فیلم «از ایمانات دست مشوی»، کارگردان Alexander Aja، محصول آمریکا ۲۰۲۴
- سطح نخست: از منظر جغرافیا: در این سطح، فیلم، از جغرافیای جنگل چونان، شخصیت اصلیاش بهرهای تماموکمال میبرد. شاخههای درهمتنیده، ریشههایی که چونان اعضا و جوارح شیطانی که در نسوج جنگل نفوذ کرده به تصویر کشیده شدهاند، درست که آن حس همدلی با محیط زیست را زایل میکنند اما آنچنان در خدمت پیشبرد داستان هستند که از همان ابتدا، بیننده خود را در چنبرۀ محیطی شیطانی اسیر میبیند؛ اسارتی در جهان افسونگر و به نوعی چموش و رمزآمیز سینما. آنجا، از ورای پنجرهها و درها با قابهای چوبی پلاسیده، همواره شاخهها و درختانِ غالبا سترون، نازا و بیبر را میبینیم که چون عنصری تهدیدگر و حضوری شرارتبار، خانهای مسکونی و رو به زوال را در چنگال خویش گرفته و هر لحظه بیشتر هم گلوی مخاطب را میفشرند، هم سه شخصیت داستان را. فضای پیرامونی پر است از صدای قورباغهها و خزندگان دوزخی، از صدای رشد بطیی و آرام طبیعتِ شرارتبار، و از صدای نجواهایی که به پچپچِ موذیانۀ محفلی از قاتلان و جانیان مانندهاند. نوعی تمِ رنگیِ سبز، اما سبزی دلمرده بر تمام فضا-زمانِ اثر پاشیده شده؛ گویا، تصمیم طبیعت برای زایش و بارورری در نطفه خفه شده، و مادر-زمین، به زایایی نرسیده، یائسه شده است. حفرهها، حفرههای سیاه خالی، اینجا و آنجا، زیر سنگی یا بوتهای، یا درون تنۀ درختی، لانۀ هیچ جنبندهای نیستند و میان تمامیِ باشندگان گیتی، تنها یکبار، کلاغی سیاه را میبینید که خود از گوشتِ انسان مردهای تغذیه میکند و در همان حال، در تیررس کمان یکی از شخصیتهاست تا برای خوردن شکار شود. و مار و سگ؛ همین و بس. آسمان ناپیداست و انگار روی زمین سقفی کوتاه و دلگیر زده باشند. این نه یک دوزخ تمامعیار، دستکم انگاری، فضایی آخرالزمانی، کابوسگونه، نحس، غمبار و دلهرهآور، و یک ایستگاه مانده به آن جنگل و خانۀ جهنمی زوج جوان در ضدمسیحِ لارس فون تیر باشد. اینجا برخلاف لوکیشهای تپهها چشم دارند the Hills have eyes، اثری دیگر از کارگردان فیلم در ژانر وحشت، حتی از آفتاب و آسمان هم خبری نیست.
نوشتههای مرتبط
- سطح دوم: از منظر جامعهشناختی: تا میانههای اثر، آنجا که حسابی از سوی فیلمساز و فیلمنامهنویس به بازی گرفته شدهایم، اینطور بهمان القاء میشود که گویا، انزوای این سه عضو خانواده به واسطۀ جداییِ رمزآمیز و ناشناختهشان از جهان پیرامونی است و این شعار جااُفتاده که باری! در همهحال انسان موجودی اجتماعی است و آنزمان که نافش از اجتماعات انسانی بریده شود؛ رو به فناست و دستخوش کوهی از هذیانات و اوهام مسموم و تاریک. نافِ پیونددهنده اما همان طنابهایی هستند که این مادر و دو فرزند دوقلویاش هر زمان که از امنوامانِ خانه پای بیرون میگذارند جهت دفع شیاطین و بازگشت پیروزمندانهشان بدانها نیازمندند. و درست همین تحلیل نخنمای جامعهشناختی است که چون جعبهابزار تعلیق عمل کرده، و دست کارگردان را باز میگذارد تا به زیرکی و تردستی به ما بقبولاند که هالی بری، همان مادر شیزوفرنیکِ شیطانصفتی است که از جایگاه مادری تنها برای پوشش امیال پلید خود بهره میجوید؛ درست به مانند مادرِ ضد مسیحِanti-christ فون تریر، که باژگونهای بود از حس اخلاقی و گرهگشای عذابوجدان فرویدی. وقتی یکی از دو پسربچه، یکی از دوقلوها، به مادر شک میکند، طناب را میبرد و همهچیز سرجایش میماند الا خودکشی مادر که آن را هم میگذاریم به پای هذیانیبودنش، آنگاه از غذاهای مردی رهگذر که او را میکشند، میخورند و بازهم آب از آب تکان نمیخورد، تقریبا مطمئن میشویم که همهچیز زیر سر مادر بوده، که شیطان و شرارتی در کار نبوده جز موهوماتِ زیانآورِ بیمارگونه. در یکسوم پایانی فیلم به این اشتباه خود در پیشبینی و تحلیل پی میبریم و لذت تماشای فیلم و پیگیریِ ماجرا دوچندان میشود. کارگردان خود در گفتگویی از پیشبینی پذیری بسیاری از داستانها در جهان سینما شکوه کرده و عنصر تعلیق را در جذب مخاطب بسیار ستوده و به حق در این فیلم اخیر از عهدۀ این مهم به خوبی برآمده است.
- سطح وجودگرایی مذهبی: ایمان از مقولات و مقومات اساسی هر دینی است. مسیحیت در این میان گو اینکه بر محبت چونان یک دال مرکزی و عصارۀ زندگی مسیح استوار گشته، اما جهان مسیحی از قرون وسطی تا کنون، همواره درگیر ایمان یا بیایمانی چونان یک چرخۀ همیشگی و گریزناپذیر بوده است. شرح مبسوطِ فیلسوف وجودگرا و متاله دانمارکی، کگارد، در کسوت یک وجودگرای دینی از تزلزلها و تصمیمهای ایمانیِ ابراهیم در دورۀ تصمیمگیری برای قربانیکردنِ اسماعیل، بر خوانندگان پوشیده نیست، و نیز تصویرگریهای عمیق برگمان از دغدغههای ایمانی خود و انسانها بهطور اعم. آنگاه که یکی از فرزندان ایمان خود به مادر را در تمنای کشف حقیقت (آیا ایمان خود حقیقتی ژرف نیست یا از حقیقتی ژرف حکایت نمیکند؟) وامینهد و طناب یا ناف اتصال خویش به مادر را میبُرد؛ شک چونان موریانهای به جان ما نیز میافتد. آیا با مادری روبرو هستیم که عزیزان خود را در کمال بیرحمی به اسارت موهومات خویش گرفته است؟ یکی از برادرها مومن میماند و دیگری از ایماناش دست میشوید (نام فیلم را به جهت اهمیت این سطح سوم از تحلیل با تسامح بسیار به فارسی برگرداندهام). این دو، چونان هابیل و قابیل به جان هم میافتند و در کشاکش این دعوا و جدال، مادر که با شیطان روبرو شده خودکشی میکند. وقتی برادر مومن که در چشم ما چون مفیستو ایماناش را فیالواقع نثار شیطان کرده، رهگذری به ظاهر بیگناه را میکُشد، یقین میکنیم که در پیشبینیها جای درست ایستادهایم. اما وقتی، دختر مرد رهگذر در شبی تاریک در جنگل، چونان هزارپایی از درختی بالا میرود، ناگهان دوزاریمان میافتد که مسیر را اشتباه حدس زدهایم. برادری که ایماناش را وانهاده بود، دیگربار ایمان میآورد و او که ایمان داشت، همدست شیطان میشود یا قربانی شیطان. فیلم در اینجا مهر تاییدی است بر عشق پاک، بیآلایش، اثیری، و مومنانۀ مادر، بر تقدس مادری و بر ایمان مادر. درمییابیم که جهان پیرامون خانه و ساکنین شروراش از همان ابتدا حقیقتی بودهاند؛ حقیقتی مسجل و خدشهناپذیر، و در دلهامان خودمان را ازینکه شده حتی برای لحظهای در یقین و عزم مادر به حفاظت از فرزندانش شک کردیم، ملامت میکنیم. در مییابیم که بریدن بند ناف از مادر تنها به صورت فیزیکی آنهم در بود تولد مقدور است و لاغیر و اینکه ایمان ورای هرگونه استدلال و خردهگیری عقلانی و علمی است.
تماشای این فیلم در سالنِ پانصد نفریِ سینهپلکس در شهر اتاوا آنهم تنهای تنها، تجربهای فراموشناشدنی بود. تصویر و صدا در اعلیدرجهی کیفیت خودشان بودند و در میانهها، وقتی فردی داخل سالن آمد و پاورچین پاورچین کاغذی را به دیوار چسباند و رفت، از ترس قبض روح شدم. پس از بیستوشش سال قهر کامل با سالن تاریک و پردۀ نقرهای، شروعی دیرهنگام اما خوب رقم زده شد.