انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گریزگاه‌های زیرزمینی شیراز

سیروس پرهام

و اما این خانهٔ محلهٔ «سنگ سیاه» (که از زمان تولد- سوم بهمن ۱۳۰۷- تا اوایل سال ۱۳۱۶ در آن بودم) مانند اغلب خانه‌های آن محله متشکل بود از دو خانهٔ متصل به هم، که «اندرونی» و «بیرونی» خوانده می‌شد. اندرونی اختصاص داشت به بچه‌ها و دایه‌ها[۱]و مستخدمان و آشپز و سرایدار و مهمانی‌ها و رفت‌وآمدهای زنانه، و بیرونی استراحتگاه آقا و خانم خانه بود و محل پذیرایی از مهمانان و دفتر کار صاحب‌خانه و آمدوشد ارباب‌رجوع.

درِ ورودیِ اندرونی و بیرونی در دالان هشت‌گوشی قرار داشت که «هشتی» خوانده می‌شد. آب‌انبار با آب چاه پر می‌شد که شیر و پاشیر داشت، و حوض‌های هردو خانه با آب هفتگی توسط میراب محله پر می‌گشت؛ اما آب آشامیدنی را سیف‌القلم نامی فراهم می‌آورد (از چشمه‌ای خارج از شهر موسوم به «آب زنگی»[۲]) که اندک‌زمانی بعد قهرمان یک داستان جنایی هول‌انگیز شد که تا به امروز نظیری بر آن در جهان نیامده است. اما از آنجا که ماجراهای سیف‌القلم زیاده مفصل است ــ و خصوصاً از این جهت که چیزی نمانده بود که راوی سالخوردهٔ این سرگذشت وحشتناک در سن پنج‌سالگی یکی از نخستین قربانیان او در ایران باشد! ــ ابتدا می‌پردازیم به ویژگی‌های خانه‌های قدیمی شیراز، که افسوس چندی پیش بخش بزرگی از آن‌ها را، مشتمل بر چند محله، ویران کردند و پاساژ ساختند.![۳]

 

تونل‌های فرار

ویژگی نخستین ــ و بسا که برای بچه‌های هم‌سن‌وسال من پرجاذبه‌ترین ــ دالان‌ها و به ‌اصطلاح امروزی «تونل»های فرار بود که ورودی آن‌ها مخفی بود و خروجی آن‌ها گاه به یکصد متر می‌رسید. برای مردم شیراز، که در طول تاریخ و تا همین اواخر همواره در معرض هجوم و تاخت‌وتاز مهاجمان و نهب و غارت بوده‌اند، البته ساخت این تونل‌ها نه همان ضروری که واجب بوده است.

من که وصف تونل فرار خانهٔ عظیم‌السلطنه ــ شوهرعمهٔ بزرگ خود ــ را از نوه‌های او شنیده بودم (می‌گفتند سقف آنجا به اندازه‌ای بلند است که می‌توانستند سواره بگریزند) و همچنین خودم یک بار هنگام «قایم‌موشک بازی»[۴] به آشپزخانهٔ بسیار بزرگ خانهٔ مادربزرگم رفته بودم که پنهان شوم و آشپز در انتهای آشپزخانه یک در دو لنگه را به من نشان داده و گفته بود: «بورو پشت درو- هروَخ بچا رفتن وازِش می‌کنم.»[۵] من پشت در که ایستادم دیدم در دالان تاریکی هستم که انتهای آن روشن است؛ کنجکاو شدم و جلوتر رفتم و به یک اصطبل رسیدم که مِهتر و خانواده در یک خانهٔ کوچک دوطبقهٔ زیرزمین‌دار زندگی می‌کردند. بدین قرار، من ناخواسته و ندانسته تونلّ فرار خانهٔ مادربزرگ را «کشف» کرده بودم. [۶]

«کشف» راه فرار خانهٔ مادربزرگ، کنجکاوی مرا برای یافتن راه فرار خانهٔ خودمان برافزود. سرانجام دل به دریا زدم و یک روز از مادر پرسیدم دالان فرار خانهٔ ما کجاست؟ برخلاف انتظار (چون مادر همیشه ما را از رفتن به جاهایی که ممکن بود مار و عقرب باشد برحذر می‌داشت) مادر گفت ما دالان فرار نداریم و یک راه زیرزمینی خیلی تنگ و تاریک هست که پر از مار و عقرب است و کسی نمی‌تواند آنجا برود. «خدا رِه شکر ای روزام که همه جو اَمنِه و کِسی از خونه فِرار نمی‌کنه».

من که برخلاف انتظار مادر کنجکاو و اشتیاقم برای پیدا کردن این راه زیرزمینی عجیب‌وغریبِ ندیده و نشنیده دوچندان شده بود، سعی کردم که به‌اصطلاح «کلک بزنم» و به مادر گفتم: ممکن است یک‌وقت موقع «قایم‌موشک‌بازی» آن را پیدا کنم و بروم و گرفتار مار و عقرب شوم. مادر موافقت کرد ولی به بهانهٔ کار داشتن امروز و فردا می‌کرد، اما من «ول‌کن» نبودم! سرانجام سماجت من نتیجه داد و یک روز مادر دستم را گرفت و به دالان آب‌انبار برد و آنجا درِ چوبی چارگوش کوچکی روی زمین بود که آن را برداشت، دو سه پلّه ظاهر شد و گفت همین‌جاست. انتظار داشتم که از پلّه‌ها پایین برویم، ولی ایشان در را بست و به من گفت: «هیچ‌وَخ تنایی نرو پایین. ممکنه را رِه گُم بکنی و خفه بشی.»

سرانجام یک روز با اجازهٔ مادر به همراه یکی از مستخدمین با شمع روشن از آن دو سه پلّه پایین رفتیم ولی بعد از ده دوازده قدم ترس مرا برداشت و به همراهم گفتم که برگردیم. (حدود ۵ سال داشتم ولی ترسو و نازک‌نارنجی نبودم!). همراهم گفت: «اگه خَسّه نشده بودی می‌رفتیم سِیداجِ قریب[۷] یِه زیارتی می‌کِردیم».[۸]

 

تونل‌های فرار پابرجا

در پایان این گزارش باید دانست که به‌رغم ساخت‌وسازهای مداوم از خیابان‌کشی و ساخت مترو و نوسازی بخش‌هایی از شیراز قدیم، هنوز چند تونل فرار برجای‌مانده که چندتایی بدین شرح است:

تونل خانهٔ سنگ سیاه تا بقعهٔ سیّد تاج‌الدین غریب با راه نیمه‌مخفی آشپزخانهٔ مادربزرگ به مسجد علی و اسطبلی که در پروندهٔ ثبت ملّی به‌عنوان «طویلهٔ مهذب‌الدوله» به ثبت رسیده؛ تونل نارنجستان قوام که به خانهٔ خواهرش زینت‌الملک راه داشت و از آنجا پس از ورود فراریان به چند زیرزمین به‌هم‌پیوسته، به دری منتهی می‌شد که تونل تاریکی پشت آن بود که آن نیز به حسینیهٔ قوام می‌رسید.

افسوس که تونل «سواره‌رو» خانهٔ عظیم‌السلطنه چندی است که ویران و بخشی از پارک آن محله گشته است. همچنین است تونل فرار خانهٔ بزرگی که در خیابان لطفعلی‌خان زند روبه‌روی نارنجستان قرار داشت که چندی است تبدیل به گاراژ شده و بخش اعظم تونل از میان رفته است.[۹]

از میان رفتن بخشی از تونل‌های فرار شیراز نتیجهٔ عدم توجه به اهمیت و یکتایی تاریخی آن‌هاست. افسوس که سازمان میراث فرهنگی کشور به «میراث فرهنگی بودن» این تونل‌ها توجه نداشته و به‌تبع آن بخشی کوچک از این گریزگاه‌های زیرزمینی فقط در خانه‌هایی باقی‌مانده که به ثبت ملّی رسیده است.

 

 

[۱]. تعدد دایه‌ها بدین لحاظ بود که مادرم کم‌شیر بود و ناگزیر برای هر نوزاد یک دایه می‌آوردند که پس از گرفته شدن کودک از شیر، دایه «ننه» خوانده می‌شد که اغلب ننه‌ها در همان خانه می‌ماندند و برخی هم پس از ازدواج فرزند رضاعی خود به همراه او به خانهٔ همسرش می‌رفتند و تا پایان عمر همان‌جا می‌ماندند (ننهٔ مادرم از این گروه بود).

و اما شنیدنی است زندگی دایهٔ خود من که شیرزنی بی‌همتا بود. هشت‌ساله بودم که شوهرش فلج شد و ازکارافتادن نان‌آور خانواده (دو دختر داشت که یکی خواهر رضاعی خودم و هم سن و سال من بود و یک دختر کوچک‌تر) درمانده شدند. ننه دو سه هفته با پولی که پس‌انداز کرده بود خانواده‌اش را اداره کرد. پس از رسیدن کفگیر به ته‌دیگ، با آخرین پولی که برایش باقی مانده بود یک گوسفند خرید و خودش گوسفند را سر برید و پوست کند و دوشقه کرد و پس از فروختن کله و پاچه‌ها و سیراب و شیردان به طباخی محله، یک شقه را به خانهٔ ما آورد، که پدرم ۵ تومان به او داد و شقهٔ دیگر را به خانهٔ مادربزرگم برد و انعام خوبی گرفت. ته‌مانده‌ها و خرد و ریزها با افزودن نخود و لوبیا و ته‌ماندهٔ دنبهٔ دونیم شده، دو عدد آبگوشت حسابی می‌شد. (گوجه‌فرنگی که امروزه از لوازم آبگوشت است، در آن زمان در همهٔ خانه‌ها فراهم نمی‌آمد چون کشت آن در فارس تازه شروع شده بود. گوجه‌فرنگی در اواخر سلطنت ناصرالدین‌شاه به ایران آمد.)

[۲]. «آب زنگی‌آباد» مشتمل بر چشمه و استخری است که «اتابک زنگی سُلغُزی احداث نمود. این آب نیز قریب به رکن‌آباد است […] و درنهایت آب گوارا و خوبی است.» فرصت‌الدوله، سید محمد نصیر، آثارالعجم، ص ۴۲۵. (ماجراها و جنایت‌های سیف‌القلم را در شمارهٔ آینده خواهیم خواند.)

[۳]. این به‌اصطلاح «نهضت» نامبارک پاساژسازی ابتدا در نیمهٔ اول سال ۱۳۷۰ در اصفهان آغاز گردید: حمام خسرو آقا ـ بزرگ‌ترین و باشکوه‌ترین گرمابهٔ عصر صفوی در سرتاسر ایران‌زمین، که در سال ۱۳۵۳ به ثبت ملّی رسیده بود ـ مقدمتاً شبانه بمب‌گذاری و ویران گشت و به جای آن بازهم «مقدمتاً» یکی دو مغازه و سرانجام یک پاساژ ساختند! چنین شد که پس از یکصد و اندی سال روی ظل‌السلطان سفید شد! چرا که او کاخ‌های صفوی اصفهان را خراب می‌کرد و با مصالح آن قصر قجری می‌ساخت، نه این‌که ویران کند و جایی بسازد که بتواند سرقفلی بگیرد!

[۴]. «قایم شدنک» و «قایم باشک» نیز می‌گویند.

[۵]. پیش از این گفته‌ام و باز هم می‌گویم که نگارنده را این اعتقاد هست که بهتر آن باشد که بازگویی گفت‌وگوهای دوران کودکی به همان شیوهٔ گفتاری و با همان لحن و لهجه‌ای باشد که بوده و در یاد مانده است، چرا که تجسم همان حال و هوا را برای خواننده آسان‌تر و چه‌بسا دلپذیرتر کند.

[۶]. دنبالهٔ این «کشف» نیز گفتنی است: زمانی که متوجه شدم درِ ورودی این اصطبل در همان کوچهٔ خانهٔ مادربزرگ است و به گفتهٔ مرد مِهتر «پنجا شص قدم» بالاتر از در هشتی آن خانه، با خود گفتم «چه‌بهتر! حالا می‌توانم از همین‌جا به سمت در دالان هشتی بروم و همبازی‌ها را حسابی گیج کنم!». چنین کردم و بچه‌ها به محض ظاهر شدن من در هشتی «از عوالم غیبی» ــ آن‌هم در جایی که همهٔ سوراخ‌سنبه‌های آن و خانهٔ بیرونی و حیاط خلوت را چندین بار گشته بودند ــ مات و مبهوت یقین کردند که من از اجنه هستم! و از آن به بعد با احترام خاصی با من رفتار می‌کردند! نهایت این‌که پس از چند روز فهمیدند که من هم بچه آدمیزادی مثل خودشان هستم. (گویا بیش از یک هفته «جن زاده» نبودم! هرچند که تا چهارده پانزده‌سالگی همچنان از این لحاظ احساس غرور می‌کردم!).

[۷]. بقعهٔ سیّد تاج‌الدین غریب، از نوادگان امام علی (ع)، زیارتگاه و محل بست‌نشستن ساکنان محلهٔ سنگ سیاه بوده است. برای آگاهی بیشتر نک: فرصت‌الدوله، آثار العجم، صص ۴۵۵-۴۵۶.

[۸]. موافق پژوهشی که آقای مهندس جلیل جلالی، ساکن یکی از منازل سه‌گانهٔ مرحوم حاج سیّد محمد منصوری مهذب‌الدوله، فرزند ارشد حاج سیّد میرزا حسن حسینی فسایی، که ثبت سازمان میراث فرهنگی است، به درخواست بنده و با مساعدت و همراهی آقای ناصر نصر، فرزند ارشد مرحوم میرزا محمدجعفر نصر (که خانهٔ سنگ سیاه را در سال ۱۳۱۶ از مرحوم پدرم خریداری کرده و تا سال ۱۳۲۶ در آن ساکن بوده‌اند) این راه فرار زیرزمینی از زیر هفت خانهٔ دیواربه‌دیوار می‌گذشته و به بقعهٔ سیّد تاج‌الدین منتهی می‌شده است. به گفتهٔ آقای نصر هر یک از این هفت خانه ورودی اختصاصی به این «گربه‌رو» داشته است. ظاهر این است که «گربه‌رو» نام جملگی راه‌های تنگ و باریک زیرزمینی بوده است؛ همچنان که تونل فرار حجره‌داران بازار وکیل، که هنگام خطر به مسجد وکیل پناه می‌بردند، «گربه‌رو» خوانده می‌شود. برخی این فرضیه را مطرح کرده‌اند که تونل‌های تنگ و باریک مشهور به «گربه‌رو» برای تهویه ساخته شده که درست نیست. بهترین مورد تونل تنگ و باریک و سقف کوتاه خانهٔ سنگ سیاه است که به بقعهٔ سید تاج‌الدین غریب (پانوشت ۷) منتهی می‌شد که امکان تهویهٔ جایی را نداشته است.

[۹]. این دانستنی‌ها به لطف آقای مهندس جلالی (نک. پانوشت ۸) و دستیارانشان فراهم آمد که مایهٔ کمال امتنان و سپاسگزاری است.