ماکس شلر، کین توزی، ترجمه صالح نجفی و جواد گنجی، نشر ثالث، چاپ دوم ۱۳۹۲، ۲۲۶ صفحه
ماکس فردیناند شلر[۱] (متولد ۲۲ اوت ۱۸۷۴ در مونیخ، درگذشته ۱۹ مه ۱۹۲۸ در فرانکفورت) فیلسوف آلمانی بود. وی در زمینه پدیدارشناسی و اخلاق فعالیت داشت و آثارش بازتاب تأثیر عمیق هموطن و همعصرش، ادموند هوسرل بود. از او به عنوان بنیانگذار جامعهشناسی معرفت یاد میکنند. شلر که در زمان خودش بیاندازه مشهور بود امروزه تا حدی فراموش شده است. این دو دلیل عمده دارد. دلیل اول این است که شلر، برخلاف کسانی چون شوتز یا مانهایم، از داشتن عوامل ادبی آمریکایی محروم بوده؛ ضمن آنکه منبع الهام کاتولیکیِ وی برای پروتستانهای آمریکایی چندان هم خوشایند نمیتوانست باشد. اما دلیل عمیقتر این رویگردانی از شلر این است که نوعی انگیزه پنهانی در اندیشه شلر هست که بیرون میزند: استفاده از تحلیلهای فلسفی و جامعهشناختی برای تأیید ایمان کاتولیکیاش.
نوشتههای مرتبط
کتاب کین توزی[۲] (رسنتیمان) که در این نوشته به معرفی و بحث درباره آن پرداخته شده است یکی از مهمترین و معروف ترین آثار ماکس شلر است. این کتاب در سال ۱۹۱۴ به زبان آلمانی نوشته شده است و توسط لوئیس کوزر در سال ۱۹۱۵ به انگلیسی ترجمه شده است. قبل از آغاز جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ ـ ۱۹۱۸) شلر دو کتاب دیگر با عنواین پدیدارشناسی و نظزیه احساس شفقت و احساس عشق و نفرت و هم چنین اردو آموریس[۳] (سامان عاشقی) نیز منتشر کرده است که مستقیماً به کتاب کین توزی (رسنتیمان) مربوط هستند. کین توزی (رسنتیمان) اصطلاحی است که شلر آن را از نیچه گرفته است و نیچه در کتاب تبارشناسی اخلاق به این موضوع پرداخته است.
شلر کتاب کین توزی (رسنتیمان) را با پرسش هایی شروع می کند و سعی می کند پاسخ خود و دیدگاه های مختلف به این سوالات را در این کتاب بیان کند.
چرا آدمیان میتوانند تا بدین حد خشونت بورزند و کمر به نابودی خویش بندند و چرا اینقدر احمق اند که به نابودساختن باارزشترین دارایی هایشان یعنی زندگی و محیط زیست شان ادامه می دهند؟ راز این همه خشونت، نفرت از خود و دیگری اعم از دیگر انسان ها و طبیعت چیست؟
در پاسخ به این سؤالات شلر دیدگاه دکارت و فیلسوفان یونانی را می آورد که این پاسخ ها نیز با خود سؤالاتی به همراه دارد.
دکارت معتقد بود که گوهر و ذات انسان بودن در عقل است همچنین تفکر یونانی هم قائل براین بود که عقل همچون موهبتی والا انسان را از دیگر جانداران و حیوانات متمایز می کند، زیرا در قلمرو حیوانات هیچ نشانی از چیزهایی چون هنر، فرهنگ، تاریخ، زبان، قانون و دین یا علم به چشم نمی خورد. یعنی همه چیزهایی که از بستر عقل بشری روییده اند. ولی آیا این همه تاکید و تمرکز بر عقل و جایگاه ممتاز آن در زندگی بشر به پیشرفت و ترقی انجامیده است؟ آیا عقل همیشه قرین پیشرفت است؟ آیا تکیه صرف به عقل کفایت می کند؟ آیا مگر نه این است که تبیین های عقلانی نیز گاه به شکست می انجامند و فاجعه می آفرینند؟ اگر همه کارهای ما عقلانی هستند پس راز وجدان معذب چیست؟
کتاب کینتوزی (رسنتیمان) دقیقاً به این موضوعات پرداخته است. نقش احساسات و عواطف آدمی، خاصه عشق و نفرت در سرنوشت فردی و جمعی ما چگونه بوده است؟
کتاب سامان عاشقی یا «اردو آموریس» شلر نیز کوششی است برای سفر به گوشههای تاریک و ظلمانیترین زوایای احساسات بشر. تلاش میکند به تاسی از بلز پاسکال خط فارقی بین عقل و دل ترسیم کند. می خواهد بداند ریشه و خاستگاه خشم و نفرت کجاست؟ شلر در پاسخ به پرسش کین توزی (رسنتیمان) چیست؟ سه پاسخ را مطرح می کند:
پاسخ اول: کین توزی (رسنتیمان) قسمی لاعلاج و دائمی نفرت و تحقیر است که در برخی افراد روی می دهد و ریشه در ناتوانی ها و ضعف هایی دارد که خلاصی و رهایی از آنها ممکن نیست. احساس کینتوزی (رسنتیمان) سؤالات با داوری های و قضاوت های اخلاقی نادرست نسبت به دیگران همراه است، داوری ها و قضاوت هایی که عمدتاً بر دعوی های شتابزده و تعصبآلود استوارند.
پاسخ دوم: احساس کین توزی (رسنتیمان) ازناتوانی فرد برمیخیزد و با احساس پنهان بی ارزش شماری خود در قیاس با دیگران همراه می شود. فرد بهرهمند از شخصیت نیرومند هیچ نیازی به مقایسه کردن خویش با همگنانش نمی بیند. شخصی که از شخصیتی غنی برخوردار باشد همواره آماده و مشتاق است تا ارزش های برتر از ارزشهای نمودیافته در خود را بپذیرد. شخصیتهای غنی، که از آمادگی عاطفی بالایی برخوردارند هماره آماده جذب بهترین ها در خود هستند. اما شخصیت های ضعیف و بی مایه به لحاظ عاطفی نه تنها خود از ارزشهای مثبت برخوردار نیستند بلکه تاب تحمل آن در دیگران را هم ندارند.
پاسخ سوم: فرد کینتوز همواره دچار نوعی بیسامانی قلبی است. کینتوز فردی است که سامانه ارزشیاش بههم خورده است و فردی که مبتلای فروپاشی سامانه ارزشی است قطعاً فردی آسیب دیده محسوب میشود.. فرد یا گروه کینتوز یک ویژگی عمده هم دارد؛ احساس همدلی با خشونت.
شلر در ادامه کتاب می گوید که باید بین فرد کین توز و فرد آزرده خاطر فرق گذاشت. در فرد آزرده خاطر ممکن است با انتقامی کوچک حس آزرده خاطری اش فرو نشیند اما فرد کین توز که در او تکانه انتقام قوی است هیچ وقت آرام و قرار ندارد. ناتوانی و بی قدرتی نمی گذارند زهر کین توزی از بین برود. پس از هر بار انتقام ممکن است دوباره خواهان انتقام مجدد باشد. درست مثل قاتلان زنجیره ای که تکانه انتقام گیری شان با یکبار کشتن به طور کامل رنگ نمی بازد.
شلر برای روشن تر شدن تفاوت بین آزرده خاطری و کین توزی (رسنتیمان) دو داستان روایت می کند: داستان اول، داستانی از ادگار آلن پو با عنوان بشکه آمون تیلادو هست، که در این داستان شخصیت اصلی داستان به خاطر رنجش و ناراحتی که از دوستش دارد تصمیم به انتقام می گیرد و دوستش را به دیوار تکیه می دهد و شروع به دیوار کشیدن می کند و ردیف به ردیف آجرها روی هم می گذارد تا جایی که به گردن طرف می رسد و می بیند که دوستش احساس خفگی می کند وقتی این حالت را می بیند احساس خشمش فروکش می کند.
داستان دوم، ماجرای روباه و انگور از داستان ازوپ است. در این داستان روباه ناتوانی خود در دستیابی به انگور را به نحو دیگری مطرح می کند و ترش بودن انگورها را بهانه می کند و به نوعی از چسزس که ارزش است (انگور) ارزش زدایی می کند
مثال اولی که شلر آورده است حاکی از آزرده خاطری است و ماجرای روباه و انگور نشان دهنده کین توزی (رسنتیمان) است.
مؤلفه های ساختاری کین توزی
مؤلفه اول تحقیر ناآگاهانه ارزش های مثبت
افراد کینتوز ناآگاهانه ارزش های مثبت را تحقیر می کنند. در فرد کین توز سامان ارزش ها و سامان عشق ورزی به ارزش های مثبت به کلی فرو میریزد. هرچقدر هم با چنین فردی درباره ارزش ها بحث منطقی و مستدل بکنیم فایدهای نخواهد داشت چون سامان عاطفی فرد مشکل دارد. شلر می گوید کین توزی (رسنتیمان) بیشتر آنانی را مبتلا می کند که شخصیت غنی و پرمایه ای ندارند و پوچی درونی شان را با قضاوت درباره دیگران جبران می کنند.
مولفه دوم: درجه بندی ارزش ها
منظور از ارزش دقیقا بها و قیمت و ارج یک چیز پیش ماست. ارزش ها معیارهایی سلسله مراتبی دارند و مراتب و مدارج ارزش ها ازفروپایهترین مرتبه آغاز می شود و در سیری صعودی تداوم می یابند.
فروپایهترین مرتبه دربرگیرنده ارزش هایی است که در احساس بساوایی و لامسه مستقرند، ارزش هایی مانند راحتی جسمانی تا ناراحتی. دراین ارزش ها با حیوانات مشترک هستیم.
مرتبه دوم ارزش هایی هستند که با مفید بودن و مفید نبودن گره خورده اند. این ارزش ها برخاسته از پراگما یا مصالح عملی هستند. مثلاً مفید بودن ورزش باعث می شود ما تناسب اندام را به ارزش تبدیل کنیم و مبالغ هنگفتی پول و زمان صرف آن بکنیم. مرتبه ارزشی بعدی حاوی ارزش های زندگی است که به کارکرد و ظاهر زندگی و طبیعت مربوط می شوند یا به قهرمان منشی آدمی. مرتبه چهارم ارزش های ذهنی و فرهنگی هستند که مختص افراد خاص است و جهان انسان ها. با ارزش های زیبایی شناختی، ارزش های حقوقی و ارزش های شناخت حقیقت ارتباط دارند و در نهایت بلندمرتبهترین ارزش ها به ساحت امور مقدس و نامقدس مربوط می شود.
مولفه سوم: قیاس بین الاذهانی
احساس کینتوزی (رسنتیمان) در نهایت با مسئله مقایسه کردن خود با دیگران هم ربط پیدا می کند که مستلزم کنشهای بین الاذهانی است. مقایسه کردن خود با دیگران ریشه هر تجربه بین الاذهانی است «من» در برابر «دگر من» یا «نامن» قرار میگیرد. فرد کین توز احساسات، اندیشه ها و باورهای خود را با دیگران مقایسه میکند. ناخودآگاه ارزش های دیگران را تحقیر و ارزش های خود را متعالی جلوه می دهد.
منشأ کین توزی
میل به انتقام که خود معلول سرکوب است منشا کین توزی (رسنتیمان) است. دومین منشا آن حسد است و رشک ورزی و میل شدید به رقابت. در هر حال هسته اصلی آن با یک گزاره گره خورده است: «دیگری می تواند اما من نمی توانم.». آنها می توانند متحد باشند، انسجام اجتماعی داشته باشند، پیروز میدان باشند اما من یا ما نمیتوانیم. چه باید کرد؟ حالا که من نمیتوانم دیگری نیز نباید موفق باشد و یا در صورت موفقیت باید آن را خوار و تحقیر کرد.
از نظر شلر مهمترین نیاز زندگی مدرن بازگشت به همبستگی روحانی و اخلاقی بشری است که از طریق فهم نظم حقیقی ارزش ها میسر می شود. کین توزی (رسنتیمان) بی تردید می تواند بزرگترین مانع در این مسیر باشد. شاید بتوان با استناد به آرای شلر راه حل های گوناگونی را برای اجتناب یا برون رفت از وضعیت کین توزانه در سطوح مختلف فرهنگی، اخلاق فردی و حتی شناخت فلسفی پیشنهاد داد؛ اما بی تردید مهمترین پادزهر کین توزی چیزی نیست جز عشق یا آنچه شلر عشق مسیحی میخواند. این عشق جنبه های گوناگونی را از حب نفس گرفته تا عشق به دیگری، عشق به طبیعت و پیوند وجودی با خالق هستی را شامل می شود. مفهوم عشق برای شلر با درک کُنه یا ارزش ذاتی منحصر به فرد یک شیء یا یک شخص معنا می شود. عشق انسان را همان گونه که هست می پذیرد و ارزش های دیگری کشف می کند که در شمار ارزش هایی که قبلاً در او دیده بود، موجود نمی باشد.
مقایسه عشق یونانی، عشق مسیحی و عشق بشردوستانه مدرن
در نظر یونانیان کل پدیده عشق متعلق به قلمرو حس ها[۴] است. عشق شکلی از میل و نیاز است که با کامل ترین نوع وجود بیگانه است. این دیدگاه پیامد طبیعی بینش به غایت مساله ساز یونانیان باستان است که سرشت بشری را به دو بخش عقل و حسانیت تقسیم می کند که یک بخش شکل دهنده است و بخش دیگر شکل گرفته. فلاسفه، شعرا و اخلاق باوران باستان همگی در این باره هم عقیده اند که عشق چیزی نیست جز جد و جهد، و اشتیاق پست تر به سوی والاتر، شکل نیافته به سوی شکل یافته، لاوجود به سوی ذی وجود، ظاهر به سوی ذات، نادانی به سوی دانایی و یا به گفته افلاطون عشق حد واسط میان فقر و غنا است. افلاطون در این باره می گوید اگر در زمره خدایان بودم عاشق نمی شدم زیرا کامل ترین شکل وجود چیزی به نام نیاز و اشتیاق نمی شناسد. در عهد باستان باور بر این بود که نیروهای عشق در عالم محدود هستند و از اینرو باید مقتصدانه مصرف شوند و به هرکس باید براساس ارزشش عشق ورزید. در مفهوم باستانی عشق عنصری از اضطراب در کار است. والاتباران از سقوط به مرتبه فروپایگان ترس دارند، آنها می ترسند که مبادا آلوده شوند و از پا در آیند
عشق مسیحی نوعی رویکرد روحی یا معنوی است که از حوزه طبیعی فراتر می رود، بر ساز و کار روانی غرایز طبیعی فائق می آید و بر جای آنها مینشیند (غرایزی چون نفرت از دشمنان، انتقام جویی و میل به مقابله به مثل و قصاص). عشق مسیحی می تواند آدمی را در حالتی سراپا جدید از حیات قرار دهد. در دیدگاه مسیحی نوعی واژگونی در حرکت عشق رخ می دهد. در دیگاه مسیحی عشق در زمره اعمال غیرحسانی و غیرشهوانی است. در عشق مسیحی برخلاف عشق یونانی والاتران در برابر فرومایگان، تندرستان در برابر بیماران، اغنیا در برابر فقرا و … سر فرود می آورند. در حوزه اخلاق مسیحی، عشق به وضوح در جایگاهی بالاتر از قلمرو عقلانی می نشیند، عشقی که بیش از هر عقلی سعادت و رستگاری می آورد.
مردم مسیحی برخلاف مردم باستان، باکی ندارد که با این کارچیزی از دست دهد، یا به والایی خویش لطمه بزند. او براساس این اعتقاد عمدتاً زاهدانه عمل می کند که از طریق خاکساری، از طریق این خوار شمردن و انکار نفس به خیر برین می رسد و با خدا برابر می گردد. تغییر مفهوم خدا و رابطه بنیادین او با بشر و جهان نه علت بل پیامد این واژگونی در حرکت عشق است.
در عشق مسیحی تصویر عشق زیر و زبر شده است، در این تصویر دیگر دسته ای از انسان ها را نمی بینیم که در تلاش برای رسیدن به مقام خدایی از همدیگر سبقت می گیرند، این تصویر گروهی از انسان ها را نشان می دهد که در آن هریک از اعضا به تعجب به کسانی می نگرند که از خدا دورتر مانده اند و او می کوشد با کمک کردن و خدمت کردن به ایشان شبیه خدا شود، چون که اشتیاق عظیم به عشق ورزیدن و خدمت کردن همان ذات خداوند است. ریشه عشق مسیحی به تمامی آزاد از کین توزی (رسنتیمان) است
عشق بشردوستانه مدرن خاستگاه روانشناختی و تاریخی متفاوتی با عشق مسیحی دارد و عبارت است از بشر دوستی، عشق به نوع بشر یا به بیانی منعطف تر و نرم تر عشق به تک تک اعضای نژاد بشر. نیچه و شلر معتقدند که این نوع عشق ریشه واقعی کین توزی (رسنتیمان) است.
بشردوستی مدرن مفهومی جدلی و اعتراضی است که به عشق الهی و در نتیجه به یگانگی و هماهنگی عشق الهی در مسیحیت، به عشق به خویشتن و عشق به همسایه خویش که بالاترین فرمان انجیل است اعتراض میکند. عشق نباید به ذات الهی بشر، بلکه فقط باید به خود بشر به مثابه بشر معطوف باشد. عشق بشردوستانه از همان آغاز نیرویی است مساوات طلبانه که خواهان منحل کردن سلسله مراتب فئودالی و آریستوکراتیک، منحل کردن همه صور بندگی و اتقیاد شخصی، و لغو دستورات بی پایه و بی فایده رهبانی است.
تفاوت میان عشق مسیحی و بشردوستی مدرن نه فقط به وجه عینی آنها، بلکه به سویه سوبژکتیو یا ذهنی فرایند عشق ورزی نیز بر می گردد. عشق مسیحی ذاتاً یک عمل و تکاپوی روحی است، که همچون عملها و قانونهای تفکر مستقل از بدن و حواس ماست. عشق بشردوستانه یک احساس است، احساس منفعلانه که در وهله اول به واسطه سرایت روانی برانگیخته می شود، همان هنگام که تجلی برونی درد و لذت را ادراک می کنیم. هنگامی که با حس های خوشایند مواجه می شویم. به بیان دیگر، ما نه از سر همدردی با خود رنج شخصی دیگر بل با ادراک حسی مان از درد او رنج می کشیم.
خلاصه اینکه، ارزشگذاری عشق کلی به نوع بشر مبنایی دارد حقیقتاً متفاوت از ارزشگذاری عشق در اخلاق مسیحی. ارزش عشق نه می تواند در رستگاری جان عاشق در مقام عضوی از ملکوت خدا نهفته باشد، نه در کمکی که متعاقباً به رستگاری دیگران کمک می کند، بلکه در پیشبرد رفاه همگانی جای دارد.نیچه
چگونه از کین توزی در امان باشیم؟
به این سؤال می توان از دو دیدگاه پاسخ داد، هم از دیدگاه ماکس شلر و هم دیدگاه نیچه.
از نظر شلر باید از قیاس و رقابت با دیگری بپرهیزیم و به یک ما بیاندیشیم که همبستگی عمومی بشر را با عنایت به یک عشق بی حد و مرز تصویر می کند. در این حالت می توانیم از یک سو ارزش های مربوط به هر عمل، شیء و شخص را درک کنیم و از سوی دیگر جایگاه خود را به عنوان موجودی ارزشمند در کنار دیگران و نه در مقابل آن ها مورد شناسایی قرار دهیم.
از دیدگاه نیچه، باید ارزش های خود را به صورت کنشی و نه واکنشی در عمل اثبات کنیم. به اعتقاد او ما باید از اخلاق بردگان که در واقع چیزی نیست جز نفی ارزش های اربابان به جد خودداری کنیم. از سوی دیگر نه تنها نباید خشم و کینه و حسادت خود را نسبت به دیگران سرکوب کنیم که در این صورت به وارونگی ارزشی در وضعیت کین توزانه منجر می شود بلکه باید از این انرژی حیاتی (زندگی) در راستای تغییر وضعیت عینی خود و بهبود جایگاه اجتماعی استفاده کنیم.
[۱]. Max Ferdinand Scheler
[۲]. Ressentiment
[۳]. Ordo Amoris
[۴]. Sense
فهرست
مقدمه
فصل اول: درباره پدیدارشناسی و جامعه شناسی کین توزی
فصل دوم: کین توزی و ارزش داوری اخلاقی
فصل سوم: اخلاق مسیحی و کین توزی
فصل چهارم: کین توزی و عشق بشردوستانه مدرن
فصل پنجم: کین توزی و دیگر تغییر جهت های ارزشی در اخلاق مدرن