزم را آن‌هنگام که پیرامون جهان، سیر نموده و با بسترهای مختلف سازگار می‌شوند؛ شناسایی و کنکاش می‌نماید. اگر پنداره‌های ناب‌بودن را نپذیرفته و اصرار ورزیم که هیچ دیدگاه سرمشق‌گونه‌ای (۶) نسبت به نئولیبرالیزم وجود ندارد، و تنها با مجموعه‌ای از جهش‌های بارزِ ژئوپولتیک‌وار مواجه‌ایم؛ آنگاه بهتر می‌توانیم خود را در جایگاهی قرار دهیم که شکاف‌ها  بر سردرِ به‌ظاهر مستحکمِ این گفتمان را بیابیم. کماکان باید هوشیار بود، خوانش التقاطیِ نئولیبرالیزم می‌تواند تکلّفِ رسیدن به اجماع بر سرِ تعریفِ آنچه که “نئولیبرالیزم” به‌واقع هست را دیگربار مطرح ساخته و لذا ما را در تشخیص حریفی که با آن در کشاکشیم سردرگم سازد.

سوای این مسائل، با تجزیه‌وتحلیل ابزارهای دمِ دستِ نئولیبرالیزم از خلال یک کالبدشکافی قضایی از عمل‌گری‌های درونی‌شان، بهتر می‌توانیم بفهیم که به‌واقع چه چیزی در خطر است. با شناخت بهتر از دشمن- و اشکالی که به خود می‌گیرد- از طریق تبیین الگوها، تفاوت‌ها، خُلق‌وخوها و ناسازگاری‌ها، مالا در موقعیّت بهتری خواهیم بود تا قدردانِ ملودی‌های جدیدی باشیم  که آواز خواهیم کرد.

اشتیاق برای چیزی متفاوت، چیزی جدید، نباید وانهاده شود؛ همچون رویاهای مدفونی در زندگی‌ که هر کدام از ما می‌توانستیم داشته باشیم اگر اندک چیزهایی در بخت- و- اقبال‌مان جور دیگری می‌بود. این جذبه به تحوّل، این حسِ تحققِ تغییر می‌تواند آفریننده‌ی ذرّه‌ای امید برای رهایی‌مان باشد، تجسّدِ عاملیّتِ جمعی ما علیه دشنام‌های عقیدتی ایدئولوژی نئولیبرال.

وقتی پرچم مقاومت ما بالا رود که روی‌اش نوشته هیچ دلبستگی به ایده‌های پوسیده نیست؛ ایده‌هایی که تعفّن‌شان مشام تندرستیِ جمعی ما را می‌آزارد؛ این سرفصل از کتاب داستان نئولیبرال را بسته و گواهی مرگ‌اش را صادر می‌کنیم. تنها با پای‌فشاری بر مرگ نئولیبرالیزم است که قادر خواهیم شد پنچجره‌ای رو به نسیمی از امید باز کرده، افسون روایت‌های خلسه‌آورش را بزداییم و فضا را از بویناکی‌اش پاک کنیم. اگر هرآینه خواهان آینده‌ای هستیم باید خود را از این گردابِ مرگ‌آور رها سازیم.

سیّاره تب‌دار شده و این اشتهای سیری‌ناپذیرِ نئولیبرالیزم است که شتاب فاجعه‌ی اقلیمی را افزون می‌کند. این شهوت شدید برای انباشت، جداسری ما را تضمین کرده؛ آنجا که دست‌یابی به “بیشتر” ما را چونان لاشه‌ای خواهانِ بیشتر، در نظر آورده است. در روزهامان سر می‌کنیم بی هیچ لذّتی از تعلق؛ امّا به نیابت از مصرف‌گرایی، آن‌هنگام که تلاش داریم  تنها خلاء را پر کنیم و با احساس پرسه‌زنِ پوچی که در وجودمان تسمه از گرده‌ی حس ارزش کشیده، سر کنیم.

حرص مادّیّات جای حس تعلق را می‌گیرد؛ وانفسایی که بی هنجاری میدان‌دارِ آن است و تنها ربط ما به دیگران و مسئولیّتمان در قبال یکدیگر آن است که هم‌دیگر را چونان رقیبان ببینیم؛ کسانی که سدِّ راه ولعِ خشماگینِ ما برای پیشرفت هستند.

گنجینه‌ی امروز، دورریز فرداست، و ما تنها برهم انباشت می‌کنیم‌اش و در برابر بوی گند کرخت‌ایم. پس باید خود را از شرِّ بختکی که نئولیبرالیزم را ایده‌ای بخردانه جا می‌اندازد وا رهیم. رویایی امید به گذاری بدیع در اوضاع اقتصاد سیاسیِ لحظه‌ی جاری را، دیگر نباید به تفنّنِ واهیِ آرمان‌گراهای خیال‌باف و خیال‌باف‌های آرمان‌گرا بسپاریم. نباید بهشتی که عبث نیست را از دست بهشت. این سلسله‌‌ی اندیشگون بسا که گران‌بها باشد، بومی برای نقّاشی، و چراغی برای آینده‌‌ای افروزان.

پاورقی‌ها:

  • Zombified idea
  • Non-death
  • monolithic
  • Neoliberalisation
  • Hybridized
  • paradigmatic

ادامه دارد…

منبع:

Springer, S. (2016) The discourse of neoliberalism: An anatomy of powerful idea, Rowman & Littlefield, London, New York.